مترادف و متضاد

<hr> معنی : جن، بچه بد ذات، جوجه تیغی، خارپشت، بچه شیطان <hr> معانی دیگر : بچه ی شیطان، بچه ی تخس، طفل، (مهجور) رجوع شود به: elf، رجوع شود به: sea urchin

معنی : جن، بچه بد ذات، جوجه تیغی، خارپشت، بچه شیطان معانی دیگر : بچه ی شیطان، بچه ی تخس، طفل، (مهجور) رجوع شود به: elf، رجوع شود به: sea urchin

urchin

<hr> معنی : زبان اردو <hr> معانی دیگر : زبان اردو (آمیزه ای از هندی و فارسی و عربی)

معنی : زبان اردو معانی دیگر : زبان اردو (آمیزه ای از هندی و فارسی و عربی)

urdu

<hr> معنی : ماده پیشاب، اوره بفرمول <hr> معانی دیگر : (ماده ی حل شدنی و بلورین به فرمول: co(nh2)2) اوره، اوره بفرمول 2 nh2 co

معنی : ماده پیشاب، اوره بفرمول معانی دیگر : (ماده ی حل شدنی و بلورین به فرمول: co(nh2)2) اوره، اوره بفرمول 2 nh2 co

urea

<hr> معنی : حالب <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) میزنای، پیشاب نای

معنی : حالب معانی دیگر : (کالبد شناسی) میزنای، پیشاب نای

ureter

<hr> معنی : انگیزش، مناسبت، اصرار کردن، ابرام کردن، تسریع شدن، با اصرار وادار کردن، انگیختن <hr> معانی دیگر : خواستار شدن، (با اصرار) خواستن، تاکیدکردن، فشار آوردن، وادار کردن، قبولاندن، پذیراندن، برآن داشتن، (با فشار یا تهدید و غیره) راندن، تازاندن، دواندن، تمایل شدید، میل (شدید)، اشتیاق

معنی : انگیزش، مناسبت، اصرار کردن، ابرام کردن، تسریع شدن، با اصرار وادار کردن، انگیختن معانی دیگر : خواستار شدن، (با اصرار) خواستن، تاکیدکردن، فشار آوردن، وادار کردن، قبولاندن، پذیراندن، برآن داشتن، (با فشار یا تهدید و غیره) راندن، تازاندن، دواندن، تمایل شدید، میل (شدید)، اشتیاق

urge

<hr> معنی : ضرورت، فوریت، نیاز شدید <hr> معانی دیگر : ابرام، اصرار، پافشاری، اضطرار، مبرم بودن، زودی، تندایی

معنی : ضرورت، فوریت، نیاز شدید معانی دیگر : ابرام، اصرار، پافشاری، اضطرار، مبرم بودن، زودی، تندایی

urgency

<hr> معنی : ضروری، مبرم، فشاراور، فوری، مصرانه، اصرار کننده <hr> معانی دیگر : پا فشار، اهل اصرار و ابرام، مصر، سمج، (نیاز و غیره) مبرم، تندا، اضطراری، ناگهانی

معنی : ضروری، مبرم، فشاراور، فوری، مصرانه، اصرار کننده معانی دیگر : پا فشار، اهل اصرار و ابرام، مصر، سمج، (نیاز و غیره) مبرم، تندا، اضطراری، ناگهانی

urgent

urging

<hr> معنی : ادراری، پیشابی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای اوره، اوره ای، اوریک، موجود در ادرار

معنی : ادراری، پیشابی معانی دیگر : وابسته به یا دارای اوره، اوره ای، اوریک، موجود در ادرار

uric

<hr> معنی : اسید اوریک <hr> معانی دیگر : (شیمی) اسید اوریک (c5h4n4o3)

معنی : اسید اوریک معانی دیگر : (شیمی) اسید اوریک (c5h4n4o3)

uric acid

<hr> معنی : محل ادرار، گلدان ادرار، شاشگاه، ظرف پیشاب <hr> معانی دیگر : (در مستراح های عمومی) شاشگاه، پیشابگاه، آبریزگاه

معنی : محل ادرار، گلدان ادرار، شاشگاه، ظرف پیشاب معانی دیگر : (در مستراح های عمومی) شاشگاه، پیشابگاه، آبریزگاه

urinal

<hr> معنی : تجزیه شیمیایی ادرار، پیشاب سنجی <hr> معانی دیگر : تجزیه ی ادرار، فراکافت پیشاب

معنی : تجزیه شیمیایی ادرار، پیشاب سنجی معانی دیگر : تجزیه ی ادرار، فراکافت پیشاب

urinalysis

<hr> معنی : بولی، ادراری، پیشابی، موجود در ادرار <hr> معانی دیگر : وابسته به شاش، گمیزی، پیشاب دان

معنی : بولی، ادراری، پیشابی، موجود در ادرار معانی دیگر : وابسته به شاش، گمیزی، پیشاب دان

urinary

<hr> معنی : مثانه، پیشاب دان <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) مثانه، میزه دان، کیسه ادراری

معنی : مثانه، پیشاب دان معانی دیگر : (کالبد شناسی) مثانه، میزه دان، کیسه ادراری

urinary bladder

urinary foam

<hr> معنی : ادرار کردن، شاشیدن، پیشاب کردن <hr> معانی دیگر : گمیز کردن، گمیزیدن، زهراب کردن

معنی : ادرار کردن، شاشیدن، پیشاب کردن معانی دیگر : گمیز کردن، گمیزیدن، زهراب کردن

urinate

<hr> معنی : شاش، ادرار، بول، پیشاب، زهر اب <hr> معانی دیگر : گمیز، چکمیزک، چامین

معنی : شاش، ادرار، بول، پیشاب، زهر اب معانی دیگر : گمیز، چکمیزک، چامین

urine

<hr> معنی : کوزه، گلدان <hr> معانی دیگر : گلدان (به ویژه گلدان پایه دار)، بستو (به ویژه برای نگهداری خاکستر مرده)، سبو، ظرف شیردار برای ساختن قهوه، قهوه جوش بزرگ، گلدان یا ظرف محتوی خاکستر مرده

معنی : کوزه، گلدان معانی دیگر : گلدان (به ویژه گلدان پایه دار)، بستو (به ویژه برای نگهداری خاکستر مرده)، سبو، ظرف شیردار برای ساختن قهوه، قهوه جوش بزرگ، گلدان یا ظرف محتوی خاکستر مرده

<hr> معنی : ویژهگر بیماریهای دستگاه ادرار <hr> معانی دیگر : طب ویژه گر بیماریهای دستگاه ادرار

معنی : ویژهگر بیماریهای دستگاه ادرار معانی دیگر : طب ویژه گر بیماریهای دستگاه ادرار

urologist

<hr> معنی : دب اکبر <hr> معانی دیگر : (نجوم) دب اکبر، استارگان بزرگ خرس، هفت اورنگ مهین

معنی : دب اکبر معانی دیگر : (نجوم) دب اکبر، استارگان بزرگ خرس، هفت اورنگ مهین

ursa major

<hr> معنی : دب اصغر <hr> معانی دیگر : (نجوم) دب اصغر، استارگان کوچک خرس، هفت اورنگ کهین

معنی : دب اصغر معانی دیگر : (نجوم) دب اصغر، استارگان کوچک خرس، هفت اورنگ کهین

ursa minor

<hr> معنی : خرس مانند، شبیه خرس <hr> معانی دیگر : وابسته به یا مانند خرس، خرسی

معنی : خرس مانند، شبیه خرس معانی دیگر : وابسته به یا مانند خرس، خرسی

ursine

<hr> معنی : ما، خودمان، به ما، بما، مارا، نسبت بما <hr> معانی دیگر : برای خودمان، با خودمان

معنی : ما، خودمان، به ما، بما، مارا، نسبت بما معانی دیگر : برای خودمان، با خودمان

<hr> معنی : قابلیت استفاده، بکار خوری <hr> معانی دیگر : قابلیت استفاده، بکارخوری

معنی : قابلیت استفاده، بکار خوری معانی دیگر : قابلیت استفاده، بکارخوری

usability

<hr> معنی : قابل استفاده، مصرف کردنی، بکار بردنی <hr> معانی دیگر : به کار بردنی، قابل استعمال، کاربرد پذیر

معنی : قابل استفاده، مصرف کردنی، بکار بردنی معانی دیگر : به کار بردنی، قابل استعمال، کاربرد پذیر

usable

<hr> معنی : استفاده، کاربرد، استعمال <hr> معانی دیگر : کاربرد واژه، سنت، رویه، روش، روال، رسم، شیوه، عرف، عادت، معمول

معنی : استفاده، کاربرد، استعمال معانی دیگر : کاربرد واژه، سنت، رویه، روش، روال، رسم، شیوه، عرف، عادت، معمول

usage

<hr> معنی : سر رسید، مدت، ربح پول، سود سرمایه <hr> معانی دیگر : مهلت پرداخت، فرجه، وعده، (مهجور) رجوع شود به: use، عرف

معنی : سر رسید، مدت، ربح پول، سود سرمایه معانی دیگر : مهلت پرداخت، فرجه، وعده، (مهجور) رجوع شود به: use، عرف

usance

<hr> معنی : عادت، استفاده، تمرین، سود، منفعت، فایده، کاربرد، استعمال، خاصیت، مصرف، اطلاق، استفاده کردن، بهره برداری کردن از، مصرف کردن، بکار بردن، استعمال کردن، بکار انداختن <hr> معانی دیگر : هوده، به کاربری، به کارزنی، اعمال، کاربری، به درد خوردن، خوگیری، مروسیدگی، به کاربردن، به کار زدن، صرف کردن، طی کردن، گذراندن، سو استفاده کردن، نارواگری کردن، استثمار کردن، بهره گیری کردن، (حقوق) انتفاع، بهره بری، رفتار کردن، قدرت استفاده، اجازه ی استفاده، نیاز، احتیاج، (به صورت: used to) عادت (داشتن یا کردن)، خو (گرفتن)، مروسیدن، (به ویژه کلیسا) روش، رسم، رویه، روال، سودمندی، تکرار، ممارست

معنی : عادت، استفاده، تمرین، سود، منفعت، فایده، کاربرد، استعمال، خاصیت، مصرف، اطلاق، استفاده کردن، بهره برداری کردن از، مصرف کردن، بکار بردن، استعمال کردن، بکار انداختن معانی دیگر : هوده، به کاربری، به کارزنی، اعمال، کاربری، به درد خوردن، خوگیری، مروسیدگی، به کاربردن، به کار زدن، صرف کردن، طی کردن، 

<hr> معنی : سخنوری کردن

use eloquence

use perfume

<hr> معنی : چتر استعمال کردن

معنی : چتر استعمال کردن

use umbrella

<hr> معنی : مصرف کردن، تحلیل بردن، از نفس افتادن، مورد استفاده قرارگرفتن <hr> معانی دیگر : (تا آخر) مصرف کردن، به کار بردن، بهره برداری کردن

معنی : مصرف کردن، تحلیل بردن، از نفس افتادن، مورد استفاده قرارگرفتن معانی دیگر : (تا آخر) مصرف کردن، به کار بردن، بهره برداری کردن

use up

<hr> معنی : بکار بردنی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: usable، usable قابل استفاده، مصرف کردنی

معنی : بکار بردنی معانی دیگر : رجوع شود به: usable، usable قابل استفاده، مصرف کردنی

useable

<hr> دست دوم، مستعمل، نیمدار، کارکرده، زمان گذشته و اسم مفعول: use، اشنا، معتاد، خوگرفته، بکاررفنه

دست دوم، مستعمل، نیمدار، کارکرده، زمان گذشته و اسم مفعول: use، اشنا، معتاد، خوگرفته، بکاررفنه

used

<hr> (برای شرح عادت یا کار مکرر به کار می رود) عادت کرده، خوگرفته، مانوس

(برای شرح عادت یا کار مکرر به کار می رود) عادت کرده، خوگرفته، مانوس

used to

<hr> معنی : قابل استفاده، سودمند، مفید، فیض بخش، مثمر، بافایده <hr> معانی دیگر : به دردخور، باهوده، ثمربخش

معنی : قابل استفاده، سودمند، مفید، فیض بخش، مثمر، بافایده معانی دیگر : به دردخور، باهوده، ثمربخش

useful

<hr> معنی : فایده، سودمندی <hr> معانی دیگر : مفیدیت، قابل استفاده بودن

معنی : فایده، سودمندی معانی دیگر : مفیدیت، قابل استفاده بودن

usefulness

<hr> معنی : خنثی، بیهوده، بی مصرف، عاری از فایده، غیر قابل استفاده، غیر ضروری، عاطل، زائد، نا کار، بی فایده، بلا استفاده، عبث، باطله <hr> معانی دیگر : ناسودمند، به درد نخور، نیست، هکف، بی اثر

معنی : خنثی، بیهوده، بی مصرف، عاری از فایده، غیر قابل استفاده، غیر ضروری، عاطل، زائد، نا کار، بی فایده، بلا استفاده، عبث، باطله معانی دیگر : ناسودمند، به درد نخور، نیست، هکف، بی اثر

useless

<hr> معنی : استفاده کننده، کاربر، بکار برنده، استعمال کننده <hr> معانی دیگر : به کاربرنده، مصرف کننده، معتاد

معنی : استفاده کننده، کاربر، بکار برنده، استعمال کننده معانی دیگر : به کاربرنده، مصرف کننده، معتاد

user

user-friendly

<hr> معنی : راهنما، راهنمایا کنترل سینما و غیره، راهنمایی کردن، طلیعه چیزی بودن، یساولی کردن <hr> معانی دیگر : جانمایی کردن، (معمولابا: in یا into) به وجود آوردن، ایجاد کردن، همراه آوردن، دربان، دروازه بان، (در کلیسا و تئاتر و کنسرت و غیره) راهنما، (کسی که تماشاچی و غیره را به صندلی خود راهنمایی می کند) جانما، (در مراسم رسمی) پیشگام صف، معرفی کننده ی مدعوین، یساول، (مراسم ازدواج) ساقدوش، مشایع داماد، (انگلیس - مهجور - مدرسه ی پسرانه) کمک معلم، دستیار

معنی : راهنما، راهنمایا کنترل سینما و غیره، راهنمایی کردن، طلیعه چیزی بودن، یساولی کردن معانی دیگر : جانمایی کردن، (معمولابا: in یا into) به وجود آوردن، ایجاد کردن، همراه آوردن، دربان، دروازه بان، (در کلیسا و تئاتر و کنسرت و غیره) راهنما، (کسی که تماشاچی و غیره را به صندلی خود راهنمایی می کند) جانما

usher

<hr> معنی : معتاد، معمولی، متداول، عادی، مرسوم، همیشگی، معمول <hr> معانی دیگر : رواگ

معنی : معتاد، معمولی، متداول، عادی، مرسوم، همیشگی، معمول معانی دیگر : رواگ

usual

<hr> معنی : معمولا <hr> معانی دیگر : معمولا

معنی : معمولا معانی دیگر : معمولا

usually

<hr> معنی : حق عمری و رقبی، حق استفاده از عین، حق عمری و رقبی داشتن <hr> معانی دیگر : (حقوق) حق استفاده از عین و نمائات، حق استفاده از ملک دیگری بدون حق تملک یا آسیب رسانی یا تغییر دادن، از عین و نمائات مالی استفاده کردن

معنی : حق عمری و رقبی، حق استفاده از عین، حق عمری و رقبی داشتن معانی دیگر : (حقوق) حق استفاده از عین و نمائات، حق استفاده از ملک دیگری بدون حق تملک یا آسیب رسانی یا تغییر دادن، از عین و نمائات مالی استفاده کردن

usufruct

<hr> معنی : صراف، ربا خوار، سود خوار - تنزیل خوار <hr> معانی دیگر : تنزیل خوار

معنی : صراف، ربا خوار، سود خوار - تنزیل خوار معانی دیگر : تنزیل خوار

usurer

<hr> معنی : ربا خوار، تنزیل خوار، مبنی بررباخواری <hr> معانی دیگر : رباخوارانه

معنی : ربا خوار، تنزیل خوار، مبنی بررباخواری معانی دیگر : رباخوارانه

usurious

<hr> معنی : ربودن، غصب کردن، بزور گرفتن <hr> معانی دیگر : سگاریدن، به زور گرفتن، زورستانی کردن

معنی : ربودن، غصب کردن، بزور گرفتن معانی دیگر : سگاریدن، به زور گرفتن، زورستانی کردن

usurp

<hr> معنی : غصب <hr> معانی دیگر : زورستانی، سگار، تصاحب به عنف

معنی : غصب معانی دیگر : زورستانی، سگار، تصاحب به عنف

واژه های حرف "u" - مترادف و متضاد