جملات نمونه

encash

encashment

<hr> (ساخته شده با روش حرارت دادن یا سوزاندن) در سوختی، نقاشی بارنگی که باموم اب کرده بسازند، سوزانده شده

(ساخته شده با روش حرارت دادن یا سوزاندن) در سوختی، نقاشی بارنگی که باموم اب کرده بسازند، سوزانده شده

encaustic

<hr> (وابسته به یا نزدیک مغز سر انسان) مغزی، مخی

(وابسته به یا نزدیک مغز سر انسان) مغزی، مخی

encephalic

<hr> معنی : ورم مغز، اماس مخ، ورم دماغ <hr> معانی دیگر : (پزشکی) آماس مغز، مغز تبسی، مغز افروختگی، التهاب مغز، طب اماس م، ورم دماه

معنی : ورم مغز، اماس مخ، ورم دماغ معانی دیگر : (پزشکی) آماس مغز، مغز تبسی، مغز افروختگی، التهاب مغز، طب اماس م، ورم دماه

encephalitis

<hr> روانشناسى : نرم شدگى مغز

روانشناسى : نرم شدگى مغز

encephalomalacia

<hr> معنی : مغز، مخ، دماغ <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) مغز سر، مخ (سر)، دماه

معنی : مغز، مخ، دماغ معانی دیگر : (کالبدشناسی) مغز سر، مخ (سر)، دماه

encephalon

<hr> (پزشکی - هر بیماری مغزی ولی غیر روانی) مغز آسیبی

(پزشکی - هر بیماری مغزی ولی غیر روانی) مغز آسیبی

encephalopathy

<hr> معنی : زنجیر کردن، در زنجیر نهادن، محکم نگاه داشتن، مقید ساختن <hr> معانی دیگر : (با زنجیر) بستن، گیرانداختن، گرفتار کردن، مجذوب کردن، فریفته کردن، زنجیروار وصل کردن، زنجیره کردن

معنی : زنجیر کردن، در زنجیر نهادن، محکم نگاه داشتن، مقید ساختن معانی دیگر : (با زنجیر) بستن، گیرانداختن، گرفتار کردن، مجذوب کردن، فریفته کردن، زنجیروار وصل کردن، زنجیره کردن

enchain

<hr> معنی : افسون کردن، فریفتن، جادو کردن، سحر کردن، طلسم کردن، بدام عشق انداختن، مسحور شدن <hr> معانی دیگر : (با زیبایی یا سخن و غیره) مسحور کردن، مجذوب کردن، فریفته کردن، واله کردن، شیدا کردن، ازخود بی خود کردن، مشعوف کردن، محظوظ کردن

معنی : افسون کردن، فریفتن، جادو کردن، سحر کردن، طلسم کردن، بدام عشق انداختن، مسحور شدن معانی دیگر : (با زیبایی یا سخن و غیره) مسحور کردن، مجذوب کردن، فریفته کردن، واله کردن، شیدا کردن، ازخود بی خود کردن، مشعوف کردن، محظوظ کردن

enchant

<hr> معنی : مسحور <hr> معانی دیگر : (verb transitive) افسون کردن، سحر کردن، جادو کردن، مسحور شدن، فریفتن، بدام عشق انداختن

معنی : مسحور معانی دیگر : (verb transitive) افسون کردن، سحر کردن، جادو کردن، مسحور شدن، فریفتن، بدام عشق انداختن

enchanted

<hr> معنی : افسونگر <hr> معانی دیگر : افسونگر

معنی : افسونگر معانی دیگر : افسونگر

enchanter

<hr> معنی : دلربا، فریبنده <hr> معانی دیگر : افسونگر، مسحورکننده، جادوکننده، charming : دلربا

معنی : دلربا، فریبنده معانی دیگر : افسونگر، مسحورکننده، جادوکننده، charming : دلربا

enchanting

enchantingly

<hr> معنی : سحر، افسون، جادو <hr> معانی دیگر : دلربایی، زیبایی، فریبندگی، افسونگری، سحرکردن، طلسم سازی، پریسایی، ورد، بلاگردان، مهره ی چشم بد (و غیره)، شور و شعف، فریفتگی، شیدایی، تمتع، حظ

معنی : سحر، افسون، جادو معانی دیگر : دلربایی، زیبایی، فریبندگی، افسونگری، سحرکردن، طلسم سازی، پریسایی، ورد، بلاگردان، مهره ی چشم بد (و غیره)، شور و شعف، فریفتگی، شیدایی، تمتع، حظ

enchantment

<hr> ساحره، زن جادوگر، زن فریبنده

ساحره، زن جادوگر، زن فریبنده

enchantress

<hr> (خوراک پزی مکزیکی) انچیلادا (نان پیچیده دور گوشت با سس فلفل دار)، کیک ذرت محتوی گوشت و گوجه فرهنگی وادویه

(خوراک پزی مکزیکی) انچیلادا (نان پیچیده دور گوشت با سس فلفل دار)، کیک ذرت محتوی گوشت و گوجه فرهنگی وادویه

enchilada

<hr> معنی : سری کردن، برمز نوشتن، رمز نوشتن، با رمز درامیختن <hr> معانی دیگر : (پیام و غیره را به صورت رمز درآوردن) رمزی کردن

معنی : سری کردن، برمز نوشتن، رمز نوشتن، با رمز درامیختن معانی دیگر : (پیام و غیره را به صورت رمز درآوردن) رمزی کردن

encipher

<hr> معنی : در برداشتن، احاطه کردن، دور گرفتن، دور چیزی گشتن، حلقه زدن <hr> معانی دیگر : محاصره کردن، محصور کردن، محاط کردن، در دایره قرار دادن، (دایره وار) دور چیزی را گرفتن، گردگیری کردن، در پرهون کردن

معنی : در برداشتن، احاطه کردن، دور گرفتن، دور چیزی گشتن، حلقه زدن معانی دیگر : محاصره کردن، محصور کردن، محاط کردن، در دایره قرار دادن، (دایره وار) دور چیزی را گرفتن، گردگیری کردن، در پرهون کردن

encircle

encircled

<hr> عمل احاطه علوم نظامى : احاطه دورانى، احاطه کردن

عمل احاطه علوم نظامى : احاطه دورانى، احاطه کردن

encirclement

encircling

<hr> معنی : در اغوش گرفتن، در بر گرفتن، بچنگ آوردن <hr> معانی دیگر : (با گیره) گرفتن، در آغوش گرفتن، بچنگ اوردن

معنی : در اغوش گرفتن، در بر گرفتن، بچنگ آوردن معانی دیگر : (با گیره) گرفتن، در آغوش گرفتن، بچنگ اوردن

enclasp

<hr> معنی : تحت محاصره <hr> معانی دیگر : (بخشی از یک ناحیه یا کشور که از چندسو توسط سرزمین کشور دیگری احاطه شده باشد) سرزمین محصور، درونبوم، قلمرو بسته (در برابر: برونبوم exclave)، ناحیه ای که کشور بیگانه دور انرا گرفته باشد، ناحیه ایکه حکومت کشورهای بیگانه انرا کاملا احاطه کرده باشد

معنی : تحت محاصره معانی دیگر : (بخشی از یک ناحیه یا کشور که از چندسو توسط سرزمین کشور دیگری احاطه شده باشد) سرزمین محصور، درونبوم، قلمرو بسته (در برابر: برونبوم exclave)، ناحیه ای که کشور بیگانه دور انرا گرفته باشد، ناحیه ایکه حکومت کشورهای بیگانه انرا کاملا احاطه کرده باشد

enclave

<hr> معنی : در اغوش گرفتن، محصور کردن، در جوف قرار دادن، در میان گذاشتن، به پیوست فرستادن <hr> معانی دیگر : احاطه کردن، پیراگیری کردن، فرا گرفتن، گردگیری کردن، دورگرفتن، حصارکشی کردن، (در بسته یا پاکت و غیره قرار دادن معمولا به همراه چیزی دیگر) به همراه فرستادن، در جوف فرستاندن، ضمیمه کردن، محکم گرفتن، حاوی بودن، حصار یا چینه کشیدن دور

معنی : در اغوش گرفتن، محصور کردن، در جوف قرار دادن، در میان گذاشتن، به پیوست فرستادن معانی دیگر : احاطه کردن، پیراگیری کردن، فرا گرفتن، گردگیری کردن، دورگرفتن، حصارکشی کردن، (در بسته یا پاکت و غیره قرار دادن معمولا به همراه چیزی دیگر) به همراه فرستادن، در جوف فرستاندن، ضمیمه کردن، محکم گرفتن، حاوی ب

enclose

<hr> (verb transitive) درمیان گذاشتن، در جوف قرار دادن، به پیوست فرستادن، حصار یا چینه کشیدن دور

(verb transitive) درمیان گذاشتن، در جوف قرار دادن، به پیوست فرستادن، حصار یا چینه کشیدن دور

enclosed

<hr> معنی : ضمیمه، محوطه، پیوست، چینه، حصار، دیوار، حصار کشی، چاردیواری، چینهکشی، میان بار، چهار دیواری <hr> معانی دیگر : (نامه و غیره) پیوست، (زمین یا جای محصور) چهاردیواری، گرد بند، جایگاه، سرپوشیده، ساحت، درون بست (در برابر: برون بست exclosure)، (چیزی که دور چیز دیگری را بگیرد) دیوار، نرده، بارو (و غیره)، محصور سازی، پیراگیری، فراگیری، گردگیری، احاطه کردن، دیوار کشی، جمع ضمائم

معنی : ضمیمه، محوطه، پیوست، چینه، حصار، دیوار، حصار کشی، چاردیواری، چینهکشی، میان بار، چهار دیواری معانی دیگر : (نامه و غیره) پیوست، (زمین یا جای محصور) چهاردیواری، گرد بند، جایگاه، سرپوشیده، ساحت، درون بست (در برابر: برون بست exclosure)، (چیزی که دور چیز دیگری را بگیرد) دیوار، نرده، بارو (و غیره)، 

enclosure

<hr> معنی : رمزی کردن، بصورت رمز دراوردن، برمز نوشتن، برمز در اوردن <hr> معانی دیگر : به رمز درآوردن

معنی : رمزی کردن، بصورت رمز دراوردن، برمز نوشتن، برمز در اوردن معانی دیگر : به رمز درآوردن

encode

encoder

<hr> معنی : رمز گذاری <hr> معانی دیگر : رمز گذاری

معنی : رمز گذاری معانی دیگر : رمز گذاری

encoding

<hr> معنی : ستایش، ثنا <hr> معانی دیگر : (شعر) مدیحه

معنی : ستایش، ثنا معانی دیگر : (شعر) مدیحه

encomium

<hr> معنی : محاصره کردن، احاطه کردن، دور گرفتن، شامل بودن، دارا بودن، در بر گرفتن، حلقه زدن <hr> معانی دیگر : دور (چیزی را) گرفتن، پیراگیری کردن، (دور چیزی) دایره زدن، حاوی بودن، در برداشتن، (در خود) گنجاندن، پیراگر بودن، موجب شدن، نایل شدن، ترتیب دادن

معنی : محاصره کردن، احاطه کردن، دور گرفتن، شامل بودن، دارا بودن، در بر گرفتن، حلقه زدن معانی دیگر : دور (چیزی را) گرفتن، پیراگیری کردن، (دور چیزی) دایره زدن، حاوی بودن، در برداشتن، (در خود) گنجاندن، پیراگر بودن، موجب شدن، نایل شدن، ترتیب دادن

encompass

<hr> معنی : دوباره به نواز دعوت کردن <hr> معانی دیگر : (فریاد تماشاچیان در پایان کنسرت ها و غیره به این معنی:) دوباره !، یک برنامه ی دیگر (اجرا کنید)!، باز هم بخوانید (یا بزنید)!، (برنامه ای که به خاطر درخواست تماشاگران در پایان برنامه تکرار یا افزوده می شود) برنامه ی افزوده، برنامه ی افزوده اجرا کردن، درموسیقی دوباره بنوازید

معنی : دوباره به نواز دعوت کردن معانی دیگر : (فریاد تماشاچیان در پایان کنسرت ها و غیره به این معنی:) دوباره !، یک برنامه ی دیگر (اجرا کنید)!، باز هم بخوانید (یا بزنید)!، (برنامه ای که به خاطر درخواست تماشاگران در پایان برنامه تکرار یا افزوده می شود) برنامه ی افزوده، برنامه ی افزوده اجرا کردن، درموسی

encore

<hr> معنی : ملاقات، رویارویی، تصادف، برخورد، مواجهه، روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با <hr> معانی دیگر : (اتفاقا) برخوردن به، (در نبرد یا کشمش و غیره) برخورد پیدا کردن با، مصاف دادن، رودر رو شدن، جلو (کسی) ایستادن، نبرد، رزم، رو در رویی، درگیری، (روان شناسی) وابسته به گروه رویارویی

معنی : ملاقات، رویارویی، تصادف، برخورد، مواجهه، روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با معانی دیگر : (اتفاقا) برخوردن به، (در نبرد یا کشمش و غیره) برخورد پیدا کردن با، مصاف دادن، رودر رو شدن، جلو (کسی) ایستادن، نبرد، رزم، رو در رویی، درگیری، (ر

encounter

<hr> معنی : تشویق کردن، پیش بردن، تقویت کردن، تشجیع کردن، پروردن، ترغیب کردن، دلگرم کردن <hr> معانی دیگر : خواهان کردن، انگیزاندن، شوردادن، دلگرمی دادن، یاری دادن، کمک کردن، ترویج کردن، رو دادن به، تشجیح کردن

معنی : تشویق کردن، پیش بردن، تقویت کردن، تشجیع کردن، پروردن، ترغیب کردن، دلگرم کردن معانی دیگر : خواهان کردن، انگیزاندن، شوردادن، دلگرمی دادن، یاری دادن، کمک کردن، ترویج کردن، رو دادن به، تشجیح کردن

encourage

<hr> معنی : تشویق، پشت گرمی، دل گرمی، ترغیب، تشجیع <hr> معانی دیگر : خواهانسازی، ایزانش، برآغالش، (چیز یا کسی که تشویق می کند) مشوق، انگیزان، انگیزگر

معنی : تشویق، پشت گرمی، دل گرمی، ترغیب، تشجیع معانی دیگر : خواهانسازی، ایزانش، برآغالش، (چیز یا کسی که تشویق می کند) مشوق، انگیزان، انگیزگر

encouragement

<hr> معنی : مشوق، دلگرم کننده <hr> معانی دیگر : تشویق کننده، ترغیب کننده، خواهانساز، نویدبخش، امیدوار کننده، امید بخش

معنی : مشوق، دلگرم کننده معانی دیگر : تشویق کننده، ترغیب کننده، خواهانساز، نویدبخش، امیدوار کننده، امید بخش

encouraging

encouragingly

<hr> معنی : تخطی کردن، دست درازی کردن، دست اندازی کردن، تجاوز کردن <hr> معانی دیگر : (به تدریج یا یواشکی) تجاوز کردن (به ملک یا حقوق یا مرز دیگران)، فراروی کردن، تعدی کردن، دست یازیدن، فزون روی کردن، غصب کردن، (با: on یا upon)، ستم کردن، زیرپا گذاشتن، تاخت و تاز کردن بر، پیشروی کردن در، هجوم بردن، تازیدن بر

معنی : تخطی کردن، دست درازی کردن، دست اندازی کردن، تجاوز کردن معانی دیگر : (به تدریج یا یواشکی) تجاوز کردن (به ملک یا حقوق یا مرز دیگران)، فراروی کردن، تعدی کردن، دست یازیدن، فزون روی کردن، غصب کردن، (با: on یا upon)، ستم کردن، زیرپا گذاشتن، تاخت و تاز کردن بر، پیشروی کردن در، هجوم بردن، تازیدن بر

encroach

encroach on

<hr> معنی : تجاوز، دست اندازی، تخطی <hr> معانی دیگر : دست اندازی، تخطی، تجاوز

معنی : تجاوز، دست اندازی، تخطی معانی دیگر : دست اندازی، تخطی، تجاوز

encroachment

<hr> معنی : روکش کردن، بشکل پوسته در اوردن، با پوسته یا قشری پوشاندن <hr> معانی دیگر : (با رویه ای مثل پوست نان پوشاندن) پوسته دار (یا پوستک دار) کردن، رویه بستن، دلمه بستن، پوشش دار کردن، پوشاندن، مرصع کردن، با جواهر پوشاندن

معنی : روکش کردن، بشکل پوسته در اوردن، با پوسته یا قشری پوشاندن معانی دیگر : (با رویه ای مثل پوست نان پوشاندن) پوسته دار (یا پوستک دار) کردن، رویه بستن، دلمه بستن، پوشش دار کردن، پوشاندن، مرصع کردن، با جواهر پوشاندن

encrust

<hr> پوسته، پوستک، رویه، روکش (سفت)، پوشش، پوسته (یا پوستک) دار سازی، دلمه شدگی، رویه بندی، پوسته بندی، لایه ی مرصع، لایه ی گوهرین، پوست زخم

پوسته، پوستک، رویه، روکش (سفت)، پوشش، پوسته (یا پوستک) دار سازی، دلمه شدگی، رویه بندی، پوسته بندی، لایه ی مرصع، لایه ی گوهرین، پوست زخم

encrustation

encrusted

<hr> به رمز درآوردن، کد کردن

به رمز درآوردن، کد کردن

encrypt

encryption

<hr> معنی : باز داشتن، اسباب زحمت شدن، دست و پای کسی را گرفتن <hr> معانی دیگر : (با افزودن بار و غیره) کند کردن، مختل کردن، دست و بال (کسی را) بستن، بار بر دوش (کسی) گذاشتن، مزاحم شدن، (راه و لوله و غیره) بندآوردن، گرفتن، سدراه شدن، مانع شدن، (از خرت و پرت) پر کردن، (قرض و ادعا و غیره) گرفتار کردن، سنگین کردن

معنی : باز داشتن، اسباب زحمت شدن، دست و پای کسی را گرفتن معانی دیگر : (با افزودن بار و غیره) کند کردن، مختل کردن، دست و بال (کسی را) بستن، بار بر دوش (کسی) گذاشتن، مزاحم شدن، (راه و لوله و غیره) بندآوردن، گرفتن، سدراه شدن، مانع شدن، (از خرت و پرت) پر کردن، (قرض و ادعا و غیره) گرفتار کردن، سنگین کردن

encumber

<hr> معنی : بار، گرفتاری، قید، مانع، گرو، اسباب زحمت، سربار <hr> معانی دیگر : (هر چیز سنگین کننده یا مزاحم) بار، دردسر، مزاحم، وبال گردن، دست و پاگیر، رادع، مختل سازی، بازداری، دست و بال بندی، مزاحمت، مضیقه (به ویژه مالی)، کندسازی، (نادر) نان خور، طفل صغیر، زن و بچه

معنی : بار، گرفتاری، قید، مانع، گرو، اسباب زحمت، سربار معانی دیگر : (هر چیز سنگین کننده یا مزاحم) بار، دردسر، مزاحم، وبال گردن، دست و پاگیر، رادع، مختل سازی، بازداری، دست و بال بندی، مزاحمت، مضیقه (به ویژه مالی)، کندسازی، (نادر) نان خور، طفل صغیر، زن و بچه

واژه های حرف "e" - جملات نمونه