جملات نمونه

<hr> معنی : مصرانه تقاضا کردن، غریو کشیدن <hr> معانی دیگر : clamor : بانگ، غوغا، سروصدا

معنی : مصرانه تقاضا کردن، غریو کشیدن معانی دیگر : clamor : بانگ، غوغا، سروصدا

clamour

<hr> معنی : بند، گیره، پشت بند، انبرک، با گیره نگاهداشتن، با قید ومنگنه محکم بستن، محکم گرفتن <hr> معانی دیگر : (مکانیک) بست، چفت، ضامن، انبر، قید، پرس، گیرشگاه، با بست (یا گیره یا قید و غیره) به هم فشردن، گرفتن، محکم کردن، محکم گرفتن یا گیر انداختن، صدای پا، کرپ کرپ

معنی : بند، گیره، پشت بند، انبرک، با گیره نگاهداشتن، با قید ومنگنه محکم بستن، محکم گرفتن معانی دیگر : (مکانیک) بست، چفت، ضامن، انبر، قید، پرس، گیرشگاه، با بست (یا گیره یا قید و غیره) به هم فشردن، گرفتن، محکم کردن، محکم گرفتن یا گیر انداختن، صدای پا، کرپ کرپ

clamp

<hr> تعقیب، آزار، سرکوبی، سختگیری، سختگیری کردن، تحت فشار گذاشتن

تعقیب، آزار، سرکوبی، سختگیری، سختگیری کردن، تحت فشار گذاشتن

clampdown

<hr> کفه ی صدف، کاسه ی صدف، گازگیر

کفه ی صدف، کاسه ی صدف، گازگیر

clamshell

<hr> معنی : دسته، قبیله، خاندان، طایفه، خانواده <hr> معانی دیگر : دودمان، ایل، (عامیانه) خانواده (به ویژه اگر بزرگ باشد)، گروهی از مردم که دارای منافع مشترک باشند، دار و دسته

معنی : دسته، قبیله، خاندان، طایفه، خانواده معانی دیگر : دودمان، ایل، (عامیانه) خانواده (به ویژه اگر بزرگ باشد)، گروهی از مردم که دارای منافع مشترک باشند، دار و دسته

clan

<hr> معنی : مخفی، زیر جلی <hr> معانی دیگر : (معمولا در مورد امور غیر قانونی) مخفی، خفیه، پنهان، نهفته، سری، غیرمشروع

معنی : مخفی، زیر جلی معانی دیگر : (معمولا در مورد امور غیر قانونی) مخفی، خفیه، پنهان، نهفته، سری، غیرمشروع

clandestine

<hr> نهانی، درخفیه، دزدکی

clandestinely

<hr> معنی : صدای شیپور، صدای جرنگ جرنگ، صدای بهم خوردن اسلحه، صدا کردن <hr> معانی دیگر : صدای خوردن چکش به سندان، صدای دنگ یا جرنگ، (دنگ دنگ کنان) حرکت کردن، با سر و صدا حرکت کردن، به صدا در آوردن، دنگ دنگ کردن، چرنگیدن، جرنگیدن

معنی : صدای شیپور، صدای جرنگ جرنگ، صدای بهم خوردن اسلحه، صدا کردن معانی دیگر : صدای خوردن چکش به سندان، صدای دنگ یا جرنگ، (دنگ دنگ کنان) حرکت کردن، با سر و صدا حرکت کردن، به صدا در آوردن، دنگ دنگ کردن، چرنگیدن، جرنگیدن

clang

<hr> (انگلیس - عامیانه) اشتباه، گاف

(انگلیس - عامیانه) اشتباه، گاف

clanger

<hr> درنگ درنگ کننده، جلنگ جلنگ کننده

درنگ درنگ کننده، جلنگ جلنگ کننده

clangorous

<hr> معنی : چکاچاک، چکاچاک کردن <hr> معانی دیگر : صدای به هم خوردن دو جسم فلزی (کم طنین تر از clang)، دنگ، چکاچک، جرنگ، با چکاچاک حرکت کردن، با تلق تلوق حرکت کردن، جرنگیدن، صدای دنگ یا جرنگ کردن، چکاچاک صدای زنجیر

معنی : چکاچاک، چکاچاک کردن معانی دیگر : صدای به هم خوردن دو جسم فلزی (کم طنین تر از clang)، دنگ، چکاچک، جرنگ، با چکاچاک حرکت کردن، با تلق تلوق حرکت کردن، جرنگیدن، صدای دنگ یا جرنگ کردن، چکاچاک صدای زنجیر

clank

<hr> معنی : دارای تعصب قبیلهای <hr> معانی دیگر : مشتاق رفت و آمد فقط با خاندان یا ایل خود، خاندانگرای، ایل گرای، وابسته به قبیله یا طایفه، دودمانی، ایلیاتی، پیوستگی ایلی

معنی : دارای تعصب قبیلهای معانی دیگر : مشتاق رفت و آمد فقط با خاندان یا ایل خود، خاندانگرای، ایل گرای، وابسته به قبیله یا طایفه، دودمانی، ایلیاتی، پیوستگی ایلی

clannish

<hr> هواداری خانوادگی، خانواده پرستی

هواداری خانوادگی، خانواده پرستی

clannishness

<hr> معنی : عضو خانواده، عضو قبیله یا طایفه <hr> معانی دیگر : عضو قبیله یا ایل، (امریکا - c بزرگ) عضو دسته ی نژاد پرستان

معنی : عضو خانواده، عضو قبیله یا طایفه معانی دیگر : عضو قبیله یا ایل، (امریکا - c بزرگ) عضو دسته ی نژاد پرستان

clansman

<hr> معنی : صدای ناگهانی، ترق تراق، کف زدن، صدای دست زدن <hr> معانی دیگر : دو دست را به هم زدن، دست زدن، کف زنی، (به علامت تشویق یا محبت) با دست به شانه یا پشت کسی زدن، با سرعت انجام دادن، (با عجله) سر هم بندی کردن، صدای کف زدن، هر صدایی مشابه آن، صدای بلند و ناگهانی، ترق، تقه، ضربه با کف دست، (نادر) تحسین و هلهله کردن، (خودمانی - با the) سوزاک

معنی : صدای ناگهانی، ترق تراق، کف زدن، صدای دست زدن معانی دیگر : دو دست را به هم زدن، دست زدن، کف زنی، (به علامت تشویق یا محبت) با دست به شانه یا پشت کسی زدن، با سرعت انجام دادن، (با عجله) سر هم بندی کردن، صدای کف زدن، هر صدایی مشابه آن، صدای بلند و ناگهانی، ترق، تقه، ضربه با کف دست، (نادر) تحسین و 

clap

clap hands

<hr> معنی : توفال سقف <hr> معانی دیگر : (در ساختمان های چوبی) تخته ی روکوبی یا روکار ساختمان (که لبه ی آنها را روی هم قرار می دهند و با میخ به دیوار می کوبند)، با تخته روکوبی کردن، تخته ی تقه، قطعات چوب که به مصرف روکوبی میرسد

معنی : توفال سقف معانی دیگر : (در ساختمان های چوبی) تخته ی روکوبی یا روکار ساختمان (که لبه ی آنها را روی هم قرار می دهند و با میخ به دیوار می کوبند)، با تخته روکوبی کردن، تخته ی تقه، قطعات چوب که به مصرف روکوبی میرسد

clapboard

clapped out

<hr> معنی : کف زننده، زبانه زنگ <hr> معانی دیگر : کسی که دست می زند یا کف می زند، ابزاری که صدایی شبیه به صدای کف زدن ایجاد کند، آدم پر حرف

معنی : کف زننده، زبانه زنگ معانی دیگر : کسی که دست می زند یا کف می زند، ابزاری که صدایی شبیه به صدای کف زدن ایجاد کند، آدم پر حرف

clapper

clapping

<hr> آنچه که صرفا برای خوشایند تماشاگران و کف زدن آنها ارائه شود ولی ارزش واقعی نداشته باشد، نوشته یا نطق (و غیره) عوام پسند ولی کم ارزش، لاطائل، سخنی که برای ستایش دیگران بگویند

آنچه که صرفا برای خوشایند تماشاگران و کف زدن آنها ارائه شود ولی ارزش واقعی نداشته باشد، نوشته یا نطق (و غیره) عوام پسند ولی کم ارزش، لاطائل، سخنی که برای ستایش دیگران بگویند

claptrap

<hr> کسانی که به آنها پول داده می شود تا به نمایش (و غیره) رفته و کف بزنند و تحسین کنند، بادمجان دور قاب چینها

کسانی که به آنها پول داده می شود تا به نمایش (و غیره) رفته و کف بزنند و تحسین کنند، بادمجان دور قاب چینها

claque

<hr> اسم خاص مذکر (مشتق از clarence)

اسم خاص مذکر (مشتق از clarence)

clare

clarence darrow

<hr> معنی : نوعی شراب قرمز، رنگ قرمز مایل بارغوانی <hr> معانی دیگر : شراب کلارت (شراب قرمز بردو)

معنی : نوعی شراب قرمز، رنگ قرمز مایل بارغوانی معانی دیگر : شراب کلارت (شراب قرمز بردو)

claret

<hr> معنی : تصریح، وضوح، روشنی <hr> معانی دیگر : روشنی، وضوح

معنی : تصریح، وضوح، روشنی معانی دیگر : روشنی، وضوح

clarification

<hr> معنی : تصریح کردن، روشن کردن، توضیح دادن، واضح کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد آبگونه ها) صاف کردن، پالودن، پالاییدن، صافی کردن، شفاف کردن، زلال کردن یا شدن، روشنگری کردن، (مطلبی را) روشن کردن

معنی : تصریح کردن، روشن کردن، توضیح دادن، واضح کردن معانی دیگر : (به ویژه در مورد آبگونه ها) صاف کردن، پالودن، پالاییدن، صافی کردن، شفاف کردن، زلال کردن یا شدن، روشنگری کردن، (مطلبی را) روشن کردن

clarify

<hr> معنی : کلارینت، قره نی، قرهنی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) قره نی، کلارینت (در قدیم clarionet هم می گفتند)

معنی : کلارینت، قره نی، قرهنی معانی دیگر : (موسیقی) قره نی، کلارینت (در قدیم clarionet هم می گفتند)

clarinet

<hr> معنی : شیپور، شیپور تیز <hr> معانی دیگر : (در مورد صدا) تیز و پر طنین، (موسیقی - قرون وسطی) شیپور (که صدای آن بسیار تیز و روشن بود)، (شعر قدیم) صدای شیپور (یا آوایی مشابه آن)

معنی : شیپور، شیپور تیز معانی دیگر : (در مورد صدا) تیز و پر طنین، (موسیقی - قرون وسطی) شیپور (که صدای آن بسیار تیز و روشن بود)، (شعر قدیم) صدای شیپور (یا آوایی مشابه آن)

clarion

<hr> معنی : وضوح، روشنی، نظم و ترتیب، تمیزی <hr> معانی دیگر : صافی (در مورد آبگونه ها)، زلال بودن، شفافیت، آشکاری

معنی : وضوح، روشنی، نظم و ترتیب، تمیزی معانی دیگر : صافی (در مورد آبگونه ها)، زلال بودن، شفافیت، آشکاری

clarity

clark

clark gable

<hr> معنی : برخورد، تصادم، تصادم شدید کردن <hr> معانی دیگر : صدای بر هم خوردن دو چیز جامد، چکاچاک، جرنگ، ترق ترق، دنگ، (با صدای بلند) به هم خوردن، تصادم کردن، چکاچاک کردن، جرنگیدن، تضاد پیدا کردن، برخورد داشتن، جور نیامدن، عدم توافق، ناجوری، مغایرت، ناسازگاری

معنی : برخورد، تصادم، تصادم شدید کردن معانی دیگر : صدای بر هم خوردن دو چیز جامد، چکاچاک، جرنگ، ترق ترق، دنگ، (با صدای بلند) به هم خوردن، تصادم کردن، چکاچاک کردن، جرنگیدن، تضاد پیدا کردن، برخورد داشتن، جور نیامدن، عدم توافق، ناجوری، مغایرت، ناسازگاری

clash

<hr> معنی : قلاب، گیره قزن قفلی، جفت چپراست، در اغوش گرفتن، بستن <hr> معانی دیگر : (هر چیز که برای متصل نگاه داشتن یا جفت کردن چند چیز به کار رود) گیره، سگک، بندینه، چفت، قزن قفلی، بست، (محکم) گرفتن، (محکم) نگهداشتن، در بر گرفتن، در آغوش گرفتن، با گیره (یا چفت و غیره) محکم کردن، گرفتن، بست زدن

معنی : قلاب، گیره قزن قفلی، جفت چپراست، در اغوش گرفتن، بستن معانی دیگر : (هر چیز که برای متصل نگاه داشتن یا جفت کردن چند چیز به کار رود) گیره، سگک، بندینه، چفت، قزن قفلی، بست، (محکم) گرفتن، (محکم) نگهداشتن، در بر گرفتن، در آغوش گرفتن، با گیره (یا چفت و غیره) محکم کردن، گرفتن، بست زدن

clasp

<hr> گیره قزن قفلی، جفت چپ راست، قلاب، دراغوش گرفتن، بستن

گیره قزن قفلی، جفت چپ راست، قلاب، دراغوش گرفتن، بستن

clasped

<hr> معنی : طبقه، نوع، رده، رسته، زمره، کلاس، سنخ، هماموزگان، جور، گروه، دسته، طبقه بندی کردن <hr> معانی دیگر : همگن، (زیست شناسی) رده، (آموزش) کلاس، هم آموزگان، دانشپایه، اتاق درس، آموزگاه، دسته بندی بر حسب نوع یا درجه، (در فراخوانی به خدمت نظام) متولدین سال بخصوص، (خودمانی) مرغوبیت، خوش ظاهری، وقار، بزرگواری، عالی بودن، رده بندی کردن، کلاسه کردن، جور کردن، طبقه بندی یا درجه بندی کردن، مخفف: رده بندی، درجه بندی

معنی : طبقه، نوع، رده، رسته، زمره، کلاس، سنخ، هماموزگان، جور، گروه، دسته، طبقه بندی کردن معانی دیگر : همگن، (زیست شناسی) رده، (آموزش) کلاس، هم آموزگان، دانشپایه، اتاق درس، آموزگاه، دسته بندی بر حسب نوع یا درجه، (در فراخوانی به خدمت نظام) متولدین سال بخصوص، (خودمانی) مرغوبیت، خوش ظاهری، وقار، بزرگوار

class

<hr> (حقوق) دعوی حقوقی و دادخواهی که نتیجه ی آن متوجه دسته ی بخصوصی از مردم می شود، دادخواهی سنخی

(حقوق) دعوی حقوقی و دادخواهی که نتیجه ی آن متوجه دسته ی بخصوصی از مردم می شود، دادخواهی سنخی

class action

<hr> همبستگی طبقاتی، آگاهی طبقاتی، سنخ گرایی، سنخگرایی he is so class conscious that he would not associate with people of lower classes او آن قدر تعصب طبقاتی دارد که با طبقات پایینتر از خود مراوده نمیکند

همبستگی طبقاتی، آگاهی طبقاتی، سنخ گرایی، سنخگرایی he is so class conscious that he would not associate with people of lower classes او آن قدر تعصب طبقاتی دارد که با طبقات پایینتر از خود مراوده نمیکند

class consciousness

<hr> (فلسفه ی مارکس) تضاد طبقاتی، مبارزه ی طبقاتی

(فلسفه ی مارکس) تضاد طبقاتی، مبارزه ی طبقاتی

class struggle

classes

<hr> معنی : باستانی، کلاسیک، مطابق بهترین نمونه، پیرو سبکهای باستانی، ردهای، وابسته به ادبیات باستانی <hr> معانی دیگر : عالی، (در رده ی خود) بهترین، (بهترین) نمونه، موثق ترین، (معمولا با the و به صورت جمع) آثار هنرمندان و نویسندگان برجسته ی یونان و روم باستان، رویداد معروف و سنتی، اصیل، شناخته شده، وابسته به هنر و ادبیات یونان و روم باستان، وابسته به اصول و سنت های هنری روم و یونان باستان (رجوع شود به: classical)، (هنر و ادبیات - دارای سبکی متوازن و ساده و مهار شده و منظم و عاری از نظر و غرض خصوصی) کلاسیک (در مقایسه با: romantic)، (در مورد لباس) ساده و از مد نیافتادنی، همیشه مقبول، (هنرمند یا نویسنده یا اثر هنری و ادبی) معروف و خوب و موثق، ادبیات باستانی یونان و روم، مربوط به نویسندگان قدیم لاتین ویونان

معنی : باستانی، کلاسیک، مطابق بهترین نمونه، پیرو سبکهای باستانی، ردهای، وابسته به ادبیات باستانی معانی دیگر : عالی، (در رده ی خود) بهترین، (بهترین) نمونه، موثق ترین، (معمولا با the و به صورت جمع) آثار هنرمندان و نویسندگان برجسته ی یونان و روم باستان، رویداد معروف و سنتی، اصیل، شناخته شده، وابسته به 

classic

<hr> معنی : باستانی، کلاسیک، مطابق بهترین نمونه، پیرو سبکهای باستانی، ردهای، وابسته به ادبیات باستانی <hr> معانی دیگر : وابسته به هنر و ادبیات یونان و روم باستان، ناشی از اصول و سنت های هنری و ادبی یونان و روم باستان، ویژه گر هنر و ادبیات یونان و روم کهن، وابسته به زمینه ی هنری یا علمی که قدیمی و مورد قبول و سنتی است (در مقایسه با: تازه و تجربی)، (موسیقی - گاهی با c بزرگ) موسیقی کلاسیک (موسیقی سنتی اروپا که رسمی و سنتی و متوازن و سمفونیک است - در مقایسه با موسیقی جاز و موسیقی های ملی یا محلی و غیره)، وابسته به موسیقی اروپا بین سال های 1750-1830 و سبک آن، وابسته به موسیقی هنری غربی و گونه های مختلف آن (مثلا اپرا و موسیقی مجلسی و سوناتا و غیره)، زبانی که امروزه مورد تکلم نیست، وابسته به ادبیات باستانی یونان وروم

معنی : باستانی، کلاسیک، مطابق بهترین نمونه، پیرو سبکهای باستانی، ردهای، وابسته به ادبیات باستانی معانی دیگر : وابسته به هنر و ادبیات یونان و روم باستان، ناشی از اصول و سنت های هنری و ادبی یونان و روم باستان، ویژه گر هنر و ادبیات یونان و روم کهن، وابسته به زمینه ی هنری یا علمی که قدیمی و مورد قبول و 

classical

classical conditioning

classical music

<hr> بسبک ادبیات باستانی

classically

<hr> معنی : سبک باستانی، پیروی از سبک های یونان وروم <hr> معانی دیگر : اصول و ویژگی های هنر و ادب یونان و روم باستان (سبک رسمی و متوازن و ساده و مهار شده که معمولا با سبک رمانتیک مقایسه می شود)، کلاسیک گرایی، پیروی از اسلوب هنری و ادبی کلاسیک، دانش ادبیات و هنر یونان و روم کهن، سبک باستانی در ادبیات وهنر

معنی : سبک باستانی، پیروی از سبک های یونان وروم معانی دیگر : اصول و ویژگی های هنر و ادب یونان و روم باستان (سبک رسمی و متوازن و ساده و مهار شده که معمولا با سبک رمانتیک مقایسه می شود)، کلاسیک گرایی، پیروی از اسلوب هنری و ادبی کلاسیک، دانش ادبیات و هنر یونان و روم کهن، سبک باستانی در ادبیات وهنر

classicism

<hr> معنی : ادبیات باستانی یونان و روم

معنی : ادبیات باستانی یونان و روم

classics

<hr> معنی : قابل طبقه بندی <hr> معانی دیگر : قابل طبقه بندی

معنی : قابل طبقه بندی معانی دیگر : قابل طبقه بندی

واژه های حرف "c" - جملات نمونه