<hr> معنی : چاق، گوشتالو <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: pudgy، خپله

معنی : چاق، گوشتالو معانی دیگر : رجوع شود به: pudgy، خپله

podgy

<hr> معنی : فن معالجه ودرمان امراض پا <hr> معانی دیگر : (علم مراقبت از پا و درمان نابهنجاری های پا) پا تیماری، پا پزشکی، دانش ناخوشی های پاو درمان انها

معنی : فن معالجه ودرمان امراض پا معانی دیگر : (علم مراقبت از پا و درمان نابهنجاری های پا) پا تیماری، پا پزشکی، دانش ناخوشی های پاو درمان انها

podiatry

<hr> سکو (به ویژه سکو که رهبر ارکستر روی آن قرار می گیرد)، تختگاه (dais هم می گویند)، تریبون، میز خطابه (lectern هم می گویند)، (جانور شناسی) دست، پا، اندام پا مانند، پایچه، پایک، پا واره، دیوار کوتاه، بنلاد، زیر تندیس، بالکن جایگاه مخصوص، لژ سلطنتی <hr> podium_ پسوند (اسم ساز): پا، پا مانند، پا واره [monopodium]

سکو (به ویژه سکو که رهبر ارکستر روی آن قرار می گیرد)، تختگاه (dais هم می گویند)، تریبون، میز خطابه (lectern هم می گویند)، (جانور شناسی) دست، پا، اندام پا مانند، پایچه، پایک، پا واره، دیوار کوتاه، بنلاد، زیر تندیس، بالکن جایگاه مخصوص، لژ سلطنتی podium_ پسوند (اسم ساز): پا، پا مانند، پا واره [monopodi

podium

<hr> معنی : نظم، شعر، منظومه، چکامه، چامه <hr> معانی دیگر : سرواد

معنی : نظم، شعر، منظومه، چکامه، چامه معانی دیگر : سرواد

poem

<hr> معنی : شعر، شاعری <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: poetry، (مهجور) شعر

معنی : شعر، شاعری معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: poetry، (مهجور) شعر

poesy

<hr> معنی : شاعر، سراینده، خیال پرور، خیال پرست، سخنور، چکامه سرا <hr> معانی دیگر : شاعر (گاهی به شاعر زن می گویند: poetess)، چامه سرا، سخن سرا، واتگر، سروادگر

معنی : شاعر، سراینده، خیال پرور، خیال پرست، سخنور، چکامه سرا معانی دیگر : شاعر (گاهی به شاعر زن می گویند: poetess)، چامه سرا، سخن سرا، واتگر، سروادگر

poet

<hr> معنی : ملک الشعرا، شاعر برجسته <hr> معانی دیگر : (انگلیس) ملک الشعرا (که توسط پادشاه گزیده می شود)، سر شاعر دربار

معنی : ملک الشعرا، شاعر برجسته معانی دیگر : (انگلیس) ملک الشعرا (که توسط پادشاه گزیده می شود)، سر شاعر دربار

poet laureate

<hr> معنی : شاعرک، شعر باف <hr> معانی دیگر : شاعر بد

معنی : شاعرک، شعر باف معانی دیگر : شاعر بد

poetaster

<hr> معنی : شاعره <hr> معانی دیگر : شاعره

معنی : شاعره معانی دیگر : شاعره

poetess

<hr> معنی : شاعرانه، شعری، نظمی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا مانند شعر و شاعری، ماهر در شعر، دوستدار شعر، شعر دوست، منظوم، به شعر، خوش سلیقه، زیبا و ظریف، شعر مانند، سرواد گونه، موزون، خیالی <hr> poetic(al) شاعرانه، شعر گو

معنی : شاعرانه، شعری، نظمی معانی دیگر : وابسته به یا مانند شعر و شاعری، ماهر در شعر، دوستدار شعر، شعر دوست، منظوم، به شعر، خوش سلیقه، زیبا و ظریف، شعر مانند، سرواد گونه، موزون، خیالی poetic(al) شاعرانه، شعر گو

poetic

poetic craft

poetic gift

<hr> (ادبیات) کامیابی خوبان و شکست بدان (معمولا در آخر داستان)، سزا، جزا

(ادبیات) کامیابی خوبان و شکست بدان (معمولا در آخر داستان)، سزا، جزا

poetic justice

poetic license

<hr> معنی : چامه نگاشتن، بشعر دراوردن، شاعرانه بحی کردن، شعر نوشتن <hr> معانی دیگر : شعر نگاشتن، شاعری کردن، شاعرانه کردن، poetize : چامه نگاشتن، شاعرانه بحککردن

معنی : چامه نگاشتن، بشعر دراوردن، شاعرانه بحی کردن، شعر نوشتن معانی دیگر : شعر نگاشتن، شاعری کردن، شاعرانه کردن، poetize : چامه نگاشتن، شاعرانه بحککردن

poeticize

<hr> معنی : فنون شاعری، نظریه شاعرانه <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد)، فلسفه شعری، شعر شناسی، شناخت وزن و قافیه و ساختمان شعر، عروض، رساله درباره ی شعر شناسی، روش شعر نویسی هر شاعر، رساله ای درباره شعر و زیبایی شناسی

معنی : فنون شاعری، نظریه شاعرانه معانی دیگر : (با فعل مفرد)، فلسفه شعری، شعر شناسی، شناخت وزن و قافیه و ساختمان شعر، عروض، رساله درباره ی شعر شناسی، روش شعر نویسی هر شاعر، رساله ای درباره شعر و زیبایی شناسی

poetics

<hr> معنی : چامه نگاشتن، بشعر دراوردن، شاعرانه بحی کردن، شعر نوشتن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: poeticize، poeticize چامه نگاشتن، شاعرانه بحککردن

معنی : چامه نگاشتن، بشعر دراوردن، شاعرانه بحی کردن، شعر نوشتن معانی دیگر : رجوع شود به: poeticize، poeticize چامه نگاشتن، شاعرانه بحککردن

poetize

<hr> معنی : نظم، شعر، اشعار، فن شاعری، چامه سرایی، لطف شاعرانه <hr> معانی دیگر : سرواد، چامه، چکامه، آثار شعری

معنی : نظم، شعر، اشعار، فن شاعری، چامه سرایی، لطف شاعرانه معانی دیگر : سرواد، چامه، چکامه، آثار شعری

poetry

<hr> معنی : ازار و کشتار همگانی، قتل عام کردن <hr> معانی دیگر : همه کشی (به ویژه همه کشی یهودیان در روسیه ی تزاری)، قتل عام، کشت و کشتار، آزار و کشتار

معنی : ازار و کشتار همگانی، قتل عام کردن معانی دیگر : همه کشی (به ویژه همه کشی یهودیان در روسیه ی تزاری)، قتل عام، کشت و کشتار، آزار و کشتار

pogrom

<hr> معنی : تیزی، تلخی، زنندگی، حادی <hr> معانی دیگر : ناگواری

معنی : تیزی، تلخی، زنندگی، حادی معانی دیگر : ناگواری

poignancy

<hr> معنی : زننده، تیز، گوشه دار، تند و تلخ، نیش دار <hr> معانی دیگر : دارای بوی تند، تیز بوی، تند بو، محرک، انگیزان، دل انگیز، هوس انگیز، شدید، ستهم، سخت، جگر سوز، دل شکن، اندوهبار، حزن انگیز، ترحم انگیز، تکان دهنده، رقت انگیز، (مجازی) تند، سوزان، تند و تیز، بران، (قدیمی) دارای مزه ی تند، پر ادویه، تند مزه، تند وتل

معنی : زننده، تیز، گوشه دار، تند و تلخ، نیش دار معانی دیگر : دارای بوی تند، تیز بوی، تند بو، محرک، انگیزان، دل انگیز، هوس انگیز، شدید، ستهم، سخت، جگر سوز، دل شکن، اندوهبار، حزن انگیز، ترحم انگیز، تکان دهنده، رقت انگیز، (مجازی) تند، سوزان، تند و تیز، بران، (قدیمی) دارای مزه ی تند، پر ادویه، تند مزه، 

poignant

<hr> معنی : بنت قنسول <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) پوینستیا، بنت قنسول (euphorbia pulcherrima از خانواده ی spurge که برگ های اطراف گل های آن قرمز است)

معنی : بنت قنسول معانی دیگر : (گیاه شناسی) پوینستیا، بنت قنسول (euphorbia pulcherrima از خانواده ی spurge که برگ های اطراف گل های آن قرمز است)

poinsettia

<hr> معنی : پست، ماده، معنی، نقطه، سر، قله، هدف، جهت، درجه، ممیز، اصل، لبه، پایان، نوک، فقره، مرحله، موضوع، نکته، امتیاز بازی، نمره درس، نوک گذاشتن، خاطر نشان کردن، نقطه گذاری کردن، نوک دار کردن، تیز کردن، متوجه ساختن، گوشه دار کردن، اشاره کردن، نشان دادن <hr> معانی دیگر : (بسیار ریز) نقطه، خالچه، ذره پنده، پنده ای، دیل، خجک، تیل، (حساب) ممیز، نقطه ی هندسی، جا، مکان، محل، میزان، سطح، زینه، نکته ی اصلی، مطلب اصلی، منظور، مقصود، لب، نیش، لحظه، هنگام، آن، ویژگی، خصیصه، صفت مشخصه، (مسابقه یا امتحان و غیره) امتیاز، پوان، (شاخ آهو و غیره) شاخه، (جواهر سازی - معیار سنجش وزن برابر با یک صدم قیراط) پوینت، (مداد و غیره) تیز کردن، دارای نوک تیز کردن، (معمولا با: out) نشان دادن، (هفت تیر یا انگشت را) به طرف کسی گرفتن، (بنایی - آجر یا سنگ را با ملات و غیره) درز گیری کردن، بندکشی کردن، (متن را) دارای علایم نقطه گذاری کردن، حاکی بودن از، خبر دادن از، رجوع شود به: dot، هر چیز نوک تیز، توری سوزن دوزی شده، زمین باریک، زمین پیشرفته در جایی (مثلا دریا)، دماغه، (رقص باله) ایستادن روی شست پاها، (دلکوی اتومبیل) پلاتین، (انگلیس - برق) پریز، (بازار سهام و غیره) یک واحد تغییر در قیمت، شاخص قیمت، تغییر قیمت به میزان یک دلار یا یک در صد، (ارتش) جوخه ی جلو دار، جوخه ی عقب دار، دسته ی پیش قراول، دسته ی پس قراول، (ناوبری) هر یک از 32 نشان روی صفحه ی قطب نما، (چاپ) پونت، (انگلیس - راه آهن) سوزن دو راهی، (با: off) ممیز گذاری کردن، (اعداد را) اعشاری کردن، (معمولا با: up - از طریق تکرار یا تاکید و غیره) داستان را مهیج کردن، (سگ شکاری) با ایستادن در جهت شکار محل آن را به شکارچی نشان دادن، شکار نمایی کردن، مسیر، نوک گذاشتن به

معنی : پست، ماده، معنی، نقطه، سر، قله، هدف، جهت، درجه، ممیز، اصل، لبه، پایان، نوک، فقره، مرحله، موضوع، نکته، امتیاز بازی، نمره درس، نوک گذاشتن، خاطر نشان کردن، نقطه گذاری کردن، نوک دار کردن، تیز کردن، متوجه ساختن، گوشه دار کردن، اشاره کردن، نشان دادن معانی دیگر : (بسیار ریز) نقطه، خالچه، ذره پنده، پ

point

<hr> (بسکتبال) بازیکن رهبر، گارد حمله

(بسکتبال) بازیکن رهبر، گارد حمله

point guard

<hr> معنی : ملیله دوزی <hr> معانی دیگر : (پارچه) توری سوزن دوزی شده، point needle : ملیله دوزی، سوزنکاری

معنی : ملیله دوزی معانی دیگر : (پارچه) توری سوزن دوزی شده، point needle : ملیله دوزی، سوزنکاری

point lace

point of a spear

<hr> جایی که بازگشت از آن ممکن نیست، مرز بی بازگشت، (پرواز یا هواپیما) هنگامی که بازگشت به مبدا به خاطر کمبود سوخت غیر ممکن می شود

جایی که بازگشت از آن ممکن نیست، مرز بی بازگشت، (پرواز یا هواپیما) هنگامی که بازگشت به مبدا به خاطر کمبود سوخت غیر ممکن می شود

point of no return

<hr> معنی : دیدگاه، دید، نظریه، نقطه نظر <hr> معانی دیگر : دیدگاه، نقطه نظر، نظریه

معنی : دیدگاه، دید، نظریه، نقطه نظر معانی دیگر : دیدگاه، نقطه نظر، نظریه

point of view

point out

<hr> معنی : نوک دار، تیز، کنایه دار، نیش دار <hr> معانی دیگر : نوک تیز، سر تیز، (طنز و اظهار و غیره) بجا، بموقع، کنایه آمیز، هدف گیری شده، نشانه گیری شده

معنی : نوک دار، تیز، کنایه دار، نیش دار معانی دیگر : نوک تیز، سر تیز، (طنز و اظهار و غیره) بجا، بموقع، کنایه آمیز، هدف گیری شده، نشانه گیری شده

pointed

<hr> معنی : شاهین ترازو، نشان دهنده، معلم، اشاره کننده، عقربک، عقربه، اشارهگر، توصیه مفید، نوعی سگ شکار ی، نشان گیرنده <hr> معانی دیگر : (انسان و غیره) اشاره کننده، نشانگر، شاخص، بیانگر، دال (بر چیزی)، (ترازو) شاهین، (برای نشان دادن چیزی روی تخته سیاه یا نقشه ی دیواری و غیره) چوب اشاره، راهنمایی، نکته، سگ شکارنما

معنی : شاهین ترازو، نشان دهنده، معلم، اشاره کننده، عقربک، عقربه، اشارهگر، توصیه مفید، نوعی سگ شکار ی، نشان گیرنده معانی دیگر : (انسان و غیره) اشاره کننده، نشانگر، شاخص، بیانگر، دال (بر چیزی)، (ترازو) شاهین، (برای نشان دادن چیزی روی تخته سیاه یا نقشه ی دیواری و غیره) چوب اشاره، راهنمایی، نکته، سگ شکا

pointer

<hr> معنی : بی معنی، بیهوده، بی جا <hr> معانی دیگر : بی فایده، بی نتیجه، احمقانه

معنی : بی معنی، بیهوده، بی جا معانی دیگر : بی فایده، بی نتیجه، احمقانه

pointless

<hr> معنی : نوک دار، تیز، گوشه دار <hr> معانی دیگر : نوک تیز، سرنازک، سرتیز

معنی : نوک دار، تیز، گوشه دار معانی دیگر : نوک تیز، سرنازک، سرتیز

pointy

<hr> معنی : وضع، توازن، ثبات، وقار، نگاهداری، وزنه متحرک، بحالت موازنه دراوردن، ثابت واداشتن <hr> معانی دیگر : هم سنگی، هم ترازی، میزان، حالت تعادل (فکری یا روحی و غیره)، متانت، سنگینی، فرهمندی، آرامی، بزرگواری، آرامش، آسودگی، (به حالت تعادل) نگهداشتن، معلق ماندن یا شدن، ساکن نگهداشتن، اندر واکردن یا شدن، به حالت آماده باش در آوردن، مترصد کردن یا شدن، کمین کردن، آماده شدن یا کردن، تعلیق، بلاتکلیفی، تردید، اندروایی، (نادر) وزن کردن، (شیمی) پواز، (معیار cgs برای سنجش چسبندگی یا viscosity) پواز (مخفف: p)، اونگ یا وزنه ساعت

معنی : وضع، توازن، ثبات، وقار، نگاهداری، وزنه متحرک، بحالت موازنه دراوردن، ثابت واداشتن معانی دیگر : هم سنگی، هم ترازی، میزان، حالت تعادل (فکری یا روحی و غیره)، متانت، سنگینی، فرهمندی، آرامی، بزرگواری، آرامش، آسودگی، (به حالت تعادل) نگهداشتن، معلق ماندن یا شدن، ساکن نگهداشتن، اندر واکردن یا شدن، به 

poise

<hr> معنی : زهر، سم، شرنگ، مشوب کردن، زهر الود، پر کردن، تلخ کردن، زهرالود کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن <hr> معانی دیگر : (مجازی) هر چیز مضر، زهر دادن، دچار مسمومیت کردن یا شدن، زهر ریختن در (چیزی)، (مجازی) تحت تاثیر سو قرار دادن، زهرین، سمی، (نیروگاه های اتمی - ماده ی جاذب نوترون های حرارتی) تابش آشام، (شیمی - ماده ای که کاتالیست ها و آنزیم ها و غیره را کم یا متوقف می کند) کنش آشام

معنی : زهر، سم، شرنگ، مشوب کردن، زهر الود، پر کردن، تلخ کردن، زهرالود کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن معانی دیگر : (مجازی) هر چیز مضر، زهر دادن، دچار مسمومیت کردن یا شدن، زهر ریختن در (چیزی)، (مجازی) تحت تاثیر سو قرار دادن، زهرین، سمی، (نیروگاه های اتمی - ماده ی جاذب نوترون های حرارتی) تاب

poison

<hr> معنی : گاز سمی <hr> معانی دیگر : گاز سمی (نوعی سلاح شیمیایی)، گازخفه کننده

معنی : گاز سمی معانی دیگر : گاز سمی (نوعی سلاح شیمیایی)، گازخفه کننده

poison gas

<hr> معنی : نامه بی امضاء و توهین امیز، نوشته غرض الود <hr> معانی دیگر : (وابسته به) نامه ی مفسده انگیز، نامه ی خصم آمیز (معمولا بدون امضا)، نامه ی جنجال آفرین، نوشته غر­ الود

معنی : نامه بی امضاء و توهین امیز، نوشته غرض الود معانی دیگر : (وابسته به) نامه ی مفسده انگیز، نامه ی خصم آمیز (معمولا بدون امضا)، نامه ی جنجال آفرین، نوشته غر­ الود

poison pen

<hr> معنی : مسموم کننده <hr> معانی دیگر : مسموم کننده

معنی : مسموم کننده معانی دیگر : مسموم کننده

poisoner

<hr> معنی : مسمومیت <hr> معانی دیگر : روانشناسى : مسمومیت

معنی : مسمومیت معانی دیگر : روانشناسى : مسمومیت

poisoning

<hr> معنی : سمی، زهردار، سم دار <hr> معانی دیگر : دارای سم، زهرین، زهر آگین، زهر آلود، (مجازی) مسموم کننده، زهرآمیز، زیانبار، مخرب

معنی : سمی، زهردار، سم دار معانی دیگر : دارای سم، زهرین، زهر آگین، زهر آلود، (مجازی) مسموم کننده، زهرآمیز، زیانبار، مخرب

poisonous

<hr> معنی : اماس، حرکت، فشار با نوک انگشت، بهم زدن اتش بخاری، سقلمهزدن، زدن، بهم زدن، کنجکاوی کردن، سیخ زدن، هل دادن <hr> معانی دیگر : سیخونک، سقلمه، ضربه (با آرنج یا هر چیز مشابه آن)، سیخونک زدن، ضربه زدن (با آرنج یا هر چیز مشابه آن)، (آتش) سیخونک زدن، زیر و رو کردن، به هم زدن، فرو کردن، داخل کردن، سنبیدن، خلانیدن، (مجازی) فضولی کردن، پیدا بودن، بیرون آمدن، در آوردن، کندن، بیرون آوردن، رجوع شود به: cowboy، (محلی) کیسه، انبان، (قدیمی) جیب، (خودمانی) کیف پول، مخفف: رجوع شود به: pokeweed، ضربت با چیز نوک تیز، سکه، سکه زدن، فضولی در کار دیگران، سی&nbsp; زدن، بهم زدن اتش بخاری با سی

معنی : اماس، حرکت، فشار با نوک انگشت، بهم زدن اتش بخاری، سقلمهزدن، زدن، بهم زدن، کنجکاوی کردن، سیخ زدن، هل دادن معانی دیگر : سیخونک، سقلمه، ضربه (با آرنج یا هر چیز مشابه آن)، سیخونک زدن، ضربه زدن (با آرنج یا هر چیز مشابه آن)، (آتش) سیخونک زدن، زیر و رو کردن، به هم زدن، فرو کردن، داخل کردن، سنبیدن، خ

poke

<hr> معنی : فضولی کردن

poke one's nose

<hr> معنی : سیخ، سیخونک، بازی پوکر، سیخ بخاری، سیخ زن <hr> معانی دیگر : (قمار با ورق) پوکر، میله (که با آن آتش شومینه و غیره را هم می زنند)، استام، سی&nbsp; بخاری، سی&nbsp; زن

معنی : سیخ، سیخونک، بازی پوکر، سیخ بخاری، سیخ زن معانی دیگر : (قمار با ورق) پوکر، میله (که با آن آتش شومینه و غیره را هم می زنند)، استام، سی بخاری، سی زن

poker

<hr> دارای قیافه ی عاری از بیان (مثل قیافه ی کسی که پوکر بازی می کند)، چهره ی بی حالت، خشک، pokerfaced چهره خشک وبیحالت، قیافه گرفته وخشک، بیعلاقه، نچسب

دارای قیافه ی عاری از بیان (مثل قیافه ی کسی که پوکر بازی می کند)، چهره ی بی حالت، خشک، pokerfaced چهره خشک وبیحالت، قیافه گرفته وخشک، بیعلاقه، نچسب

poker face

<hr> معنی : کهنه، زندان، گرفته، دلگیر <hr> معانی دیگر : (خودمانی) زندان، هلفدونی (poky هم می نویسند)، jail : زندان

معنی : کهنه، زندان، گرفته، دلگیر معانی دیگر : (خودمانی) زندان، هلفدونی (poky هم می نویسند)، jail : زندان

pokey

<hr> معنی : پست، کهنه، گرفته، دلگیر <hr> معانی دیگر : آهسته و ملالت انگیز، خسته کننده، بی روح، کوچک و دلگیر، تنگ و تاریک، خفه، بدلباس، شلخته (pokey هم می نویسند)، pokey پست

معنی : پست، کهنه، گرفته، دلگیر معانی دیگر : آهسته و ملالت انگیز، خسته کننده، بی روح، کوچک و دلگیر، تنگ و تاریک، خفه، بدلباس، شلخته (pokey هم می نویسند)، pokey پست

poky

<hr> معنی : سیاستمدار <hr> معانی دیگر : (خودمانی) سیاستمدار باتجربه،سیاست باز، کامپیوتر : problem oriented language --&gt; procedure orinted language

معنی : سیاستمدار معانی دیگر : (خودمانی) سیاستمدار باتجربه،سیاست باز، کامپیوتر : problem oriented language --&gt; procedure orinted language

<hr> معنی : لهستان <hr> معانی دیگر : کشور لهستان (میان آلمان و روسیه - پایتخت: ورشو - 1312683 کیلومتر مربع)، خوک لهستانی (سیاه رنگ با خال های سفید بر دست و پا و دم و پوزه)

معنی : لهستان معانی دیگر : کشور لهستان (میان آلمان و روسیه - پایتخت: ورشو - 1312683 کیلومتر مربع)، خوک لهستانی (سیاه رنگ با خال های سفید بر دست و پا و دم و پوزه)

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد