جملات نمونه

<hr> معنی : حواس پرت، پریشان خیال، سر بهوا، گیج <hr> معانی دیگر : پریشان خیال، حواس پرت، بی حواس، حواس پرت، فراموشکار، پریشان حواس، سر به هوا، گیج، پریشان خیال، پریشان فکر

معنی : حواس پرت، پریشان خیال، سر بهوا، گیج معانی دیگر : پریشان خیال، حواس پرت، بی حواس، حواس پرت، فراموشکار، پریشان حواس، سر به هوا، گیج، پریشان خیال، پریشان فکر

absentminded

absentmindedly

<hr> absinth(e) عرق افسنطین، خاراگوش، درمندرومی، قورت اودی

absinth(e) عرق افسنطین، خاراگوش، درمندرومی، قورت اودی

absinth

absinthe

<hr> معنی : دایره نا محدود، مطلق، کامل، قطعی، خالص، مستقل، استبدادی، غیر مشروط، ازاد از قیود فکری، خود رای <hr> معانی دیگر : محض، راستینه، بی چون و چرا، تمام عیار، تام، نامخلوط، خودکامه، قادر مطلق، مستبد، واثق، بی شبهه، مسلم، (حقوق) بدون قید و شرط، قاطع، (فیزیک) مطلق، هر چیز مطلق یا کامل، غیرمقید، ناوابسته، مجرد، در هندسه فضایی اقلیدس دایره نامحدود

معنی : دایره نا محدود، مطلق، کامل، قطعی، خالص، مستقل، استبدادی، غیر مشروط، ازاد از قیود فکری، خود رای معانی دیگر : محض، راستینه، بی چون و چرا، تمام عیار، تام، نامخلوط، خودکامه، قادر مطلق، مستبد، واثق، بی شبهه، مسلم، (حقوق) بدون قید و شرط، قاطع، (فیزیک) مطلق، هر چیز مطلق یا کامل، غیرمقید، ناوابسته، م

absolute

absolute advantage

<hr> (نجوم) اندازه ی مطلق، نورافشانی مطلق

(نجوم) اندازه ی مطلق، نورافشانی مطلق

absolute magnitude

<hr> اکثریت مطلق (بیش از پنجاه در صد)

اکثریت مطلق (بیش از پنجاه در صد)

absolute majority

absolute monarchy

<hr> دانگ مطلق، زیر و بم آهنگ

دانگ مطلق، زیر و بم آهنگ

absolute pitch

<hr> حرارت مطلق (که از حرارت صفر مطلق محاسبه می شود و این محاسبه به معیار kelvin است یا به معیار rankine)، دمای بی چون، دمای مطلق

حرارت مطلق (که از حرارت صفر مطلق محاسبه می شود و این محاسبه به معیار kelvin است یا به معیار rankine)، دمای بی چون، دمای مطلق

absolute temperature

<hr> معنی : قدر مطلق <hr> معانی دیگر : ارزش مطلق، ارزش بی چون

معنی : قدر مطلق معانی دیگر : ارزش مطلق، ارزش بی چون

absolute value

<hr> صفر مطلق (معادل 273/15 درجه سانتی گراد زیر صفر یا 459/67 درجه فارنهایت زیر صفر)، صفر بی چون

صفر مطلق (معادل 273/15 درجه سانتی گراد زیر صفر یا 459/67 درجه فارنهایت زیر صفر)، صفر بی چون

absolute zero

<hr> مطلقا، کاملا، قطعا، به هیچ وجه، بی شک، حتما، بدون قید و شرط، به کلی، مسلما، صد در صد، بکلی، بهیچوجه، مستبدانه

مطلقا، کاملا، قطعا، به هیچ وجه، بی شک، حتما، بدون قید و شرط، به کلی، مسلما، صد در صد، بکلی، بهیچوجه، مستبدانه

absolutely

<hr> اطلاق، مطلقیت، استبداد، تمامیت، استقلال تمامی

اطلاق، مطلقیت، استبداد، تمامیت، استقلال تمامی

absoluteness

<hr> معنی : امرزش گناه، بخشایش، بخشودگی، تبرئه، برائت، عفو، انصراف از مجازات، منع تعقیب کیفری <hr> معانی دیگر : بخشش (گناهان)، آمرزش، چشم پوشی

معنی : امرزش گناه، بخشایش، بخشودگی، تبرئه، برائت، عفو، انصراف از مجازات، منع تعقیب کیفری معانی دیگر : بخشش (گناهان)، آمرزش، چشم پوشی

absolution

<hr> معنی : حکومت مطلقه، مطلق گرایی، طریقه مطلقه، سیستم سلطنت استبدادی، اعتقاد به قادر علی الاطلاق <hr> معانی دیگر : استبداد، مطلق گویی، خودکامگی، حکومت مطلق، (فلسفه) اعتقاد به علی الاطلاق، طریقه مطلق، مطلق باوری، اعتقاد به قادر علی الاطلاق خدا

معنی : حکومت مطلقه، مطلق گرایی، طریقه مطلقه، سیستم سلطنت استبدادی، اعتقاد به قادر علی الاطلاق معانی دیگر : استبداد، مطلق گویی، خودکامگی، حکومت مطلق، (فلسفه) اعتقاد به علی الاطلاق، طریقه مطلق، مطلق باوری، اعتقاد به قادر علی الاطلاق خدا

absolutism

<hr> طرفدار استبداد، کسیکه معتقد به قواى نامحدود الهى است

طرفدار استبداد، کسیکه معتقد به قواى نامحدود الهى است

absolutist

<hr> معنی : پاک کردن، اعلام بی تقصیری کردن، مبرا کردن، بخشیدن، بری الذمه کردن، امرزیدن، عفو کردن، کسی را از گناه بری کردن <hr> معانی دیگر : تبرئه کردن، آزاد کردن (از قید چیزی)، بخشودن، آمرزیدن، بخشیدن گناه، کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن

معنی : پاک کردن، اعلام بی تقصیری کردن، مبرا کردن، بخشیدن، بری الذمه کردن، امرزیدن، عفو کردن، کسی را از گناه بری کردن معانی دیگر : تبرئه کردن، آزاد کردن (از قید چیزی)، بخشودن، آمرزیدن، بخشیدن گناه، کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن

absolve

<hr> معنی : جذب کردن، جذب شدن، فرا گرفتن، در اشامیدن، کاملا فرو بردن، تحلیل کردن، مجذوب شدن در، در کشیدن <hr> معانی دیگر : درآشامیدن، درمکیدن، به خود کشیدن، (توجه کسی را) جلب کردن، مجذوب کردن، (نور و صدا را) خفه کردن، جذب کردن (بدون بازتاب یا پژواک)، مغروق کردن، به عهده گرفتن (هزینه و مخارج)، (تکان یا ضربه را) تحمل کردن، فروبردن، جذب شدن غدد، تحلیل بردن، مستغرق بودن

معنی : جذب کردن، جذب شدن، فرا گرفتن، در اشامیدن، کاملا فرو بردن، تحلیل کردن، مجذوب شدن در، در کشیدن معانی دیگر : درآشامیدن، درمکیدن، به خود کشیدن، (توجه کسی را) جلب کردن، مجذوب کردن، (نور و صدا را) خفه کردن، جذب کردن (بدون بازتاب یا پژواک)، مغروق کردن، به عهده گرفتن (هزینه و مخارج)، (تکان یا ضربه را

absorb

<hr> قابلیت جذب شدن، مجذوبیت

قابلیت جذب شدن، مجذوبیت

absorbability

<hr> قابل جذب، جذب کردنی، جذب شدنی، قابل نشف

قابل جذب، جذب کردنی، جذب شدنی، قابل نشف

absorbable

<hr> مقدار جذب، جذب کنندگى شیمى : جذب ورزش : دراشامى

مقدار جذب، جذب کنندگى شیمى : جذب ورزش : دراشامى

absorbance

<hr> مجذوب، مستغرق (در انجام کاری)، جذب شده، درآشامیده، مستحیل شده، هضم شده

مجذوب، مستغرق (در انجام کاری)، جذب شده، درآشامیده، مستحیل شده، هضم شده

absorbed

absorbedly

<hr> معنی : جذب، قدرت جذب، خاصیت درکشی یا دراشامی، تحلیل، قابلیت جذب، فرو بری <hr> معانی دیگر : خاصیت درکشی یا دراشامی، جذب، فروبری، تحلیل، قابلیت جذب، قدرت جذب

معنی : جذب، قدرت جذب، خاصیت درکشی یا دراشامی، تحلیل، قابلیت جذب، فرو بری معانی دیگر : خاصیت درکشی یا دراشامی، جذب، فروبری، تحلیل، قابلیت جذب، قدرت جذب

absorbency

<hr> معنی : جاذب، دارای خاصیت جذب، درکش، دراشام <hr> معانی دیگر : کشنده، درآشام، فروخور، درآشامنده، هر چیزی که (نور یا رطوبت و غیره را) جذب می کند، نم گیر، نورگیر، صدا خفه کن

معنی : جاذب، دارای خاصیت جذب، درکش، دراشام معانی دیگر : کشنده، درآشام، فروخور، درآشامنده، هر چیزی که (نور یا رطوبت و غیره را) جذب می کند، نم گیر، نورگیر، صدا خفه کن

absorbent

<hr> چیزجاذب کننده، کشنده

absorber

<hr> معنی : جاذب، درکش، دراشام، جذاب، جالب، دلربا <hr> معانی دیگر : چشمگیر

معنی : جاذب، درکش، دراشام، جذاب، جالب، دلربا معانی دیگر : چشمگیر

absorbing

<hr> معنی : جذب، انجذاب، درکشی، در اشامی، خورد <hr> معانی دیگر : شیفتگی، دلبستگی، در آشامش، ربایش، مجذوب شدگی، مجذوبیت، جلب توجه، (زیست شناسی) جذب مواد غذایی و دارو، درآشامی، فریفتگی

معنی : جذب، انجذاب، درکشی، در اشامی، خورد معانی دیگر : شیفتگی، دلبستگی، در آشامش، ربایش، مجذوب شدگی، مجذوبیت، جلب توجه، (زیست شناسی) جذب مواد غذایی و دارو، درآشامی، فریفتگی

absorption

<hr> معنی : جاذب، جذب کننده <hr> معانی دیگر : جاذب، جذب کننده

معنی : جاذب، جذب کننده معانی دیگر : جاذب، جذب کننده

absorptive

<hr> معمارى : قابلیت جذب شیمى : ضریب جذب

معمارى : قابلیت جذب شیمى : ضریب جذب

absorptivity

<hr> معنی : خودداری کردن، پرهیز کردن، امتناع کردن <hr> معانی دیگر : خودداری کردن (با: from)، رای ممتنع دادن، از دادن رای خودداری کردن، خودداری کردن از، پرهیز کردن از، امتناع کردن از

معنی : خودداری کردن، پرهیز کردن، امتناع کردن معانی دیگر : خودداری کردن (با: from)، رای ممتنع دادن، از دادن رای خودداری کردن، خودداری کردن از، پرهیز کردن از، امتناع کردن از

abstain

<hr> پرهیزکننده، پرهیزگار، کسیکه ازاستعمال مسکرات پرهیزدارد

پرهیزکننده، پرهیزگار، کسیکه ازاستعمال مسکرات پرهیزدارد

abstainer

abstaining

<hr> معنی : پرهیزگار، مرتاض، پرهیزکار، ممسک در خورد و نوش و لذات <hr> معانی دیگر : میانه رو (به ویژه در خورد و خوراک و لذت ها)، اعتدال گرا، پارسا، مرتاض منش، مرتاضانه، مخالف استعمال مشروبات الکلی، پارسامنش

معنی : پرهیزگار، مرتاض، پرهیزکار، ممسک در خورد و نوش و لذات معانی دیگر : میانه رو (به ویژه در خورد و خوراک و لذت ها)، اعتدال گرا، پارسا، مرتاض منش، مرتاضانه، مخالف استعمال مشروبات الکلی، پارسامنش

abstemious

abstemiously

<hr> معنی : پارسایی، پرهیز گاری <hr> معانی دیگر : پرهیزوامساک درخورونوش

معنی : پارسایی، پرهیز گاری معانی دیگر : پرهیزوامساک درخورونوش

abstemiousness

<hr> معنی : خودداری از دادن رای، خود داری <hr> معانی دیگر : رای ممتنع، میانه روی، پرهیز، امتناع

معنی : خودداری از دادن رای، خود داری معانی دیگر : رای ممتنع، میانه روی، پرهیز، امتناع

abstention

<hr> معنی : شستشو دهنده، پاک کننده، ماده پاک کننده <hr> معانی دیگر : پاک کننده، شستشو دهنده، ماده پاک کننده

معنی : شستشو دهنده، پاک کننده، ماده پاک کننده معانی دیگر : پاک کننده، شستشو دهنده، ماده پاک کننده

abstergent

<hr> معنی : خود داری، پرهیز، ریاضت، پرهیز از استعمال مشروبات الکلی <hr> معانی دیگر : پارسایی، کف نفس، خویشتنداری، (در غذا و نوشیدنی ها) پرهیز کردن، میانه روی کردن، (کاتولیک) خودداری از گوشت خواری در روزهای خاصی از هفته

معنی : خود داری، پرهیز، ریاضت، پرهیز از استعمال مشروبات الکلی معانی دیگر : پارسایی، کف نفس، خویشتنداری، (در غذا و نوشیدنی ها) پرهیز کردن، میانه روی کردن، (کاتولیک) خودداری از گوشت خواری در روزهای خاصی از هفته

abstinence

abstinency

<hr> پرهیزکار، پارسامنش، مرتا­

پرهیزکار، پارسامنش، مرتا­

abstinent

<hr> معنی : خلاصه، مجمل، چکیده، جدا کردن، زبده، معنی، رساله، مطلق، انتزاعی، مجرد، صریح، غیر عملی، بیمسمی، عاری ازکیفیات واقعی، خشک، چکیدن، چکیده کردن، کش رفتن، تجزیه کردن، جوهرگرفتن از، بردن، ربودن <hr> معانی دیگر : غیر جسیم، برآهیخته، معنوی، غیر قابل لمس، خلاصه (کتاب یا مقاله)، مستخرجه، دزدیدن، زدن، اسم معنی (abstract noun)، (در مورد یادگیری یا فهم موضوع) مشکل، مبهم، سخت آموز، غامض، بغرنج، نظری، آرمانی، خیالی، خشک (در مقابل عملی)، (نقاشی) آبستره، منتزع کردن، تجرید کردن، خود را کنار کشیدن، دوری جستن، خلاصه کردن، تلخیص کردن، عاری ازکیفیات واقعی درمورد هنرهای ظریف نمودن، خلاصه ءکتاب

معنی : خلاصه، مجمل، چکیده، جدا کردن، زبده، معنی، رساله، مطلق، انتزاعی، مجرد، صریح، غیر عملی، بیمسمی، عاری ازکیفیات واقعی، خشک، چکیدن، چکیده کردن، کش رفتن، تجزیه کردن، جوهرگرفتن از، بردن، ربودن معانی دیگر : غیر جسیم، برآهیخته، معنوی، غیر قابل لمس، خلاصه (کتاب یا مقاله)، مستخرجه، دزدیدن، زدن، اسم معنی

abstract

abstract art

abstract noun

<hr> معنی : پریشان خیال <hr> معانی دیگر : منتزع، جدا شده، مجزا شده، برآهیخته، مختصر

معنی : پریشان خیال معانی دیگر : منتزع، جدا شده، مجزا شده، برآهیخته، مختصر

abstracted

<hr> باتفرقه حواس، بطورمجزا، باپریشانی خیال، بطورمجرد

باتفرقه حواس، بطورمجزا، باپریشانی خیال، بطورمجرد

واژه های حرف "a" - جملات نمونه