<hr> معنی : نگاه دزدانه، زیرچشمی نگاه کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه از روزنه یا پشت پرده و غیره و به سرعت) نگاه کردن، دزدانه نظر افکندن، زیرچشمی نگریستن (رجوع شود به: peep2)، نگاه دزدکی، نگاه تند و نهانی

معنی : نگاه دزدانه، زیرچشمی نگاه کردن معانی دیگر : (به ویژه از روزنه یا پشت پرده و غیره و به سرعت) نگاه کردن، دزدانه نظر افکندن، زیرچشمی نگریستن (رجوع شود به: peep2)، نگاه دزدکی، نگاه تند و نهانی

peek

<hr> معنی : پوست، محجر، مقشر کردن، پوست انداختن، پوست کندن، کندن <hr> معانی دیگر : رابرت پیل (دولتمرد انگلیسی)، (به ویژه میوه و گیاه) پوست کندن، (عامیانه) لباس در آوردن، رخت کندن، ور آمدن، کنده شدن، پوست میوه، پاروی نانوایی، نان بند، نیواره، وردنه، (به ویژه در مرز میان انگلیس و اسکاتلند در قرن 16) دژ، برج و بارو، خلال، نرده چوبی

معنی : پوست، محجر، مقشر کردن، پوست انداختن، پوست کندن، کندن معانی دیگر : رابرت پیل (دولتمرد انگلیسی)، (به ویژه میوه و گیاه) پوست کندن، (عامیانه) لباس در آوردن، رخت کندن، ور آمدن، کنده شدن، پوست میوه، پاروی نانوایی، نان بند، نیواره، وردنه، (به ویژه در مرز میان انگلیس و اسکاتلند در قرن 16) دژ، برج و ب

peel

<hr> معنی : پلیس، پوست کننده، اسباب پوست کن <hr> معانی دیگر : (انگلیسی - قدیمی - خودمانی) پاسبان

معنی : پلیس، پوست کننده، اسباب پوست کن معانی دیگر : (انگلیسی - قدیمی - خودمانی) پاسبان

peeler

<hr> معنی : قشر، پوست، پوست انداختن، سلف، پیلینگ <hr> معانی دیگر : پوست کنده شده (مثلا پوست سیب یا موز)، آشغال، پارچه لباسی نازک

معنی : قشر، پوست، پوست انداختن، سلف، پیلینگ معانی دیگر : پوست کنده شده (مثلا پوست سیب یا موز)، آشغال، پارچه لباسی نازک

peeling

<hr> معنی : جیک جیک، کمی، روزنه، نگاه دزدکی، نگاه زیر چشمی، نیش افتاب، روشنایی کم، اشکار شدن، جیک زدن، جوانه زدن، جیر جیر کردن، از سوراخ نگاه کردن، با چشم نیم باز نگاه کردن <hr> معانی دیگر : (پرنده و حشره) جیک جیک کردن، (انسان) صدای کوتاه ایجاد کردن، صدای کوتاه، (از روزنه و غیره) نگاه کردن، دید زدن، دزدکی نگریستن، (به خاطر جاسوسی یا از روی کنجکاوی) نظر افکندن، نگاه دزدکی کردن، هیز نگری کردن، (با: out یا through یا from) نیمه آشکار شدن، سر کشیدن، سر بر آوردن، پدیدار شدن، نگاه اول، (لحظات اول) پدیداری، ظهور، نظر اول، سرک کشی، نگاه دزدانه، دزد نگاه، طلوع، از سورا&nbsp; نگاه کردن، طلوع کردن

معنی : جیک جیک، کمی، روزنه، نگاه دزدکی، نگاه زیر چشمی، نیش افتاب، روشنایی کم، اشکار شدن، جیک زدن، جوانه زدن، جیر جیر کردن، از سوراخ نگاه کردن، با چشم نیم باز نگاه کردن معانی دیگر : (پرنده و حشره) جیک جیک کردن، (انسان) صدای کوتاه ایجاد کردن، صدای کوتاه، (از روزنه و غیره) نگاه کردن، دید زدن، دزدکی نگر

peep

<hr> معنی : شهر فرنگ <hr> معانی دیگر : شهر فرنگ

معنی : شهر فرنگ معانی دیگر : شهر فرنگ

peep show

<hr> معنی : دیدگاه، درجه نشانه روی <hr> معانی دیگر : (تفنگ و غیره) درجه ی نشانه روی، در تفنگ درجه نشانه روی

معنی : دیدگاه، درجه نشانه روی معانی دیگر : (تفنگ و غیره) درجه ی نشانه روی، در تفنگ درجه نشانه روی

peep sight

<hr> معنی : نگاه کننده، ایینه عینک <hr> معانی دیگر : کسی که دزدانه نگاه می کند، تماشاگر جنسی، نگاه دزد، هیز نگر، چشم هیز، (خودمانی - جمع) چشمان، دیدگان، (شخص یا جانور) جیک زننده، جیر جیر کننده، پنجره

معنی : نگاه کننده، ایینه عینک معانی دیگر : کسی که دزدانه نگاه می کند، تماشاگر جنسی، نگاه دزد، هیز نگر، چشم هیز، (خودمانی - جمع) چشمان، دیدگان، (شخص یا جانور) جیک زننده، جیر جیر کننده، پنجره

peeper

<hr> معنی : روزنه، دیدگاه، درز <hr> معانی دیگر : (سوراخ یا روزنه ای که از آن نگاه می کنند) پالکانه، نگاه سوراخ، دیدروزن، روزنه، دیدگاه، سورا

معنی : روزنه، دیدگاه، درز معانی دیگر : (سوراخ یا روزنه ای که از آن نگاه می کنند) پالکانه، نگاه سوراخ، دیدروزن، روزنه، دیدگاه، سورا

peephole

<hr> معنی : همتا، همشان، عضو مجلس اعیان، صاحب لقب اشرافی، هما ل، جفت، رفیق، برابر کردن، بدرجه اشرافی رسیدن، بدقت نگریستن، نمایان شدن، بنظر رسیدن، هم درجه کردن، برابر بودن با <hr> معانی دیگر : (به ویژه از نظر قانون یا رتبه) برابر، همگن، هم تراز، هم سنخ، هم رتبه، نظیر، هم ارج، هم سن و سال، همسال، (قدیمی) برابر بودن (با)، همگن شدن یا بودن، (با کنجکاوی یا دقت) نگاه کردن، خیره شدن به، زل زل نگاه کردن، چشم دوختن به، پدیدار شدن، سر در آوردن، در آمدن، قرین، بدرجه اشرافی مثل کنت وغیره رسیدن، باریک شدن

معنی : همتا، همشان، عضو مجلس اعیان، صاحب لقب اشرافی، هما ل، جفت، رفیق، برابر کردن، بدرجه اشرافی رسیدن، بدقت نگریستن، نمایان شدن، بنظر رسیدن، هم درجه کردن، برابر بودن با معانی دیگر : (به ویژه از نظر قانون یا رتبه) برابر، همگن، هم تراز، هم سنخ، هم رتبه، نظیر، هم ارج، هم سن و سال، همسال، (قدیمی) برابر 

peer

<hr> گروه همسالان، گروه همگنان

گروه همسالان، گروه همگنان

peer group

<hr> معنی : اعیانی، مقام سناتوری، مقام اشرافی <hr> معانی دیگر : اشرافیون، اعیان و اشراف، مقام اعیانی

معنی : اعیانی، مقام سناتوری، مقام اشرافی معانی دیگر : اشرافیون، اعیان و اشراف، مقام اعیانی

peerage

<hr> معنی : کج خلق، بانوی اشرافی، زوجه سناتور <hr> معانی دیگر : زوجه یا بیوه ی فرد اشرافی

معنی : کج خلق، بانوی اشرافی، زوجه سناتور معانی دیگر : زوجه یا بیوه ی فرد اشرافی

peeress

<hr> معنی : بی همتا <hr> معانی دیگر : بی مانند، بی تا، بی نظیر

معنی : بی همتا معانی دیگر : بی مانند، بی تا، بی نظیر

peerless

<hr> معنی : کینه، غرض، کج خلق کردن، ازردن <hr> معانی دیگر : (کسی را) کفری کردن، اوقات تلخ کردن، خشمگین کردن، فگار کردن، از کوره به در کردن، آزردگی، غیظ، دلخوری، رنجش، فگاری، (عامیانه)، غر­

معنی : کینه، غرض، کج خلق کردن، ازردن معانی دیگر : (کسی را) کفری کردن، اوقات تلخ کردن، خشمگین کردن، فگار کردن، از کوره به در کردن، آزردگی، غیظ، دلخوری، رنجش، فگاری، (عامیانه)، غر­

peeve

<hr> معنی : کج خلق، تند مزاج، زود رنج، ناراضی <hr> معانی دیگر : بهانه گیر، بد خلق، بدعنق، بدقلق، گنده دماغ، سمج، سر سخت، دعوایی، بهانه گیرانه، عبوس، پست

معنی : کج خلق، تند مزاج، زود رنج، ناراضی معانی دیگر : بهانه گیر، بد خلق، بدعنق، بدقلق، گنده دماغ، سمج، سر سخت، دعوایی، بهانه گیرانه، عبوس، پست

peevish

<hr> معنی : دندانه، چنگک، میخ، پا، درجه، میخ چوبی، میخکوب کردن محکم کردن، کوشش کردن، زحمت کشیدن، میخ زدن <hr> معانی دیگر : کور میخ، گر میخ، گل میخ، میله ی چوبی، چوب میخ، با گیره (در جای خود) مستقر کردن، گیره زدن، با میخ چوبی محکم کردن، گرمیخ زدن، (در مورد قیمت و غیره) حد نصاب، حد معین، میزان، تثبیت کردن، در جا نگهداشتن، ثابت نگهداشتن، دستاویز، بهانه، وابسته کردن، مشروط کردن (به)، محدود کردن، حد بندی کردن، مرز بندی کردن (با کوبیدن دیرک های چوبی به زمین)، مورد ادعا قرار دادن، افراز کردن، پرتاب، پرتاب کردن، مشروب (به ویژه الکلی)، کوشیدن، (به طور مداوم و سخت) کار کردن، تقلا کردن، جدیت کردن، قلاب چوبی، رخت آویز (چوبی)، (انگلیس) گیره ی لباس (امریکا: clothespin)، (سازهای زهی) پیچ کوک، پیچ گوشی، (بشکه) سوراخ گیر، توپی، پای چوبی، پای ساختگی، (عامیانه) مردن، می&nbsp; چوبی، عذر، می&nbsp;زدن، adj : pegged دربالا پهن ودرپایین نازک شبیه می

معنی : دندانه، چنگک، میخ، پا، درجه، میخ چوبی، میخکوب کردن محکم کردن، کوشش کردن، زحمت کشیدن، میخ زدن معانی دیگر : کور میخ، گر میخ، گل میخ، میله ی چوبی، چوب میخ، با گیره (در جای خود) مستقر کردن، گیره زدن، با میخ چوبی محکم کردن، گرمیخ زدن، (در مورد قیمت و غیره) حد نصاب، حد معین، میزان، تثبیت کردن، در ج

peg out

<hr> معنی : اسب بالدار، ذوالجناح <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) اسب بالدار، پگاسوس، افسانه یونان اسب بالدار

معنی : اسب بالدار، ذوالجناح معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) اسب بالدار، پگاسوس، افسانه یونان اسب بالدار

pegasus

<hr> معنی : سنگ خارای زبر <hr> معانی دیگر : (سنگ شناسی) پگماتیت (نوعی سنگ آذرین خارا مانند)

معنی : سنگ خارای زبر معانی دیگر : (سنگ شناسی) پگماتیت (نوعی سنگ آذرین خارا مانند)

pegmatite

<hr> معنی : تحقیر امیز، واژه تحقیری، تنزل دهنده <hr> معانی دیگر : (در مورد واژه هایی که دارای معنی بد شده اند) بدچم، بد معنی، دارای معنی منفی، (واژه) ناسزا، نا شایسته، زشت، ناپسند

معنی : تحقیر امیز، واژه تحقیری، تنزل دهنده معانی دیگر : (در مورد واژه هایی که دارای معنی بد شده اند) بدچم، بد معنی، دارای معنی منفی، (واژه) ناسزا، نا شایسته، زشت، ناپسند

pejorative

<hr> معنی : سگ دست اموز، ساکن شهر پکن، پکنی، زبان و لهجه مردم پکن، سگ کوچک ودست اموز چینی <hr> معانی دیگر : pekingese ساکن شهر پکن

معنی : سگ دست اموز، ساکن شهر پکن، پکنی، زبان و لهجه مردم پکن، سگ کوچک ودست اموز چینی معانی دیگر : pekingese ساکن شهر پکن

pekinese

<hr> معنی : ساکن شهر پکن، پکنی، زبان و لهجه مردم پکن، سگ کوچک ودست اموز چینی <hr> معانی دیگر : وابسته به شهر پکن، اهل پکن، گویش پکنی (گویش چینی که در شهر پکن رواج دارد)، pekinese ساکن شهر پکن

معنی : ساکن شهر پکن، پکنی، زبان و لهجه مردم پکن، سگ کوچک ودست اموز چینی معانی دیگر : وابسته به شهر پکن، اهل پکن، گویش پکنی (گویش چینی که در شهر پکن رواج دارد)، pekinese ساکن شهر پکن

pekingese

<hr> معنی : دریایی، دریانشین، ساکن دریا، جانور دریایی <hr> معانی دیگر : وابسته به پلاجیوس (pelagius) و پیروان او، پلاجیوسی، pelagic دریایی

معنی : دریایی، دریانشین، ساکن دریا، جانور دریایی معانی دیگر : وابسته به پلاجیوس (pelagius) و پیروان او، پلاجیوسی، pelagic دریایی

pelagian

<hr> معنی : دریایی، دریانشین، ساکن دریا، جانور دریایی <hr> معانی دیگر : (جغرافی) دریا میان، دریا میانی، pelagian دریایی

معنی : دریایی، دریانشین، ساکن دریا، جانور دریایی معانی دیگر : (جغرافی) دریا میان، دریا میانی، pelagian دریایی

pelagic

<hr> معنی : برگ عطر، گل عطری، شمعدانی عطر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) شمعدانی عطر (جنس pelargonium از خانواده ی geranium که بومی افریقای جنوبی بوده و برگ های معطر دارد)، شمعدانی معطر

معنی : برگ عطر، گل عطری، شمعدانی عطر معانی دیگر : (گیاه شناسی) شمعدانی عطر (جنس pelargonium از خانواده ی geranium که بومی افریقای جنوبی بوده و برگ های معطر دارد)، شمعدانی معطر

pelargonium

<hr> معنی : خز پشت گردن بانوان <hr> معانی دیگر : (زنانه - معمولا از خز) شنل، روپوش

معنی : خز پشت گردن بانوان معانی دیگر : (زنانه - معمولا از خز) شنل، روپوش

pelerine

<hr> معنی : پول، مال حرام، مال دنیا، جیفه دنیا <hr> معانی دیگر : (در اصل) مال حرام، مال چپاول شده، غنیمت

معنی : پول، مال حرام، مال دنیا، جیفه دنیا معانی دیگر : (در اصل) مال حرام، مال چپاول شده، غنیمت

pelf

<hr> معنی : مرغ ماهیخوار، مرغ سقا <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) پلیکان، مرغ ماهیخوار (جنس pelecanus از تیره ی pelecanidae)، مره سقا، مره ماهیخوار

معنی : مرغ ماهیخوار، مرغ سقا معانی دیگر : (جانور شناسی) پلیکان، مرغ ماهیخوار (جنس pelecanus از تیره ی pelecanidae)، مره سقا، مره ماهیخوار

pelican

<hr> معنی : پوستین، خرقه زنانه، بالاپوش بچگانه <hr> معانی دیگر : (به ویژه از خز) شنل، ردا

معنی : پوستین، خرقه زنانه، بالاپوش بچگانه معانی دیگر : (به ویژه از خز) شنل، ردا

pelisse

pell-mell

<hr> معنی : گلوله، قرص، ساچمه یا خرج تفنگ، بشکل گلوله دراوردن <hr> معانی دیگر : ساچمه، حبه، چونه، حبه کردن، گلوله کردن، بشکل سرگنجشکی دراوردن گلوله یا شبیه ان به کسی پرت کردن، حب ساختن

معنی : گلوله، قرص، ساچمه یا خرج تفنگ، بشکل گلوله دراوردن معانی دیگر : ساچمه، حبه، چونه، حبه کردن، گلوله کردن، بشکل سرگنجشکی دراوردن گلوله یا شبیه ان به کسی پرت کردن، حب ساختن

pellet

<hr> معنی : پوسته، شامه، پوسته نازک، غشاء نازک <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) پوستک

معنی : پوسته، شامه، پوسته نازک، غشاء نازک معانی دیگر : (جانور شناسی) پوستک

pellicle

<hr> معنی : بابونه زرد، عاقرقرحا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گوش موش، بابونه ی زرد (anacyclus pyrethrum از خانواده ی composite - نام کامل آن: pellitory of spain)

معنی : بابونه زرد، عاقرقرحا معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گوش موش، بابونه ی زرد (anacyclus pyrethrum از خانواده ی composite - نام کامل آن: pellitory of spain)

pellitory

<hr> معنی : روشن، شفاف، سلیس، بلورین، حائل ماوراء <hr> معانی دیگر : فرانما، نورسان، زلال، (به آسانی) فهمیدنی، نادشوار، واضح، نامبهم

معنی : روشن، شفاف، سلیس، بلورین، حائل ماوراء معانی دیگر : فرانما، نورسان، زلال، (به آسانی) فهمیدنی، نادشوار، واضح، نامبهم

pellucid

<hr> معنی : شتاب، ضربه، پوستک، پوست خام، پوست پشم دار، پی در پی ضربت خوردن، پرتاب کردن، پوست کندن، پی درپی زدن، شتاب کردن <hr> معانی دیگر : پرتاب کردن (به سوی)، انداختن، افکندن، پرت کردن، (به طور متوالی) ضربه زدن، (پی در پی) کوفتن، (پی در پی) پرسیدن، گفتن، عجله کردن، شتافتن، تکانه، (نادر) پرتاب، افکنش، (پوست یا چرم که مو یا پشم آن را نکنده باشند) پوستین، وت، (پوست یا چرم خام که مو یا پشم آن را کنده باشند) چرم خام، پوست دباغی نشده، خام سوز

معنی : شتاب، ضربه، پوستک، پوست خام، پوست پشم دار، پی در پی ضربت خوردن، پرتاب کردن، پوست کندن، پی درپی زدن، شتاب کردن معانی دیگر : پرتاب کردن (به سوی)، انداختن، افکندن، پرت کردن، (به طور متوالی) ضربه زدن، (پی در پی) کوفتن، (پی در پی) پرسیدن، گفتن، عجله کردن، شتافتن، تکانه، (نادر) پرتاب، افکنش، (پوست 

pelt

<hr> معنی : سپرمانند، سپروار <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سپری، سپردار، لادنی برگ

معنی : سپرمانند، سپروار معانی دیگر : (گیاه شناسی) سپری، سپردار، لادنی برگ

peltate

<hr> معنی : عصبانی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) ممسکانه، پست، ناچیز، پوستی

معنی : عصبانی معانی دیگر : (قدیمی) ممسکانه، پست، ناچیز، پوستی

pelting

<hr> معنی : پوست، پشم کنی از پوست خام <hr> معانی دیگر : پوست خام، پوستین، پوست خام فروشی

معنی : پوست، پشم کنی از پوست خام معانی دیگر : پوست خام، پوستین، پوست خام فروشی

peltry

<hr> معنی : لگنی، وابسته به لگن خاصره، واقع در نزدیک لگن خاصره <hr> معانی دیگر : وابسته به یا نزدیک به لگن خاصره

معنی : لگنی، وابسته به لگن خاصره، واقع در نزدیک لگن خاصره معانی دیگر : وابسته به یا نزدیک به لگن خاصره

pelvic

<hr> معنی : لگن خاصره، حفره لگن خاصره، لگنچه کلیوی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی - کالبد شناسی)، لگن

معنی : لگن خاصره، حفره لگن خاصره، لگنچه کلیوی معانی دیگر : (جانور شناسی - کالبد شناسی)، لگن

pelvis

<hr> معنی : گوشت خشکانده، اطلاعات خلاصه <hr> معانی دیگر : pemmican در میان سر&nbsp; پوستان امریکا گوشت خشکانده

معنی : گوشت خشکانده، اطلاعات خلاصه معانی دیگر : pemmican در میان سر پوستان امریکا گوشت خشکانده

pemican

<hr> معنی : گوشت خشکانده، اطلاعات خلاصه <hr> معانی دیگر : گوشت کوبیده و خشکانده، pemican در میان سر&nbsp; پوستان امریکا گوشت خشکانده

معنی : گوشت خشکانده، اطلاعات خلاصه معانی دیگر : گوشت کوبیده و خشکانده، pemican در میان سر پوستان امریکا گوشت خشکانده

pemmican

<hr> معنی : خامه، اغل، خانه ییلاقی، قلم، کلک، شیوه نگارش، در حبس انداختن، نگاشتن، نوشتن، بستن <hr> معانی دیگر : (مجازی) زندانی کردن، محدود کردن، آغل، گودانی، زاغه، کازه، مرغدانی، خباک، حیوانات درون آغل، رجوع شود به: playpen، جای کوچک، در آغل کردن، در زاغه نگهداری کردن، نگارش، نویسندگی، (خودمانی) زندان، هلفدونی، حبس، (جانور شناسی) قوی ماده، (ماده) قو، حیوانات اغل

معنی : خامه، اغل، خانه ییلاقی، قلم، کلک، شیوه نگارش، در حبس انداختن، نگاشتن، نوشتن، بستن معانی دیگر : (مجازی) زندانی کردن، محدود کردن، آغل، گودانی، زاغه، کازه، مرغدانی، خباک، حیوانات درون آغل، رجوع شود به: playpen، جای کوچک، در آغل کردن، در زاغه نگهداری کردن، نگارش، نویسندگی، (خودمانی) زندان، هلفدون

<hr> (در مورد نویسنده) اسم مستعار، نام قلم، نام مستعار نویسنده، نام نویسندگی

(در مورد نویسنده) اسم مستعار، نام قلم، نام مستعار نویسنده، نام نویسندگی

pen name

<hr> معنی : کیفری، مجازاتی، وابسته به جزا و کیفر <hr> معانی دیگر : وابسته به تنبیه (به ویژه تنبیه حقوقی)، جزایی، تنبیهی، محل تنبیه، ندامتگاه، کیفرگاه، کیفردار، دارای مجازات

معنی : کیفری، مجازاتی، وابسته به جزا و کیفر معانی دیگر : وابسته به تنبیه (به ویژه تنبیه حقوقی)، جزایی، تنبیهی، محل تنبیه، ندامتگاه، کیفرگاه، کیفردار، دارای مجازات

penal

<hr> معنی : حقوق جزا، مجموعه حقوق کیفری <hr> معانی دیگر : (حقوق) قانون کیفری

معنی : حقوق جزا، مجموعه حقوق کیفری معانی دیگر : (حقوق) قانون کیفری

penal code

<hr> معنی : تنبیه کردن، جریمه کردن، تاوان دادن <hr> معانی دیگر : تاوان گرفتن، به کیفر رساندن، در موقعیت نامساعد قرار دادن

معنی : تنبیه کردن، جریمه کردن، تاوان دادن معانی دیگر : تاوان گرفتن، به کیفر رساندن، در موقعیت نامساعد قرار دادن

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد