mocker

<hr> معنی : مسخره، استهزاء، طنز، زحمت بیهوده <hr> معانی دیگر : تمسخر، مچل سازی، استهزا، (شخص یا چیز) مورد تمسخر، مضحکه، اسباب خنده، سزاوار تمسخر، هجو، تقلید، ادا، نوا درآوردی، کوشش بی حاصل، بیهودگی

معنی : مسخره، استهزاء، طنز، زحمت بیهوده معانی دیگر : تمسخر، مچل سازی، استهزا، (شخص یا چیز) مورد تمسخر، مضحکه، اسباب خنده، سزاوار تمسخر، هجو، تقلید، ادا، نوا درآوردی، کوشش بی حاصل، بیهودگی

mockery

<hr> معنی : مرغ مقلد امریکای شمالی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مرغ مقلد (تیره ی mimidae به ویژه گونه ی mimus polyglottus که بومی ایالات متحده بوده و ادای صدای مرغان دیگر را در می آورد)، مره مقلد امریکای شمالی، یکجور پرنده درامریکای شمالی که صدای مرغان دیگررابخوبی تقلید می کند

معنی : مرغ مقلد امریکای شمالی معانی دیگر : (جانورشناسی) مرغ مقلد (تیره ی mimidae به ویژه گونه ی mimus polyglottus که بومی ایالات متحده بوده و ادای صدای مرغان دیگر را در می آورد)، مره مقلد امریکای شمالی، یکجور پرنده درامریکای شمالی که صدای مرغان دیگررابخوبی تقلید می کند

mockingbird

<hr> معنی : کیفیتی، چونی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) وجهی، وجه نما، وابسته به شیوه یا روال یا سبک، آرنگی، وابسته به حالت یا روحیه یا وجه، (موسیقی) جازمودال، موسیقی مودال، (منطق) وابسته به مقولات وضعی، (فلسفه) شکل و حالت (در برابر: substance)، مقید

معنی : کیفیتی، چونی معانی دیگر : (دستور زبان) وجهی، وجه نما، وابسته به شیوه یا روال یا سبک، آرنگی، وابسته به حالت یا روحیه یا وجه، (موسیقی) جازمودال، موسیقی مودال، (منطق) وابسته به مقولات وضعی، (فلسفه) شکل و حالت (در برابر: substance)، مقید

modal

<hr> معنی : شرط، قید، چگونگی، ماهیت، کیفیت، عرضیت <hr> معانی دیگر : آرنگی بودن، وابستگی به حالت یا روش یا سبک، ویژگی، خصوصیات، (منطق) تعیین ماهیت استدلال، مقولات وضعی، (پزشکی) به کارگیری یا روش به کارگیری عامل درمانی: درمان کاری، شیوه درمانی

معنی : شرط، قید، چگونگی، ماهیت، کیفیت، عرضیت معانی دیگر : آرنگی بودن، وابستگی به حالت یا روش یا سبک، ویژگی، خصوصیات، (منطق) تعیین ماهیت استدلال، مقولات وضعی، (پزشکی) به کارگیری یا روش به کارگیری عامل درمانی: درمان کاری، شیوه درمانی

modality

<hr> معنی : طرز عمل، فن، مقام، سبک، رسم، وجه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، طور <hr> معانی دیگر : شیوه، روال، روش، حالت، باب، آرنگ، مد، باب روز (بیشتر می گویند: fashion)، (زمین شناسی - محتوای معدنی و فلزی سنگ آذرین) سنگ آرنگ، (منطق) ماهیت استدلال، (فلسفه) صورت، شکل یا نحوه ی وجود (در برابر: substance)، (موسیقی) مقام، مود

معنی : طرز عمل، فن، مقام، سبک، رسم، وجه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، طور معانی دیگر : شیوه، روال، روش، حالت، باب، آرنگ، مد، باب روز (بیشتر می گویند: fashion)، (زمین شناسی - محتوای معدنی و فلزی سنگ آذرین) سنگ آرنگ، (منطق) ماهیت استدلال، (فلسفه) صورت، شکل یا نحوه ی وجود (در برابر: substance)، (موسیقی) مق

mode

<hr> معنی : طرح، پیکر، نمونه، قالب، نقشه، سرمشق، مدل، نمونه قرار دادن، مطابق مدل معینی در اوردن، شکل دادن، طراحی کردن، ساختن <hr> معانی دیگر : ماکت، مدل زنده، نمودج، پرهیب، نمونه ی بخصوص از چیزی، سرمشق قرار دادن، از موم یا گچ ساختن، شکل دادن به، دیس دار کردن، پیکربندی کردن، اندام سازی کردن، رجوع شود به: archetype، (مثال یا توصیف فرضی و کلی چیزی) مثال، الگو، انگاره، (نمونه ی مومی یا گچی که از روی آن تندیس فلزی یا سنگی می سازند) سر نمونه، جامه نما، مانکن، (کسی که نقاشان یا عکاسان حرفه ای از او تصویر تهیه می کنند) مدل، نمونه ی چیزی را ساختن، از روی نمونه (چیزی را) ساختن، الگو کردن، مدل کردن، به عنوان مانکن کارکردن، جامه نمایی کردن، (نقاشی و رسم) تصویر سه وجهی درست کردن، سه سویه کردن، مدل سازی

معنی : طرح، پیکر، نمونه، قالب، نقشه، سرمشق، مدل، نمونه قرار دادن، مطابق مدل معینی در اوردن، شکل دادن، طراحی کردن، ساختن معانی دیگر : ماکت، مدل زنده، نمودج، پرهیب، نمونه ی بخصوص از چیزی، سرمشق قرار دادن، از موم یا گچ ساختن، شکل دادن به، دیس دار کردن، پیکربندی کردن، اندام سازی کردن، رجوع شود به: arche

model

modeler

<hr> معنی : طراحی، گچ بری، مدل سازی <hr> معانی دیگر : مدلسازى، سرمشق گیرى کامپیوتر : نمونه سازى روانشناسى : سرمشق دهى

معنی : طراحی، گچ بری، مدل سازی معانی دیگر : مدلسازى، سرمشق گیرى کامپیوتر : نمونه سازى روانشناسى : سرمشق دهى

modeling

<hr> معنی : طراح <hr> معانی دیگر : قالب ساز، قالب گر، نمونه ساز

معنی : طراح معانی دیگر : قالب ساز، قالب گر، نمونه ساز

modeller

<hr> معنی : طراحی، گچ بری، مدل سازی <hr> معانی دیگر : قالب سازی، طرح ریزی

معنی : طراحی، گچ بری، مدل سازی معانی دیگر : قالب سازی، طرح ریزی

modelling

<hr> معنی : مودم، تلفیق و تفکیک کننده <hr> معانی دیگر : (الکترونیک) مدم (دستگاه تلفیق و تفکیک سازی)

معنی : مودم، تلفیق و تفکیک کننده معانی دیگر : (الکترونیک) مدم (دستگاه تلفیق و تفکیک سازی)

modem

<hr> معنی : مناسب، محدود، ارام، متعادل، ملایم، میانه رو، معتدل، ملایم کردن، معتدل کردن، تعدیل کردن، اداره کردن <hr> معانی دیگر : میانگیر، میان بود، نه سرد نه گرم (mild)، متوسط، میانه، میانگین، (مرغوبیت یا میزان یا قیمت و غیره) حد وسط، (امور سیاسی یا مذهبی و غیره) میانه رو، (جمع) اعتدالیون، ملایم کردن یا شدن، میانه رو کردن یا شدن، متوسط یا عادی کردن یا شدن

معنی : مناسب، محدود، ارام، متعادل، ملایم، میانه رو، معتدل، ملایم کردن، معتدل کردن، تعدیل کردن، اداره کردن معانی دیگر : میانگیر، میان بود، نه سرد نه گرم (mild)، متوسط، میانه، میانگین، (مرغوبیت یا میزان یا قیمت و غیره) حد وسط، (امور سیاسی یا مذهبی و غیره) میانه رو، (جمع) اعتدالیون، ملایم کردن یا شدن، 

moderate

<hr> معنی : ملایم <hr> معانی دیگر : بطور میانه، بااعتدال، با مدارا، معتدلانه

معنی : ملایم معانی دیگر : بطور میانه، بااعتدال، با مدارا، معتدلانه

moderately

<hr> معنی : مدارا <hr> معانی دیگر : میانه روی، اعتدال، ملایمت

معنی : مدارا معانی دیگر : میانه روی، اعتدال، ملایمت

moderateness

<hr> معنی : ملایمت، اعتدال، میانه روی <hr> معانی دیگر : میانگیری، میان واری، آرامی، متانت، خونسردی، متعادل سازی، (جلسات و مناظرات و غیره) گردانندگی، همایند سروری

معنی : ملایمت، اعتدال، میانه روی معانی دیگر : میانگیری، میان واری، آرامی، متانت، خونسردی، متعادل سازی، (جلسات و مناظرات و غیره) گردانندگی، همایند سروری

moderation

<hr> معنی : تعدیل کننده، مدیر، میانجی، ناظم، کند کننده <hr> معانی دیگر : شخص یا چیزی که ملایم می کند، میانوارگر، میانگیرساز، (در گردهمایی ها و مناظرات و بحث های میزگرد) گرداننده، همایند سرور، ناظم جلسه، رئیس جلسه، گردانگر، (کلیسای پرسبیتاری و غیره) رئیس گروه عامل

معنی : تعدیل کننده، مدیر، میانجی، ناظم، کند کننده معانی دیگر : شخص یا چیزی که ملایم می کند، میانوارگر، میانگیرساز، (در گردهمایی ها و مناظرات و بحث های میزگرد) گرداننده، همایند سرور، ناظم جلسه، رئیس جلسه، گردانگر، (کلیسای پرسبیتاری و غیره) رئیس گروه عامل

moderator

<hr> معنی : نو، جدید، مدرن، نوین، امروزی، کنونی، متاخر <hr> معانی دیگر : امروزین، (وابسته به دورانی از تاریخ که بعد از قرون وسطی یعنی از 1450 میلادی تاکنون ادامه دارد) عهد جدید، (دوران) نوین (در برابر: دوران کهن و دوران میانه)، (عصر) جدید، (معمولا m بزرگ) وابسته به زبان امروزی، معاصر، کسی که در دوران نوین زندگی می کند، دارای عقاید امروزی، متجدد، نوخواه، نوپسند، نوگرا

معنی : نو، جدید، مدرن، نوین، امروزی، کنونی، متاخر معانی دیگر : امروزین، (وابسته به دورانی از تاریخ که بعد از قرون وسطی یعنی از 1450 میلادی تاکنون ادامه دارد) عهد جدید، (دوران) نوین (در برابر: دوران کهن و دوران میانه)، (عصر) جدید، (معمولا m بزرگ) وابسته به زبان امروزی، معاصر، کسی که در دوران نوین زند

modern

<hr> معنی : نوگرایی، اصول امروزی، اصول تجدد، نوین گرایی <hr> معانی دیگر : (واژه یا اصطلاح یا کاربرد) امروزی، تجدد طلبی، نوگری، (معمولا m بزرگ: هر یک از جنبش های اصلاح طلبانه ی کلیسایی که هدف آن تطابق مذهب و تفسیر انجیل با اصول علمی معاصر بوده است) نوگرایی مذهبی

معنی : نوگرایی، اصول امروزی، اصول تجدد، نوین گرایی معانی دیگر : (واژه یا اصطلاح یا کاربرد) امروزی، تجدد طلبی، نوگری، (معمولا m بزرگ: هر یک از جنبش های اصلاح طلبانه ی کلیسایی که هدف آن تطابق مذهب و تفسیر انجیل با اصول علمی معاصر بوده است) نوگرایی مذهبی

modernism

<hr> معنی : نوگرا، نوین گرا <hr> معانی دیگر : نوگرا، نوین گرا

معنی : نوگرا، نوین گرا معانی دیگر : نوگرا، نوین گرا

modernist

<hr> معنی : تکمیل، نوسازی، نوپردازی، نوین گری <hr> معانی دیگر : نوسازی، نوپردازی، نوین گری

معنی : تکمیل، نوسازی، نوپردازی، نوین گری معانی دیگر : نوسازی، نوپردازی، نوین گری

modernization

<hr> معنی : نوین کردن، بطرز نوینی دراوردن، بروش امروزی دراوردن <hr> معانی دیگر : امروزی کردن یا شدن، نوین کردن یا شدن، مدرن کردن یا شدن

معنی : نوین کردن، بطرز نوینی دراوردن، بروش امروزی دراوردن معانی دیگر : امروزی کردن یا شدن، نوین کردن یا شدن، مدرن کردن یا شدن

modernize

<hr> معنی : ساده، فروتن، فای، افتاده، معتدل، نسبتا کم، متواضع، باحیا <hr> معانی دیگر : کم ادعا، محجوب، باآزرم، محجوبانه، موقر، (لباس و رفتارو سخن) سنگین (در برابر: جلف یا سبک)، آبرومند، عفیف، معقول، میانه رو، متعادل، بی زرق و برق، عاری از خودنمایی، محقر، ساده و بی پیرایه، خرد، ناچیز، متوسط، فروتنانه، متواضعانه

معنی : ساده، فروتن، فای، افتاده، معتدل، نسبتا کم، متواضع، باحیا معانی دیگر : کم ادعا، محجوب، باآزرم، محجوبانه، موقر، (لباس و رفتارو سخن) سنگین (در برابر: جلف یا سبک)، آبرومند، عفیف، معقول، میانه رو، متعادل، بی زرق و برق، عاری از خودنمایی، محقر، ساده و بی پیرایه، خرد، ناچیز، متوسط، فروتنانه، متواضعان

modest

modest reserve

<hr> معنی : محجوبیت، عفت، تواضع، فروتنی، امساک، شکسته نفسی، حیا، حجب، ازرم <hr> معانی دیگر : کم ادعایی، خشوع، خضوع، افتادگی، آزرم، سادگی و بی پیرایگی، میانه روی، اعتدال

معنی : محجوبیت، عفت، تواضع، فروتنی، امساک، شکسته نفسی، حیا، حجب، ازرم معانی دیگر : کم ادعایی، خشوع، خضوع، افتادگی، آزرم، سادگی و بی پیرایگی، میانه روی، اعتدال

modesty

<hr> معنی : اندک، مقدار کم، مقدار یا قسمت کوچک <hr> معانی دیگر : یک ذره، یک خرده، اندکی، کمی، یک جو

معنی : اندک، مقدار کم، مقدار یا قسمت کوچک معانی دیگر : یک ذره، یک خرده، اندکی، کمی، یک جو

modicum

<hr> معنی : قابل اصلاح و تعدیل <hr> معانی دیگر : قابل اصلاح وتعدیل

معنی : قابل اصلاح و تعدیل معانی دیگر : قابل اصلاح وتعدیل

modifiable

<hr> معنی : تعدیل، اصلاح، تصرف، پیرایش، تغییر و تبدیل <hr> معانی دیگر : میان سان سازی، دگرش، میانسانی، تغییر شکل جزیی، کم دگردیسی، جرح و تعدیل کم، نتیجه ی تغییر شکل جزئی، کاهش ناچیز، کم کاهش، تعدیل معنی، چم دگرش، (زیست شناسی: دگرگونی اندام یا سازواره در اثر محیط که موروثی نمی شود) دگرش اندام

معنی : تعدیل، اصلاح، تصرف، پیرایش، تغییر و تبدیل معانی دیگر : میان سان سازی، دگرش، میانسانی، تغییر شکل جزیی، کم دگردیسی، جرح و تعدیل کم، نتیجه ی تغییر شکل جزئی، کاهش ناچیز، کم کاهش، تعدیل معنی، چم دگرش، (زیست شناسی: دگرگونی اندام یا سازواره در اثر محیط که موروثی نمی شود) دگرش اندام

modification

<hr> معنی : تعدیل کننده، پیراینده <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) معرف، شناسان، توصیف کننده، (شخص یا ابزار) میانسانگر، دگرشگر، متعادل ساز، معتدل ساز

معنی : تعدیل کننده، پیراینده معانی دیگر : (دستور زبان) معرف، شناسان، توصیف کننده، (شخص یا ابزار) میانسانگر، دگرشگر، متعادل ساز، معتدل ساز

modifier

<hr> معنی : اصلاح کردن، تعدیل کردن، تغییر دادن، پیراستن <hr> معانی دیگر : (به مقدار کم) تغییر دادن، میانه رو کردن، جرح و تعدیل شدن یا کردن، میانسان کردن، (کمی) کاستن، تخفیف دادن، ملایم کردن یا شدن، معتدل کردن یا شدن، (دستور زبان) تعریف کردن، شناسان کردن، توصیف کردن

معنی : اصلاح کردن، تعدیل کردن، تغییر دادن، پیراستن معانی دیگر : (به مقدار کم) تغییر دادن، میانه رو کردن، جرح و تعدیل شدن یا کردن، میانسان کردن، (کمی) کاستن، تخفیف دادن، ملایم کردن یا شدن، معتدل کردن یا شدن، (دستور زبان) تعریف کردن، شناسان کردن، توصیف کردن

modify

<hr> معنی : شیک، مدپرست <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fashionable

معنی : شیک، مدپرست معانی دیگر : رجوع شود به: fashionable

modish

<hr> معنی : پیمانهای، وابسته به قدر مطلق، مطابق اندازه یامقیاس، دارای قسمت های کوچک <hr> معانی دیگر : وابسته به وهیر، وهیری، یکانی، واحدی، قطعه قطعه، تعدیلی، (ریاضی) قدر مطلقی، هنگی، معماری مطابق اندازه یامقیاس، قایسی

معنی : پیمانهای، وابسته به قدر مطلق، مطابق اندازه یامقیاس، دارای قسمت های کوچک معانی دیگر : وابسته به وهیر، وهیری، یکانی، واحدی، قطعه قطعه، تعدیلی، (ریاضی) قدر مطلقی، هنگی، معماری مطابق اندازه یامقیاس، قایسی

modular

<hr> معنی : تعدیل کردن، تنظیم کردن، میزان کردن، سوار کردن، برابری کردن، نرم کردن، زیر و بم کردن، تلقیق کردن، بمایه دراوردن، تحریر دادن، با آواز خواندن، تلحین کردن، میزان کردن رادیو، تغییر پرده و مقام دادن <hr> معانی دیگر : تلفیق کردن یا شدن، وهیریدن، سامان بخشی کردن، پیمانه بندی کردن، وهیراندن، تعدیل کردن یا شدن، مدوله کردن یا شدن، (صدا را) کم کردن، از شدت صدا کاستن، (رادیو) بسامد یا دامنه و غیره را تغییر دادن

معنی : تعدیل کردن، تنظیم کردن، میزان کردن، سوار کردن، برابری کردن، نرم کردن، زیر و بم کردن، تلقیق کردن، بمایه دراوردن، تحریر دادن، با آواز خواندن، تلحین کردن، میزان کردن رادیو، تغییر پرده و مقام دادن معانی دیگر : تلفیق کردن یا شدن، وهیریدن، سامان بخشی کردن، پیمانه بندی کردن، وهیراندن، تعدیل کردن یا 

modulate

<hr> معنی : نوسان، تلفیق، فرکانس، زیر و بم، نوسان صدا، سوار سازی <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) دگرش فشار یا زیر و بمی واژه بر حسب عمل آن در جمله مثلا فرق فشار روی "there" در این دو جمله:، وهیرش، تنظیم، سامان بخشی، پیمانه بندی، (موسیقی) تغییر کلید، از یک کلید به کلید دیگر رفتن، (رادیو) دگرش بسامد یا دامنه و غیره، (زبان شناسی) دگرش فشار یا زیر و بمی واژه بر حسب عمل آن در جمله مثلا فرق فشار روی there در این دو جمله:

معنی : نوسان، تلفیق، فرکانس، زیر و بم، نوسان صدا، سوار سازی معانی دیگر : (زبان شناسی) دگرش فشار یا زیر و بمی واژه بر حسب عمل آن در جمله مثلا فرق فشار روی "there" در این دو جمله:، وهیرش، تنظیم، سامان بخشی، پیمانه بندی، (موسیقی) تغییر کلید، از یک کلید به کلید دیگر رفتن، (رادیو) دگرش بسامد یا دامنه و غ

modulation

<hr> معنی : تعدیل کننده، تلفیق کننده، زیر و بم کننده <hr> معانی دیگر : تلفیق کننده

معنی : تعدیل کننده، تلفیق کننده، زیر و بم کننده معانی دیگر : تلفیق کننده

modulator

<hr> معنی : حدود، گنجایش، نمونه، پیمانه، واحد، اندازه گیری، اتاقک، نقشه کوچک، واحد اندازره گیری، مقیاسمدل، قسمتی از سفینه فضایی <hr> معانی دیگر : سنجه، (معماری) مقیاس، معیار، (هر یک از اجزای چیزی که می توان آنها را به طرق مختلف بر هم سوار کرد یا با هم درآمیخت) وهیره، یکان، مدول، حوزه، طرح

معنی : حدود، گنجایش، نمونه، پیمانه، واحد، اندازه گیری، اتاقک، نقشه کوچک، واحد اندازره گیری، مقیاسمدل، قسمتی از سفینه فضایی معانی دیگر : سنجه، (معماری) مقیاس، معیار، (هر یک از اجزای چیزی که می توان آنها را به طرق مختلف بر هم سوار کرد یا با هم درآمیخت) وهیره، یکان، مدول، حوزه، طرح

module

<hr> معنی : قدر مطلق، پیمانه، استاندارد، ضریب، فراز خط <hr> معانی دیگر : (ریاضی) کالبده، سنج، هنگ، مدول، مدولو، (فیزیک) مدول، مقدار

معنی : قدر مطلق، پیمانه، استاندارد، ضریب، فراز خط معانی دیگر : (ریاضی) کالبده، سنج، هنگ، مدول، مدولو، (فیزیک) مدول، مقدار

modulus

<hr> معنی : طرز، طریقه، طریق <hr> معانی دیگر : روش، وجه

معنی : طرز، طریقه، طریق معانی دیگر : روش، وجه

modus

<hr> معنی : طرز عمل، مشی، روش کار <hr> معانی دیگر : طرز انجام، شیوه ی انجام، اسلوب عملکرد، کرد شیوه

معنی : طرز عمل، مشی، روش کار معانی دیگر : طرز انجام، شیوه ی انجام، اسلوب عملکرد، کرد شیوه

modus operandi

<hr> معنی : روش زندگی <hr> معانی دیگر : طرز زندگی یا سلوک، زیست شیوه

معنی : روش زندگی معانی دیگر : طرز زندگی یا سلوک، زیست شیوه

modus vivendi

<hr> معنی : شخص بزرگ و با نفوذ <hr> معانی دیگر : (در پیست اسکی) دست انداز، دیواره ی برفی لبه ی راه، برف انباشت، مغول (به ویژه شاخه ای از مغولان که در هندوستان حکومت می کردند)

معنی : شخص بزرگ و با نفوذ معانی دیگر : (در پیست اسکی) دست انداز، دیواره ی برفی لبه ی راه، برف انباشت، مغول (به ویژه شاخه ای از مغولان که در هندوستان حکومت می کردند)

mogul

<hr> معنی : پارچه موهر، موی مرغوز <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی: مخیر)، پشم بز آنقوره (که دراز و ابریشم سان است)، ریسمان پشم آنقوره، پارچه ی پشم آنقوره، موهر

معنی : پارچه موهر، موی مرغوز معانی دیگر : (از ریشه ی عربی: مخیر)، پشم بز آنقوره (که دراز و ابریشم سان است)، ریسمان پشم آنقوره، پارچه ی پشم آنقوره، موهر

mohair

<hr> معنی : مسلمان، محمدی <hr> معانی دیگر : محمدی، مسلمان

معنی : مسلمان، محمدی معانی دیگر : محمدی، مسلمان

mohammedan

<hr> معنی : اسلام <hr> معانی دیگر : اسلام

معنی : اسلام معانی دیگر : اسلام

mohammedanism

<hr> معنی : بخش، نیم، نصف، نیمه، نصفه، عیال، قسمت مساوی <hr> معانی دیگر : (کاشانی) آله، سهم

معنی : بخش، نیم، نصف، نیمه، نصفه، عیال، قسمت مساوی معانی دیگر : (کاشانی) آله، سهم

moiety

<hr> معنی : خرحمالی، کار شاق، خرحمالی کردن، جان کندن، چرک کردن <hr> معانی دیگر : (محلی) مشقت کشیدن، (قدیمی) خیس کردن، کار سخت، مرطوب کردن

معنی : خرحمالی، کار شاق، خرحمالی کردن، جان کندن، چرک کردن معانی دیگر : (محلی) مشقت کشیدن، (قدیمی) خیس کردن، کار سخت، مرطوب کردن

moil

<hr> معنی : مرطوب، تر، نمدار، پر از اب، گریان، نمناک، مرطوب کردن <hr> معانی دیگر : نم کشیده، (کمی) تر، (کمی) خیس، حاکی از وجود آب، آب آکنده، آبدار، اشک آلود، اشکبار

معنی : مرطوب، تر، نمدار، پر از اب، گریان، نمناک، مرطوب کردن معانی دیگر : نم کشیده، (کمی) تر، (کمی) خیس، حاکی از وجود آب، آب آکنده، آبدار، اشک آلود، اشکبار

moist

<hr> معنی : خیساندن، تر کردن، مرطوب کردن، خیس کردن، مرطوب شدن، نمدار کردن، تر شدن <hr> معانی دیگر : نم زدن، (کمی) خیس کردن

معنی : خیساندن، تر کردن، مرطوب کردن، خیس کردن، مرطوب شدن، نمدار کردن، تر شدن معانی دیگر : نم زدن، (کمی) خیس کردن

واژه های حرف "m" - مترادف و متضاد