جملات نمونه

<hr> معنی : عمومی، وابسته به بخشنامه پاپ، بدست چند نفر گشته <hr> معانی دیگر : (برای بخشنامه کردن و اطلاع همگان) همگانی، بخشنامه ای، انتشاری (encyclic هم می گویند)

معنی : عمومی، وابسته به بخشنامه پاپ، بدست چند نفر گشته معانی دیگر : (برای بخشنامه کردن و اطلاع همگان) همگانی، بخشنامه ای، انتشاری (encyclic هم می گویند)

encyclical

<hr> معنی : داریه المعارف، دانش جنگ، دایرهالعلوم <hr> معانی دیگر : دایره المعارف، فرهنگ جامع، کتاب حاوی

معنی : داریه المعارف، دانش جنگ، دایرهالعلوم معانی دیگر : دایره المعارف، فرهنگ جامع، کتاب حاوی

encyclopaedia

<hr> معنی : جامع، دایرهالمعارفی <hr> معانی دیگر : وابسته به دایره المعارف، حاوی

معنی : جامع، دایرهالمعارفی معانی دیگر : وابسته به دایره المعارف، حاوی

encyclopaedic

<hr> معنی : داریه المعارف، دانش جنگ، دایرهالعلوم <hr> معانی دیگر : دایره المعارف

معنی : داریه المعارف، دانش جنگ، دایرهالعلوم معانی دیگر : دایره المعارف

encyclopedia

encyclopedia or encyclopaedia

<hr> معنی : جامع، دایرهالمعارفی <hr> معانی دیگر : جامع، دایره المعارفی

معنی : جامع، دایرهالمعارفی معانی دیگر : جامع، دایره المعارفی

encyclopedic

encyclopedic or encyclopaedic

<hr> معنی : اتمام، سر، عمد، خاتمه، منظور، مقصود، مراد، نوک، طره، راس، پایان، حد، پا، انتها، فرجام، ختم، سرانجام، ختام، عاقبت، آخر، غایت، انقضاء، پایان یافتن، تمام شدن، بپایان رسیدن، منتج شدن، بپایان رساندن، ختم کردن، بانتها رسیدن، خاتمه دادن، تمام کردن، خاتمه یافتن، به انتها رسیدن <hr> معانی دیگر : کنه، مرز، آغازگاه، پایانگاه، کرانه، کناره، به پایان رسانی، انجام، مرگ، نابودی، از جهان رفتن، پایان زندگی، ته، منتهی الیه، لبه، بیخ، بخش (از یک سازمان و غیره)، هدف، آماج، کامه، خواسته، علت، نتیجه، پیامد، پایان دادن، به پایان رسیدن یا رساندن، تمام کردن یا شدن، سپری شدن یا کردن، خاتمه یافتن یا دادن، پایان (چیزی یا عمری) بودن، نابود کردن، مردن، کشتن، (فوتبال امریکایی) بازیکن گوشه، مخفف:، ظهرنویسی کردن، طرف

معنی : اتمام، سر، عمد، خاتمه، منظور، مقصود، مراد، نوک، طره، راس، پایان، حد، پا، انتها، فرجام، ختم، سرانجام، ختام، عاقبت، آخر، غایت، انقضاء، پایان یافتن، تمام شدن، بپایان رسیدن، منتج شدن، بپایان رساندن، ختم کردن، بانتها رسیدن، خاتمه دادن، تمام کردن، خاتمه یافتن، به انتها رسیدن معانی دیگر : کنه، مرز، 

end of the world

end on

end point

<hr> (نتیجه ی نهایی هر سلسله دگرگونی یا فرآیند یا واکنش شیمیایی) پیامد پسین، پسین پیامد، فرآورده ی پایانی، محصول نهایی

(نتیجه ی نهایی هر سلسله دگرگونی یا فرآیند یا واکنش شیمیایی) پیامد پسین، پسین پیامد، فرآورده ی پایانی، محصول نهایی

end product

<hr> معنی : میزکوچک دم دستی، عسلی <hr> معانی دیگر : (مبل) میز کنار کاناپه، میز کنار صندلی

معنی : میزکوچک دم دستی، عسلی معانی دیگر : (مبل) میز کنار کاناپه، میز کنار صندلی

end table

<hr> (در مورد سریا لبه های دو چیز) ته به ته، پهلو به پهلو، سر به سر، ازدرازی، سرهم پیوسته

(در مورد سریا لبه های دو چیز) ته به ته، پهلو به پهلو، سر به سر، ازدرازی، سرهم پیوسته

end to end

<hr> 1- پایان یافتن، به پایان رسیدن 2- منتهی شدن به، (کار کسی یا چیزی) رسیدن به

1- پایان یافتن، به پایان رسیدن 2- منتهی شدن به، (کار کسی یا چیزی) رسیدن به

end up

end user

<hr> معنی : خسارت وارد اوردن، صدمه زدن، اسیب رساندن، لطمه زدن <hr> معانی دیگر : آسیب رساندن به، صدمه زدن به، لطمه زدن به، خسارت وارد اوردن به

معنی : خسارت وارد اوردن، صدمه زدن، اسیب رساندن، لطمه زدن معانی دیگر : آسیب رساندن به، صدمه زدن به، لطمه زدن به، خسارت وارد اوردن به

endamage

<hr> معنی : به مخاطره انداختن، در معرض خطر گذاشتن <hr> معانی دیگر : به خطر انداختن، (به ویژه گیاه و جانور نادر) در معرض نابودی قرار دادن، در معر­ خطر گذاشتن

معنی : به مخاطره انداختن، در معرض خطر گذاشتن معانی دیگر : به خطر انداختن، (به ویژه گیاه و جانور نادر) در معرض نابودی قرار دادن، در معر­ خطر گذاشتن

endanger

<hr> (verb transitive) به مخاطره انداختن، در معرض خطر گذاشتن

(verb transitive) به مخاطره انداختن، در معرض خطر گذاشتن

endangered

<hr> (گیاه یا جانور) در معرض نابودی، در خطر انقراض، در خطر انقراض the giant panda is an endangered species پاندای عظیمالجثه در معرض انقراض است

(گیاه یا جانور) در معرض نابودی، در خطر انقراض، در خطر انقراض the giant panda is an endangered species پاندای عظیمالجثه در معرض انقراض است

endangered species

endangerment

<hr> معنی : گران کردن، عزیز داشتن <hr> معانی دیگر : عزیز کردن، محبوب کردن، تحبیب کردن، دوست داشتنی کردن

معنی : گران کردن، عزیز داشتن معانی دیگر : عزیز کردن، محبوب کردن، تحبیب کردن، دوست داشتنی کردن

endear

<hr> محبوب کننده، عزیز کننده، دوست داشتنی کننده، محبت آمیز، مهربان، مهربانانه، از روی دوستی و محبت، از روی دوستی و محبت the endearing words of the nurse to the dying patient سخنان محبت آمیز پرستار به بیمار در حال مرگ

محبوب کننده، عزیز کننده، دوست داشتنی کننده، محبت آمیز، مهربان، مهربانانه، از روی دوستی و محبت، از روی دوستی و محبت the endearing words of the nurse to the dying patient سخنان محبت آمیز پرستار به بیمار در حال مرگ

endearing

endearingly

<hr> معنی : نوازش، عطوفت <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) سخنان محبت آمیز، سخنان عاشقانه، مهربانی، محبت، دوستاری، عزیزسازی، عزیز کردن، گرامی کردن

معنی : نوازش، عطوفت معانی دیگر : (معمولا جمع) سخنان محبت آمیز، سخنان عاشقانه، مهربانی، محبت، دوستاری، عزیزسازی، عزیز کردن، گرامی کردن

endearment

endearments

<hr> معنی : تلاش، سعی، جد و جهد، مجاهدت، سعی بلیغ، کوشش، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با مصدر می آید) کوشیدن، همت کردن، جدوجهد کردن، تقلا کردن، کوشش کردن، تخشیدن (در انگلیس می نویسند: endeavour)

معنی : تلاش، سعی، جد و جهد، مجاهدت، سعی بلیغ، کوشش، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن معانی دیگر : (معمولا با مصدر می آید) کوشیدن، همت کردن، جدوجهد کردن، تقلا کردن، کوشش کردن، تخشیدن (در انگلیس می نویسند: endeavour)

endeavor

<hr> معنی : جد و جهد، مجاهدت، سعی بلیغ، تلاش کردن، کوشیدن، سر و دست شکسن <hr> معانی دیگر : کوشش، سعی، کوشش کردن

معنی : جد و جهد، مجاهدت، سعی بلیغ، تلاش کردن، کوشیدن، سر و دست شکسن معانی دیگر : کوشش، سعی، کوشش کردن

endeavour

ended

<hr> معنی : بیماری همه گیربومی، بومی، مختص یک دیار <hr> معانی دیگر : (بیماری) بوم گیر (در برابر: همه گیر epidemic)، (گیاه و جانور و رسم و سنت و غیره) ویژه ی محل بخصوص، محلی (endemical هم می گویند)، مخصوص اب و هوای یک شهر یا یک کشور

معنی : بیماری همه گیربومی، بومی، مختص یک دیار معانی دیگر : (بیماری) بوم گیر (در برابر: همه گیر epidemic)، (گیاه و جانور و رسم و سنت و غیره) ویژه ی محل بخصوص، محلی (endemical هم می گویند)، مخصوص اب و هوای یک شهر یا یک کشور

endemic

endemic disease

<hr> (وابسته به واکنش های زیست شیمی که نیاز به جلب انرژی دارند مانند آنابولیزم و فوتوسنتز) کار مایه گیر (در برابر: کار مایه ساز exergonic)

(وابسته به واکنش های زیست شیمی که نیاز به جلب انرژی دارند مانند آنابولیزم و فوتوسنتز) کار مایه گیر (در برابر: کار مایه ساز exergonic)

endergonic

<hr> معنی : از راه پوستی از ورا پوست <hr> معانی دیگر : (وابسته به دارو و غیره که از راه پوست جذب می شوند) تراپوستی، انجه که درروی پوست یا در بین پوست عمل میکند

معنی : از راه پوستی از ورا پوست معانی دیگر : (وابسته به دارو و غیره که از راه پوست جذب می شوند) تراپوستی، انجه که درروی پوست یا در بین پوست عمل میکند

endermic

<hr> (شطرنج) مرحله ی آخر (چند بازی آخرکه در آن هر طرف معدودی مهره دارد)، آخر بازی، عملیات نهایی

(شطرنج) مرحله ی آخر (چند بازی آخرکه در آن هر طرف معدودی مهره دارد)، آخر بازی، عملیات نهایی

endgame

<hr> معنی : خاتمه، پایان، فرجام <hr> معانی دیگر : انتها، اتمام، سرانجام، بخش پایانی، بخش نهایی، مرگ، پایان عمر، فنا

معنی : خاتمه، پایان، فرجام معانی دیگر : انتها، اتمام، سرانجام، بخش پایانی، بخش نهایی، مرگ، پایان عمر، فنا

ending

ending inventory

<hr> معنی : کاسنی فرنگی، کاسنی سالادی، اندیو <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کاسنی فرنگی، اندیو (cichorium endivia از خانواده ی composite که گیاهی کاهو مانند است و در سالاد و آشپزی به کار می رود)، هندیا، اندیو0

معنی : کاسنی فرنگی، کاسنی سالادی، اندیو معانی دیگر : (گیاه شناسی) کاسنی فرنگی، اندیو (cichorium endivia از خانواده ی composite که گیاهی کاهو مانند است و در سالاد و آشپزی به کار می رود)، هندیا، اندیو0

endive

<hr> معنی : بی پایان، بی انتها، مکرر، خارج از حدود، بی حد، پایان نا پذیر <hr> معانی دیگر : تمام نشدنی، بی کران، بی فرجام، بی حد و حصر، بی شمار، جاودانی، ابدی، طولانی، دور و دراز، ممتد، مداوم، مدام، پیوسته، یک ریز، (مکانیک - زنجیر و غیره که دوسر آن به هم وصل شده است و لذا به طور بی پایان دور چرخ و غیره می چرخد) ناپایان

معنی : بی پایان، بی انتها، مکرر، خارج از حدود، بی حد، پایان نا پذیر معانی دیگر : تمام نشدنی، بی کران، بی فرجام، بی حد و حصر، بی شمار، جاودانی، ابدی، طولانی، دور و دراز، ممتد، مداوم، مدام، پیوسته، یک ریز، (مکانیک - زنجیر و غیره که دوسر آن به هم وصل شده است و لذا به طور بی پایان دور چرخ و غیره می چرخد

endless

<hr> بی نهایت، بطوربی پایان، بطورابدی

بی نهایت، بطوربی پایان، بطورابدی

endlessly

<hr> (توضیح یا نوشته ای که به جای زیر صفحه در آخر مقاله یا فصل کتاب داده می شود) تهنویس (در برابر: پانویس footnote)

(توضیح یا نوشته ای که به جای زیر صفحه در آخر مقاله یا فصل کتاب داده می شود) تهنویس (در برابر: پانویس footnote)

endnote

<hr> (کالبدشناسی)، درون قلبی، درون دلی

(کالبدشناسی)، درون قلبی، درون دلی

endocardial

<hr> (پزشکی) درون دل افروختگی، درون دل تبسی، آماس درون شامه ی دل، التهاب پوشش داخلی قلب

(پزشکی) درون دل افروختگی، درون دل تبسی، آماس درون شامه ی دل، التهاب پوشش داخلی قلب

endocarditis

<hr> معنی : غشا درونی قلب، درون شامه دل، پرده درونی دل <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) درون شامه ی قلب، پوشش داخلی قلب، تش غشا درونی میوه

معنی : غشا درونی قلب، درون شامه دل، پرده درونی دل معانی دیگر : (کالبد شناسی) درون شامه ی قلب، پوشش داخلی قلب، تش غشا درونی میوه

endocardium

<hr> معنی : حلقه درونی میوه، پوسته هسته <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) درون بر (لایه ی درونی پیرابر تخمدان یا میوه به ویژه پوست هسته ی زردآلو و هلو و غیره)، درون بر

معنی : حلقه درونی میوه، پوسته هسته معانی دیگر : (زیست شناسی) درون بر (لایه ی درونی پیرابر تخمدان یا میوه به ویژه پوست هسته ی زردآلو و هلو و غیره)، درون بر

endocarp

<hr> (زبانشناسی) درون مرکز، مرکز گرای

(زبانشناسی) درون مرکز، مرکز گرای

endocentric

<hr> معنی : غده مترشحه داخلی، غدهدرونتراو، درون ریز <hr> معانی دیگر : (غده ای که به درون بدن هورمون ترشح می کند) غده ی درون ریز (در برابر: غده ی برون ریز exocrine)، هورمون (گیزه ی) درون ریز، غده بدون مجرا و بداخل ترشح کننده

معنی : غده مترشحه داخلی، غدهدرونتراو، درون ریز معانی دیگر : (غده ای که به درون بدن هورمون ترشح می کند) غده ی درون ریز (در برابر: غده ی برون ریز exocrine)، هورمون (گیزه ی) درون ریز، غده بدون مجرا و بداخل ترشح کننده

endocrine

endocrinologist

<hr> معنی : درون ریزشناسی <hr> معانی دیگر : (پزشکی - زیست شناسی) درون ریز شناسی، طب علم شناسایی و مطالعه غددمترشحه داخلی

معنی : درون ریزشناسی معانی دیگر : (پزشکی - زیست شناسی) درون ریز شناسی، طب علم شناسایی و مطالعه غددمترشحه داخلی

واژه های حرف "e" - جملات نمونه