انگلیسی به انگلیسی

<hr> (آنچه که به خاطر سنگینی یا اندازه یا شکل به کار بردن آن دشوار باشد) سخت کاربرد، بدقلق، بدبار، دیرجنب، دست و پاگیر

(آنچه که به خاطر سنگینی یا اندازه یا شکل به کار بردن آن دشوار باشد) سخت کاربرد، بدقلق، بدبار، دیرجنب، دست و پاگیر

unwieldly

<hr> معنی : سنگین، صعب، بد هیکل، گنده، دیر جنبش <hr> معانی دیگر : دیر جنب

معنی : سنگین، صعب، بد هیکل، گنده، دیر جنبش معانی دیگر : دیر جنب

unwieldy

<hr> معنی : بی میل، بی تمایل <hr> معانی دیگر : ناخواهان، نامتمایل، با بی میلی، ناخواهانه

معنی : بی میل، بی تمایل معانی دیگر : ناخواهان، نامتمایل، با بی میلی، ناخواهانه

unwilling

unwillingly

unwillingness

<hr> معنی : باز کردن، باز کردن از پیچ، بی کوک کردن، کوک چیزی را باز کردن <hr> معانی دیگر : آرام شدن، استراحت کردن، تمدد اعصاب کردن، (کوک ساعت و غیره را) باز کردن، واکوک کردن، واپیچیدن، رجوع شود به: uncoil، گره گشایی کردن، رفع اشکال کردن

معنی : باز کردن، باز کردن از پیچ، بی کوک کردن، کوک چیزی را باز کردن معانی دیگر : آرام شدن، استراحت کردن، تمدد اعصاب کردن، (کوک ساعت و غیره را) باز کردن، واکوک کردن، واپیچیدن، رجوع شود به: uncoil، گره گشایی کردن، رفع اشکال کردن

unwind

unwinnable

<hr> معنی : نادان، جاهل، غیر عاقلانه <hr> معانی دیگر : نابخردانه، احمقانه، ابلهانه، نامعقول

معنی : نادان، جاهل، غیر عاقلانه معانی دیگر : نابخردانه، احمقانه، ابلهانه، نامعقول

unwise

unwisely

unwished

unwitnessed

<hr> معنی : بی خبر، بی هوش، غیر عمدی، بی توجه، بی اطلاع <hr> معانی دیگر : غافل، غافلانه، بی خبرانه

معنی : بی خبر، بی هوش، غیر عمدی، بی توجه، بی اطلاع معانی دیگر : غافل، غافلانه، بی خبرانه

unwitting

<hr> ندانسته، سهوا، اشتباها

ندانسته، سهوا، اشتباها

unwittingly

unwomanly

unwon

<hr> معنی : غیر عادی، غیرمعتاد <hr> معانی دیگر : نامعمول، ناروال، برخلاف عادت

معنی : غیر عادی، غیرمعتاد معانی دیگر : نامعمول، ناروال، برخلاف عادت

unwonted

unwontedly

unwontedness

unworkability

unworkable

unworkably

unworked

unworldliness

<hr> معنی : روحانی، غیردنیایی <hr> معانی دیگر : ناوابسته به این دنیا، غیر دنیوی، غیر خاکی، روحی، معنوی

معنی : روحانی، غیردنیایی معانی دیگر : ناوابسته به این دنیا، غیر دنیوی، غیر خاکی، روحی، معنوی

unworldly

<hr> معنی : کهنه نشده، استعمال نشده <hr> معانی دیگر : کهنه نشده، استعمال نشده

معنی : کهنه نشده، استعمال نشده معانی دیگر : کهنه نشده، استعمال نشده

unworn

unworried

unworthily

unworthiness

<hr> معنی : مهمل، نا شایسته، نالایق، نا زیبا، نا زیبنده، نامستحق <hr> معانی دیگر : ناسزاوار، نابرازنده، نامناسب، دون شان

معنی : مهمل، نا شایسته، نالایق، نا زیبا، نا زیبنده، نامستحق معانی دیگر : ناسزاوار، نابرازنده، نامناسب، دون شان

unworthy

unworthy of

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول: unwind

زمان گذشته و اسم مفعول: unwind

unwound

unwounded

unwoven

<hr> معنی : ازاد کردن، صاف کردن، باز کردن، واپیچیدن <hr> معانی دیگر : (چیز بسته بندی شده یا کاغذ پیچ شده و غیره را) باز کردن، بی پوشش کردن، از پوشش در آوردن، باز کردن بسته و غیره

معنی : ازاد کردن، صاف کردن، باز کردن، واپیچیدن معانی دیگر : (چیز بسته بندی شده یا کاغذ پیچ شده و غیره را) باز کردن، بی پوشش کردن، از پوشش در آوردن، باز کردن بسته و غیره

unwrap

unwrinkle

<hr> معنی : شفاهی، ننوشته، غیر مدون، غیرکتبی، بطور شفاهی <hr> معانی دیگر : نوشته نشده، نانگاشته، عرفی، سنتی، غیرمندرج، نانوشتاری

معنی : شفاهی، ننوشته، غیر مدون، غیرکتبی، بطور شفاهی معانی دیگر : نوشته نشده، نانگاشته، عرفی، سنتی، غیرمندرج، نانوشتاری

unwritten

<hr> قانون غیر مدون، قانون غیر مندرج، قانون سنتی، قانون عرفی، قانون ننوشته، عرف، رسم متداول

قانون غیر مدون، قانون غیر مندرج، قانون سنتی، قانون عرفی، قانون ننوشته، عرف، رسم متداول

unwritten law

<hr> معنی : سرکش، گردن کش <hr> معانی دیگر : سرکش، گردنکش

معنی : سرکش، گردن کش معانی دیگر : سرکش، گردنکش

unyielding

unyieldingly

<hr> معنی : ازاد کردن، از زیر یوغ ازاد کردن <hr> معانی دیگر : یوغ حیوان را باز کردن، از زیر یوغ در آوردن، بی یوغ کردن یا شدن، از زیر یوه ازاد کردن

معنی : ازاد کردن، از زیر یوغ ازاد کردن معانی دیگر : یوغ حیوان را باز کردن، از زیر یوغ در آوردن، بی یوغ کردن یا شدن، از زیر یوه ازاد کردن

unyoke

unzealous

unzealously

<hr> معنی : جدا کردن، زیپ لباس را باز کردن <hr> معانی دیگر : (زیپ چیزی را) باز کردن، (زیپ) باز شدن

معنی : جدا کردن، زیپ لباس را باز کردن معانی دیگر : (زیپ چیزی را) باز کردن، (زیپ) باز شدن

unzip

<hr> معنی : برخاستن، بالا رفتن، ترقی کردن، بالا بردن یا ترقی دادن، در حال کار، جلو، بالا، روی، بالای، بر فراز، در بلندی <hr> معانی دیگر : پیشوند: بالا (معمولا معنی واژه را یا عوض می کند یا تشدید می کند) [upbraid و upbringing]، فراز، زبر، بیدار، برخاسته، بیرون از بستر، برپا، رو به بالا، به سوی بالا، بالاسوی، به طرف بالا، برانگیخته، در حال شورش، در حال قیام، در هیجان، افزوده، زیاد شده، بالا رفته، بیشتر، آماده، مهیا، (به ویژه کامپیوتر) دایر، رو به راه، مشغول کار، روشن، در حال روی دادن، در حال انجام، تمام، پایان یافته، در بالا، در صدر، در ترقی، (معمولا با: to یا with) برابر، هم تراز، مثل، همانند، مطلع، آگاه، مسلط بر، (معمولا با: for) در معرض، قرار است که، بلند، فرازین، زبرین، برین، به بالا، به بعد، کنار، یک سو، (با فعل) خوب (انجام دادن و غیره)، کاملا، تماما، درست، (بدون افزودن معنی خاص همراه برخی فعل ها به کار می رود)، بلندی، سربالایی، زیادی، افزایش، ازدیاد، تزاید، (عامیانه) برخاستن، برپا شدن، بلند شدن، بالا بردن، بلند کردن، زیاد کردن، (خودمانی) داروی مخدر، آمفتامین (upper هم می گویند)، داروی انگیزان، (امتیاز مسابقه و غیره) هریک، هردو، سپری شده، صعود کردن

معنی : برخاستن، بالا رفتن، ترقی کردن، بالا بردن یا ترقی دادن، در حال کار، جلو، بالا، روی، بالای، بر فراز، در بلندی معانی دیگر : پیشوند: بالا (معمولا معنی واژه را یا عوض می کند یا تشدید می کند) [upbraid و upbringing]، فراز، زبر، بیدار، برخاسته، بیرون از بستر، برپا، رو به بالا، به سوی بالا، بالاسوی، ب

واژه های حرف "u" - انگلیسی به انگلیسی