مترادف و متضاد

<hr> معنی : تنفر، بیزاری، نفرت، بی میلی <hr> معانی دیگر : تنفر شدید، انزجار، چندش

معنی : تنفر، بیزاری، نفرت، بی میلی معانی دیگر : تنفر شدید، انزجار، چندش

loathing

<hr> معنی : زننده، نفرت انگیز، باتنفر، بطور نفرت انگیز <hr> معانی دیگر : (نادر) بابی میلی، با بیزاری، با چندش، رجوع شود به: loathsome

معنی : زننده، نفرت انگیز، باتنفر، بطور نفرت انگیز معانی دیگر : (نادر) بابی میلی، با بیزاری، با چندش، رجوع شود به: loathsome

loathly

<hr> معنی : منفور، زننده، نفرت انگیز، بی میل، دافع، بی رغبت کننده، بدصفت، نفرت اور <hr> معانی دیگر : تنفر انگیز، انزجار آور، بیزار کننده، چندش آور

معنی : منفور، زننده، نفرت انگیز، بی میل، دافع، بی رغبت کننده، بدصفت، نفرت اور معانی دیگر : تنفر انگیز، انزجار آور، بیزار کننده، چندش آور

loathsome

<hr> معنی : خزانه، گوشت یا پوست اویخته، ادم خپله و سنگین، گوشت الو، چاق، چاق و چله، باهستگی پرتاب کردن، چیزی را سنگین بزمین زدن، با تنبلی و سنگینی حرکت کردن <hr> معانی دیگر : با قوس بلند پرتاب کردن، به هوا افکندن، اوژندن، (انگلیس - محلی) آدم گت و گنده، گنده و بدقواره، (بازی کریکت) پرتاب آهسته (از زیر دست)، (تنیس) ضربه ای که توپ را با قوس بلند از بالای سر حریف رد کرده و در لبه ی زمین فرود می آورد، توپ هوایی، غبغب، خم شدن

معنی : خزانه، گوشت یا پوست اویخته، ادم خپله و سنگین، گوشت الو، چاق، چاق و چله، باهستگی پرتاب کردن، چیزی را سنگین بزمین زدن، با تنبلی و سنگینی حرکت کردن معانی دیگر : با قوس بلند پرتاب کردن، به هوا افکندن، اوژندن، (انگلیس - محلی) آدم گت و گنده، گنده و بدقواره، (بازی کریکت) پرتاب آهسته (از زیر دست)، (ت

<hr> معنی : لختهای، قطعهای، اویز دار، واقع در قسمت های ریه <hr> معانی دیگر : وابسته به نرمه ی گوش، لاله دار مثل لاله گوش

معنی : لختهای، قطعهای، اویز دار، واقع در قسمت های ریه معانی دیگر : وابسته به نرمه ی گوش، لاله دار مثل لاله گوش

lobar

<hr> معنی : دارای نرمه، مرکب از چند قطعه، دارای اویختگی، دارای غبغب یا زائده اویخته <hr> معانی دیگر : آویز دار، نرمه دار، لاله دار، لپ دار، lobated : دارای نرمه مثل گوش

معنی : دارای نرمه، مرکب از چند قطعه، دارای اویختگی، دارای غبغب یا زائده اویخته معانی دیگر : آویز دار، نرمه دار، لاله دار، لپ دار، lobated : دارای نرمه مثل گوش

lobate

<hr> معنی : اویختگی، دارای نرمه بودن، قطعه قطعه شدگی، مقطع زائده اویخته <hr> معانی دیگر : نرمه داری، لاله داری، لپ داری، لپک داری، فرآیند نرمه سازی

معنی : اویختگی، دارای نرمه بودن، قطعه قطعه شدگی، مقطع زائده اویخته معانی دیگر : نرمه داری، لاله داری، لپ داری، لپک داری، فرآیند نرمه سازی

lobation

<hr> معنی : کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند

معنی : کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند

lobbier

<hr> معنی : دالان، سالن انتظار، سالن هتل و مهمانخانه، راهرو، سرسرا، سخنرانی کردن، تحمیل گری کردن <hr> معانی دیگر : راهرو (ورودی)، لابی، تالار ورودی (هتل و سینما و غیره)، (امریکا: هواداران عقیده یا طرح یا صنعت بخصوصی که در کنگره برای جلب توافق و آرای نمایندگان فعالیت می کنند) گروه جلب رای، گروه فشار، سالن انتظار درراه اهن و غیره، برای گذراندن لایحه ای درسالن انتظارنمایندگان مجلسین سخنرانی وتبلیغات کردن

معنی : دالان، سالن انتظار، سالن هتل و مهمانخانه، راهرو، سرسرا، سخنرانی کردن، تحمیل گری کردن معانی دیگر : راهرو (ورودی)، لابی، تالار ورودی (هتل و سینما و غیره)، (امریکا: هواداران عقیده یا طرح یا صنعت بخصوصی که در کنگره برای جلب توافق و آرای نمایندگان فعالیت می کنند) گروه جلب رای، گروه فشار، سالن انتظ

lobby

<hr> معنی : کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند <hr> معانی دیگر : (آمریکا) نماینده ی گروه فشار، همگر یا رابط میان شرکت ها و صنایع و غیره و نمایندگان کنگره، دلال سیاسی، lobbyer کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند

معنی : کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند معانی دیگر : (آمریکا) نماینده ی گروه فشار، همگر یا رابط میان شرکت ها و صنایع و غیره و نمایندگان کنگره، دلال سیاسی، lobbyer کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند

lobbyist

<hr> معنی : گوشه، لخته، خاج، اویز، نرمه، بخشی از عضله یا مغز <hr> معانی دیگر : نرمه ی گوش (بخش نرم و زیرین لاله ی گوش) (ear lobe هم می گویند)، (هر یک از بخش های نرمه مانند برخی از اندام مثلا ریه و مغز سر و کبد) لب، لبک، آویز، تکه، (کالبد شناسی)، (هر یک از بخش های برگ به شرطی که بریدگی آن تا رگبرگ میانی ادامه نداشته باشد) لپک برگ، برگ لپ، برگ بخش (مانند برگ بخش های برگ چنار)، نرمه مثل نرمه گوش، بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد

معنی : گوشه، لخته، خاج، اویز، نرمه، بخشی از عضله یا مغز معانی دیگر : نرمه ی گوش (بخش نرم و زیرین لاله ی گوش) (ear lobe هم می گویند)، (هر یک از بخش های نرمه مانند برخی از اندام مثلا ریه و مغز سر و کبد) لب، لبک، آویز، تکه، (کالبد شناسی)، (هر یک از بخش های برگ به شرطی که بریدگی آن تا رگبرگ میانی ادامه 

lobe

<hr> معنی : برداشتن قسمتی از یک عضو <hr> معانی دیگر : (جراحی) لب برداری، لبک برداری، جراحی برداشتن قسمتی از یک عضو مثل یک قسمتی ازریه

معنی : برداشتن قسمتی از یک عضو معانی دیگر : (جراحی) لب برداری، لبک برداری، جراحی برداشتن قسمتی از یک عضو مثل یک قسمتی ازریه

lobectomy

<hr> معنی : برگ توتون هندی، خانواده گیاهان لوبلیا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) لوبلیا (جنس lobelia از خانواده ی bellflower)، خانواده گیاهان لوبلیا lobeliaceae

معنی : برگ توتون هندی، خانواده گیاهان لوبلیا معانی دیگر : (گیاه شناسی) لوبلیا (جنس lobelia از خانواده ی bellflower)، خانواده گیاهان لوبلیا lobeliaceae

lobelia

<hr> معنی : دلقک، اش اماج غلیظ، کاج استخری، چاله گلالود <hr> معانی دیگر : (محلی) آش، آبگوشت غلیظ، (محلی) گل زار، لجنزار، سوراخ گل آلود، روستایی، بی دست وپا

معنی : دلقک، اش اماج غلیظ، کاج استخری، چاله گلالود معانی دیگر : (محلی) آش، آبگوشت غلیظ، (محلی) گل زار، لجنزار، سوراخ گل آلود، روستایی، بی دست وپا

loblolly

<hr> معنی : برش قسمتی از مغز <hr> معانی دیگر : (جراحی مغز) لب برداری، جراحی برش قسمتی از مغز

معنی : برش قسمتی از مغز معانی دیگر : (جراحی مغز) لب برداری، جراحی برش قسمتی از مغز

lobotomy

<hr> معنی : خارچنگ، خرچنگ دریایی، لابستر، گوشت خرچنگ دریایی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) لابستر (انواع سخت پوستان دریایی و ته زی و ده دست و پا به ویژه از تیره ی nephropidae)، لانگوست، گوشت لابستر (که خوراکی است)

معنی : خارچنگ، خرچنگ دریایی، لابستر، گوشت خرچنگ دریایی معانی دیگر : (جانور شناسی) لابستر (انواع سخت پوستان دریایی و ته زی و ده دست و پا به ویژه از تیره ی nephropidae)، لانگوست، گوشت لابستر (که خوراکی است)

lobster

<hr> معنی : شبیه نرمه گوش، شبیه قطعه کوچکی از چیزی <hr> معانی دیگر : شبیه نرمه گوش، شبیه قطعه کوچکی از چیزی

معنی : شبیه نرمه گوش، شبیه قطعه کوچکی از چیزی معانی دیگر : شبیه نرمه گوش، شبیه قطعه کوچکی از چیزی

lobular

<hr> معنی : اویز دار، لاله دار، نرمه دار، دارای زائده کوچک، منقسم بهمقطع های کوچک <hr> معانی دیگر : لاله دار مثل لاله گوش

معنی : اویز دار، لاله دار، نرمه دار، دارای زائده کوچک، منقسم بهمقطع های کوچک معانی دیگر : لاله دار مثل لاله گوش

lobulate

<hr> معنی : تقسیم به مقاطع کوچک، دارای مقاطع کوچک، اویز یا نرمه کوچک، لخته کوچک <hr> معانی دیگر : تقسیم به مقاطع کوچک، دارای مقاطع کوچک، اویزیانرمه کوچک، لخته کوچک

معنی : تقسیم به مقاطع کوچک، دارای مقاطع کوچک، اویز یا نرمه کوچک، لخته کوچک معانی دیگر : تقسیم به مقاطع کوچک، دارای مقاطع کوچک، اویزیانرمه کوچک، لخته کوچک

lobulation

<hr> معنی : لخته کوچک، قطعه کوچک، نرمه کوچک، اویز کوچک، مقطع کوچک <hr> معانی دیگر : لپک، لپک چه، نرمک چه، لپ کوچک، دالبر

معنی : لخته کوچک، قطعه کوچک، نرمه کوچک، اویز کوچک، مقطع کوچک معانی دیگر : لپک، لپک چه، نرمک چه، لپ کوچک، دالبر

lobule

<hr> معنی : محلی، موضعی، مکانی، محدود بیک محل، مقامی <hr> معانی دیگر : بودگاهی، باریک بینانه، تنگ نظرانه، کوته فکرانه، محدود، جاهلانه، کرانمند(انه) (در برابر: گسترده اندیشانه)، (پزشکی) موضعی، ویژگاهی، (ترن و اتوبوس و غیره) دارای ایست در تمام ایستگاه ها، تلفن محلی (در برابر تلفن به جاهای دور دست)، (عامیانه) بومی، اهل محل، (روزنامه) مطلب یا مقاله ی مربوط به محل، خبر محلی، (اتحادیه ی کارگری) شاخه ی بودگاهی، شعبه ی محلی، لاخی

معنی : محلی، موضعی، مکانی، محدود بیک محل، مقامی معانی دیگر : بودگاهی، باریک بینانه، تنگ نظرانه، کوته فکرانه، محدود، جاهلانه، کرانمند(انه) (در برابر: گسترده اندیشانه)، (پزشکی) موضعی، ویژگاهی، (ترن و اتوبوس و غیره) دارای ایست در تمام ایستگاه ها، تلفن محلی (در برابر تلفن به جاهای دور دست)، (عامیانه) بو

local

<hr> (در رمان و نمایش و غیره: منظره یا لهجه یا رفتار یا سنت محلی که برای اصیل جلوه دادن به کار می رود) ویژگی های محلی، جزئیات بودگاهی، بودگاه رنگ، رنگ شاخص کوه ورودخانه وجنگل وغیره درنقشه، خصوصیات محلی

(در رمان و نمایش و غیره: منظره یا لهجه یا رفتار یا سنت محلی که برای اصیل جلوه دادن به کار می رود) ویژگی های محلی، جزئیات بودگاهی، بودگاه رنگ، رنگ شاخص کوه ورودخانه وجنگل وغیره درنقشه، خصوصیات محلی

local color

<hr> دولت محلی (دستگاه اداره ی دهکده یا شهر یا بلوک و غیره)، حکومت محلی، حاکم محلی

دولت محلی (دستگاه اداره ی دهکده یا شهر یا بلوک و غیره)، حکومت محلی، حاکم محلی

local government

local paralysis

<hr> معنی : محل <hr> معانی دیگر : (به ویژه: محل رویداد چیزی در داستان وغیره) زمینه، جا، بودگاه، محل وقوع، بودجا، منطقه

معنی : محل معانی دیگر : (به ویژه: محل رویداد چیزی در داستان وغیره) زمینه، جا، بودگاه، محل وقوع، بودجا، منطقه

locale

<hr> معنی : محلی کردن، موضعی ساختن، محدود بیک ناحیه کردن، در یک نقطه جمع کردن

معنی : محلی کردن، موضعی ساختن، محدود بیک ناحیه کردن، در یک نقطه جمع کردن

localise

<hr> معنی : اصطلاح محلی، ایین محلی، علاقه محلی، کوته بینی <hr> معانی دیگر : سنت محلی، رسم بودگاه، ویژگی بودگاهی، واژه ی بودگاهی، لغت (یا اصطلاح و غیره ی) محلی، (علاقمندی به جای بخصوص) بودجای گرایی، بودگاه گرایی

معنی : اصطلاح محلی، ایین محلی، علاقه محلی، کوته بینی معانی دیگر : سنت محلی، رسم بودگاه، ویژگی بودگاهی، واژه ی بودگاهی، لغت (یا اصطلاح و غیره ی) محلی، (علاقمندی به جای بخصوص) بودجای گرایی، بودگاه گرایی

localism

<hr> معنی : جا، موقعیت، مکان، محل، موضع، محل خاص <hr> معانی دیگر : بودگاه، بودجای، جایگاه، محله، ناحیه، سرزمین

معنی : جا، موقعیت، مکان، محل، موضع، محل خاص معانی دیگر : بودگاه، بودجای، جایگاه، محله، ناحیه، سرزمین

locality

<hr> معنی : محلی کردن، تمرکز در نقطه بخصوصی <hr> معانی دیگر : موضعی کردن

معنی : محلی کردن، تمرکز در نقطه بخصوصی معانی دیگر : موضعی کردن

localization

<hr> معنی : متمرکز کردن، محلی کردن، موضعی ساختن، محدود بیک ناحیه کردن، در یک نقطه جمع کردن <hr> معانی دیگر : محل چیزی را معلوم کردن، تعیین بودجای کردن، جانمایی کردن، (بدن) موضعی کردن، دریک جا متمرکز کردن، منحصر به جای مخصوصی کردن، بودگاهی کردن

معنی : متمرکز کردن، محلی کردن، موضعی ساختن، محدود بیک ناحیه کردن، در یک نقطه جمع کردن معانی دیگر : محل چیزی را معلوم کردن، تعیین بودجای کردن، جانمایی کردن، (بدن) موضعی کردن، دریک جا متمرکز کردن، منحصر به جای مخصوصی کردن، بودگاهی کردن

localize

<hr> معنی : تعیین کردن، معلوم کردن، قرار دادن، تعیین محل کردن، مستقر ساختن، مکانیابی کردن، جای چیزی را معین کردن <hr> معانی دیگر : مستقر کردن، جایگزین کردن یا شدن، جایمند کردن یا شدن، قرار داشتن، (در محلی) بودن، حدود و ثغور چیزی (مثلا معدن مورد ادعا یا زمین و غیره) را تعیین کردن، جایابی کردن، مرزیابی کردن، محل یابی کردن، پیدا کردن، یافتن

معنی : تعیین کردن، معلوم کردن، قرار دادن، تعیین محل کردن، مستقر ساختن، مکانیابی کردن، جای چیزی را معین کردن معانی دیگر : مستقر کردن، جایگزین کردن یا شدن، جایمند کردن یا شدن، قرار داشتن، (در محلی) بودن، حدود و ثغور چیزی (مثلا معدن مورد ادعا یا زمین و غیره) را تعیین کردن، جایابی کردن، مرزیابی کردن، مح

locate

<hr> معنی : جا، موقعیت، مکان، تعیین محل، محل، اندری <hr> معانی دیگر : بودگاه، جایمندی، (سینما) محل فیلمبرداری (در خارج از استودیو)

معنی : جا، موقعیت، مکان، تعیین محل، محل، اندری معانی دیگر : بودگاه، جایمندی، (سینما) محل فیلمبرداری (در خارج از استودیو)

location

<hr> معنی : مکانی، اندری، دال برمکان، حالت مکانی <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی - در زبان هایی مانند سانسکریت و لاتین) حالت اندری، جانما، جایگاه نما، وابسته به پیشوند یا پسوند جانما

معنی : مکانی، اندری، دال برمکان، حالت مکانی معانی دیگر : (زبان شناسی - در زبان هایی مانند سانسکریت و لاتین) حالت اندری، جانما، جایگاه نما، وابسته به پیشوند یا پسوند جانما

locative

<hr> معنی : اجاره دهنده، جایگزین شونده <hr> معانی دیگر : موجر، امر

معنی : اجاره دهنده، جایگزین شونده معانی دیگر : موجر، امر

locator

<hr> معنی : شاخابه، خلیج، دریاچه <hr> معانی دیگر : دریاچه، خلیج، شاخابه

معنی : شاخابه، خلیج، دریاچه معانی دیگر : دریاچه، خلیج، شاخابه

loch

<hr> معنی : قفل، طره گیسو، دسته پشم، چخماق تفنگ، سد متحرک، سدبالابر، چشمه پل، مانع، چین، چفت و بست، قفل کردن، بغل گرفتن، بستن، قفل شدن، راکد گذاردن، بوسیله قفل بسته ومحکم شدن <hr> معانی دیگر : قفل کردن یا شدن، کلون کردن، چفت و بست کردن یا شدن، گیر، گرفتگی، درگیر شدن، گرفتار شدن، (مجازی - با: up یا out یا in) زندانی کردن، حبس کردن، (در جای بسته) محدود کردن، (به ویژه دست و پا و غیره) گرفتن، در هم کردن، در هم گره کردن، تنگ در آغوش گرفتن، بغل کردن، (اتومبیل - ترمز یا دنده و غیره) گیر کردن، در هم قفل شدن یا کردن، در جا یا موقعیت ثابت قرار دادن، رد شدن یا رد کردن کشتی از آب بند، محکم بستن، تنگ بستن، جفت شدن، چفت شدن، بش، اسکندان، (کانال و رودخانه ی قابل کشتیرانی) سد متحرک، رود بند، آبراه بند، بند، آب بند، مجهز به آب بند کردن، دارای آبراه بند کردن، سوزن گلنگدن (اسبابی که گلوله را منفجر می کند) (gunlock و matchlock هم می گویند)، چخماق، رجوع شود به: air lock، (کشتی گیری) قفل، محکم گرفتن، (در برخی دستگاه ها و ابزار) ضامن، بندان، حلقه ی گیسو، تاب گیسو، طره ی گیسو، کاکل، کلاله، (جمع - شعر قدیم) گیسو، زلف، موی سر، محل پرچ یااتصال دویاچند ورق فلزی، محبوس شدن

معنی : قفل، طره گیسو، دسته پشم، چخماق تفنگ، سد متحرک، سدبالابر، چشمه پل، مانع، چین، چفت و بست، قفل کردن، بغل گرفتن، بستن، قفل شدن، راکد گذاردن، بوسیله قفل بسته ومحکم شدن معانی دیگر : قفل کردن یا شدن، کلون کردن، چفت و بست کردن یا شدن، گیر، گرفتگی، درگیر شدن، گرفتار شدن، (مجازی - با: up یا out یا in) 

lock

lock in

<hr> معنی : طره، جعد موی

lock of hair

<hr> معنی : تحریم کردن، حبس، تحریم <hr> معانی دیگر : 1- در را به روی کسی قفل کردن، راه ندادن 2- (روابط کارگر و کارفرما) کارگران را به محل کار راه ندادن، حبس کردن، (هنگام اختلافات کارگر و کارفرما) قفل کردن درهای کارخانه (یا غیره)، راه ندادن کارگران

معنی : تحریم کردن، حبس، تحریم معانی دیگر : 1- در را به روی کسی قفل کردن، راه ندادن 2- (روابط کارگر و کارفرما) کارگران را به محل کار راه ندادن، حبس کردن، (هنگام اختلافات کارگر و کارفرما) قفل کردن درهای کارخانه (یا غیره)، راه ندادن کارگران

lock out

<hr> معنی : زندان کردن، توقیف، حبس، بازداشتگاه، تعطیل کردن اموزشگاه <hr> معانی دیگر : 1- (در و غیره) قفل کردن، کلون کردن 2- در ظرف سر بسته قرار دادن 3- حبس کردن، زندانی کردن 4- از پیش موفقیت خود را قطعی کردن، بازداشت گاه، بستن آموزشگاه، گاراژ بسته شدنی، گیر کردگی سرمایه، عمل قفل کردن، کلون کردن، زندان، زندان کردن

معنی : زندان کردن، توقیف، حبس، بازداشتگاه، تعطیل کردن اموزشگاه معانی دیگر : 1- (در و غیره) قفل کردن، کلون کردن 2- در ظرف سر بسته قرار دادن 3- حبس کردن، زندانی کردن 4- از پیش موفقیت خود را قطعی کردن، بازداشت گاه، بستن آموزشگاه، گاراژ بسته شدنی، گیر کردگی سرمایه، عمل قفل کردن، کلون کردن، زندان، زندان 

lock up

<hr> معنی : هزینه عبور کشتی از سد بالابر <hr> معانی دیگر : رد کردن کشتی از آب بند یا سد آبراه، عوارض عبور از آب بند، عبور کشتی از دریچه سد میان بالابر

معنی : هزینه عبور کشتی از سد بالابر معانی دیگر : رد کردن کشتی از آب بند یا سد آبراه، عوارض عبور از آب بند، عبور کشتی از دریچه سد میان بالابر

lockage

<hr> معنی : قفسه قفل دار، قفل کننده <hr> معانی دیگر : (در رختکن ها و غیره) قفسه ی فلزی (که لباس و غیره را در آن قرار می دهند)، صندوق (قفل دار)، (شخص یا چیز) قفل کننده، کلون گر، رجوع شود به: footlocker، قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجویان که کتب خود را در انجا گذارد

معنی : قفسه قفل دار، قفل کننده معانی دیگر : (در رختکن ها و غیره) قفسه ی فلزی (که لباس و غیره را در آن قرار می دهند)، صندوق (قفل دار)، (شخص یا چیز) قفل کننده، کلون گر، رجوع شود به: footlocker، قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجویان که کتب خود را در انجا گذارد

locker

<hr> معنی : قفل، قفل شدنی <hr> معانی دیگر : قفل شدنی

معنی : قفل، قفل شدنی معانی دیگر : قفل شدنی

locking

<hr> معنی : تریسموس <hr> معانی دیگر : (پزشکی) کزاز (بیشتر می گویند: tetanus)، طب قفل شدن یا کلید شدن دهان که از علائم زودرس کزاز است

معنی : تریسموس معانی دیگر : (پزشکی) کزاز (بیشتر می گویند: tetanus)، طب قفل شدن یا کلید شدن دهان که از علائم زودرس کزاز است

lockjaw

<hr> معنی : حرف مفت <hr> معانی دیگر : گماشته، بند یا سد رودخانه، بند بان

معنی : حرف مفت معانی دیگر : گماشته، بند یا سد رودخانه، بند بان

lockman

<hr> معنی : مهره قفل شو <hr> معانی دیگر : سر پیچ گیردار، مهره ی ضامن دار (lock nut هم می نویسند)، مهره ای که وقتی بدورپیچ پیچیده شود قفل میشود، مهره ای که برای سفت نگاه داشتن مهره دیگر روی آن میزنند

معنی : مهره قفل شو معانی دیگر : سر پیچ گیردار، مهره ی ضامن دار (lock nut هم می نویسند)، مهره ای که وقتی بدورپیچ پیچیده شود قفل میشود، مهره ای که برای سفت نگاه داشتن مهره دیگر روی آن میزنند

locknut

<hr> معنی : قفل ساز <hr> معانی دیگر : چلنگر

معنی : قفل ساز معانی دیگر : چلنگر

locksmith

<hr> معنی : قدم اهسته <hr> معانی دیگر : نظ، پیشروی افراد پشت سر یکدیگر، (ارتش - قدم رو) پابه پا راه رفتن، قدم رو همگام (مثلا هنگام رژه)

معنی : قدم اهسته معانی دیگر : نظ، پیشروی افراد پشت سر یکدیگر، (ارتش - قدم رو) پابه پا راه رفتن، قدم رو همگام (مثلا هنگام رژه)

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد