جملات نمونه

<hr> معنی : کلم بروکسل، کلم فندقی <hr> معانی دیگر : کلم بروکسل، کلم فندقی

معنی : کلم بروکسل، کلم فندقی معانی دیگر : کلم بروکسل، کلم فندقی

brussels sprout

<hr> (گیاه شناسی) کلم فندقی (brassica oleracea به ویژه gemmifera از خانواده ی crucifer)، کلم بروکسل، کلم دکمه ای

(گیاه شناسی) کلم فندقی (brassica oleracea به ویژه gemmifera از خانواده ی crucifer)، کلم بروکسل، کلم دکمه ای

brussels sprouts

<hr> معنی : خشک <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد شراب شامپانی دارای کمی شکر) بسیار خشک، خشک درمورد شراب وغیره دارای مقدار خیلی کمی الکل

معنی : خشک معانی دیگر : (به ویژه در مورد شراب شامپانی دارای کمی شکر) بسیار خشک، خشک درمورد شراب وغیره دارای مقدار خیلی کمی الکل

brut

<hr> معنی : وحشی، بی رحم، حیوان صفت، جانور خوی، شهوانی <hr> معانی دیگر : جانورمانند، سبع، خونخوار، بی مروت، ددمنش، ددمنشانه، وحشیانه، ظالمانه، شدید، سخت و شدید، رک و راست (و ناخوشایند)، (مهجور) وابسته به جانوران، حیوانی

معنی : وحشی، بی رحم، حیوان صفت، جانور خوی، شهوانی معانی دیگر : جانورمانند، سبع، خونخوار، بی مروت، ددمنش، ددمنشانه، وحشیانه، ظالمانه، شدید، سخت و شدید، رک و راست (و ناخوشایند)، (مهجور) وابسته به جانوران، حیوانی

brutal

brutalise

<hr> معنی : خرق، بی رحمی، سبعیت، وحشیگری، جانور خویی <hr> معانی دیگر : حیوانیت، خونخواری، عمل وحشیانه، قساوت

معنی : خرق، بی رحمی، سبعیت، وحشیگری، جانور خویی معانی دیگر : حیوانیت، خونخواری، عمل وحشیانه، قساوت

brutality

<hr> معنی : وحشی شدن، وحشی یا حیوان صفت کردن <hr> معانی دیگر : حیوانی کردن، وحشی کردن یا شدن، خونخوار کردن یا شدن، سبع کردن یا شدن

معنی : وحشی شدن، وحشی یا حیوان صفت کردن معانی دیگر : حیوانی کردن، وحشی کردن یا شدن، خونخوار کردن یا شدن، سبع کردن یا شدن

brutalize

brutally

<hr> معنی : حیوان، جانور، مخلوق، ادم بی شعور و کودن یا شهوانی، بی خرد، بی رحم، سبع، خشن، حیوان صفت، جانور خوی <hr> معانی دیگر : زبان بسته، فاقد قدرت تعقل و استدلال، بی شعور، فاقد خود آگاهی و درایت، پوست کلفت، بی احساس و عاطفه، حیوانی، شهوانی، سنگدل، احمق، دد

معنی : حیوان، جانور، مخلوق، ادم بی شعور و کودن یا شهوانی، بی خرد، بی رحم، سبع، خشن، حیوان صفت، جانور خوی معانی دیگر : زبان بسته، فاقد قدرت تعقل و استدلال، بی شعور، فاقد خود آگاهی و درایت، پوست کلفت، بی احساس و عاطفه، حیوانی، شهوانی، سنگدل، احمق، دد

brute

<hr> معنی : پست، درشت، حیوانی، خشن، بی شعور، ددمنش <hr> معانی دیگر : وحشی، جانور مانند، سبع، نفهم، نابخرد

معنی : پست، درشت، حیوانی، خشن، بی شعور، ددمنش معانی دیگر : وحشی، جانور مانند، سبع، نفهم، نابخرد

brutish

<hr> دندان قروچه کردن در حین خواب، (در خواب) دندان خایی، دندان سودن

دندان قروچه کردن در حین خواب، (در خواب) دندان خایی، دندان سودن

bruxism

bryan

<hr> مخفف:، ترازنامه، صورت فروش، فاکتور، لیسانس علوم (.b.s هم می نویسند)، مخفف: ترازنامه مخفف: صورت فروش، مزخرف

مخفف:، ترازنامه، صورت فروش، فاکتور، لیسانس علوم (.b.s هم می نویسند)، مخفف: ترازنامه مخفف: صورت فروش، مزخرف

<hr> کامپیوتر : binary synchronous communicationارتباطات هماهنگ دودویى

کامپیوتر : binary synchronous communicationارتباطات هماهنگ دودویى

<hr> مخفف: معیار انگلیسی سنجش حرارت (btu و btu هم می نویسند)

مخفف: معیار انگلیسی سنجش حرارت (btu و btu هم می نویسند)

<hr> مخفف:، دیوان، دفتر، اداره، مخفف: دیوان، اداره مخفف: بوشل

مخفف:، دیوان، دفتر، اداره، مخفف: دیوان، اداره مخفف: بوشل

<hr> (امریکا - خودمانی) برادر، رفیق (قبل از اسم شخص به کار می رود)

(امریکا - خودمانی) برادر، رفیق (قبل از اسم شخص به کار می رود)

<hr> معنی : ابسوار، اندیشه پوچ، حباب، جوشاندن، گفتن، جوشیدن، قلقل زدن، حباب براوردن، خروشیدن، بیان کردن، فوران کردن <hr> معانی دیگر : حباب (هوا)، حبابک، آب سوار، حباب درست کردن، حباب شدن، (آبگونه) جوش آمدن (و صدا کردن)، (مشروبات گازدار) کف کردن و حبابک زدن، خیال واهی، امید زود گذر، نقشه ی پوچ، (امریکا - خودمانی) با زدن به پشت و غیره بچه را در آروغ زدن یاری دادن، هر چیزی که مانند حباب باشد: حبابه، گنبدک، محفظه ی شیشه ای یا پلاستیکی

معنی : ابسوار، اندیشه پوچ، حباب، جوشاندن، گفتن، جوشیدن، قلقل زدن، حباب براوردن، خروشیدن، بیان کردن، فوران کردن معانی دیگر : حباب (هوا)، حبابک، آب سوار، حباب درست کردن، حباب شدن، (آبگونه) جوش آمدن (و صدا کردن)، (مشروبات گازدار) کف کردن و حبابک زدن، خیال واهی، امید زود گذر، نقشه ی پوچ، (امریکا - خودما

bubble

<hr> ماده ای معطر که در وان پر آب حمام می ریزند و کف می کند، مادهای معطر که در وان پر آب حمام می ریزند و کف می کند وان پر کف و معطر شده

ماده ای معطر که در وان پر آب حمام می ریزند و کف می کند، مادهای معطر که در وان پر آب حمام می ریزند و کف می کند وان پر کف و معطر شده

bubble bath

<hr> آدامس بادکنکی، سقزی که هنگام جویدن یا دمیدن حباب تولید می کند

آدامس بادکنکی، سقزی که هنگام جویدن یا دمیدن حباب تولید می کند

bubble gum

<hr> 1- (آب جوشان و مشروب گازدار و غیره) سررفتن 2- شوق و اشتیاق نشان دادن

1- (آب جوشان و مشروب گازدار و غیره) سررفتن 2- شوق و اشتیاق نشان دادن

bubble over

bubble sort

<hr> (امریکا) آبخوری همگانی (فواره ای)، آبخوری فواره ای

(امریکا) آبخوری همگانی (فواره ای)، آبخوری فواره ای

bubbler

bubbles

<hr> معنی : شامپانی، جوش زننده، پرحباب <hr> معانی دیگر : پر گاز و جوش، حباب مانند

معنی : شامپانی، جوش زننده، پرحباب معانی دیگر : پر گاز و جوش، حباب مانند

bubbly

<hr> معنی : جغد شاخدار، خیارک <hr> معانی دیگر : (پزشکی) خیارک، آماس غده ی لنفاتیک به ویژه زیر بغل و در کشاله ی ران، طب خیارک

معنی : جغد شاخدار، خیارک معانی دیگر : (پزشکی) خیارک، آماس غده ی لنفاتیک به ویژه زیر بغل و در کشاله ی ران، طب خیارک

bubo

<hr> معنی : خیارکی <hr> معانی دیگر : خیارکی

معنی : خیارکی معانی دیگر : خیارکی

bubonic

<hr> معنی : غده خیارکی، طاعون <hr> معانی دیگر : (پزشکی) طاعون گاوی، طاعون خیارکی، طب غده خیارکی

معنی : غده خیارکی، طاعون معانی دیگر : (پزشکی) طاعون گاوی، طاعون خیارکی، طب غده خیارکی

bubonic plague

<hr> وابسته به گونه های صورت، نزدیک به گونه ها، لپی، گونه ای، دهانی

وابسته به گونه های صورت، نزدیک به گونه ها، لپی، گونه ای، دهانی

buccal

<hr> معنی : دزد دریایی <hr> معانی دیگر : دزد دریایی (به ویژه دزدانی که در قرن هفدهم در سواحل امریکای جنوبی و مرکزی فعالیت می کردند)

معنی : دزد دریایی معانی دیگر : دزد دریایی (به ویژه دزدانی که در قرن هفدهم در سواحل امریکای جنوبی و مرکزی فعالیت می کردند)

buccaneer

buccaneering

<hr> بوسفالوس (نام اسب اسکندر کبیر)، گاوسر

بوسفالوس (نام اسب اسکندر کبیر)، گاوسر

bucephalus

<hr> معنی : خود ستایی، جفتک، نر، دلار، قوچ، جنس نر اهو و حیوانات دیگر، جفتک انداختن، از روی خرک پریدن، مخالفت کردن با، بالا پریدن و قوز کردن <hr> معانی دیگر : پرل باک (نویسنده ی امریکایی)، (در مورد خرگوش و آهو و بز و غیره) نر، نره، بد لگامی کردن، سکیزیدن، (عامیانه) مقاومت کردن، سرسختی کردن، شانه خالی کردن، (امریکا) وابسته به دون ترین رتبه ی نظامی، گوزن نر، راش، شوکا، رجوع شود به: buckskin، (عامیانه) مرد جوان، نره خر، (قدیمی) خوش لباس، فکلی، ژیگول، (در مورد اسب) جفتک، سکیزه، (عامیانه - در مورد اتومبیل و غیره) بریده بریده حرکت کردن، (با جفتک پرانی) پرت کردن، (مکانیک) کمانش داشتن، (نادر)، خرک (نجاری)، (امریکا - خودمانی) یک دلار، (در اصل) بریده چوب یا نشانی که در بازی پوکر جلو کسی که ورق می دهد می گذاشتند تا نوبت فراموش نشود، امر قوچ، بالاپریدن وقوز کردن چون اسب، مخالفت کردن با دربازی فوتبال وغیره

معنی : خود ستایی، جفتک، نر، دلار، قوچ، جنس نر اهو و حیوانات دیگر، جفتک انداختن، از روی خرک پریدن، مخالفت کردن با، بالا پریدن و قوز کردن معانی دیگر : پرل باک (نویسنده ی امریکایی)، (در مورد خرگوش و آهو و بز و غیره) نر، نره، بد لگامی کردن، سکیزیدن، (عامیانه) مقاومت کردن، سرسختی کردن، شانه خالی کردن، (ا

buck

<hr> معنی : شجاع شدن، تهییج کردن، پیشرفت کردن، روحیه کسی را درک کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) سرحال آمدن، سرکیف آمدن، شاد شدن

معنی : شجاع شدن، تهییج کردن، پیشرفت کردن، روحیه کسی را درک کردن معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) سرحال آمدن، سرکیف آمدن، شاد شدن

buck up

<hr> معنی : گاو چران، مربی اسب <hr> معانی دیگر : (امریکا) کابوی، گاو باز

معنی : گاو چران، مربی اسب معانی دیگر : (امریکا) کابوی، گاو باز

buckaroo

<hr> معنی : سطل، دلو <hr> معانی دیگر : گواره، دول، دولچه، با سطل حمل کردن یا (آب) کشیدن، (انگلیس) با سرعت اسب سواری کردن، با سرعت و بی باکی راندن، با تکان حرکت کردن، به مقدار یک سطل پر (bucketfull هم می گویند)، هر چیز سطل مانند (مثل قاشقک تراکتور خاکبردار یا حفره های چرخ آب یا آبچرخ و یا فرورفتگی های پروانه ی توربین)، قوس، (خودمانی) کپل، بقچه بندی، به طور تقلب آمیز در بورس سهام معامله کردن (رجوع شود به: bucket shop)

معنی : سطل، دلو معانی دیگر : گواره، دول، دولچه، با سطل حمل کردن یا (آب) کشیدن، (انگلیس) با سرعت اسب سواری کردن، با سرعت و بی باکی راندن، با تکان حرکت کردن، به مقدار یک سطل پر (bucketfull هم می گویند)، هر چیز سطل مانند (مثل قاشقک تراکتور خاکبردار یا حفره های چرخ آب یا آبچرخ و یا فرورفتگی های پروانه ی

bucket

<hr> صندلی سطلی، صندلی قوس دار که زاویه ی پشتی آن قابل تغییر است (مثل صندلی برخی اتومبیل ها)، صندلی یکنفری در هواپیماواتومبیل

صندلی سطلی، صندلی قوس دار که زاویه ی پشتی آن قابل تغییر است (مثل صندلی برخی اتومبیل ها)، صندلی یکنفری در هواپیماواتومبیل

bucket seat

<hr> مغازه یا بنگاهی که به ظاهر دلال خرید و فروش سهام و اوراق بهادار است ولی عملا در شرطبندی روی نوسانات قیمت سهام و غیره شرکت می کند، جای شرطبندی وقمارروی سهام ومانندان

مغازه یا بنگاهی که به ظاهر دلال خرید و فروش سهام و اوراق بهادار است ولی عملا در شرطبندی روی نوسانات قیمت سهام و غیره شرکت می کند، جای شرطبندی وقمارروی سهام ومانندان

bucket shop

bucketful

<hr> معنی : گیاهی شبیه شاهبلوط هندی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) چشم گوزن (انواع درختان جنس aesculus از خانواده ی horse-chestnut)

معنی : گیاهی شبیه شاهبلوط هندی معانی دیگر : (گیاه شناسی) چشم گوزن (انواع درختان جنس aesculus از خانواده ی horse-chestnut)

buckeye

bucking

<hr> کاخ باکینگهام (مقر رسمی ملکه ی انگلستان)

کاخ باکینگهام (مقر رسمی ملکه ی انگلستان)

buckingham palace

<hr> معنی : پیچ، قلاب، سگک، تسمه فلزی، باسگک بستن، دست و پنجه نرم کردن، خم شدن <hr> معانی دیگر : (در مورد کمربند و تسمه و غیره) سگک، قلاب کمربند، شیر، گیره، بستن (کمربند و غیره)، قلاب کردن یا شدن، بستن سگک، هر وسیله ی سگک مانند، تزیین گیره مانند، سگک کفش، (مهجور) گلاویز شدن، درگیر شدن، وارد کشمکش شدن، (در اثر فشار یا حرارت شدید) خم شدن، چروکیده شدن، تاب برداشتن، کیس کردن، خمش، کمانش، چپراست

معنی : پیچ، قلاب، سگک، تسمه فلزی، باسگک بستن، دست و پنجه نرم کردن، خم شدن معانی دیگر : (در مورد کمربند و تسمه و غیره) سگک، قلاب کمربند، شیر، گیره، بستن (کمربند و غیره)، قلاب کردن یا شدن، بستن سگک، هر وسیله ی سگک مانند، تزیین گیره مانند، سگک کفش، (مهجور) گلاویز شدن، درگیر شدن، وارد کشمکش شدن، (در اثر

buckle

<hr> جدا دست به کار شدن، کوشیدن

جدا دست به کار شدن، کوشیدن

buckle down

<hr> تسلیم شدن، سر فرود آوردن، زه زدن

تسلیم شدن، سر فرود آوردن، زه زدن

buckle under

<hr> سگک، قلاب، پیچ، باسگک بستن، دست وپنجه نرم کردن، تسمه فلزی، چپ راست، خم شدن

سگک، قلاب، پیچ، باسگک بستن، دست وپنجه نرم کردن، تسمه فلزی، چپ راست، خم شدن

buckled

<hr> معنی : سپر، سپر کوچک، دفاع کردن <hr> معانی دیگر : سپر گرد و کوچکی که به مچ دست می بستند، سپر گرد و دسته دار، (با سپر شدن) دفاع کردن، حایل شدن، سپر بلا شدن، محافظت، حفاظت، پدافند، دفاع، دفاع کردن باسپر

معنی : سپر، سپر کوچک، دفاع کردن معانی دیگر : سپر گرد و کوچکی که به مچ دست می بستند، سپر گرد و دسته دار، (با سپر شدن) دفاع کردن، حایل شدن، سپر بلا شدن، محافظت، حفاظت، پدافند، دفاع، دفاع کردن باسپر

واژه های حرف "b" - جملات نمونه