<hr> معنی : تلگراف، تلگرافی، مخابره تلگرافی، فن تلگراف، دورنگاری <hr> معانی دیگر : فن کاربرد دستگاه تلگراف و شناخت ویژگی های آن، علم تلگراف

معنی : تلگراف، تلگرافی، مخابره تلگرافی، فن تلگراف، دورنگاری معانی دیگر : فن کاربرد دستگاه تلگراف و شناخت ویژگی های آن، علم تلگراف

telegraphy

<hr> معنی : حرکت اجسام بوسیله ارواح <hr> معانی دیگر : (پیرا روان شناسی) دور جنبانی، حرکت دادن از راه دور

معنی : حرکت اجسام بوسیله ارواح معانی دیگر : (پیرا روان شناسی) دور جنبانی، حرکت دادن از راه دور

telekinesis

<hr> معنی : مسافت سنج، دور سنج، چندی سنج <hr> معانی دیگر : (دستگاه یافتن فاصله های دور) دوریاب، بامسافت سنج سنجیدن

معنی : مسافت سنج، دور سنج، چندی سنج معانی دیگر : (دستگاه یافتن فاصله های دور) دوریاب، بامسافت سنج سنجیدن

telemeter

<hr> معنی : اندازه گیری از دور، دور سنجی، مسافت سنجی، چندی سنجی از راه دور <hr> معانی دیگر : دور سنجی، اندازه گیری از دور

معنی : اندازه گیری از دور، دور سنجی، مسافت سنجی، چندی سنجی از راه دور معانی دیگر : دور سنجی، اندازه گیری از دور

telemetry

<hr> معنی : حکمت علل غایی، پایان شناسی، مطالعه حکمت غایی <hr> معانی دیگر : غایت شناسی، فرجام گرایی، فرجام شناسی

معنی : حکمت علل غایی، پایان شناسی، مطالعه حکمت غایی معانی دیگر : غایت شناسی، فرجام گرایی، فرجام شناسی

teleology

<hr> معنی : وابسته به دورهم اندیشی، وابسته به توارد یا انتقال فکر <hr> معانی دیگر : وابسته به دورهم اندیشی، وابسته به توارد یا انتقال فکر

معنی : وابسته به دورهم اندیشی، وابسته به توارد یا انتقال فکر معانی دیگر : وابسته به دورهم اندیشی، وابسته به توارد یا انتقال فکر

telepathic

<hr> معنی : ارتباط افکار با یکدیگر، دوهم اندیشی <hr> معانی دیگر : (پیرا روان شناسی) دور آگاهی، دور همدردی، اندیشه خوانی، ارتباط ذهنی

معنی : ارتباط افکار با یکدیگر، دوهم اندیشی معانی دیگر : (پیرا روان شناسی) دور آگاهی، دور همدردی، اندیشه خوانی، ارتباط ذهنی

telepathy

<hr> معنی : تلفن، دورگو، تلفن کردن، تلفن زدن <hr> معانی دیگر : تلفن زدن (یا کردن)

معنی : تلفن، دورگو، تلفن کردن، تلفن زدن معانی دیگر : تلفن زدن (یا کردن)

telephone

<hr> معنی : دفتر تلفن <hr> معانی دیگر : (دفتر) راهنمای تلفن (telephone directory هم می گویند)

معنی : دفتر تلفن معانی دیگر : (دفتر) راهنمای تلفن (telephone directory هم می گویند)

telephone book

<hr> معنی : اتاقک تلفن، کیوسک تلفن، کابین تلفن <hr> معانی دیگر : باجه ی تلفن، اتاقک تلفن عمومی

معنی : اتاقک تلفن، کیوسک تلفن، کابین تلفن معانی دیگر : باجه ی تلفن، اتاقک تلفن عمومی

telephone booth

<hr> معنی : راهنمای تلفن

telephone directory

<hr> معنی : گوشی تلفن <hr> معانی دیگر : گوشی تلفن (receiver هم می گویند)

معنی : گوشی تلفن معانی دیگر : گوشی تلفن (receiver هم می گویند)

telephone receiver

<hr> معنی : تلفن کننده <hr> معانی دیگر : تلفن کننده

معنی : تلفن کننده معانی دیگر : تلفن کننده

telephoner

<hr> معنی : تلفنی <hr> معانی دیگر : تلفنی

معنی : تلفنی معانی دیگر : تلفنی

telephonic

<hr> معنی : تلفن چی <hr> معانی دیگر : (انگلیس) تلفنچی

معنی : تلفن چی معانی دیگر : (انگلیس) تلفنچی

telephonist

<hr> معنی : عکسبرداری از مسافات دور <hr> معانی دیگر : علم عکس برداری از راه دور، دورفرتور نگاری، telephotographic عکسبرداری از مسافات دور

معنی : عکسبرداری از مسافات دور معانی دیگر : علم عکس برداری از راه دور، دورفرتور نگاری، telephotographic عکسبرداری از مسافات دور

telephotography

<hr> معنی : چاپگر راه دور، ماشین ثبت مخابرات تلگرافی، دور نویس، تله تایپ <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: teletypewriter

معنی : چاپگر راه دور، ماشین ثبت مخابرات تلگرافی، دور نویس، تله تایپ معانی دیگر : رجوع شود به: teletypewriter

teleprinter

<hr> معنی : تلکسوپ، دوربین نجومی، تلسکوپ بکار بردن <hr> معانی دیگر : در هم فرو رفتن، در هم فشرده شدن، در هم رفتن، در هم فشردن، ادغام کردن، خلاصه کردن، تلسکوپ

معنی : تلکسوپ، دوربین نجومی، تلسکوپ بکار بردن معانی دیگر : در هم فرو رفتن، در هم فشرده شدن، در هم رفتن، در هم فشردن، ادغام کردن، خلاصه کردن، تلسکوپ

telescope

<hr> معنی : وابسته بدوربین نجومی <hr> معانی دیگر : از طریق تلسکوپ، قابل دید فقط با تلسکوپ، (مثل لوله ی تلسکوپ) جمع شو، در هم رو (telescopical هم می گویند)، تلسکوپی، وابسته به دور بین نجومی یا عدسی هدفگیری تفنگ از راه دور

معنی : وابسته بدوربین نجومی معانی دیگر : از طریق تلسکوپ، قابل دید فقط با تلسکوپ، (مثل لوله ی تلسکوپ) جمع شو، در هم رو (telescopical هم می گویند)، تلسکوپی، وابسته به دور بین نجومی یا عدسی هدفگیری تفنگ از راه دور

telescopic

<hr> معنی : تله تایپ، ماشین تحریر راه دور، دورنگاره <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی) دور تحریرگر، دور چاپگر، teletypewriter ماشین تحریر خود کار گیرنده پیام از مسافات دور، با ماشین تحریر از مسافات دورمطالبی تحریر کردن

معنی : تله تایپ، ماشین تحریر راه دور، دورنگاره معانی دیگر : (نام بازرگانی) دور تحریرگر، دور چاپگر، teletypewriter ماشین تحریر خود کار گیرنده پیام از مسافات دور، با ماشین تحریر از مسافات دورمطالبی تحریر کردن

teletype

<hr> معنی : تله تایپ، ماشین تحریر راه دور <hr> معانی دیگر : تلگراف دور نگار، دور نویس

معنی : تله تایپ، ماشین تحریر راه دور معانی دیگر : تلگراف دور نگار، دور نویس

teletypewriter

<hr> (از تلویزیون) پخش کردن، روی صفحه ی تلویزیون آوردن، درتلویزیون نشان دادن، برنامه تلویزیونی ترتیب دادن

(از تلویزیون) پخش کردن، روی صفحه ی تلویزیون آوردن، درتلویزیون نشان دادن، برنامه تلویزیونی ترتیب دادن

televise

<hr> معنی : تلویزیون، دور نشان <hr> معانی دیگر : تلویزیونی، وابسته به تلویزیون، پخش تلویزیونی، برنامه ی تلویزیون

معنی : تلویزیون، دور نشان معانی دیگر : تلویزیونی، وابسته به تلویزیون، پخش تلویزیونی، برنامه ی تلویزیون

television

<hr> معنی : تلویزیونی <hr> معانی دیگر : تلویزیونی

معنی : تلویزیونی معانی دیگر : تلویزیونی

televisual

<hr> معنی : نهایی، متضمن نتیجه غایی، دارای هدف نهایی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا متوجه به پایان، غایتی، فرجامی، فرجامین

معنی : نهایی، متضمن نتیجه غایی، دارای هدف نهایی معانی دیگر : وابسته به یا متوجه به پایان، غایتی، فرجامی، فرجامین

telic

<hr> معنی : نقل کردن، گفتن، تشخیص دادن، فاش کردن، بیان کردن، تعریف کردن <hr> معانی دیگر : برشمردن، ذکر کردن، شرح دادن، افشا کردن، بر ملا کردن، آشکار کردن، اطلاعات دادن، آگاه کردن، اعلام کردن، گزارش دادن، بروز دادن، ندا دادن، تمیز دادن، فهمیدن، دانستن، (با: on یا of) چغلی کردن، افشاگری کردن، خبر دادن، لو دادن، سخن چینی کردن، خبرکشی کردن، اثر کردن، (عربی - باستان شناسی در خاورمیانه) تل، تپه، فرق گذاردن

معنی : نقل کردن، گفتن، تشخیص دادن، فاش کردن، بیان کردن، تعریف کردن معانی دیگر : برشمردن، ذکر کردن، شرح دادن، افشا کردن، بر ملا کردن، آشکار کردن، اطلاعات دادن، آگاه کردن، اعلام کردن، گزارش دادن، بروز دادن، ندا دادن، تمیز دادن، فهمیدن، دانستن، (با: on یا of) چغلی کردن، افشاگری کردن، خبر دادن، لو دادن،

tell

<hr> معنی : تعیین کردن، توبیخ کردن، شمردن و کنار گذاردن، مردود شمردن <hr> معانی دیگر : 1- بر شمردن (و از جمع کل جدا کردن) 2- (عامیانه) شدیدا موآخذه کردن 3- جداکردن، انتخاب کردن، توبی&nbsp; کردن

معنی : تعیین کردن، توبیخ کردن، شمردن و کنار گذاردن، مردود شمردن معانی دیگر : 1- بر شمردن (و از جمع کل جدا کردن) 2- (عامیانه) شدیدا موآخذه کردن 3- جداکردن، انتخاب کردن، توبی کردن

tell off

<hr> معنی : گوینده، تحویل دار، ناقل، قائل، رای شمار <hr> معانی دیگر : سراینده، راوی، - سرا، شمارنده، شمارشگر، - شمار (به ویژه کسی که در مجلس شورا آرا را می شمارد)، ادوارد تلر (فیزیکدان امریکایی - زاده ی مجارستان)

معنی : گوینده، تحویل دار، ناقل، قائل، رای شمار معانی دیگر : سراینده، راوی، - سرا، شمارنده، شمارشگر، - شمار (به ویژه کسی که در مجلس شورا آرا را می شمارد)، ادوارد تلر (فیزیکدان امریکایی - زاده ی مجارستان)

teller

<hr> جانانه، دندان شکن، موثر، گویا، آشکار ساز، افشاگر، کارگر

جانانه، دندان شکن، موثر، گویا، آشکار ساز، افشاگر، کارگر

telling

<hr> معنی : سخن چین <hr> معانی دیگر : گویا، نمایانگر، آشکارساز، خبرکش ( tattler هم می گویند)، اشاره، نشانه، نشانه ی راز، (مجازی) دم خروس، رجوع شود به: indicator، آگاه ساز، جا نما، زمان نما، عقربه، خبرکشی کردن

معنی : سخن چین معانی دیگر : گویا، نمایانگر، آشکارساز، خبرکش ( tattler هم می گویند)، اشاره، نشانه، نشانه ی راز، (مجازی) دم خروس، رجوع شود به: indicator، آگاه ساز، جا نما، زمان نما، عقربه، خبرکشی کردن

telltale

<hr> معنی : خاکی، ساکن زمین، دستگاه سنجش حرکات زمین، خاکی، زمینی <hr> معانی دیگر : دنیوی، ساکن کره ی زمین، زمین زی، خاکزی

معنی : خاکی، ساکن زمین، دستگاه سنجش حرکات زمین، خاکی، زمینی معانی دیگر : دنیوی، ساکن کره ی زمین، زمین زی، خاکزی

tellurian

<hr> معنی : زمینی، دارای تلوریوم <hr> معانی دیگر : وابسته به تلوریم (tellurium)، رجوع شود به: tellurian، tellurous دارای تلوریوم

معنی : زمینی، دارای تلوریوم معانی دیگر : وابسته به تلوریم (tellurium)، رجوع شود به: tellurian، tellurous دارای تلوریوم

telluric

<hr> معنی : زمینی، دارای تلوریوم <hr> معانی دیگر : (شیمی) دارای تلوریم، تلوریمی، telluric دارای تلوریوم

معنی : زمینی، دارای تلوریوم معانی دیگر : (شیمی) دارای تلوریم، تلوریمی، telluric دارای تلوریوم

tellurous

<hr> معنی : تلویزیون <hr> معانی دیگر : (انگلیس) مخفف: television

معنی : تلویزیون معانی دیگر : (انگلیس) مخفف: television

telly

<hr> معنی : استفاده از دستگاه نقاله برقی <hr> معانی دیگر : (سازمان) حمل و نقل از طریق ترن آویخته

معنی : استفاده از دستگاه نقاله برقی معانی دیگر : (سازمان) حمل و نقل از طریق ترن آویخته

telpherage

<hr> معنی : زلزله <hr> معانی دیگر : زمین لرزه

معنی : زلزله معانی دیگر : زمین لرزه

temblor

<hr> معنی : تند، تصادفی، بی پروا، متهور، بی باک <hr> معانی دیگر : بی ملاحظه

معنی : تند، تصادفی، بی پروا، متهور، بی باک معانی دیگر : بی ملاحظه

temerarious

<hr> معنی : جسارت، بی پروایی، بی باکی، تهور <hr> معانی دیگر : پر رویی، گستاخی

معنی : جسارت، بی پروایی، بی باکی، تهور معانی دیگر : پر رویی، گستاخی

temerity

<hr> معنی : خشم، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، خوی، طبع، قلق، ابدیده کردن، درست ساختن، درست خمیر کردن، میزان کردن، مخلوط کردن، اب دادن، ملایم کردن <hr> معانی دیگر : تعدیل کردن، توام کردن، درآمیختن، (فلز) باز پخت کردن، آب دادن، آب دیده کردن، سرد و گرم کردن، سخت کردن، سرشتن، به غلظت دلخواه رساندن، به عمل آوردن، (انسان - دراثر تجربیات تلخ یا دشواری و غیره) کاردیده کردن، مانند پولاد آبدیده کردن، استوار کردن، محکم کردن، خلق، حالت روحی، منش، بد خلقی، ناسازگاری، غیظ، خصلت، نهاد، گرایش، ویژگی(ها)، (نادر) جور کردن، مناسب کردن، تنظیم کردن، (قدیمی) به نسبت مناسب مخلوط کردن، درست آمیختن، (موسیقی) ساز را کوک و میزان کردن، (زیر و بمی را) تنظیم کردن، اب دادن فلز، معتدل کردن، غضب

معنی : خشم، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، خوی، طبع، قلق، ابدیده کردن، درست ساختن، درست خمیر کردن، میزان کردن، مخلوط کردن، اب دادن، ملایم کردن معانی دیگر : تعدیل کردن، توام کردن، درآمیختن، (فلز) باز پخت کردن، آب دادن، آب دیده کردن، سرد و گرم کردن، سخت کردن، سرشتن، به غلظت دلخواه رساندن، به عمل آو

temper

<hr> معنی : خوی، خونگرمی، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، فطرت <hr> معانی دیگر : خلق، منش، روحیه، خلق و خو، تلون مزاج، دمدمی بودن، زود تغییری، زودخشمی، انگیختگی، تند مزاجی، (در اصل) آمیختن به قاعده، ترکیب متناسب، تناسب اجزا، (فیزیولژی قرون وسطی) مزاج، طبع (چهار مزاج اصلی عبارت بودند از: دموی sanguine و بلغمی phlegmatic و سودایی choleric و صفراوی melancholic - رجوع شود به: humor)، (مهجور) آب و هوا، (مهجور) حرارت، گرما

معنی : خوی، خونگرمی، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، فطرت معانی دیگر : خلق، منش، روحیه، خلق و خو، تلون مزاج، دمدمی بودن، زود تغییری، زودخشمی، انگیختگی، تند مزاجی، (در اصل) آمیختن به قاعده، ترکیب متناسب، تناسب اجزا، (فیزیولژی قرون وسطی) مزاج، طبع (چهار مزاج اصلی عبارت بودند از: دموی sanguine و بلغم

temperament

<hr> معنی : خون گرم، مزاجی، خویی <hr> معانی دیگر : وابسته به خلق و خو، منشی، سرشتی، خلقی

معنی : خون گرم، مزاجی، خویی معانی دیگر : وابسته به خلق و خو، منشی، سرشتی، خلقی

temperamental

<hr> معنی : اعتدال، میانه روی <hr> معانی دیگر : تعادل، خویشتن داری، میانه روی در صرف مشروبات الکلی، طرفداری از منع نوشابه های الکلی، خودداری

معنی : اعتدال، میانه روی معانی دیگر : تعادل، خویشتن داری، میانه روی در صرف مشروبات الکلی، طرفداری از منع نوشابه های الکلی، خودداری

temperance

<hr> معنی : ملایم، میانه رو، معتدل <hr> معانی دیگر : (آب و هوا) معتدل، دادوند، معتدله، خویشتن دار (self-restrained هم می گویند)

معنی : ملایم، میانه رو، معتدل معانی دیگر : (آب و هوا) معتدل، دادوند، معتدله، خویشتن دار (self-restrained هم می گویند)

temperate

<hr> معنی : دما، درجه حرارت، درجه گرما <hr> معانی دیگر : گرما، حرارت، تب

معنی : دما، درجه حرارت، درجه گرما معانی دیگر : گرما، حرارت، تب

temperature

<hr> معنی : تندی، هیجان، جوش وخروش، تندباد، توفان، توفان ایجاد کردن، توفانی شدن <hr> معانی دیگر : هیاهو، غلغله، آشوب، توفان (به ویژه باد شدید همراه با برف یا باران)، (قدیمی - شاعرانه) توفانی کردن، مشوب کردن

معنی : تندی، هیجان، جوش وخروش، تندباد، توفان، توفان ایجاد کردن، توفانی شدن معانی دیگر : هیاهو، غلغله، آشوب، توفان (به ویژه باد شدید همراه با برف یا باران)، (قدیمی - شاعرانه) توفانی کردن، مشوب کردن

tempest

<hr> معنی : تند، متلاطم، توفانی، طوفانی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند توفان، شدید، ستهم، پر آشوب، مشوب، پر جوش و خروش، پرغوغا، خروشان، پر تب و تاب، پر شور، پرتوپ وتشر

معنی : تند، متلاطم، توفانی، طوفانی معانی دیگر : وابسته به یا همانند توفان، شدید، ستهم، پر آشوب، مشوب، پر جوش و خروش، پرغوغا، خروشان، پر تب و تاب، پر شور، پرتوپ وتشر

tempestuous

<hr> معنی : معبدی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: knight templar، زائر بیت المقدس، وابسته بمعبد، عضو جمعیت فراماسون، عضو فرقه ای ازصلیبیون نظامی قرون وسطی

معنی : معبدی معانی دیگر : رجوع شود به: knight templar، زائر بیت المقدس، وابسته بمعبد، عضو جمعیت فراماسون، عضو فرقه ای ازصلیبیون نظامی قرون وسطی

templar

<hr> معنی : قالب، الگو <hr> معانی دیگر : شابلون، بالشتک، قواره

معنی : قالب، الگو معانی دیگر : شابلون، بالشتک، قواره

واژه های حرف "t" - مترادف و متضاد