جملات نمونه

evacuating

<hr> معنی : تخلیه، تهی سازی، برون بری <hr> معانی دیگر : تخیله، برون رانی، برون کشی، دفع، ریدن، وازدن، عقب نشینی

معنی : تخلیه، تهی سازی، برون بری معانی دیگر : تخیله، برون رانی، برون کشی، دفع، ریدن، وازدن، عقب نشینی

evacuation

<hr> معنی : مهاجر <hr> معانی دیگر : (کسی که از محل جنگ زده یا مصیبت زده و غیره تخلیه شده است) فراری، پناهنده، جنگ زده، تخلیه شده، فراری یا پناهنده ای که درموقع جنگ محل خودراتخلیه میکند

معنی : مهاجر معانی دیگر : (کسی که از محل جنگ زده یا مصیبت زده و غیره تخلیه شده است) فراری، پناهنده، جنگ زده، تخلیه شده، فراری یا پناهنده ای که درموقع جنگ محل خودراتخلیه میکند

evacuee

<hr> معنی : طفره رفتن، تجاهل کردن، طفره زدن، از سر باز کردن، طفره زدن از، گریز زدن از <hr> معانی دیگر : (با زرنگی از چیزی دوری کردن) از زیر (چیزی) در رفتن، شانه خالی کردن، زیربار (چیزی) نرفتن، طفره زدن (یا رفتن)، جاخالی دادن، (رفتار یا گفتار) گریز گری کردن، اجتناب کردن

معنی : طفره رفتن، تجاهل کردن، طفره زدن، از سر باز کردن، طفره زدن از، گریز زدن از معانی دیگر : (با زرنگی از چیزی دوری کردن) از زیر (چیزی) در رفتن، شانه خالی کردن، زیربار (چیزی) نرفتن، طفره زدن (یا رفتن)، جاخالی دادن، (رفتار یا گفتار) گریز گری کردن، اجتناب کردن

evade

evading

<hr> معنی : ارزیابی کردن، تقویم کردن، قیمت کردن، سنجیدن، چیزی را معین کردن <hr> معانی دیگر : (ارزش چیزی را) برآورد کردن، (تعداد را) سنجیدن، ارزشیابی کردن، کاررسی کردن، تخمین زدن، (ریاضی) به صورت شماره بیان کردن، شماریابی کردن، عدد یابی کردن، شماره یا عدد

معنی : ارزیابی کردن، تقویم کردن، قیمت کردن، سنجیدن، چیزی را معین کردن معانی دیگر : (ارزش چیزی را) برآورد کردن، (تعداد را) سنجیدن، ارزشیابی کردن، کاررسی کردن، تخمین زدن، (ریاضی) به صورت شماره بیان کردن، شماریابی کردن، عدد یابی کردن، شماره یا عدد

evaluate

<hr> معنی : ارزیابی، سنجش <hr> معانی دیگر : ارزیابی

معنی : ارزیابی، سنجش معانی دیگر : ارزیابی

evaluation

evaluative

evaluator

<hr> معنی : کم کم ناپدید شدن، بطرف صفر میل کردن، بتدریج محو و ناپدید شدن <hr> معانی دیگر : محو شدن، ناپدید شدن (مثلا دود یا مه یا نور)، ستردن، زایل شدن، بتدریج محو و ناپدید شدن مانندبخار

معنی : کم کم ناپدید شدن، بطرف صفر میل کردن، بتدریج محو و ناپدید شدن معانی دیگر : محو شدن، ناپدید شدن (مثلا دود یا مه یا نور)، ستردن، زایل شدن، بتدریج محو و ناپدید شدن مانندبخار

evanesce

<hr> معنی : ناپدیدی، امحاء، ناپایداری، محو تدریجی، فقدان تدریجی، غیب زدگی، زوال تدریجی <hr> معانی دیگر : گریزایی، زودگذری، گذرایی، (خاصیت زود محو شدن) محو پذیری، ناپدید شوندگی، غیب شدگی

معنی : ناپدیدی، امحاء، ناپایداری، محو تدریجی، فقدان تدریجی، غیب زدگی، زوال تدریجی معانی دیگر : گریزایی، زودگذری، گذرایی، (خاصیت زود محو شدن) محو پذیری، ناپدید شوندگی، غیب شدگی

evanescence

<hr> معنی : نا پایدار، محو شونده <hr> معانی دیگر : (متمایل به محو شدن مانند بخار یا ابر) محوپذیر، ناپدیدشونده، گریزا، زودگذر، کوته عمر، ناپایا، گذرا، (ساختمان یا بافت یا شکل و غیره) ظریف، لطیف، سبک و نازک (مانند برخی پارچه های توری)، فرانما، (قدیمی) بسیار کوچک، ریزه، غیر محسوس

معنی : نا پایدار، محو شونده معانی دیگر : (متمایل به محو شدن مانند بخار یا ابر) محوپذیر، ناپدیدشونده، گریزا، زودگذر، کوته عمر، ناپایا، گذرا، (ساختمان یا بافت یا شکل و غیره) ظریف، لطیف، سبک و نازک (مانند برخی پارچه های توری)، فرانما، (قدیمی) بسیار کوچک، ریزه، غیر محسوس

evanescent

<hr> معنی : انجیلی، مژده دهنده، پروتستان <hr> معانی دیگر : وابسته به یا بر طبق چهار کتاب اول انجیل (که به آن انجیل عهد جدید یا new testament هم می گویند)، وابسته به برخی فرقه های پروتستان مانند متودیست و باپ تیست که ایمان ژرف را از کار نیک و انجام مراسم و تکالیف مذهبی مهمتر می دانند، (e بزرگ) عنوان برخی کلیساهایی که از نظریه ی فوق الذکر پیروی می کنند، وابسته به شعبه ی low church، (وابسته به تبلیغ و تبشیر مذهبی) بشارتی، مبشری، مژدگانی، مژده ای، پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو

معنی : انجیلی، مژده دهنده، پروتستان معانی دیگر : وابسته به یا بر طبق چهار کتاب اول انجیل (که به آن انجیل عهد جدید یا new testament هم می گویند)، وابسته به برخی فرقه های پروتستان مانند متودیست و باپ تیست که ایمان ژرف را از کار نیک و انجام مراسم و تکالیف مذهبی مهمتر می دانند، (e بزرگ) عنوان برخی کلیسا

evangelical

<hr> معنی : فلسفهء مذهب اوانجلی <hr> معانی دیگر : فلسفه ء مذهب اوانجلی

معنی : فلسفهء مذهب اوانجلی معانی دیگر : فلسفه ء مذهب اوانجلی

evangelicalism

evangelise

<hr> معنی : تبلیغ مسیحیت <hr> معانی دیگر : (کوشش و تبلیغ برای گستردن مسیحیت و پیام عیسی) مسیح شناسانی، انجیل شناسانی، تبشیر، مژده گستری

معنی : تبلیغ مسیحیت معانی دیگر : (کوشش و تبلیغ برای گستردن مسیحیت و پیام عیسی) مسیح شناسانی، انجیل شناسانی، تبشیر، مژده گستری

evangelism

<hr> معنی : کشیش، مبلغ مسیحی <hr> معانی دیگر : (با e بزرگ) هر یک از چهار نفری که چهار کتاب اول انجیل عهد جدید را نوشتند: متی mathew، مرقس mark، لوقا luke، یوحنا john، انجیل نویس، صاحب انجیل، مژده رسان، واعظ بی مواجب

معنی : کشیش، مبلغ مسیحی معانی دیگر : (با e بزرگ) هر یک از چهار نفری که چهار کتاب اول انجیل عهد جدید را نوشتند: متی mathew، مرقس mark، لوقا luke، یوحنا john، انجیل نویس، صاحب انجیل، مژده رسان، واعظ بی مواجب

evangelist

<hr> مربوط به یکی ازانجیل نویسان چهارگانه متی، مرقس، لوقا، یوحنا

مربوط به یکی ازانجیل نویسان چهارگانه متی، مرقس، لوقا، یوحنا

evangelistic

<hr> تبلیغ یاموعظه ازروی انجیل، ترویج انجیل یادین مسیحی

تبلیغ یاموعظه ازروی انجیل، ترویج انجیل یادین مسیحی

evangelization

<hr> تبلیغ مذهبی (مسیحی) کردن، ایمان گستردن، تبشیر کردن، ایمان گستری کردن، بشارت بدین مسیح دادن

تبلیغ مذهبی (مسیحی) کردن، ایمان گستردن، تبشیر کردن، ایمان گستری کردن، بشارت بدین مسیح دادن

evangelize

<hr> معنی : خشک کردن، تبخیر شدن، بخار شدن، تبخیر کردن، متصاعد شدن، تبدیل به بخار کردن، برباد رفتن <hr> معانی دیگر : تبخیر کردن یا شدن، بخارکردن یا شدن، دمه کردن، وشمیدن، خوزمیدن، دودآب کردن یا شدن، بردمه کردن، (با گرما دادن یا خشکاندن آب شیر یا میوه یا سبزی و غیره را گرفتن) آب زدایی کردن، غلیظ کردن، پرمایه کردن، آب گرفته کردن، رفتن، از بین رفتن، ناپدید شدن، (رسوباندن فلز و ملح و غیره از راه تصعید) والایش کردن، (بیرون راندن نوترون ها یا الکترون ها و غیره) فرانش (فرا رانش) کردن

معنی : خشک کردن، تبخیر شدن، بخار شدن، تبخیر کردن، متصاعد شدن، تبدیل به بخار کردن، برباد رفتن معانی دیگر : تبخیر کردن یا شدن، بخارکردن یا شدن، دمه کردن، وشمیدن، خوزمیدن، دودآب کردن یا شدن، بردمه کردن، (با گرما دادن یا خشکاندن آب شیر یا میوه یا سبزی و غیره را گرفتن) آب زدایی کردن، غلیظ کردن، پرمایه کر

evaporate

<hr> تبخیر کردن، تبدیل به بخارکردن، تبخیرشدن، بخارشدن، خشک کردن، بربادرفتن

تبخیر کردن، تبدیل به بخارکردن، تبخیرشدن، بخارشدن، خشک کردن، بربادرفتن

evaporated

<hr> معنی : تبخیر <hr> معانی دیگر : تبخیر

معنی : تبخیر معانی دیگر : تبخیر

evaporation

<hr> معنی : قابل تبخیر <hr> معانی دیگر : تبخیری، وابسته بتبخیر

معنی : قابل تبخیر معانی دیگر : تبخیری، وابسته بتبخیر

evaporative

<hr> میوه خشک کن، سبزی خشک کن، تبخیرکننده

میوه خشک کن، سبزی خشک کن، تبخیرکننده

evaporator

evaporite

<hr> معنی : بهانه، گریز، طفره، طفره روی، حیله، تجاهل، گریز زنی <hr> معانی دیگر : شانه خالی کردن، گریز (از مسئولیت یا کار و غیره)، از زیر چیزی در رفتن، اجتناب، قصور (عمدی)، گریزگری

معنی : بهانه، گریز، طفره، طفره روی، حیله، تجاهل، گریز زنی معانی دیگر : شانه خالی کردن، گریز (از مسئولیت یا کار و غیره)، از زیر چیزی در رفتن، اجتناب، قصور (عمدی)، گریزگری

evasion

<hr> معنی : گریزان <hr> معانی دیگر : گریزگرانه، گریزآمیز، طفره آمیز، گریزجوی، گریزجویانه، (آنچه که به سختی گیر می افتد) دیر گرفتار، دیرگیر، گریزپای، فرار، طفره زن

معنی : گریزان معانی دیگر : گریزگرانه، گریزآمیز، طفره آمیز، گریزجوی، گریزجویانه، (آنچه که به سختی گیر می افتد) دیر گرفتار، دیرگیر، گریزپای، فرار، طفره زن

evasive

<hr> طفره زنان، گریززنان، بابهانه یاحیله، ازروی تجاهل

طفره زنان، گریززنان، بابهانه یاحیله، ازروی تجاهل

evasively

<hr> تمایل به طفره یاگریز، حالت یاخوی طفره زنی

تمایل به طفره یاگریز، حالت یاخوی طفره زنی

evasiveness

<hr> معنی : شب، شب عید، شامگاه، جنس زن <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) شب، سرشب، شبانگاه، (معمولا e بزرگ) شب پیش از روز عزیز، (زمان بلافاصله پیش از یک رویداد) آستانه، (انجیل) حوا (زن آدم)، اسم خاص مونث (eva هم می گویند)، در شرف، باحرف بزرگ حوا

معنی : شب، شب عید، شامگاه، جنس زن معانی دیگر : (شعر قدیم) شب، سرشب، شبانگاه، (معمولا e بزرگ) شب پیش از روز عزیز، (زمان بلافاصله پیش از یک رویداد) آستانه، (انجیل) حوا (زن آدم)، اسم خاص مونث (eva هم می گویند)، در شرف، باحرف بزرگ حوا

<hr> معنی : زوج، عدد زوج، اعداد جفت، هموار، مسطح، صاف، درست، مساوی، متعادل، صاف کردن، هموار کردن، واریز کردن، مسطح کردن، حتی، هم، بلکه <hr> معانی دیگر : تخت، ترازمند، یکنواخت، یکدست، هم دیس، جور، همجور، مداوم، (صدا) بی زیروبم، (خلق و خو) آرام، ملایم، میانبود، هم سطح، هم تراز، هم سنگ، هم وزن، ترازو شده، نه بدهکار نه طلبکار، نه دارای سود نه زیان، سر به سر، بی حساب، تلاقی شده، (از نظر انتقام و غیره) برابر، منصفانه، برابرنگرانه، آزرمانه، دادورانه، (شمار یا مقدار یا میزان یا زینه و غیره) برابر، جفت (در برابر: طاق odd)، کامل، بی کم و زیاد، بی کم وکاست، تمام، (برای نشان دادن تشدید یا تاکید) حتی، به درستی که، در حقیقت، دقیقا، همان، (قدیمی) به نام، برابر کردن، مساوی کردن یا شدن، ترازمند کردن، تخت کردن (با: out)، یکنواخت کردن، تنظیم کردن (با: out)، (مهجور) به طور برابر، متساویا، (شعر قدیم) شب، شامگاه، شبانگه، مثل 4و8

معنی : زوج، عدد زوج، اعداد جفت، هموار، مسطح، صاف، درست، مساوی، متعادل، صاف کردن، هموار کردن، واریز کردن، مسطح کردن، حتی، هم، بلکه معانی دیگر : تخت، ترازمند، یکنواخت، یکدست، هم دیس، جور، همجور، مداوم، (صدا) بی زیروبم، (خلق و خو) آرام، ملایم، میانبود، هم سطح، هم تراز، هم سنگ، هم وزن، ترازو شده، نه بده

even

even if

even number

<hr> با این وجود، در هر صورت

با این وجود، در هر صورت

even so

<hr> هر چند، با آن که، ولواینکه

هر چند، با آن که، ولواینکه

even though

even when

<hr> منصفانه، بی طرفانه، دادورانه، بیغرضانه، منصف، بیطرف، منصفانه

منصفانه، بی طرفانه، دادورانه، بیغرضانه، منصف، بیطرف، منصفانه

evenhanded

<hr> معنی : عصر، شام، شب، سرشب، غروب <hr> معانی دیگر : (فاصله ی بین غروب و هنگام رفتن به بستر) شب، شامگاه، (آخرین روزها یا دوران هر چیز) افول، واپسین گاه، شبانه، وابسته به سرشب، (معمولا جمع) شب هنگام، شبانگه، شب ها، (محلی و روستایی) از ظهر تا غروب آفتاب، ایوار، بعدازظهر

معنی : عصر، شام، شب، سرشب، غروب معانی دیگر : (فاصله ی بین غروب و هنگام رفتن به بستر) شب، شامگاه، (آخرین روزها یا دوران هر چیز) افول، واپسین گاه، شبانه، وابسته به سرشب، (معمولا جمع) شب هنگام، شبانگه، شب ها، (محلی و روستایی) از ظهر تا غروب آفتاب، ایوار، بعدازظهر

evening

<hr> معنی : لباس شب <hr> معانی دیگر : (لباس مهمانی های رسمی شبانه) لباس شب، لباس ویژه شام یامهمانی شب

معنی : لباس شب معانی دیگر : (لباس مهمانی های رسمی شبانه) لباس شب، لباس ویژه شام یامهمانی شب

evening dress

evening gown

<hr> معنی : زهره، عطارد <hr> معانی دیگر : (اولین ستاره ای که پس از غروب هویدا می شود) ناهید، باthe ناهید، باan برجیس، مشتری

معنی : زهره، عطارد معانی دیگر : (اولین ستاره ای که پس از غروب هویدا می شود) ناهید، باthe ناهید، باan برجیس، مشتری

evening star

<hr> شب ها، شبانگاه، شب هنگام، هر شب (یا بیشتر شب ها)

شب ها، شبانگاه، شب هنگام، هر شب (یا بیشتر شب ها)

evenings

<hr> بطورهمواریاصاف، بطورتساوی، بطور یک نواخت، ازروی بیطرفی

بطورهمواریاصاف، بطورتساوی، بطور یک نواخت، ازروی بیطرفی

evenly

<hr> همواری، صافی، برابری، یکسانی، یک نواختی، بیطرفی

همواری، صافی، برابری، یکسانی، یک نواختی، بیطرفی

evenness

<hr> معنی : نماز شام، سرود شامگاه <hr> معانی دیگر : (کلیسای انگلیکان) دعای سرشب، نیایش شامگاهی، دعای مغرب، (کلیسای کاتولیک) رجوع شود به: evening prayer) vespers هم می گویند)

معنی : نماز شام، سرود شامگاه معانی دیگر : (کلیسای انگلیکان) دعای سرشب، نیایش شامگاهی، دعای مغرب، (کلیسای کاتولیک) رجوع شود به: evening prayer) vespers هم می گویند)

evensong

<hr> معنی : حادثه، پیش امد، سانحه، اتفاق، عارضه، سرگذشت، روی داد، واقعه <hr> معانی دیگر : (به ویژه اگر مهم باشد) رویداد، رخداد، مسابقه، همداوی، هماوری، (قدیمی) نتیجه، پیامد، معلول

معنی : حادثه، پیش امد، سانحه، اتفاق، عارضه، سرگذشت، روی داد، واقعه معانی دیگر : (به ویژه اگر مهم باشد) رویداد، رخداد، مسابقه، همداوی، هماوری، (قدیمی) نتیجه، پیامد، معلول

event

<hr> معنی : پرحادثه، کذایی <hr> معانی دیگر : پر رویداد، پرماجرا، پر رخداد، مهم، مهند

معنی : پرحادثه، کذایی معانی دیگر : پر رویداد، پرماجرا، پر رخداد، مهم، مهند

واژه های حرف "e" - جملات نمونه