<hr> معنی : ریزش زمین، املاک و اراضی موروثی، ورود بخشکی، دیدار خشکی <hr> معانی دیگر : دیدن خشکی از کشتی، دیدار خشکی از دور، فرود (از کشتی یا هواپیما و غیره)، فرودآیی، پهلوگیری، سرزمین دیده شده از کشتی، املاک واراضی موروثی غیرمنتظره

معنی : ریزش زمین، املاک و اراضی موروثی، ورود بخشکی، دیدار خشکی معانی دیگر : دیدن خشکی از کشتی، دیدار خشکی از دور، فرود (از کشتی یا هواپیما و غیره)، فرودآیی، پهلوگیری، سرزمین دیده شده از کشتی، املاک واراضی موروثی غیرمنتظره

landfall

<hr> دفن زباله و آشغال در زیر خاک، محل خاک کردن زباله

دفن زباله و آشغال در زیر خاک، محل خاک کردن زباله

landfill

<hr> معنی : ملاک، زمین دار، اجاره دار، صاحب ملک <hr> معانی دیگر : مالک زمین

معنی : ملاک، زمین دار، اجاره دار، صاحب ملک معانی دیگر : مالک زمین

landholder

<hr> معنی : ورود بخشکی، بزمین نشستن هواپیما <hr> معانی دیگر : (کشتی) پهلوگیری، رسیدن به خشکی، (جنگ) هجوم به ساحل، (در پیچ یا پایان پلکان) پاگردان، (هواپیما و غیره - چتر نجات و غیره) فرود، محل بارگیری و باراندازی (کشتی)، بارانداز، بارگیرگاه، فرودگاه هواپیما، پاگردان

معنی : ورود بخشکی، بزمین نشستن هواپیما معانی دیگر : (کشتی) پهلوگیری، رسیدن به خشکی، (جنگ) هجوم به ساحل، (در پیچ یا پایان پلکان) پاگردان، (هواپیما و غیره - چتر نجات و غیره) فرود، محل بارگیری و باراندازی (کشتی)، بارانداز، بارگیرگاه، فرودگاه هواپیما، پاگردان

landing

<hr> معنی : فرودگاه <hr> معانی دیگر : فرودگاه صحرایی، باند موقت

معنی : فرودگاه معانی دیگر : فرودگاه صحرایی، باند موقت

landing field

<hr> معنی : محصور در خشکی، محاط در خشکی <hr> معانی دیگر : (کشور یا دریاچه و غیره) محصور در خشکی، بی دریا، مجزا از دریا، محدود به آب شیرین

معنی : محصور در خشکی، محاط در خشکی معانی دیگر : (کشور یا دریاچه و غیره) محصور در خشکی، بی دریا، مجزا از دریا، محدود به آب شیرین

landlocked

<hr> معنی : ملاک، مالک، موجر، صاحبخانه <hr> معانی دیگر : ارباب، زمین دار، خانسالار، خانه خدا، کدیور

معنی : ملاک، مالک، موجر، صاحبخانه معانی دیگر : ارباب، زمین دار، خانسالار، خانه خدا، کدیور

landlord

<hr> معنی : معتاد بزندگی بری، ادم دریا ندیده <hr> معانی دیگر : (کسی که همه ی عمرش در خشکی بوده و از دریا و دریانوردی بی اطلاع است) دریا ندیده، ادم دریا ندیده، ادم کشتى ندیده، ادم خشکى مانده

معنی : معتاد بزندگی بری، ادم دریا ندیده معانی دیگر : (کسی که همه ی عمرش در خشکی بوده و از دریا و دریانوردی بی اطلاع است) دریا ندیده، ادم دریا ندیده، ادم کشتى ندیده، ادم خشکى مانده

landlubber

<hr> معنی : راهنما، واقعه برجسته، نشان اختصاصی، نقطه تحول تاریخ <hr> معانی دیگر : (هر نشانه ی ساختگی مانند برج و تابلو و یا هر نشانه ی طبیعی مانند درخت و تپه که مرز یا مکانی را مشخص کند) مرزنما، مرزنشان، جانشان، علامت مشخصه، جانما، نشانه، جای دیدنی، جای مشخص کننده، نقطه ی عطف، چرخشگاه، نقطه تحول تاری

معنی : راهنما، واقعه برجسته، نشان اختصاصی، نقطه تحول تاریخ معانی دیگر : (هر نشانه ی ساختگی مانند برج و تابلو و یا هر نشانه ی طبیعی مانند درخت و تپه که مرز یا مکانی را مشخص کند) مرزنما، مرزنشان، جانشان، علامت مشخصه، جانما، نشانه، جای دیدنی، جای مشخص کننده، نقطه ی عطف، چرخشگاه، نقطه تحول تاری

landmark

<hr> معنی : ملاک، مالک، صاحب ملک <hr> معانی دیگر : زمین دار، مالک زمین، صاحب زمین، ارباب

معنی : ملاک، مالک، صاحب ملک معانی دیگر : زمین دار، مالک زمین، صاحب زمین، ارباب

landowner

landowning

<hr> معنی : چشم انداز، منظره، خاکبرداری وخیابان بندی کردن، دور نما، با منظره تزئین کردن <hr> معانی دیگر : چشم افکن، زمین چهر، نقاشی یا عکس منظره، تابلو طبیعت، زمین چهرنما، (با خاکبرداری یا خاکریزی و گلکاری و غیره) زمین آرایی کردن، محوطه سازی کردن، گلشن سازی کردن، شاخه ای از عکاسی یا نقاشی یا فیلمبرداری و غیره که با نشان دادن مناظر طبیعی سر و کار دارد، باغداری خاکبرداری وخیابان بندی کردن

معنی : چشم انداز، منظره، خاکبرداری وخیابان بندی کردن، دور نما، با منظره تزئین کردن معانی دیگر : چشم افکن، زمین چهر، نقاشی یا عکس منظره، تابلو طبیعت، زمین چهرنما، (با خاکبرداری یا خاکریزی و گلکاری و غیره) زمین آرایی کردن، محوطه سازی کردن، گلشن سازی کردن، شاخه ای از عکاسی یا نقاشی یا فیلمبرداری و غیره

landscape

<hr> معنی : زمین لغزه، ریزش خاک کوه کنار جاده <hr> معانی دیگر : ریزش کوه، کوه ریزش، (در انتخابات) پیروزی بزرگ، بردن با اکثریت زیاد، خاک و سایر مواد ریخته شده از کوه

معنی : زمین لغزه، ریزش خاک کوه کنار جاده معانی دیگر : ریزش کوه، کوه ریزش، (در انتخابات) پیروزی بزرگ، بردن با اکثریت زیاد، خاک و سایر مواد ریخته شده از کوه

landslide

<hr> معنی : فرو ریزی، ریزش خاک کوه <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: landslide، انگلیس فرو ریزی

معنی : فرو ریزی، ریزش خاک کوه معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: landslide، انگلیس فرو ریزی

landslip

<hr> معنی : بومی، هم میهن، ملوان نا ازموده، اهل خشکی <hr> معانی دیگر : هموطن، هم ولایت، اهل خشکی در مقابل دریانورد، ملوان ساده که هنوز درجه ای نگرفته، کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است

معنی : بومی، هم میهن، ملوان نا ازموده، اهل خشکی معانی دیگر : هموطن، هم ولایت، اهل خشکی در مقابل دریانورد، ملوان ساده که هنوز درجه ای نگرفته، کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است

landsman

<hr> معنی : بسوی زمین، بسوی خشکی <hr> معانی دیگر : به سوی خشکی، زمین سوی (landwards هم می گویند)

معنی : بسوی زمین، بسوی خشکی معانی دیگر : به سوی خشکی، زمین سوی (landwards هم می گویند)

landward

<hr> معنی : کوچه، نای، راه باریک، گلو، خط سیر هوایی، راه دریایی <hr> معانی دیگر : کوی، باریک راه، کوره راه، پس کوچه، راه (از میان جمعیت و غیره)، دریا راه (shipping lane و sea lane هم می گویند)، (شاهراه ها و غیره) هر یک از نواره های خطکشی شده برای عبور یک اتومبیل، خط عبوری، لاین، راهچه، باند، راه هوایی (مسیر معمولی هواپیماها از جایی به جایی)، هوا راه، (مسابقات دو و غیره: هر یک از باریکراه های خطکشی شده) راهچه، (بسکتبال) ناحیه ی زیر حلقه (به عرض 12 فوت از خط پرتاب آزاد تا زیر حلقه)، (اسکاتلند) رجوع شود به: lone، مسیر که باخطکشی مشخص میشود، کوچه ساختن، منشعب کردن

معنی : کوچه، نای، راه باریک، گلو، خط سیر هوایی، راه دریایی معانی دیگر : کوی، باریک راه، کوره راه، پس کوچه، راه (از میان جمعیت و غیره)، دریا راه (shipping lane و sea lane هم می گویند)، (شاهراه ها و غیره) هر یک از نواره های خطکشی شده برای عبور یک اتومبیل، خط عبوری، لاین، راهچه، باند، راه هوایی (مسیر م

lane

<hr> معنی : مدتها قبل <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند) مدت ها پیش، ایام گذشته، سال ها (lang syne هم می نویسند)، در روزگار پیشین، اسکاتلند مدتها قبل

معنی : مدتها قبل معانی دیگر : (اسکاتلند) مدت ها پیش، ایام گذشته، سال ها (lang syne هم می نویسند)، در روزگار پیشین، اسکاتلند مدتها قبل

langsyne

<hr> معنی : زبان، لسان، کلام، تکلم، سخنگویی <hr> معانی دیگر : هزوان، وسیله ی تبادل اندیشه یا خبر و غیره، گویش، زبان گروهی، طرز تکلم، ویژه هزوان، رجوع شود به: linguistics، بصورت لسانی بیان کردن

معنی : زبان، لسان، کلام، تکلم، سخنگویی معانی دیگر : هزوان، وسیله ی تبادل اندیشه یا خبر و غیره، گویش، زبان گروهی، طرز تکلم، ویژه هزوان، رجوع شود به: linguistics، بصورت لسانی بیان کردن

language

<hr> معنی : ضعیف، سست، اهسته، بی حال <hr> معانی دیگر : بی نا، از حال رفته، وارفته، بی نیرو، زار، بی علاقه، بی توجه، بی اشتیاق، بی میل، بی تفاوت، بی روح، کسل، کندکار، خمار

معنی : ضعیف، سست، اهسته، بی حال معانی دیگر : بی نا، از حال رفته، وارفته، بی نیرو، زار، بی علاقه، بی توجه، بی اشتیاق، بی میل، بی تفاوت، بی روح، کسل، کندکار، خمار

languid

<hr> معنی : افسرده شدن، پژمرده شدن، با چشمان خمار نگریستن، بیمار عشق شدن، با چشمان پر اشتیاق نگاه کردن <hr> معانی دیگر : ضعیف شدن، بی نشاط شدن، رنجور شدن، علیل شدن، دق کردن، ذله شدن، زار شدن، خمود شدن، رنج کشیدن، سوختن و ساختن، سختی کشیدن، شل شدن، سست شدن، بی حال شدن، بی اشتیاق شدن، سرد شدن، حرارت خود را از دست دادن، در حسرت چیزی بودن، در عشق کسی سوختن و رنج بردن، از ته دل خواستن و به دست نیاوردن

معنی : افسرده شدن، پژمرده شدن، با چشمان خمار نگریستن، بیمار عشق شدن، با چشمان پر اشتیاق نگاه کردن معانی دیگر : ضعیف شدن، بی نشاط شدن، رنجور شدن، علیل شدن، دق کردن، ذله شدن، زار شدن، خمود شدن، رنج کشیدن، سوختن و ساختن، سختی کشیدن، شل شدن، سست شدن، بی حال شدن، بی اشتیاق شدن، سرد شدن، حرارت خود را از د

languish

<hr> معنی : بیحال شدن <hr> معانی دیگر : مداوم، پایا، کند، حسرت آمیز، عشق آمیز، پر سوز و گداز، پژمرده، بی نشاط، رنجور، ضعیف، علیل، زار، خمود، پر سوز و گداز they exchanged languishing glances آنان نگاههای عاشقانهای رد و بدل کردند

معنی : بیحال شدن معانی دیگر : مداوم، پایا، کند، حسرت آمیز، عشق آمیز، پر سوز و گداز، پژمرده، بی نشاط، رنجور، ضعیف، علیل، زار، خمود، پر سوز و گداز they exchanged languishing glances آنان نگاههای عاشقانهای رد و بدل کردند

languishing

<hr> معنی : فتور، ضعف، خستگی، ماندگی <hr> معانی دیگر : بی حالی، سستی، وارفتگی، ناتوانی، علیلی، رنجوری، از پا افتادگی، ذله شدگی، رخوت، خماری، خواب آلودی، کندی، خمودی، تنبلی، مستی، پژمردگی

معنی : فتور، ضعف، خستگی، ماندگی معانی دیگر : بی حالی، سستی، وارفتگی، ناتوانی، علیلی، رنجوری، از پا افتادگی، ذله شدگی، رخوت، خماری، خواب آلودی، کندی، خمودی، تنبلی، مستی، پژمردگی

languor

<hr> معنی : ضعیف، مست، پژمرده <hr> معانی دیگر : مست، ضعیف، پژمرده

معنی : ضعیف، مست، پژمرده معانی دیگر : مست، ضعیف، پژمرده

languorous

<hr> معنی : نحیف <hr> معانی دیگر : دراز و لاغر، استخوانی و بلند، بلند و باریک، لندوک، درازناک، لق لقو، (گیسو) صاف و شل (بی فر و بی حالت)، (چمن و غیره) کم پشت، تنک، لاغر، خمیده، خمار

معنی : نحیف معانی دیگر : دراز و لاغر، استخوانی و بلند، بلند و باریک، لندوک، درازناک، لق لقو، (گیسو) صاف و شل (بی فر و بی حالت)، (چمن و غیره) کم پشت، تنک، لاغر، خمیده، خمار

lank

<hr> معنی : دراز و باریک، لندوک <hr> معانی دیگر : زیاده قد بلند و لاغر، دراز بی خاصیت، دراز و لاغرو، لق لقو

معنی : دراز و باریک، لندوک معانی دیگر : زیاده قد بلند و لاغر، دراز بی خاصیت، دراز و لاغرو، لق لقو

lanky

<hr> معنی : چراغ دریایی، چراغ بادی، فانوس <hr> معانی دیگر : چراغ بادی (حباب دار و دسته دار و قابل حمل)، (در فانوس دریایی یا نورافکن دریایی) اتاق بالای برج (که فانوس یا نورافکن در آن قرار دارد)، فارگاه، فارخانه، (معماری: برجستگی گنبد مانند روی بام که اطراف آن باز است و کارش تهویه و نور رسانی است) بادگیر، نورگیر، گلدسته، گنبدک، (قدیمی) رجوع شود به: lighthouse، چراه بادی، چراه دریایی

معنی : چراغ دریایی، چراغ بادی، فانوس معانی دیگر : چراغ بادی (حباب دار و دسته دار و قابل حمل)، (در فانوس دریایی یا نورافکن دریایی) اتاق بالای برج (که فانوس یا نورافکن در آن قرار دارد)، فارگاه، فارخانه، (معماری: برجستگی گنبد مانند روی بام که اطراف آن باز است و کارش تهویه و نور رسانی است) بادگیر، نورگی

lantern

<hr> معنی : فانوس <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: lantern، lantern فانوس

معنی : فانوس معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: lantern، lantern فانوس

lanthorn

<hr> معنی : کرک دار، پشمالو <hr> معانی دیگر : lanuginose کرکدار

معنی : کرک دار، پشمالو معانی دیگر : lanuginose کرکدار

lanuginous

<hr> معنی : طناب پرچم، تسمه یا طناب، واکسیل نظامیان، طناب مخصوص کشیدن بادبان کشتی، طناب کوتاه برای کشیدن چیزی <hr> معانی دیگر : (کشتی) طناب کوتاه، ریسمان، طنابچه، نخ دور گردن ملوانان (که از آن سوت و کلید و چاقو و غیره می آویزند)، گردن آویز

معنی : طناب پرچم، تسمه یا طناب، واکسیل نظامیان، طناب مخصوص کشیدن بادبان کشتی، طناب کوتاه برای کشیدن چیزی معانی دیگر : (کشتی) طناب کوتاه، ریسمان، طنابچه، نخ دور گردن ملوانان (که از آن سوت و کلید و چاقو و غیره می آویزند)، گردن آویز

lanyard

<hr> معنی : اهل لائوس، زبان تایی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: laotian، laotian لائوسی، مردم تایی

معنی : اهل لائوس، زبان تایی معانی دیگر : رجوع شود به: laotian، laotian لائوسی، مردم تایی

<hr> معنی : اهل لائوس، زبان تایی <hr> معانی دیگر : اهل کشور لائوس، لائوسی، مردم تایی

معنی : اهل لائوس، زبان تایی معانی دیگر : اهل کشور لائوس، لائوسی، مردم تایی

laotian

<hr> معنی : محل نشو ونما، دامن لباس، لبه لباس، پیچیدن، حریصانه خوردن، تاه کردن، لیس زدن، شلپ شلپ کردن، با صدا چیزی خوردن <hr> معانی دیگر : دامن، دامان (شکم و ران های شخص نشسته - بخشی از جامه که این قسمت بدن را می پوشاند)، (جلو پیراهن که در آن چیزی ریخته باشند) یک دامن پر، (مجازی) جای پرورش و محبت، آغوش، هر چیز گودی دار و دامن مانند، لبه بر لبه شدن یا بودن، همپوش بودن، (در مسابقات دو و اسب دوانی و غیره) یک دور میدان، (شنا) یک طول استخر، (مجازی) یک مرحله، روی دامن نشاندن، بر دامن گرفتن، (مجازی) پروردن و محبت کردن، (با: on یا over) روی هم تا کردن، (با: under) دولا شدن، روی هم تا شدن، (نادر) پایین پالتو یا کت های بلند قدیمی، دامن پالتو، لب به لب (بخشی که روی بخش دیگر قرار گیرد)، روی هم افتاده، میزان روی هم افتادگی، محل روی هم افتادگی، همپوشی، روی هم افتادگی، لب به لبگی، تا شدگی، یک دور گردش (مثلا یک حلقه ی طناب به دور تنه ی درخت)، یک دور زمین (یا یک طول استخر) جلو بودن از، چرخ گردان (برای بریدن شیشه و جواهر و جلا دادن و غیره)، (با چرخ گردان) بریدن یا جلا دادن، رجوع شود به: overlap، (با: over) بیرون زدن، برجسته یا قلمبه بودن، (زمان) فراتر رفتن، طولانی تر بودن، (مثل سگ یا گربه) شلپ شلپ آب خوردن، لپ لپ خوردن، هلف هلف خوردن، قلپ قلپ خوردن، (موج دریا) ملایم و با صدای لپ لپ به ساحل و غیره خوردن، صدای شلپ شلپ، صدای هلف هلف، لیس، لیسش، به اندازه ی یک زبان زدن، لپ لپ کردن، لاف لاف کردن، هلف هلف کردن، سجاف، محیط، سرکشیدن

معنی : محل نشو ونما، دامن لباس، لبه لباس، پیچیدن، حریصانه خوردن، تاه کردن، لیس زدن، شلپ شلپ کردن، با صدا چیزی خوردن معانی دیگر : دامن، دامان (شکم و ران های شخص نشسته - بخشی از جامه که این قسمت بدن را می پوشاند)، (جلو پیراهن که در آن چیزی ریخته باشند) یک دامن پر، (مجازی) جای پرورش و محبت، آغوش، هر چی

lap dog

<hr> معنی : سگ دست اموز، سگ دامن پرورده <hr> معانی دیگر : سگ دامن پرورده، سگ دست اموز، سگ کوچک، سگ روی دامنی، سگ دامن پرورده، سگ دست آموز

معنی : سگ دست اموز، سگ دامن پرورده معانی دیگر : سگ دامن پرورده، سگ دست اموز، سگ کوچک، سگ روی دامنی، سگ دامن پرورده، سگ دست آموز

lapdog

<hr> معنی : برگردان، برگردان یقه <hr> معانی دیگر : یقه ی کت (یقه ی پیراهن را می گویند: collar)، یقه ی پالتو

معنی : برگردان، برگردان یقه معانی دیگر : یقه ی کت (یقه ی پیراهن را می گویند: collar)، یقه ی پالتو

lapel

<hr> معنی : یک دامن پر، انچه در یک دامن جا گیرد <hr> معانی دیگر : به اندازه ی یک دامن، به قور یک دامن

معنی : یک دامن پر، انچه در یک دامن جا گیرد معانی دیگر : به اندازه ی یک دامن، به قور یک دامن

lapful

<hr> معنی : گوهر شناس، سنگ شناس، منقوش روی سنگ، وابسته به سنگ های قیمتی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: lapidary، lapidary سنگ شناس

معنی : گوهر شناس، سنگ شناس، منقوش روی سنگ، وابسته به سنگ های قیمتی معانی دیگر : رجوع شود به: lapidary، lapidary سنگ شناس

lapidarian

<hr> معنی : گوهر شناس، سنگ شناس، منقوش روی سنگ، وابسته به سنگ های قیمتی <hr> معانی دیگر : گوهر تراش (کسی که سنگ جواهر را می تراشد و حک می کند و جلا می دهد)، هنر گوهر تراشی، جواهرشناس (lapidarist هم می گویند)، وابسته به گوهر تراشی یا گوهر شناسی، حک شده (بر سنگ یا جواهر)، نگاشته شده بر سنگ قبر، lapidarian سنگ شناس

معنی : گوهر شناس، سنگ شناس، منقوش روی سنگ، وابسته به سنگ های قیمتی معانی دیگر : گوهر تراش (کسی که سنگ جواهر را می تراشد و حک می کند و جلا می دهد)، هنر گوهر تراشی، جواهرشناس (lapidarist هم می گویند)، وابسته به گوهر تراشی یا گوهر شناسی، حک شده (بر سنگ یا جواهر)، نگاشته شده بر سنگ قبر، lapidarian سنگ ش

lapidary

<hr> معنی : متحجر شدن <hr> معانی دیگر : (نادر) تبدیل به سنگ کردن یا شدن، سنگ کردن، تبدیل به سنگ کردن، سنگ شدن

معنی : متحجر شدن معانی دیگر : (نادر) تبدیل به سنگ کردن یا شدن، سنگ کردن، تبدیل به سنگ کردن، سنگ شدن

lapidify

<hr> معنی : خرگوش <hr> معانی دیگر : پوست خرگوش، پوست رنگ شده خرگوش (که به جای خزهای گرانتر جا زده می شود)

معنی : خرگوش معانی دیگر : پوست خرگوش، پوست رنگ شده خرگوش (که به جای خزهای گرانتر جا زده می شود)

lapin

<hr> معنی : سنگ لاجورد، سنگ ارمنی، لاجورد اصل، لاجورد کاشی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی لاتین و فارسی) سنگ لاجورد، لاژورد سنگ

معنی : سنگ لاجورد، سنگ ارمنی، لاجورد اصل، لاجورد کاشی معانی دیگر : (از ریشه ی لاتین و فارسی) سنگ لاجورد، لاژورد سنگ

lapis lazuli

<hr> معنی : نرمه گوش، اویز، دامن، گوشت اویخته، لبه اویخته کلاه <hr> معانی دیگر : (بخش آویخته ی جامه یا کلاه) زبانه، دنباله، در (جیب و غیره)، آویزه، لاله گوش

معنی : نرمه گوش، اویز، دامن، گوشت اویخته، لبه اویخته کلاه معانی دیگر : (بخش آویخته ی جامه یا کلاه) زبانه، دنباله، در (جیب و غیره)، آویزه، لاله گوش

lappet

<hr> معنی : خطا، زوال، مرور، انقضاء، لغزش، گذشت زمان، استفاده از مرور زمان، انحراف موقت، ترک اولی، خطا به خواندن، الحاد، سپری شدن، مشمول مرور زمان شدن، از مد افتادن <hr> معانی دیگر : (زمان یا هر چیزی که جریان دارد) گذشت، (زمان و هر چیز جاری) گذشتن، اشتباه، لغزیدن، کژ روی (موقت)، پس روی، قهقرا (روی)، فرو روی، سقوط، ارتداد، انحراف، پس رفتن، عود کردن، از دست دادن، افت، کاهش، انقضا، به سر آمدن، منقضی شدن، نکول، از اعتبار افتادن یا انداختن، باطل کردن یا شدن، (حقوق) سلب یا زائل شدن حق، تمام شدن، (نادر) ویران شدن، دستخوش خرابی شدن، مکث، درنگ، وقفه، نسیان، برگشت، انصراف، خرف شدن، سهو ونسیان کردن

معنی : خطا، زوال، مرور، انقضاء، لغزش، گذشت زمان، استفاده از مرور زمان، انحراف موقت، ترک اولی، خطا به خواندن، الحاد، سپری شدن، مشمول مرور زمان شدن، از مد افتادن معانی دیگر : (زمان یا هر چیزی که جریان دارد) گذشت، (زمان و هر چیز جاری) گذشتن، اشتباه، لغزیدن، کژ روی (موقت)، پس روی، قهقرا (روی)، فرو روی، 

lapse

<hr> معنی : هدهد، شانه بسر، مرغ زیبا، زیاک <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) هدهد، شانه به سر (جنس vanellus)، خروس کولی، مره زیبا

معنی : هدهد، شانه بسر، مرغ زیبا، زیاک معانی دیگر : (جانورشناسی) هدهد، شانه به سر (جنس vanellus)، خروس کولی، مره زیبا

lapwing

<hr> معنی : نام یکی از ارواح حافظ خانه <hr> معانی دیگر : مفرد واژه ی: lares، روم قدیم نام یکی از ارواح حافظ خانه، خانه

معنی : نام یکی از ارواح حافظ خانه معانی دیگر : مفرد واژه ی: lares، روم قدیم نام یکی از ارواح حافظ خانه، خانه

<hr> معنی : سمت چپ کشتی، سمت چپ <hr> معانی دیگر : سمت چپ کشتی (بیشتر می گویند: port)، سمت چپ کشی

معنی : سمت چپ کشتی، سمت چپ معانی دیگر : سمت چپ کشتی (بیشتر می گویند: port)، سمت چپ کشی

larboard

<hr> معنی : دزد، سارق، دله دزد <hr> معانی دیگر : larcenist : دزد

معنی : دزد، سارق، دله دزد معانی دیگر : larcenist : دزد

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد