<hr> معنی : دزد، سارق، دله دزد <hr> معانی دیگر : larcener : دزد

معنی : دزد، سارق، دله دزد معانی دیگر : larcener : دزد

larcenist

<hr> معنی : مربوط به دزدی، دزدانه <hr> معانی دیگر : دزدانه، مربوط به دزدی

معنی : مربوط به دزدی، دزدانه معانی دیگر : دزدانه، مربوط به دزدی

larcenous

<hr> معنی : سرقت، دزدی، دستبرد <hr> معانی دیگر : (حقوق) دزدی، خوردن مال کسی

معنی : سرقت، دزدی، دستبرد معانی دیگر : (حقوق) دزدی، خوردن مال کسی

larceny

<hr> معنی : کاج اروپایی، صنوبر اراسته <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) لارکس، (معرب) لارقس، کاج فرنگی (جنس larix از خانواده ی کاج)، سیاه کاج

معنی : کاج اروپایی، صنوبر اراسته معانی دیگر : (گیاه شناسی) لارکس، (معرب) لارقس، کاج فرنگی (جنس larix از خانواده ی کاج)، سیاه کاج

larch

<hr> معنی : گوشت خوک، چربی خوک، چربی زدن، ارایش دادن <hr> معانی دیگر : (خوراک پزی) لایه های پیه یا گوشت خوک را لابلای گوشت مرغ و غیره قرار دادن، گیرایی و جلا دادن به، زیبا کردن، چرب و نرم کردن، پیه خوک، روغن خوک، روغن مالیدن به، چرب کردن، گریس کاری کردن، چرب زبانی

معنی : گوشت خوک، چربی خوک، چربی زدن، ارایش دادن معانی دیگر : (خوراک پزی) لایه های پیه یا گوشت خوک را لابلای گوشت مرغ و غیره قرار دادن، گیرایی و جلا دادن به، زیبا کردن، چرب و نرم کردن، پیه خوک، روغن خوک، روغن مالیدن به، چرب کردن، گریس کاری کردن، چرب زبانی

lard

<hr> معنی : دولابچه، گنجه خوراک <hr> معانی دیگر : (به ویژه در گذشته: محل نگهداری مواد خوراکی در خانه) دولابچه، دولاب، پستو، گنجه، خوراکی

معنی : دولابچه، گنجه خوراک معانی دیگر : (به ویژه در گذشته: محل نگهداری مواد خوراکی در خانه) دولابچه، دولاب، پستو، گنجه، خوراکی

larder

<hr> معنی : وسیع، درشت، کامل، فراوان، بزرگ، جامع، لبریز، سترگ، پهن، جادار، بسیط، هنگفت، حجیم <hr> معانی دیگر : گنده، گت، کنگ، پهناور، کلان، عمده، معتنابه، فراگیر، همه جانبه، ژرف، غلوآمیز، خودنمایانه، پر فیس و افاده، (کشتی رانی) باد مساعد، شرطه، با فیس و افاده، به طور خودنمایانه، به طور درشت

معنی : وسیع، درشت، کامل، فراوان، بزرگ، جامع، لبریز، سترگ، پهن، جادار، بسیط، هنگفت، حجیم معانی دیگر : گنده، گت، کنگ، پهناور، کلان، عمده، معتنابه، فراگیر، همه جانبه، ژرف، غلوآمیز، خودنمایانه، پر فیس و افاده، (کشتی رانی) باد مساعد، شرطه، با فیس و افاده، به طور خودنمایانه، به طور درشت

large

large cup

<hr> معنی : قولون، روده بزرگ، معاء غلاظ، روده فراخ <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی - کالبد شناسی) روده ی بزرگ، روده فرا

معنی : قولون، روده بزرگ، معاء غلاظ، روده فراخ معانی دیگر : (جانورشناسی - کالبد شناسی) روده ی بزرگ، روده فرا

large intestine

large wooden tray

<hr> بیشتر، اکثرا، به مقدار زیاد، به طور هنگفت، به طور معتنابه، عمدتا، به طور فراوان، اکثرا largely because of him بیشتر بهخاطر او

بیشتر، اکثرا، به مقدار زیاد، به طور هنگفت، به طور معتنابه، عمدتا، به طور فراوان، اکثرا largely because of him بیشتر بهخاطر او

largely

<hr> معنی : فراخی <hr> معانی دیگر : بزرگی، درشتی، زیادی، وسعت

معنی : فراخی معانی دیگر : بزرگی، درشتی، زیادی، وسعت

largeness

<hr> معنی : انعام، بخشش، سخاوت، وسعت نظر، دهش، گشاده دستی، ازادگی، بخشیدگی <hr> معانی دیگر : مساعدت

معنی : انعام، بخشش، سخاوت، وسعت نظر، دهش، گشاده دستی، ازادگی، بخشیدگی معانی دیگر : مساعدت

largess

<hr> معنی : اهنگ ملایم، موزیک ملایم، حرکت ملایم <hr> معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) نسبتا آهسته بنوازید

معنی : اهنگ ملایم، موزیک ملایم، حرکت ملایم معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) نسبتا آهسته بنوازید

larghetto

<hr> معنی : نسبتا بزرگ <hr> معانی دیگر : نسبتا بزرگ (یا درشت یا گنده و غیره)

معنی : نسبتا بزرگ معانی دیگر : نسبتا بزرگ (یا درشت یا گنده و غیره)

largish

<hr> معنی : حرکت ازاد و اهسته <hr> معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) آهسته و شکوه آفرین (بنوازید)، اهسته و مفصل

معنی : حرکت ازاد و اهسته معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) آهسته و شکوه آفرین (بنوازید)، اهسته و مفصل

largo

lari

<hr> معنی : طناب، خام، کمند، با کمند بستن، با کمند دستگیر کردن <hr> معانی دیگر : افسار اسب (به ویژه طنابی که برای افسار به کار می رود)، با طناب یا کمند گرفتن یا بستن

معنی : طناب، خام، کمند، با کمند بستن، با کمند دستگیر کردن معانی دیگر : افسار اسب (به ویژه طنابی که برای افسار به کار می رود)، با طناب یا کمند گرفتن یا بستن

lariat

<hr> معنی : خوشی، شوخی، روش زندگی، قزلاخ، چکاوک و گونه های مشابه ان، چکاوک شکار کردن، از روی مانع با پرش اسب جهیدن، شوخی کردن، دست انداختن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) چکاوک، جل (تیره ی alaudidae که خانواده ی بزرگی از پرندگان گنجشک سان هستند به ویژه چکاوکی به نام skylark یا horned lark که نام لاتین آن eremophila alpestris است)، جست و خیز کردن، خوشگذرانی کردن، بازیگوشی کردن، (اسب سواری) اسب خود را به جست و خیز در آوردن، (هنگام سواری) اسب را (از روی چیزی) به پرش درآوردن، انگلیس روش زندگی، قزلا

معنی : خوشی، شوخی، روش زندگی، قزلاخ، چکاوک و گونه های مشابه ان، چکاوک شکار کردن، از روی مانع با پرش اسب جهیدن، شوخی کردن، دست انداختن معانی دیگر : (جانور شناسی) چکاوک، جل (تیره ی alaudidae که خانواده ی بزرگی از پرندگان گنجشک سان هستند به ویژه چکاوکی به نام skylark یا horned lark که نام لاتین آن erem

lark

<hr> معنی : گل زبان درقفا، دلفین <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: delphinium، دلفین delphinium

معنی : گل زبان درقفا، دلفین معانی دیگر : رجوع شود به: delphinium، دلفین delphinium

larkspur

<hr> معنی : ولگرد، لافزن، ادم نامرتب <hr> معانی دیگر : (استرالیا - خودمانی) لات، چاقوکش (به ویژه جوان)، الواط

معنی : ولگرد، لافزن، ادم نامرتب معانی دیگر : (استرالیا - خودمانی) لات، چاقوکش (به ویژه جوان)، الواط

larrikin

<hr> معنی : کتک جانانه زدن، شکست فاحش دادن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) کتک زدن، شلاق زدن، سنگین حرکت کردن، ضربت

معنی : کتک جانانه زدن، شکست فاحش دادن معانی دیگر : (عامیانه) کتک زدن، شلاق زدن، سنگین حرکت کردن، ضربت

larrup

<hr> معنی : کرم، کرم حشره، نوزاد حشره، لیسه <hr> معانی دیگر : (حالت اولیه و کرم مانند حشره و غیره که بعدا کاملا تغییر شکل می دهد مثلا: کرم پروانه می شود و بچه قورباغه وزغ می شود) لیسه، غنج، سبوسه، کرمینه، لارو، شفیره

معنی : کرم، کرم حشره، نوزاد حشره، لیسه معانی دیگر : (حالت اولیه و کرم مانند حشره و غیره که بعدا کاملا تغییر شکل می دهد مثلا: کرم پروانه می شود و بچه قورباغه وزغ می شود) لیسه، غنج، سبوسه، کرمینه، لارو، شفیره

larva

<hr> معنی : لیسهای <hr> معانی دیگر : مربوط به کرم حشره یا نوزاد حشره

معنی : لیسهای معانی دیگر : مربوط به کرم حشره یا نوزاد حشره

larval

<hr> معنی : حشره کش <hr> معانی دیگر : لیسه کش، کرمینه کش، دافع کرم حشره

معنی : حشره کش معانی دیگر : لیسه کش، کرمینه کش، دافع کرم حشره

larvicide

<hr> معنی : حلقوی، حنجرهای، وابسته بنای، صدای حنجرهای <hr> معانی دیگر : وابسته به یا نزدیک به حنجره، نایسری، خشک نایی، (دارو یا اسباب) برای حنجره

معنی : حلقوی، حنجرهای، وابسته بنای، صدای حنجرهای معانی دیگر : وابسته به یا نزدیک به حنجره، نایسری، خشک نایی، (دارو یا اسباب) برای حنجره

laryngeal

<hr> معنی : التهاب حنجره، اماس خشک نای <hr> معانی دیگر : (پزشکی) نایسر تبسی، خشک نای تبسی، لارنژیت، خروسک، طب اماس خشک نای

معنی : التهاب حنجره، اماس خشک نای معانی دیگر : (پزشکی) نایسر تبسی، خشک نای تبسی، لارنژیت، خروسک، طب اماس خشک نای

laryngitis

<hr> معنی : دستگاه مخصوص معاینه حنجره <hr> معانی دیگر : (دستگاهی که با آن درون حنجره را می بینند) خشک نای نما، خشک نای بین، لارنگوسکپ، حنجره بین

معنی : دستگاه مخصوص معاینه حنجره معانی دیگر : (دستگاهی که با آن درون حنجره را می بینند) خشک نای نما، خشک نای بین، لارنگوسکپ، حنجره بین

laryngoscope

<hr> معنی : خرخره، حنجره، حلقوم، خشک نای <hr> معانی دیگر : (انسان و بیشتر مهره داران) خشک نای، نایسر

معنی : خرخره، حنجره، حلقوم، خشک نای معانی دیگر : (انسان و بیشتر مهره داران) خشک نای، نایسر

larynx

<hr> معنی : نظامی وملوان هند شرقی، توپچی هند شرقی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: لشکر) ملوان هندی که در کشتی اروپایی کار کند، از کلمه ' لشکر' فارسی نظامی وملوان هند شرقی، توپچی هندشرقی درارتش انگلیس

معنی : نظامی وملوان هند شرقی، توپچی هند شرقی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: لشکر) ملوان هندی که در کشتی اروپایی کار کند، از کلمه ' لشکر' فارسی نظامی وملوان هند شرقی، توپچی هندشرقی درارتش انگلیس

lascar

<hr> معنی : هرزه، شهوانی، شهوت انگیز <hr> معانی دیگر : وابسته به یا بیانگر شهوت و هرزگی، آژوناک

معنی : هرزه، شهوانی، شهوت انگیز معانی دیگر : وابسته به یا بیانگر شهوت و هرزگی، آژوناک

lascivious

<hr> معنی : لیزر، اشعه لایزر <hr> معانی دیگر : (فیزیک و نورشناسی) لیزر

معنی : لیزر، اشعه لایزر معانی دیگر : (فیزیک و نورشناسی) لیزر

laser

<hr> معنی : چاپگر لیزری <hr> معانی دیگر : چاپگر لیزری

معنی : چاپگر لیزری معانی دیگر : چاپگر لیزری

laser printer

<hr> معنی : طعنه، شلاق، تازیانه، ضربه، تسمه، سخت زدن، شلاق خوردن، سخت شلاق زدن <hr> معانی دیگر : ضربه ی شلاق، شلاق زدن، تازیانه زدن، زخم زبان، گفته ی رنجش آور، سخن درد انگیز، زخم زبان زدن، سخت نکوهش کردن، چوب کاری کردن، مژه (eyelash هم می گویند)، (شلاق وار) تکان دادن، (با سرعت یا خشم) جنباندن، (شلاق وار) زدن یا خوردن به، تحریک کردن، برآشفتن، شوراندن، برانگیختن، با سرعت و خشونت حرکت کردن، تسمه ی شلاق (نه دسته ی آن)، (با طناب و غیره) بستن، تسمه پیچ کردن، مژگان

معنی : طعنه، شلاق، تازیانه، ضربه، تسمه، سخت زدن، شلاق خوردن، سخت شلاق زدن معانی دیگر : ضربه ی شلاق، شلاق زدن، تازیانه زدن، زخم زبان، گفته ی رنجش آور، سخن درد انگیز، زخم زبان زدن، سخت نکوهش کردن، چوب کاری کردن، مژه (eyelash هم می گویند)، (شلاق وار) تکان دادن، (با سرعت یا خشم) جنباندن، (شلاق وار) زدن 

lash

lashes

<hr> معنی : طعنه، شلاق زنی <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه - جمع) زیاد، خیلی، (خوراک و نوشیدنی) یک عالمه، تازیانه زنی، گوشمالی، بازخواست، نکوهش، بستن، تسمه بندی، طناب پیچی

معنی : طعنه، شلاق زنی معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه - جمع) زیاد، خیلی، (خوراک و نوشیدنی) یک عالمه، تازیانه زنی، گوشمالی، بازخواست، نکوهش، بستن، تسمه بندی، طناب پیچی

lashing

<hr> معنی : دختر، زن جوان <hr> معانی دیگر : دخترک، معشوقه، دلدار، یار

معنی : دختر، زن جوان معانی دیگر : دخترک، معشوقه، دلدار، یار

lass

<hr> معنی : دختر، زن جوان <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند) زن جوان، دخترک

معنی : دختر، زن جوان معانی دیگر : (اسکاتلند) زن جوان، دخترک

lassie

<hr> معنی : سستی، رخوت، خستگی، بی میلی، سستی تب، تب سبک <hr> معانی دیگر : بی حالی، بی رمقی، نا نداشتن، لختی، گیار، خماری

معنی : سستی، رخوت، خستگی، بی میلی، سستی تب، تب سبک معانی دیگر : بی حالی، بی رمقی، نا نداشتن، لختی، گیار، خماری

lassitude

<hr> معنی : طناب، خام، کمند، طناب خفت دار، کمند انداختن <hr> معانی دیگر : لویشه، نهنگ، پالاهنگ، شولان

معنی : طناب، خام، کمند، طناب خفت دار، کمند انداختن معانی دیگر : لویشه، نهنگ، پالاهنگ، شولان

lasso

<hr> معنی : طاقت، اخرین، آخر، اخیر، بازپسین، یک کلام، قطعی، پسین، طول کشیدن، دوام کردن، به درازا کشیدن، پایستن، دوام داشتن <hr> معانی دیگر : (صفت عالی: late) دیرترین، آخرین، واپسین، پسینه، پایانین، پار، عقب ترین، پس ترین، دیرترین، اخیرترین، جدیدترین، نوین ترین، تازه ترین، پیشین، قبل، دون ترین، پست ترین، دون پایه ترین، در پایان، در آخر، آخر همه، بالاخره، انتها، غیر محتمل ترین، بزرگترین، بالاترین، بیشترین، دوام آوردن، پاینده بودن، پایا بودن، باقی ماندن، (خوراک و سوخت و غیره) تمام نشدن، (با: out) جان به در بردن، تحمل کردن، تاب آوردن، قالب کفاشی، قالب کفش یا چکمه، (کفش) قالب گیری کردن، با قالب ساختن، (واحد وزن برابر با حدود 4000 پوند) لست، نهانی

معنی : طاقت، اخرین، آخر، اخیر، بازپسین، یک کلام، قطعی، پسین، طول کشیدن، دوام کردن، به درازا کشیدن، پایستن، دوام داشتن معانی دیگر : (صفت عالی: late) دیرترین، آخرین، واپسین، پسینه، پایانین، پار، عقب ترین، پس ترین، دیرترین، اخیرترین، جدیدترین، نوین ترین، تازه ترین، پیشین، قبل، دون ترین، پست ترین، دون پ

last

<hr> معنی : عقبی <hr> معانی دیگر : (الهیات) روز قیامت، روز رستاخیز، آخرین داوری

معنی : عقبی معانی دیگر : (الهیات) روز قیامت، روز رستاخیز، آخرین داوری

last judgment

<hr> معنی : اسم خانوادگی، نام خانوادگی <hr> معانی دیگر : نام فامیل (surname هم می گویند)

معنی : اسم خانوادگی، نام خانوادگی معانی دیگر : نام فامیل (surname هم می گویند)

last name

<hr> (مسیحیت) مراسم مذهبی (نیایش و اقرار و استغفار و غیره) که کمی پیش از مرگ انجام می شود

(مسیحیت) مراسم مذهبی (نیایش و اقرار و استغفار و غیره) که کمی پیش از مرگ انجام می شود

last rites

<hr> (آخرین ناراحتی یا ضربه و غیره که موجب شکست یا تعلیق و غیره می شود) کارد به استخوان رسیدن

(آخرین ناراحتی یا ضربه و غیره که موجب شکست یا تعلیق و غیره می شود) کارد به استخوان رسیدن

last straw

<hr> شام آخر (آخرین شام حضرت عیسی با حواریون)، اخرین شام حضرت عیسی باحواریون خود

شام آخر (آخرین شام حضرت عیسی با حواریون)، اخرین شام حضرت عیسی باحواریون خود

last supper

<hr> معنی : حرف اخر، اتمام حجت، بیان یا رفتار قاطع <hr> معانی دیگر : حرف آخر، کلام نهایی (که به بحث و غیره پایان می بخشد)، بالاترین مرجع، هر چیز کامل و عالی

معنی : حرف اخر، اتمام حجت، بیان یا رفتار قاطع معانی دیگر : حرف آخر، کلام نهایی (که به بحث و غیره پایان می بخشد)، بالاترین مرجع، هر چیز کامل و عالی

last word

<hr> معنی : پارسال <hr> معانی دیگر : سال گذشته

معنی : پارسال معانی دیگر : سال گذشته

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد