جملات نمونه

<hr> معنی : کثیف و فاسد، ادم پست <hr> معانی دیگر : بچه باز، کونی، آدم پست فطرت، رذل، (از روی شوخی یا محبت) مردکه، بابا، یارو

معنی : کثیف و فاسد، ادم پست معانی دیگر : بچه باز، کونی، آدم پست فطرت، رذل، (از روی شوخی یا محبت) مردکه، بابا، یارو

bugger

bugger off

<hr> معنی : لواط، بچه بازی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: sodomy

معنی : لواط، بچه بازی معانی دیگر : رجوع شود به: sodomy

buggery

<hr> معنی : نوعی درشکه سبک یک اسبه، حشره دار <hr> معانی دیگر : کالسکه (دوچرخه یا چهارچرخه ای که یک نیمکت دارد و جای ویژه ای برای راننده ندارد)، کالسکه ی سبک و یک اسبه، پرحشره، شپشو، ساس دار

معنی : نوعی درشکه سبک یک اسبه، حشره دار معانی دیگر : کالسکه (دوچرخه یا چهارچرخه ای که یک نیمکت دارد و جای ویژه ای برای راننده ندارد)، کالسکه ی سبک و یک اسبه، پرحشره، شپشو، ساس دار

buggy

<hr> معنی : شیپور، بوق <hr> معانی دیگر : سرنا، شیپور زدن، (با زدن شیپور) آگهی دادن، منجوق شیپور مانند (شیشه ای یا پلاستیکی) که برای تزیین به لباس می دوزند، منجوق دار (bugled هم می گویند)، (گیاه شناسی) آپیکه، جعده، لبدیسی (جنس ajuga از خانواده ی mint که برای پوشش زمین و جلوگیری از فرسایش خاک کاشته می شود)

معنی : شیپور، بوق معانی دیگر : سرنا، شیپور زدن، (با زدن شیپور) آگهی دادن، منجوق شیپور مانند (شیشه ای یا پلاستیکی) که برای تزیین به لباس می دوزند، منجوق دار (bugled هم می گویند)، (گیاه شناسی) آپیکه، جعده، لبدیسی (جنس ajuga از خانواده ی mint که برای پوشش زمین و جلوگیری از فرسایش خاک کاشته می شود)

bugle

<hr> معنی : شیپورچی <hr> معانی دیگر : شیپورچی

معنی : شیپورچی معانی دیگر : شیپورچی

bugler

<hr> معنی : درست کردن، ساختن، بناء کردن، ساختمان کردن <hr> معانی دیگر : ساختار، ساختمان، هیکل، طرز قرارگیری، شکل، بنا کردن، پایه قرار دادن، برقرار کردن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، (از نظر قدرت یا مبلغ یا میزان و غیره) افزوده شدن، اضافه شدن، رشد کردن

معنی : درست کردن، ساختن، بناء کردن، ساختمان کردن معانی دیگر : ساختار، ساختمان، هیکل، طرز قرارگیری، شکل، بنا کردن، پایه قرار دادن، برقرار کردن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، (از نظر قدرت یا مبلغ یا میزان و غیره) افزوده شدن، اضافه شدن، رشد کردن

build

<hr> متکی بودن بر، ناشی شدن از

متکی بودن بر، ناشی شدن از

build on

<hr> 1- دلخواه تر کردن، ترویج دادن، 2- (در زمینی) ساختمان سازی کردن، 3- تقویت کردن، 4- توسعه دادن، گردآوری کردن

1- دلخواه تر کردن، ترویج دادن، 2- (در زمینی) ساختمان سازی کردن، 3- تقویت کردن، 4- توسعه دادن، گردآوری کردن

build up

<hr> معنی : سازنده، خانه ساز <hr> معانی دیگر : انسان یا حیوان سازنده، کسی که کارش ساختن بنا می باشد، بساز و بفروش، مهراز، معمار، گلیگر

معنی : سازنده، خانه ساز معانی دیگر : انسان یا حیوان سازنده، کسی که کارش ساختن بنا می باشد، بساز و بفروش، مهراز، معمار، گلیگر

builder

<hr> معنی : ساختمان، بناء، عمارت، خانه، ساختمانی <hr> معانی دیگر : بنا، بنلاد، کدواده، ساختمان سازی، بنایی، - سازی، دیسمان

معنی : ساختمان، بناء، عمارت، خانه، ساختمانی معانی دیگر : بنا، بنلاد، کدواده، ساختمان سازی، بنایی، - سازی، دیسمان

building

building block

building permit

building site

building society

buildup or build-up

<hr> معنی : ساخته <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: build، ساخت، ریخت، ترکیب

معنی : ساخته معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: build، ساخت، ریخت، ترکیب

built

<hr> معنی : پر از ساختمان <hr> معانی دیگر : برافزوده، هرچه که تدریجا بر ارتفاع یا قدرت و غیره ی آن افزوده باشند

معنی : پر از ساختمان معانی دیگر : برافزوده، هرچه که تدریجا بر ارتفاع یا قدرت و غیره ی آن افزوده باشند

built up

built-in

built-up

<hr> معنی : پیاز، پیاز گل، لامپ چراغ برق، لامپ برق <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) پیاز، سوخ، تابانه، هر چیز پیاز مانند، لامپ، ریشه ی پیاز مانند، ریشه ی قلمبه، گیاهی که از پیاز بروید، گیاه پیازی، (کالبدشناسی) قلمبه شدگی بافت ها و اندام ها (مانند پیاز مو)، لامپ چراه برق، هر نوع برامدگی یاتورم شبیه پیاز

معنی : پیاز، پیاز گل، لامپ چراغ برق، لامپ برق معانی دیگر : (گیاه شناسی) پیاز، سوخ، تابانه، هر چیز پیاز مانند، لامپ، ریشه ی پیاز مانند، ریشه ی قلمبه، گیاهی که از پیاز بروید، گیاه پیازی، (کالبدشناسی) قلمبه شدگی بافت ها و اندام ها (مانند پیاز مو)، لامپ چراه برق، هر نوع برامدگی یاتورم شبیه پیاز

bulb

<hr> معنی : پیازی، پیاز دار <hr> معانی دیگر : وابسته به پیاز مغز تیره (یا مغز حرام)، وابسته به بصل النخاع

معنی : پیازی، پیاز دار معانی دیگر : وابسته به پیاز مغز تیره (یا مغز حرام)، وابسته به بصل النخاع

bulbar

<hr> معنی : پیازی، پیاز دار <hr> معانی دیگر : گرد و گوشتالو، پیاز مانند، پیاز شکل، تابانه مانند، روینده از پیاز

معنی : پیازی، پیاز دار معانی دیگر : گرد و گوشتالو، پیاز مانند، پیاز شکل، تابانه مانند، روینده از پیاز

bulbous

bulbs

<hr> (از ریشه ی فارسی)، بلبل (در انگلیسی بیشتر می گویند: nightingale)

(از ریشه ی فارسی)، بلبل (در انگلیسی بیشتر می گویند: nightingale)

bulbul

<hr> کشور بلغارستان (در شبه جزیره ی بالکان در جنوب خاوری اروپا)، بلغارستان

کشور بلغارستان (در شبه جزیره ی بالکان در جنوب خاوری اروپا)، بلغارستان

bulgaria

<hr> معنی : ورم، تحدب، بالارفتگی، بر امدگی، شکم، صعود، باد کردن، متورم شدن، جلو دادن <hr> معانی دیگر : برآمدگی، کیس، قلمبه شدگی، شکم دادگی، آماس، برآمده کردن یا شدن، کیس کردن، قلمبه شدن، بیرون زدن، پلخیدن، برغلانیدن، ورقلمبیدن، شکم دادن، ورغلیدن، افزایش ناگهانی (در اندازه یا ارزش و غیره)، پیشرفتگی، پیش آمدگی (به ویژه در خط جبهه ی جنگ)، (عامیانه) سود، مزیت

معنی : ورم، تحدب، بالارفتگی، بر امدگی، شکم، صعود، باد کردن، متورم شدن، جلو دادن معانی دیگر : برآمدگی، کیس، قلمبه شدگی، شکم دادگی، آماس، برآمده کردن یا شدن، کیس کردن، قلمبه شدن، بیرون زدن، پلخیدن، برغلانیدن، ورقلمبیدن، شکم دادن، ورغلیدن، افزایش ناگهانی (در اندازه یا ارزش و غیره)، پیشرفتگی، پیش آمدگی 

bulge

<hr> معنی : برجسته، بر امده، محدب

معنی : برجسته، بر امده، محدب

bulging

<hr> (از ریشه ی ترکی) بلغور

bulgur

<hr> معنی : بر امده، محدب، شکم دار <hr> معانی دیگر : برآمده، بیرون زده، پلخیده، ورقلمبیده، ورغلیده، بالا آمده، کیس کرده

معنی : بر امده، محدب، شکم دار معانی دیگر : برآمده، بیرون زده، پلخیده، ورقلمبیده، ورغلیده، بالا آمده، کیس کرده

bulgy

<hr> (پزشکی)، گاو گرسنگی، جوع بقر، جوع گاوی یابقری، ناخوشی گرسنگی

(پزشکی)، گاو گرسنگی، جوع بقر، جوع گاوی یابقری، ناخوشی گرسنگی

bulimia

bulimic

<hr> معنی : توده، میزان، جسم، تنه، حجم، اکثریت، اندازه، جثه، جسامت، بصورت توده جمع کردن، انباشتن <hr> معانی دیگر : گندگی، حجم (به ویژه اگر زیاد باشد)، مقدار (زیاد)، سترگی، تنومندی، فراخنایی، ستبرا، قلمب، عمده، بسته بندی نشده، به طور یکجا، سترگ کردن یا شدن، حجیم کردن یا شدن، گنده کردن یا شدن، اهمیت پیدا کردن، (در مورد خوراک) جاگیر، شکم پرکن، دارای مواد زبر و لینت آور، (قدیمی) بخش پیش آمده ی جلو کشتی

معنی : توده، میزان، جسم، تنه، حجم، اکثریت، اندازه، جثه، جسامت، بصورت توده جمع کردن، انباشتن معانی دیگر : گندگی، حجم (به ویژه اگر زیاد باشد)، مقدار (زیاد)، سترگی، تنومندی، فراخنایی، ستبرا، قلمب، عمده، بسته بندی نشده، به طور یکجا، سترگ کردن یا شدن، حجیم کردن یا شدن، گنده کردن یا شدن، اهمیت پیدا کردن، 

bulk

bulk buying

bulk carrier

<hr> معنی : تیغه، دیوار، تاق نما، تاقک <hr> معانی دیگر : (کشتی و زیردریایی و غیره) دیواره (برای جلوگیری از سرایت حریق یا آب از یک بخش به بخش دیگر)، دیوار کشتی، دیواره یا خاکریز (برای جلوگیری از سیل و شن روان و حریق جنگل و غیره)، حفاظ، حائل، ساختمان یا اتاقک جعبه مانند (در بالای پلکان یا دهلیز و غیره)

معنی : تیغه، دیوار، تاق نما، تاقک معانی دیگر : (کشتی و زیردریایی و غیره) دیواره (برای جلوگیری از سرایت حریق یا آب از یک بخش به بخش دیگر)، دیوار کشتی، دیواره یا خاکریز (برای جلوگیری از سیل و شن روان و حریق جنگل و غیره)، حفاظ، حائل، ساختمان یا اتاقک جعبه مانند (در بالای پلکان یا دهلیز و غیره)

bulkhead

<hr> معنی : بزرگی، تنه داری، جثه داری <hr> معانی دیگر : بزرگی، تنه داری، جثه داری

معنی : بزرگی، تنه داری، جثه داری معانی دیگر : بزرگی، تنه داری، جثه داری

bulkiness

<hr> عمران : افزایش حجم مصالح ریزدانه ناشى از افزایش اب

عمران : افزایش حجم مصالح ریزدانه ناشى از افزایش اب

bulking

<hr> معنی : بزرگ، ضخیم، جسیم <hr> معانی دیگر : سترگ، تنومند، گنده، حجیم، گت، فراخنا، کلان، پر حجم، کت و کلفت، جا گیر

معنی : بزرگ، ضخیم، جسیم معانی دیگر : سترگ، تنومند، گنده، حجیم، گت، فراخنا، کلان، پر حجم، کت و کلفت، جا گیر

bulky

<hr> معنی : نر، گاو نر، حیوانات نر بزرگ، برج ثور، مثل گاو نر رفتارکردن، بی پروا کار کردن <hr> معانی دیگر : مخفف: بولتن، آگه برگ، آگه بخش، آگه نامه، پیشوند:، نره گاو، گاونر [bullfight]، نره گاو مانند، گاوی [bullhead]، ورزا، (در مورد نهنگ و فیل و آهو و گاومیش و برخی پستانداران بزرگ دیگر) نر، کسی که نسبت به بالا رفتن قیمت سهام خوش بین است (و لذا سهام می خرد)، کسی که سهام یا اوراق بهادار می خرد تا قیمت آن را بدین طریق بالا برده و از فروش آنها سود ببرد، در بالا بردن قیمت سهام کوشیدن، ترقی کردن (قیمت)، (بازار سهام و اوراق بهادار) روبه ترقی (در مقابل رو به تنزل: bear)، (بازار) داغ، (در مورد مرد) گاوتن، تنومند، سترگ، گردن کلفت، ستبر سینه، گنده، چرند، چرت و پرت، یاوه، مزخرف، رجوع شود به: bulldog، (خودمانی) سخن تهی گفتن، چاخان کردن، پوچ گویی کردن، چرت گفتن، (نجوم - با b بزرگ) صورت فلکی (استارگان) ثور، (امریکا - عامیانه) پاسبان، آجان، خال هدف، مهر یا خاتم سربی پاپ، پلمب پاپ، اظهار غیرمنطقی و احمقانه، چرند گویی، فرمان، امر بی پرواکارکردن

معنی : نر، گاو نر، حیوانات نر بزرگ، برج ثور، مثل گاو نر رفتارکردن، بی پروا کار کردن معانی دیگر : مخفف: بولتن، آگه برگ، آگه بخش، آگه نامه، پیشوند:، نره گاو، گاونر [bullfight]، نره گاو مانند، گاوی [bullhead]، ورزا، (در مورد نهنگ و فیل و آهو و گاومیش و برخی پستانداران بزرگ دیگر) نر، کسی که نسبت به بالا

bull

<hr> نقطه ی مرکزی هدف (که معمولا از چند دایره ی متحدالمرکز تشکیل یافته)، قلب هدف، جان هدف، گاو چشم، آماج، خال هدف، تیری که به خال هدف بخورد، تیر به هدف خورده، (مجازی) نیل به هدف، عدسی کوژ (برای تمرکز نور)، چراغ یا فانوس مجهز به این عدسی، آب نبات سفت و گرد، تیری که بهدف اصابت کند eyes s'bull

نقطه ی مرکزی هدف (که معمولا از چند دایره ی متحدالمرکز تشکیل یافته)، قلب هدف، جان هدف، گاو چشم، آماج، خال هدف، تیری که به خال هدف بخورد، تیر به هدف خورده، (مجازی) نیل به هدف، عدسی کوژ (برای تمرکز نور)، چراغ یا فانوس مجهز به این عدسی، آب نبات سفت و گرد، تیری که بهدف اصابت کند eyes s'bull

bull's eye

bull's-eye

<hr> (در مورد احکام صادره از طرف پاپ اعظم) مهر یا خاتم سربی پاپ، پلمب پاپ، مهرسربی پاپ

(در مورد احکام صادره از طرف پاپ اعظم) مهر یا خاتم سربی پاپ، پلمب پاپ، مهرسربی پاپ

bulla

<hr> معنی : بول داگ، نوعی سگ بزرگ، برزمین افکندن <hr> معانی دیگر : سگ بولداگ (که موی کوتاه و هیکلی خپله دارد و صورت آن پهن و پر چروک است)، هفت تیر لوله کوتاه، (انگلیس - در دانشگاه های آکسفورد و کمبریج) معاون مبصر، معاون ممتحن، بولداگ مانند، سرسخت، لجوج، بی امان، گاو را برزمین افکندن

معنی : بول داگ، نوعی سگ بزرگ، برزمین افکندن معانی دیگر : سگ بولداگ (که موی کوتاه و هیکلی خپله دارد و صورت آن پهن و پر چروک است)، هفت تیر لوله کوتاه، (انگلیس - در دانشگاه های آکسفورد و کمبریج) معاون مبصر، معاون ممتحن، بولداگ مانند، سرسخت، لجوج، بی امان، گاو را برزمین افکندن

bulldog

<hr> معنی : ارعاب و تهدید کردن، روی ماشین بولدوز کار کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) زورگویی کردن، با تهدید وادار کردن، مرعوب کردن، کلاشی کردن، با بولدوزر (خاکبردار) بردن یا تسطیح کردن، با خاکبردار کندن

معنی : ارعاب و تهدید کردن، روی ماشین بولدوز کار کردن معانی دیگر : (عامیانه) زورگویی کردن، با تهدید وادار کردن، مرعوب کردن، کلاشی کردن، با بولدوزر (خاکبردار) بردن یا تسطیح کردن، با خاکبردار کندن

bulldoze

<hr> بولدوزر، خاکبردار، تراکتور قاشق دار، آدم کلاش

بولدوزر، خاکبردار، تراکتور قاشق دار، آدم کلاش

bulldozer

<hr> معنی : گلوله، مرمی، گلوله تفنگ <hr> معانی دیگر : گلوله (تفنگ و هفت تیر و مسلسل)، فشنگ (cartridge هم می گویند)

معنی : گلوله، مرمی، گلوله تفنگ معانی دیگر : گلوله (تفنگ و هفت تیر و مسلسل)، فشنگ (cartridge هم می گویند)

bullet

<hr> (ژاپن) ترن تندرو، راه آهن تیرسان، راهآهن تیرسان هر ترن تندرو

(ژاپن) ترن تندرو، راه آهن تیرسان، راهآهن تیرسان هر ترن تندرو

واژه های حرف "b" - جملات نمونه