جملات نمونه

<hr> معنی : جوهر، حامض، بدجنسی، جوهر اسید، ترش، سرکه مانند، دارای خاصیت اسید، ترشرو، بد اخلاق <hr> معانی دیگر : (دارای مزه) تند و سوزنده، ترشا، تند و کنایه آمیز، گزنده، نیش دار، (خاک) اسیدی (دارای ph کمتر از 7)، بدخلق، بدقلق، حالت اسیدی، ترشی، اسید، اسید مانند، اسیدی، اسیددار، (خودمانی) lsd، حام­، محک

معنی : جوهر، حامض، بدجنسی، جوهر اسید، ترش، سرکه مانند، دارای خاصیت اسید، ترشرو، بد اخلاق معانی دیگر : (دارای مزه) تند و سوزنده، ترشا، تند و کنایه آمیز، گزنده، نیش دار، (خاک) اسیدی (دارای ph کمتر از 7)، بدخلق، بدقلق، حالت اسیدی، ترشی، اسید، اسید مانند، اسیدی، اسیددار، (خودمانی) lsd، حام­، محک

acid

acid rain

<hr> معنی : محک، وسیلهء ازمایش، امتحان با اسید <hr> معانی دیگر : آزمون نهایی و اصلی، آزمایش محک طلا

معنی : محک، وسیلهء ازمایش، امتحان با اسید معانی دیگر : آزمون نهایی و اصلی، آزمایش محک طلا

acid test

<hr> (خودمانی) معتاد به ال اس دی (lsd)

(خودمانی) معتاد به ال اس دی (lsd)

acidhead

<hr> معنی : اسیدی، تشکیل دهندهء اسید، اسید دار <hr> معانی دیگر : دارای مواد اسیدزا، اسیدزا، ترش، تند و سوزآور

معنی : اسیدی، تشکیل دهندهء اسید، اسید دار معانی دیگر : دارای مواد اسیدزا، اسیدزا، ترش، تند و سوزآور

acidic

<hr> معنی : ترشی، اسید سازی، اسید شدگی، تحمیض <hr> معانی دیگر : تحمی­

معنی : ترشی، اسید سازی، اسید شدگی، تحمیض معانی دیگر : تحمی­

acidification

<hr> معنی : ترش کردن، اسید کردن، حامض کردن <hr> معانی دیگر : تبدیل به اسید کردن یا شدن، اسیدی کردن یا شدن، حام­ کردن

معنی : ترش کردن، اسید کردن، حامض کردن معانی دیگر : تبدیل به اسید کردن یا شدن، اسیدی کردن یا شدن، حام­ کردن

acidify

<hr> معنی : ترشی، اسیدیته، حموضت <hr> معانی دیگر : تندی و سوزانی، میزان ترشی، خاصیت اسیدی، میزان اسیدی، ترشایی، تلخی، گزندگی، ترشی معده، زیادی اسید معده

معنی : ترشی، اسیدیته، حموضت معانی دیگر : تندی و سوزانی، میزان ترشی، خاصیت اسیدی، میزان اسیدی، ترشایی، تلخی، گزندگی، ترشی معده، زیادی اسید معده

acidity

acidly

<hr> معنی : اسید دوست، اسید گرای

معنی : اسید دوست، اسید گرای

acidophilic

<hr> اسیدوز (کم شدن ph خون و بافت ها)، ترشاک، طب فساد خون در اشخاص مبتلا به بیماری قند دیابت

اسیدوز (کم شدن ph خون و بافت ها)، ترشاک، طب فساد خون در اشخاص مبتلا به بیماری قند دیابت

acidosis

<hr> معنی : کج خلق، میخوش <hr> معانی دیگر : تند و طعنه آمیز، ترش رو، اسیدی، ترش شده، ملس

معنی : کج خلق، میخوش معانی دیگر : تند و طعنه آمیز، ترش رو، اسیدی، ترش شده، ملس

acidulous

<hr> (کالبد شناسی) حفره یا کیسه ی کوچک غده های خوشه ای شکل، ریز کیسه ی انگوری، دانه ریز در توت و تمشک، حبه، هسته ی انگور، خوشک، دانه ء ریز در توت و تمشک و غیره، انگورک

(کالبد شناسی) حفره یا کیسه ی کوچک غده های خوشه ای شکل، ریز کیسه ی انگوری، دانه ریز در توت و تمشک، حبه، هسته ی انگور، خوشک، دانه ء ریز در توت و تمشک و غیره، انگورک

acinus

<hr> علامتی در ارتباطات و بی سیم و تلفن که بجای حرف aبکار میرود

علامتی در ارتباطات و بی سیم و تلفن که بجای حرف aبکار میرود

<hr> معنی : تصدیق کردن، قدردانی کردن، اعتراف کردن، وصولنامهای را اشعار داشتن <hr> معانی دیگر : اذعان کردن، اقرار کردن، رسید چیزی را اعلام کردن، (دریافت نامه و غیره را) اعلام کردن، محل گذاشتن، اعتنا کردن، تشکر کردن، سپاسگزاری کردن، صحت یا قانونی بودن مدرکی را تصدیق کردن، تصدیق محضری کردن، جواب دادن، آشنایی دادن، جواب سلام دادن

معنی : تصدیق کردن، قدردانی کردن، اعتراف کردن، وصولنامهای را اشعار داشتن معانی دیگر : اذعان کردن، اقرار کردن، رسید چیزی را اعلام کردن، (دریافت نامه و غیره را) اعلام کردن، محل گذاشتن، اعتنا کردن، تشکر کردن، سپاسگزاری کردن، صحت یا قانونی بودن مدرکی را تصدیق کردن، تصدیق محضری کردن، جواب دادن، آشنایی داد

acknowledge

<hr> معنی : تصدیق شده <hr> معانی دیگر : اذعان شده، اعلام شده، ضمنی

معنی : تصدیق شده معانی دیگر : اذعان شده، اعلام شده، ضمنی

acknowledged

<hr> تایید، تصدیق، اعلام وصول، رسید، اعلامیه، اقرار، خبر وصول نامه، سپاسگزارى کامپیوتر : تصدیق قانون ـ فقه : اقرار بازرگانى : اعلامیه، اگهى

تایید، تصدیق، اعلام وصول، رسید، اعلامیه، اقرار، خبر وصول نامه، سپاسگزارى کامپیوتر : تصدیق قانون ـ فقه : اقرار بازرگانى : اعلامیه، اگهى

acknowledgement

<hr> معنی : تصدیق، سپاسگزاری، قبول، اقرار، خبر وصول، تشکر، شهادت نامه <hr> معانی دیگر : خبروصول نامه

معنی : تصدیق، سپاسگزاری، قبول، اقرار، خبر وصول، تشکر، شهادت نامه معانی دیگر : خبروصول نامه

acknowledgment

acknowledgment or acknowledgement

<hr> کامپیوتر : asssociation for computing machineryانجمن ماشین الات کامپیوترى

کامپیوتر : asssociation for computing machineryانجمن ماشین الات کامپیوترى

<hr> معنی : اوج، سر، بحران، قله، منتها، مرتفعترین نقطه، نقطهء کمال <hr> معانی دیگر : بالاترین نقطه، نهایت، ذروه، منتها درجه ء، طب بحران

معنی : اوج، سر، بحران، قله، منتها، مرتفعترین نقطه، نقطهء کمال معانی دیگر : بالاترین نقطه، نهایت، ذروه، منتها درجه ء، طب بحران

acme

<hr> معنی : غرور جوانی، جوش صورت و پوست <hr> معانی دیگر : جوش صورت (به ویژه در جوانان)، آکنه، جوش پوست

معنی : غرور جوانی، جوش صورت و پوست معانی دیگر : جوش صورت (به ویژه در جوانان)، آکنه، جوش پوست

acne

<hr> سرد، خنک، بدون احساسات

سرد، خنک، بدون احساسات

acold

<hr> معنی : دستیار کشیش، ستارهء تابع ستارهء دیگری، معاون یا کمک، ماه <hr> معانی دیگر : (در کلیسای کاتولیک قدیم) کمک کشیش (هنگام عشای ربانی)، مامور انجام مراسم عشای ربانی، (معمولا پسر بچه) محراب دار

معنی : دستیار کشیش، ستارهء تابع ستارهء دیگری، معاون یا کمک، ماه معانی دیگر : (در کلیسای کاتولیک قدیم) کمک کشیش (هنگام عشای ربانی)، مامور انجام مراسم عشای ربانی، (معمولا پسر بچه) محراب دار

acolyte

<hr> معنی : اقونیطون، تاجالملوک، ریشهء تاجالملوک <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) تاج الملوک (انواع گیاهان جنس aconitum از خانواده ی butter cup)، ریشه ء تاجالملوک napellus acnitum

معنی : اقونیطون، تاجالملوک، ریشهء تاجالملوک معانی دیگر : (گیاه شناسی) تاج الملوک (انواع گیاهان جنس aconitum از خانواده ی butter cup)، ریشه ء تاجالملوک napellus acnitum

aconite

<hr> معنی : میوهء تیرهء درختان بلوط <hr> معانی دیگر : میوه ی درخت بلوط (خود درخت بلوط: oak)، میوه ء تیره ء درختان بلوط مازو

معنی : میوهء تیرهء درختان بلوط معانی دیگر : میوه ی درخت بلوط (خود درخت بلوط: oak)، میوه ء تیره ء درختان بلوط مازو

acorn

<hr> معنی : سمعک، سخنگو، صوتی، اوا شنودی، وابسته به شنوایی، مربوط به صدا، مربوط به سامعه <hr> معانی دیگر : وابسته به شناخت خواص صوتی در ساختمان (به ویژه از نظر انعکاس صدا)، پژواک شناختی، وابسته به صدا، اکوستیک، صداگیر، شنودشناختی، صوت شناختی، آوایی

معنی : سمعک، سخنگو، صوتی، اوا شنودی، وابسته به شنوایی، مربوط به صدا، مربوط به سامعه معانی دیگر : وابسته به شناخت خواص صوتی در ساختمان (به ویژه از نظر انعکاس صدا)، پژواک شناختی، وابسته به صدا، اکوستیک، صداگیر، شنودشناختی، صوت شناختی، آوایی

acoustic

acoustic guitar

<hr> معنی : اوا شنودی، وابسته به شنوایی، مربوط به صدا، مربوط به سامعه <hr> معانی دیگر : وابسته به پژواک شناختی، وابسته به کنترل صدا و پژواک، پژواکی، اکوستیکی

معنی : اوا شنودی، وابسته به شنوایی، مربوط به صدا، مربوط به سامعه معانی دیگر : وابسته به پژواک شناختی، وابسته به کنترل صدا و پژواک، پژواکی، اکوستیکی

acoustical

<hr> از نظر پژواکی یا پژواک شناختی، نسبت به صدا یا شنوایی، ازروی صداشناسی، نسبت بصدایاشنوایی

از نظر پژواکی یا پژواک شناختی، نسبت به صدا یا شنوایی، ازروی صداشناسی، نسبت بصدایاشنوایی

acoustically

<hr> معنی : صوت شناسی، علم اصوات، علم عوارض شنوایی، علم اوا شنود، خواص صوتی ساختمان <hr> معانی دیگر : پژواک شناسی (شاخه ای از علم فیزیک که با انعکاس و کیفیت صدا رسانی و غیره سر و کار دارد)، اکوستیک، علم عوار­ شنوایی، خواصصوتی ساختمان ازنظرانعکاس صدا

معنی : صوت شناسی، علم اصوات، علم عوارض شنوایی، علم اوا شنود، خواص صوتی ساختمان معانی دیگر : پژواک شناسی (شاخه ای از علم فیزیک که با انعکاس و کیفیت صدا رسانی و غیره سر و کار دارد)، اکوستیک، علم عوار­ شنوایی، خواصصوتی ساختمان ازنظرانعکاس صدا

acoustics

<hr> معنی : اشنا کردن، اگاه کردن، مسبوق کردن، مطلع کردن <hr> معانی دیگر : آشنا بودن یا کردن، آگاه کردن، آشنا ساختن، شناساندن، آگاهی دادن، (با شخص دیگری) آشنا کردن یا شدن، آشنایی پیدا کردن، شناسایی داشتن، آموختن، یاد دادن

معنی : اشنا کردن، اگاه کردن، مسبوق کردن، مطلع کردن معانی دیگر : آشنا بودن یا کردن، آگاه کردن، آشنا ساختن، شناساندن، آگاهی دادن، (با شخص دیگری) آشنا کردن یا شدن، آشنایی پیدا کردن، شناسایی داشتن، آموختن، یاد دادن

acquaint

<hr> معنی : اشنایی، اگاهی، اشنا <hr> معانی دیگر : آشنایی، دانش، سابقه، آگاهی، اطلاع، (در مورد اشخاص) آشنا، شناسایی، اشنایان

معنی : اشنایی، اگاهی، اشنا معانی دیگر : آشنایی، دانش، سابقه، آگاهی، اطلاع، (در مورد اشخاص) آشنا، شناسایی، اشنایان

acquaintance

acquaintanceship

<hr> اشنا، اگاه، مسبوق، باخبر

اشنا، اگاه، مسبوق، باخبر

acquainted

<hr> معنی : تسلیم شدن، تن در دادن، رضایت دادن، موافقت کردن، راضی شدن، ارام کردن <hr> معانی دیگر : (با بی میلی) موافقت کردن، گردن نهادن

معنی : تسلیم شدن، تن در دادن، رضایت دادن، موافقت کردن، راضی شدن، ارام کردن معانی دیگر : (با بی میلی) موافقت کردن، گردن نهادن

acquiesce

<hr> معنی : رضایت <hr> معانی دیگر : (با بی میلی) موافقت، تن در دادن، تسلیم، سکوت، موافقت

معنی : رضایت معانی دیگر : (با بی میلی) موافقت، تن در دادن، تسلیم، سکوت، موافقت

acquiescence

<hr> معنی : ساکت، راضی، راضی شونده، غیرقابل اعتراض <hr> معانی دیگر : (با بی میلی) موافق، تسلیم، سر به راه، خشنود

معنی : ساکت، راضی، راضی شونده، غیرقابل اعتراض معانی دیگر : (با بی میلی) موافق، تسلیم، سر به راه، خشنود

acquiescent

<hr> معنی : قابل حصول، یافتنی، بدست اوردنی <hr> معانی دیگر : بدست اوردنی، یافتنی، قابل حصول

معنی : قابل حصول، یافتنی، بدست اوردنی معانی دیگر : بدست اوردنی، یافتنی، قابل حصول

acquirable

<hr> معنی : اندوختن، بدست اوردن، پیدا کردن، حاصل کردن <hr> معانی دیگر : (با کوشش) به دست آوردن، تحویل کردن، سبک کردن، فرا گرفتن، آموختن، صاحب شدن، مالک شدن، یافتن

معنی : اندوختن، بدست اوردن، پیدا کردن، حاصل کردن معانی دیگر : (با کوشش) به دست آوردن، تحویل کردن، سبک کردن، فرا گرفتن، آموختن، صاحب شدن، مالک شدن، یافتن

acquire

<hr> (verb transitive) بدست آوردن، حاصل کردن، اندوختن، پیداکردن

(verb transitive) بدست آوردن، حاصل کردن، اندوختن، پیداکردن

acquired

acquired immunity

acquired taste

<hr> معنی : فراگیری، تحصیل، عادت <hr> معانی دیگر : به دست آوری، کسب، اکتساب، حصول، تحصیل هنر و فن، فضیلت

معنی : فراگیری، تحصیل، عادت معانی دیگر : به دست آوری، کسب، اکتساب، حصول، تحصیل هنر و فن، فضیلت

acquirement

<hr> بدست اورنده، فراگیرنده

بدست اورنده، فراگیرنده

acquirer

<hr> معنی : فراگیری، اکتساب، مالکیت، حصول، استفاده <hr> معانی دیگر : به دست آوری، کسب، یابش، (چیز یا شخص) به دست آمده، افزوده شده، تملک یافته

معنی : فراگیری، اکتساب، مالکیت، حصول، استفاده معانی دیگر : به دست آوری، کسب، یابش، (چیز یا شخص) به دست آمده، افزوده شده، تملک یافته

acquisition

<hr> معنی : اکتسابی، جوینده، اکتساب کننده، فرا گیرنده <hr> معانی دیگر : پول پرست، مال دوست، حریص، طماع، زیاده طلب، بیشی طلب، مال اندوز

معنی : اکتسابی، جوینده، اکتساب کننده، فرا گیرنده معانی دیگر : پول پرست، مال دوست، حریص، طماع، زیاده طلب، بیشی طلب، مال اندوز

acquisitive

<hr> معنی : عطش <hr> معانی دیگر : قوه اکتساب، حس مال اندوزی، طمع فطری

معنی : عطش معانی دیگر : قوه اکتساب، حس مال اندوزی، طمع فطری

واژه های حرف "a" - جملات نمونه