<hr> معنی : ثروت <hr> معانی دیگر : کیسه ی پول، خورجین پول، کیسه، کیف، پول دارایی، دولت، آدم خر پول

معنی : ثروت معانی دیگر : کیسه ی پول، خورجین پول، کیسه، کیف، پول دارایی، دولت، آدم خر پول

moneybag

<hr> معنی : خسیس، کیف پول <hr> معانی دیگر : ثروت

معنی : خسیس، کیف پول معانی دیگر : ثروت

moneybags

<hr> پولدار، دارا، به صورت پول، پولی، پولی the moneyed power of the gentry توان پولی نجبا، قدرت مالی نجبا

پولدار، دارا، به صورت پول، پولی، پولی the moneyed power of the gentry توان پولی نجبا، قدرت مالی نجبا

moneyed

<hr> معنی : دلال، تاجر، بازرگان، فروشنده <hr> معانی دیگر : (معمولا پسوند) فروشنده، - چی، - فروش [fishmonger یا scandalmonger]، فروختن

معنی : دلال، تاجر، بازرگان، فروشنده معانی دیگر : (معمولا پسوند) فروشنده، - چی، - فروش [fishmonger یا scandalmonger]، فروختن

monger

<hr> معنی : مغولی <hr> معانی دیگر : بومی مغولستان، مغول، mongolian مغولی

معنی : مغولی معانی دیگر : بومی مغولستان، مغول، mongolian مغولی

mongol

<hr> معنی : مغولی <hr> معانی دیگر : وابسته به مغولستان و مردم و زبان و فرهنگ آن، زبان مغولی (شاخه ای از زبان های آلتائیک altaic)، زبان خلخا (khalkha) که زبان رسمی کشور مغولستان است

معنی : مغولی معانی دیگر : وابسته به مغولستان و مردم و زبان و فرهنگ آن، زبان مغولی (شاخه ای از زبان های آلتائیک altaic)، زبان خلخا (khalkha) که زبان رسمی کشور مغولستان است

mongolian

<hr> معنی : مرض بلاهت مغولی <hr> معانی دیگر : (مهجور) رجوع شود به: down's syndrome، مر­ بلاهت مغولی

معنی : مرض بلاهت مغولی معانی دیگر : (مهجور) رجوع شود به: down's syndrome، مر­ بلاهت مغولی

mongolism

<hr> معنی : وابسته بمرض بلاهت مغولی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: mongolian، وابسته به نژاد مغولی (که ویژگی آنها قد نسبتا کوتاه و موی صاف و سیاه و چشمان نیم بسته و تیره رنگ است و سرخپوستان امریکا و اکثر مردم آسیای خاوری به این نژاد تعلق دارند)، نژاد زرد، زرد پوست، مغول، وابسته بمر­ بلاهت مغولی

معنی : وابسته بمرض بلاهت مغولی معانی دیگر : رجوع شود به: mongolian، وابسته به نژاد مغولی (که ویژگی آنها قد نسبتا کوتاه و موی صاف و سیاه و چشمان نیم بسته و تیره رنگ است و سرخپوستان امریکا و اکثر مردم آسیای خاوری به این نژاد تعلق دارند)، نژاد زرد، زرد پوست، مغول، وابسته بمر­ بلاهت مغولی

mongoloid

<hr> معنی : میمون پوزه دراز، نمس هندی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) نمس (جانور گوشتخوار از تیره ی viverridae به ویژه جنس اهلی آن به نام herpestes که مارها و جوندگان را می کشند)

معنی : میمون پوزه دراز، نمس هندی معانی دیگر : (جانورشناسی) نمس (جانور گوشتخوار از تیره ی viverridae به ویژه جنس اهلی آن به نام herpestes که مارها و جوندگان را می کشند)

mongoose

<hr> معنی : دو رگه، دو تخمه ای، پست نژاد <hr> معانی دیگر : (معمولا با تداعی منفی) از نژاد یا تبار یا اصل یا خصوصیات ناسره، غیر اصیل، آمیخته تبار، (گیاه یا جانور) دورگه، پیوندی، دوتخمه، هرچیزی که از آمیختن سرسری دو چیز به دست آید

معنی : دو رگه، دو تخمه ای، پست نژاد معانی دیگر : (معمولا با تداعی منفی) از نژاد یا تبار یا اصل یا خصوصیات ناسره، غیر اصیل، آمیخته تبار، (گیاه یا جانور) دورگه، پیوندی، دوتخمه، هرچیزی که از آمیختن سرسری دو چیز به دست آید

mongrel

<hr> (خودمانی) نام، لقب (monicker هم می نویسند)

(خودمانی) نام، لقب (monicker هم می نویسند)

moniker

<hr> معنی : اعتقاد وحدت خدا <hr> معانی دیگر : (فلسفه) یک گرایی، وحدت گرایی، یکتاگرایی

معنی : اعتقاد وحدت خدا معانی دیگر : (فلسفه) یک گرایی، وحدت گرایی، یکتاگرایی

monism

<hr> معنی : اگاهی، اندرز، اخطار <hr> معانی دیگر : (حقوق) حکم دادگاه مبنی بر احضار یا خودداری از انجام کاری

معنی : اگاهی، اندرز، اخطار معانی دیگر : (حقوق) حکم دادگاه مبنی بر احضار یا خودداری از انجام کاری

monition

<hr> معنی : اگاهی دهنده، مبصر، انگیزنده، گوشیار، دیده بانی کردن <hr> معانی دیگر : ناصح، پندآموز، هشدار دهنده، هشدارگر، توصیه کننده، مشاور، رایزن، (کلاس درس) مبصر، ارشد کلاس، آژیر، آژیرگر، دستگاه کنترل، واپادگر، مانیتور، خبرنیوشی کردن، (ماشین آلات یا هواپیما یا موشک و غیره) دستگاه کنترل و تنظیم، (کار ماشین آلات یا هواپیما یا موشک و غیره را) کنترل و تنظیم کردن، واپادکردن، (با این دستگاه) تابش سنجی کردن، (رادیو و تلویزیون و غیره - بلندگو یا گیرنده ی اتاق کنترل که با آن خوبی و صافی صدا یا تصویر را وارسی می کنند) دستگاه بازشنود، دستگاه بازبینی، (با این دستگاه) بازشنود کردن، بازبین کردن، (جانورشناسی) بزمجه ی آژیرگر (تیره ی varanidae که درشت و ماهی خوار هستند و می گویند حضور سوسمار را آگاهی می دهند)، کشتی جنگلی زرهی (با عرشه ی صاف و کم ارتفاع و توپ های سنگین در برج های متحرک)، (به ویژه در آتش نشانی) آب افشان (که آب را با فشار به طرف دلخواه می افشاند)، آب فشان، سر لوله ی فشاری، (کسی که برای گردآوری آگهگان سیاسی یا نظامی و غیره به رادیوها و مکالمات تلفنی کشور خارجی مرتبا گوش می دهد) خبرنیوش، مستمع خفیه، (دستگاه سنجش میزان آلودگی رادیو اکتیو) دستگاه تابش سنج، تابش نما، در رادیو به علائم رمزی مخابراتی گوش دادن

معنی : اگاهی دهنده، مبصر، انگیزنده، گوشیار، دیده بانی کردن معانی دیگر : ناصح، پندآموز، هشدار دهنده، هشدارگر، توصیه کننده، مشاور، رایزن، (کلاس درس) مبصر، ارشد کلاس، آژیر، آژیرگر، دستگاه کنترل، واپادگر، مانیتور، خبرنیوشی کردن، (ماشین آلات یا هواپیما یا موشک و غیره) دستگاه کنترل و تنظیم، (کار ماشین آلا

monitor

<hr> معنی : دیدهبانی <hr> معانی دیگر : دیده بانی

معنی : دیدهبانی معانی دیگر : دیده بانی

monitoring

<hr> معنی : راهب، تارک دنیا <hr> معانی دیگر : دیرنشین، صومعه نشین

معنی : راهب، تارک دنیا معانی دیگر : دیرنشین، صومعه نشین

monk

<hr> معنی : رهبانیت، زندگی راهبی، ایین رهبانیت <hr> معانی دیگر : زندگی دیرنشینی، باورها و اصول رهبانیت

معنی : رهبانیت، زندگی راهبی، ایین رهبانیت معانی دیگر : زندگی دیرنشینی، باورها و اصول رهبانیت

monkery

<hr> معنی : میمون، بوزینه، تقلید در اوردن، شیطنت کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه - با: with یا around یا around with) دست ور کردن، انگولک کردن، بازی خرکی کردن، (از ریشه ی عربی: میمون)، گپی، خز میمون، آدم میمون صفت، آدم مقلد، (کودک) شیطان، تخس، مایه ی صد من شیر، شر، مقلد، نوادرآر، قوز، (مکانیک) بخش متحرک ماشین و ابزار (مثلا وزنه ای که در دستگاه شمع کوب بالا می رود و ضربه وارد می آورد)، (نادر) تقلید درآوردن، تقلید کردن

معنی : میمون، بوزینه، تقلید در اوردن، شیطنت کردن معانی دیگر : (امریکا - عامیانه - با: with یا around یا around with) دست ور کردن، انگولک کردن، بازی خرکی کردن، (از ریشه ی عربی: میمون)، گپی، خز میمون، آدم میمون صفت، آدم مقلد، (کودک) شیطان، تخس، مایه ی صد من شیر، شر، مقلد، نوادرآر، قوز، (مکانیک) بخش مت

monkey

<hr> مسخره بازی درآوردن، میمون بازی درآوردن

مسخره بازی درآوردن، میمون بازی درآوردن

monkey around

<hr> معنی : بامبول <hr> معانی دیگر : شیطنت، مسخره بازی، بازیگوشی، کاسه زیر نیم کاسه، حقه بازی، دوز و کلک، کچلک بازی

معنی : بامبول معانی دیگر : شیطنت، مسخره بازی، بازیگوشی، کاسه زیر نیم کاسه، حقه بازی، دوز و کلک، کچلک بازی

monkey business

<hr> معنی : کولیس، اچار فرانسه بزرگ <hr> معانی دیگر : (مکانیک) آچار فرانسه، آچار تنظیم

معنی : کولیس، اچار فرانسه بزرگ معانی دیگر : (مکانیک) آچار فرانسه، آچار تنظیم

monkey wrench

<hr> معنی : حقه، حیله <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع - عامیانه) شوخی، شیطنت، مسخره بازی، اشکلک، بامبول prank

معنی : حقه، حیله معانی دیگر : (معمولا جمع - عامیانه) شوخی، شیطنت، مسخره بازی، اشکلک، بامبول prank

monkeyshine

monkeyshines

<hr> معنی : رهبانیت <hr> معانی دیگر : راهب بودن

معنی : رهبانیت معانی دیگر : راهب بودن

monkhood

<hr> معنی : عینک یک چشمی <hr> معانی دیگر : عینک تک عدسی

معنی : عینک یک چشمی معانی دیگر : عینک تک عدسی

monocle

<hr> معنی : یکچشمه <hr> معانی دیگر : یک چشمی، دارای فقط یک چشم، وابسته به یا برای فقط یک چشم، ویژه یک چشم

معنی : یکچشمه معانی دیگر : یک چشمی، دارای فقط یک چشم، وابسته به یا برای فقط یک چشم، ویژه یک چشم

monocular

<hr> معنی : نوحه، سرود عزا، مرثیه، اواز غم انگیز <hr> معانی دیگر : (ادبیات یونان باستان) مونودی (قصیده یا نوحه ای که توسط یک نفر خوانده می شد)، شعر تک آواز، سوگ شعر، صدای یکنواخت (مانند صدای امواج دریا)، آوای دلگیر، (موسیقی) تک خوانی، قطعه ای که برای آواز یک نفره سروده شده

معنی : نوحه، سرود عزا، مرثیه، اواز غم انگیز معانی دیگر : (ادبیات یونان باستان) مونودی (قصیده یا نوحه ای که توسط یک نفر خوانده می شد)، شعر تک آواز، سوگ شعر، صدای یکنواخت (مانند صدای امواج دریا)، آوای دلگیر، (موسیقی) تک خوانی، قطعه ای که برای آواز یک نفره سروده شده

monody

<hr> معنی : خنثی، یک پایه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی: گیاهی که هم دارای گل های نر است هم گل های ماده - جانورشناسی: موجود دارای اندام تناسلی نر و ماده) تک پایه، نر- ماده، monecioius زیست شناسی نر وماده

معنی : خنثی، یک پایه معانی دیگر : (گیاه شناسی: گیاهی که هم دارای گل های نر است هم گل های ماده - جانورشناسی: موجود دارای اندام تناسلی نر و ماده) تک پایه، نر- ماده، monecioius زیست شناسی نر وماده

monoecious

<hr> معنی : طرفدار داشتن یک همسر <hr> معانی دیگر : مرد یا زنی که در یک زمان بیش ازیک همسرندارد، مرد یک زنه

معنی : طرفدار داشتن یک همسر معانی دیگر : مرد یا زنی که در یک زمان بیش ازیک همسرندارد، مرد یک زنه

monogamist

<hr> معنی : دارای یک همسر <hr> معانی دیگر : دارای یک همسر

معنی : دارای یک همسر معانی دیگر : دارای یک همسر

monogamous

<hr> معنی : یک شوهری، داشتن یک همسر، یک زنی، تک گایی <hr> معانی دیگر : (داشتن فقط یک همسر در آن واحد) تک همسری، (نادر) فقط یک بار زناشویی کردن در تمام عمر

معنی : یک شوهری، داشتن یک همسر، یک زنی، تک گایی معانی دیگر : (داشتن فقط یک همسر در آن واحد) تک همسری، (نادر) فقط یک بار زناشویی کردن در تمام عمر

monogamy

<hr> معنی : دارای یک ریشه یا اصل بودن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، (این باور: همه ی موجودات زنده از یک یاخته یا اندامگان اصلی سرچشمه گرفته اند) تک زایش، تک زادی

معنی : دارای یک ریشه یا اصل بودن معانی دیگر : (گیاه شناسی)، (این باور: همه ی موجودات زنده از یک یاخته یا اندامگان اصلی سرچشمه گرفته اند) تک زایش، تک زادی

monogenesis

<hr> معنی : طغرا <hr> معانی دیگر : (حروف اول اسم و غیره که به صورت تزئینی روی لباس یا پاکت و غیره نقش می شود) طغرا، آذین وات، امضای هنر پیشگی

معنی : طغرا معانی دیگر : (حروف اول اسم و غیره که به صورت تزئینی روی لباس یا پاکت و غیره نقش می شود) طغرا، آذین وات، امضای هنر پیشگی

monogram

<hr> معنی : رساله درباره یک موضوع، امضاء با یک حرف، تک پژوهش <hr> معانی دیگر : (در اصل) رساله درباره ی نوع بخصوصی از گیاه یا جانور، ویژه نگاشت

معنی : رساله درباره یک موضوع، امضاء با یک حرف، تک پژوهش معانی دیگر : (در اصل) رساله درباره ی نوع بخصوصی از گیاه یا جانور، ویژه نگاشت

monograph

<hr> معنی : یک زنی، یک جفت گیری، یک زن گیری، داشتن یک زن <hr> معانی دیگر : تک زنی، تک مادگی

معنی : یک زنی، یک جفت گیری، یک زن گیری، داشتن یک زن معانی دیگر : تک زنی، تک مادگی

monogyny

<hr> معنی : یک زبانی <hr> معانی دیگر : (وابسته به یا به یک زبان واحد) تک زبانی، تک زبانه

معنی : یک زبانی معانی دیگر : (وابسته به یا به یک زبان واحد) تک زبانی، تک زبانه

monolingual

<hr> معنی : یکپارچه، تکسنگی، دارای یک سنگ <hr> معانی دیگر : هر چیز که از یک قطعه سنگ درست شده باشد، (معماری یا مجسمه سازی) تک سنگ

معنی : یکپارچه، تکسنگی، دارای یک سنگ معانی دیگر : هر چیز که از یک قطعه سنگ درست شده باشد، (معماری یا مجسمه سازی) تک سنگ

monolith

<hr> معنی : یک پارچه <hr> معانی دیگر : یک پارچه

معنی : یک پارچه معانی دیگر : یک پارچه

monolithic

<hr> معنی : تک سخنگویی، صحبت یک نفری <hr> معانی دیگر : monolog تک سخنگویی

معنی : تک سخنگویی، صحبت یک نفری معانی دیگر : monolog تک سخنگویی

monologue

<hr> معنی : دارای یک فلز، مبنی بر یک فلز <hr> معانی دیگر : مبنی بر یک فلز، دارای یک فلز

معنی : دارای یک فلز، مبنی بر یک فلز معانی دیگر : مبنی بر یک فلز، دارای یک فلز

monometallic

<hr> معنی : یک هستهای <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - دارای یک هسته در هر یاخته) تک هسته ای، سلول یک هسته ای

معنی : یک هستهای معانی دیگر : (زیست شناسی - دارای یک هسته در هر یاخته) تک هسته ای، سلول یک هسته ای

mononuclear

<hr> معنی : یک صدایی <hr> معانی دیگر : (موسیقی - دارای فقط یک ملودی) تک آوایی، تک نوایی، (رادیوگرام و غیره) تک صوتی، دارای یک اهنگ ملودی

معنی : یک صدایی معانی دیگر : (موسیقی - دارای فقط یک ملودی) تک آوایی، تک نوایی، (رادیوگرام و غیره) تک صوتی، دارای یک اهنگ ملودی

monophony

<hr> معنی : هواپیمای یک باله <hr> معانی دیگر : (هواپیما و غیره) یک بال، یک باله، تکبال (در برابر: دوباله biplane)

معنی : هواپیمای یک باله معانی دیگر : (هواپیما و غیره) یک بال، یک باله، تکبال (در برابر: دوباله biplane)

monoplane

<hr> معنی : صاحب انحصار، انحصارگرای <hr> معانی دیگر : انحصار طلب، دربست گر، وابسته بصاحب انحصار، سیاست انحصاری

معنی : صاحب انحصار، انحصارگرای معانی دیگر : انحصار طلب، دربست گر، وابسته بصاحب انحصار، سیاست انحصاری

monopolist

<hr> معنی : وابسته بصاحب انحصار <hr> معانی دیگر : انحصاری

معنی : وابسته بصاحب انحصار معانی دیگر : انحصاری

monopolistic

<hr> معنی : انحصار طلبی، انحصار کردن <hr> معانی دیگر : انحصار طلبی، انحصار کردن

معنی : انحصار طلبی، انحصار کردن معانی دیگر : انحصار طلبی، انحصار کردن

monopolization

<hr> معنی : بخود انحصار دادن، امتیاز انحصاری گرفتن <hr> معانی دیگر : انحصار(ی) کردن، دربستی کردن، دربست گری کردن، به خود اختصاص دادن، قبضه کردن، به دیگران مجال ندادن

معنی : بخود انحصار دادن، امتیاز انحصاری گرفتن معانی دیگر : انحصار(ی) کردن، دربستی کردن، دربست گری کردن، به خود اختصاص دادن، قبضه کردن، به دیگران مجال ندادن

واژه های حرف "m" - مترادف و متضاد