جملات نمونه

<hr> اقلیدس (ریاضی دان و هندسه دان یونانی - حدود 300 پیش از میلاد)، هندسته اقلیدس

اقلیدس (ریاضی دان و هندسه دان یونانی - حدود 300 پیش از میلاد)، هندسته اقلیدس

euclid

euclidian

<hr> اسم خاص مذکر (مخفف آن: gene)، شهر یوجین (در ایالت اورگان - امریکا)

اسم خاص مذکر (مخفف آن: gene)، شهر یوجین (در ایالت اورگان - امریکا)

eugene

<hr> معنی : اصلاح نژادی، به نژادی، وابسته به نژادی، صحیح النسب، از نژاد یا نسب خوب <hr> معانی دیگر : (آنچه که نژاد انسان یا دام و غیره را بهتر می کند) به نژادساز، به زاساز (در برابر: dysgenic)، وابسته به به نژادی

معنی : اصلاح نژادی، به نژادی، وابسته به نژادی، صحیح النسب، از نژاد یا نسب خوب معانی دیگر : (آنچه که نژاد انسان یا دام و غیره را بهتر می کند) به نژادساز، به زاساز (در برابر: dysgenic)، وابسته به به نژادی

eugenic

<hr> معنی : علم اصلاح نژادانسان <hr> معانی دیگر : به نژادشناسی، بهزاسازی، علم اصلاح نژاد، به نژادی

معنی : علم اصلاح نژادانسان معانی دیگر : به نژادشناسی، بهزاسازی، علم اصلاح نژاد، به نژادی

eugenics

<hr> (زیست شناسی) یوکاریوت، هوهسته (در برابر: پیش هسته prokaryote)

(زیست شناسی) یوکاریوت، هوهسته (در برابر: پیش هسته prokaryote)

eukaryote

eukaryotic

euler

<hr> معنی : ستایشگر، مدیحهسرا <hr> معانی دیگر : ستایشگر، مدیحه سرا

معنی : ستایشگر، مدیحهسرا معانی دیگر : ستایشگر، مدیحه سرا

eulogist

<hr> تمجیدآمیز، ستایش آمیز، مدح آمیز، مداحانه

تمجیدآمیز، ستایش آمیز، مدح آمیز، مداحانه

eulogistic

<hr> معنی : تشویق کردن، ستودن، ستایش کردن، مداحی کردن، مدح کردن <hr> معانی دیگر : (در تعریف از کسی) مدیحه نوشتن، مدیحه سرایی کردن، ستایه نگاری کردن

معنی : تشویق کردن، ستودن، ستایش کردن، مداحی کردن، مدح کردن معانی دیگر : (در تعریف از کسی) مدیحه نوشتن، مدیحه سرایی کردن، ستایه نگاری کردن

eulogize

<hr> معنی : تشویق، ستایش، ستایشگری، مدح، مداحی، مدیحهسرایی <hr> معانی دیگر : (گفتار یا نوشتار، به ویژه نطق رسمی، در ستایش شخص یا رویداد یا چیزی) تعریف، آپاد، (سخنرانی مدح آمیز درباره ی کسی که تازه مرده است) موعظه ی مجلس ختم، مدیحه، ستایه

معنی : تشویق، ستایش، ستایشگری، مدح، مداحی، مدیحهسرایی معانی دیگر : (گفتار یا نوشتار، به ویژه نطق رسمی، در ستایش شخص یا رویداد یا چیزی) تعریف، آپاد، (سخنرانی مدح آمیز درباره ی کسی که تازه مرده است) موعظه ی مجلس ختم، مدیحه، ستایه

eulogy

<hr> معنی : خواجه، اخته، خصی، خواجهحرمسرا <hr> معانی دیگر : (سابقا در خاورمیانه) خواجه ی حرمسرا، (انسان) اخته، آغا، خنثی

معنی : خواجه، اخته، خصی، خواجهحرمسرا معانی دیگر : (سابقا در خاورمیانه) خواجه ی حرمسرا، (انسان) اخته، آغا، خنثی

eunuch

<hr> (گیاه شناسی) گوشوارک، سپیدآل (انواع بته های همیشه سبز یا خزان گر از خانواده ی staff-tree)، جنس شمشاد معمولی، سفیدال

(گیاه شناسی) گوشوارک، سپیدآل (انواع بته های همیشه سبز یا خزان گر از خانواده ی staff-tree)، جنس شمشاد معمولی، سفیدال

euonymus

<hr> نیک واژه (واژه ی ملایم تری که به جای واژه ی ناخوشایند یا شدید به کار می رود)، حسن تعبیر، استعمال کلمه ء نیکو و مطلوبی برای موضوع یا کلمه ء نامطلوبی

نیک واژه (واژه ی ملایم تری که به جای واژه ی ناخوشایند یا شدید به کار می رود)، حسن تعبیر، استعمال کلمه ء نیکو و مطلوبی برای موضوع یا کلمه ء نامطلوبی

euphemism

<hr> معنی : دارای حسن تعبیر <hr> معانی دیگر : دارای حسن تعبیر

معنی : دارای حسن تعبیر معانی دیگر : دارای حسن تعبیر

euphemistic

euphemistically

<hr> به کار بردن نیک واژه، استعمال حسن تعبیر، حسن تعبیرکردن، استعمال کلمه ء نیکو بجای کلمه ء زشت

به کار بردن نیک واژه، استعمال حسن تعبیر، حسن تعبیرکردن، استعمال کلمه ء نیکو بجای کلمه ء زشت

euphemize

<hr> معنی : دلپذیر، خوش صدا <hr> معانی دیگر : وابسته به نیک آوایی (euphony)، euphonious : خوش صدا

معنی : دلپذیر، خوش صدا معانی دیگر : وابسته به نیک آوایی (euphony)، euphonious : خوش صدا

euphonic

<hr> معنی : دلپذیر، خوش صدا <hr> معانی دیگر : خوش آوا، نیک آوا، خوش آهنگ، خوش الحان، موزون، آهنگین

معنی : دلپذیر، خوش صدا معانی دیگر : خوش آوا، نیک آوا، خوش آهنگ، خوش الحان، موزون، آهنگین

euphonious

<hr> معنی : صدای دلپذیر، خوش اهنگی کلمات، سهولت ادا <hr> معانی دیگر : نیک آوایی، خوش آوایی، خوش آهنگی (در برابر: دش آوایی، صدای نابهنجار cacophony)، عدم تنافر

معنی : صدای دلپذیر، خوش اهنگی کلمات، سهولت ادا معانی دیگر : نیک آوایی، خوش آوایی، خوش آهنگی (در برابر: دش آوایی، صدای نابهنجار cacophony)، عدم تنافر

euphony

<hr> رجوع شود به: spurge، فرفیون، گل اتشی، جوزالقی

رجوع شود به: spurge، فرفیون، گل اتشی، جوزالقی

euphorbia

<hr> معنی : رضایت، خوشحالی، رضامندی، مشاط <hr> معانی دیگر : سرخوشی، خرم دلی، وجد و شعف، خوش، خوشحال، شادی، (احساس سلامتی و خرمی) به سهش (در برابر: دش سهش dysphoria)، خوشی

معنی : رضایت، خوشحالی، رضامندی، مشاط معانی دیگر : سرخوشی، خرم دلی، وجد و شعف، خوش، خوشحال، شادی، (احساس سلامتی و خرمی) به سهش (در برابر: دش سهش dysphoria)، خوشی

euphoria

euphoric

euphotic

<hr> معنی : رودخانه فرات <hr> معانی دیگر : رود فرات (که از ترکیه سرچشمه گرفته و پس از گذشتن از سوریه و عراق و پیوستن به اروند رود به خلیج فارس می ریزد)

معنی : رودخانه فرات معانی دیگر : رود فرات (که از ترکیه سرچشمه گرفته و پس از گذشتن از سوریه و عراق و پیوستن به اروند رود به خلیج فارس می ریزد)

euphrates

<hr> (جغرافی - سرزمین عظیم و به هم پیوسته ای که دو قاره ی اروپا و آسیا را تشکیل می دهد) اروسیا، اروپا - آسیا، اروپاواسیا

(جغرافی - سرزمین عظیم و به هم پیوسته ای که دو قاره ی اروپا و آسیا را تشکیل می دهد) اروسیا، اروپا - آسیا، اروپاواسیا

eurasia

<hr> معنی : اروپایی و اسیایی، از نژاد مختلط اروپایی و اسیایی <hr> معانی دیگر : وابسته به اروسیا (اروپا - آسیا)، اروسیایی

معنی : اروپایی و اسیایی، از نژاد مختلط اروپایی و اسیایی معانی دیگر : وابسته به اروسیا (اروپا - آسیا)، اروسیایی

eurasian

<hr> معنی : ابراز پیروزی از اکتشاف <hr> معانی دیگر : (یونانی - جمله ی منتسب به ارشمیدس هنگام کشف طریق سنجش خلوص طلا) یافتم !، پیداش کردم !، gt;من کشف کردم lt;، ابراز پیروزی از اکتشاف

معنی : ابراز پیروزی از اکتشاف معانی دیگر : (یونانی - جمله ی منتسب به ارشمیدس هنگام کشف طریق سنجش خلوص طلا) یافتم !، پیداش کردم !، gt;من کشف کردم lt;، ابراز پیروزی از اکتشاف

eureka

<hr> معنی : تناسب حرکات <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: eurythmics، حرکات بدنی موزون، تناسب حرکت

معنی : تناسب حرکات معانی دیگر : رجوع شود به: eurythmics، حرکات بدنی موزون، تناسب حرکت

eurhythmics

<hr> یوریپیدس (اوریپید) نمایشنامه نویس یونانی

یوریپیدس (اوریپید) نمایشنامه نویس یونانی

euripides

<hr> پیشوند: اروپا، اروپایی [euromart] (پیش از واکه: eur-)، کانگوروی بزرگ خاکستری رنگ

پیشوند: اروپا، اروپایی [euromart] (پیش از واکه: eur-)، کانگوروی بزرگ خاکستری رنگ

euro

eurocentric

<hr> (اسطوره ی یونان) اروپ (شاهزاده خانم فنیقی که زاوش خود را به صورت گاو سفیدی درآورد و به او نزدیک شد و او را دزدید و به جزیره ی کرت برد)

(اسطوره ی یونان) اروپ (شاهزاده خانم فنیقی که زاوش خود را به صورت گاو سفیدی درآورد و به او نزدیک شد و او را دزدید و به جزیره ی کرت برد)

europa

<hr> معنی : قاره اروپا <hr> معانی دیگر : اروپا

معنی : قاره اروپا معانی دیگر : اروپا

europe

<hr> معنی : فرنگی، غربی، اروپایی، فرنگی <hr> معانی دیگر : وابسته به اروپا و مردم و فرهنگ و زبان های آن، بومی اروپا

معنی : فرنگی، غربی، اروپایی، فرنگی معانی دیگر : وابسته به اروپا و مردم و فرهنگ و زبان های آن، بومی اروپا

european

<hr> جامعه ی کشورهای اروپایی، هم پیوند کشورهای اروپایی، جامعه ی اروپا

جامعه ی کشورهای اروپایی، هم پیوند کشورهای اروپایی، جامعه ی اروپا

european community

<hr> جامعه ی (هم پیوند) اقتصادی اروپا (که بخشی از جامعه ی کشورهای اروپایی می باشد) (بازار مشترک یا common market هم می گویند)

جامعه ی (هم پیوند) اقتصادی اروپا (که بخشی از جامعه ی کشورهای اروپایی می باشد) (بازار مشترک یا common market هم می گویند)

european economic community

european union

<hr> استاخی، پیداشده توسط پزشک ایتالیایی

استاخی، پیداشده توسط پزشک ایتالیایی

eustachian

<hr> معنی : شیپور استاش، شیپور استاخی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - با e بزرگ هم می نویسند) شیپور استاش، لوله ی استاش

معنی : شیپور استاش، شیپور استاخی معانی دیگر : (کالبد شناسی - با e بزرگ هم می نویسند) شیپور استاش، لوله ی استاش

eustachian tube

<hr> (در مورد فلز و آمیزه های فلزی - قادر به گدازش با کمترین حرارت ممکن)، خوش گداز

(در مورد فلز و آمیزه های فلزی - قادر به گدازش با کمترین حرارت ممکن)، خوش گداز

eutectic

<hr> معنی : مرگ اسان <hr> معانی دیگر : (کشتن از روی ترحم انسان یا جانور به خاطر نجات دادن آنها از درد و غیره) کشتن دلسوزانه، مهرین کشی، مرگ یا قتل کسانی که دچار مر­ سخت ولاعلاجند برای تخفیف درد انها

معنی : مرگ اسان معانی دیگر : (کشتن از روی ترحم انسان یا جانور به خاطر نجات دادن آنها از درد و غیره) کشتن دلسوزانه، مهرین کشی، مرگ یا قتل کسانی که دچار مر­ سخت ولاعلاجند برای تخفیف درد انها

euthanasia

<hr> (پزشکی - وابسته به یا دارای تیروئید طبیعی) بهسپرین، یوتیروئید

(پزشکی - وابسته به یا دارای تیروئید طبیعی) بهسپرین، یوتیروئید

euthyroid

<hr> (وابسته به دریاچه و غیره که آب آن از نظر مواد خوراکی غنی است و خزه و سایر گیاهان آبزی در آن آنقدر زیاد رشد می کند که دیگر به ماهی ها و غیره اکسیژن نمی رسد و آنها خفه می شوند) هو پرور (در برابر: دش پرور dytropic)

(وابسته به دریاچه و غیره که آب آن از نظر مواد خوراکی غنی است و خزه و سایر گیاهان آبزی در آن آنقدر زیاد رشد می کند که دیگر به ماهی ها و غیره اکسیژن نمی رسد و آنها خفه می شوند) هو پرور (در برابر: دش پرور dytropic)

eutrophic

<hr> معنی : ترک کردن، خالی کردن، محروم کردن، تهی کردن، تخلیه مزاج کردن <hr> معانی دیگر : (شهر و غیره را از مردم یا قشون خالی کردن) تخلیه کردن یا شدن، بیرون بردن، عقب نشستن، (محتویات چیزی را خالی کردن به ویژه بیرون کشیدن هوای چیزی) تهی کردن، برکشیدن، خلا ایجاد کردن، تهیگی کردن، (تخلیه کردن فضولات بدن به ویژه سرگین) بیرون ریختن، برون ریز کردن، ریدن، دفع کردن یا شدن، برون راندن، درون زدایی کردن، شاشیدن، یله کردن

معنی : ترک کردن، خالی کردن، محروم کردن، تهی کردن، تخلیه مزاج کردن معانی دیگر : (شهر و غیره را از مردم یا قشون خالی کردن) تخلیه کردن یا شدن، بیرون بردن، عقب نشستن، (محتویات چیزی را خالی کردن به ویژه بیرون کشیدن هوای چیزی) تهی کردن، برکشیدن، خلا ایجاد کردن، تهیگی کردن، (تخلیه کردن فضولات بدن به ویژه س

واژه های حرف "e" - جملات نمونه