<hr> معنی : شامگاه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) شامگاه، شبانگه

معنی : شامگاه معانی دیگر : (قدیمی) شامگاه، شبانگه

eventide

events

<hr> معنی : مشروط، شرطی، احتمالی، موکول بانجام شرطی، مشروط بشرایط معینی <hr> معانی دیگر : (آنچه که در آخر یا در نتیجه ی یک سلسله رویداد بیاید) نهایی، پایانی، پیامدین، بعدی، متعاقب، پسین، پسایند، احتمالی، موکول، درنتیجه اینده، ناشی، اتفاقی، عاقبتی

معنی : مشروط، شرطی، احتمالی، موکول بانجام شرطی، مشروط بشرایط معینی معانی دیگر : (آنچه که در آخر یا در نتیجه ی یک سلسله رویداد بیاید) نهایی، پایانی، پیامدین، بعدی، متعاقب، پسین، پسایند، احتمالی، موکول، درنتیجه اینده، ناشی، اتفاقی، عاقبتی

eventual

<hr> معنی : احتمال، امکان <hr> معانی دیگر : پیامد، نتیجه، پسایند، شدنی بودن، شایش

معنی : احتمال، امکان معانی دیگر : پیامد، نتیجه، پسایند، شدنی بودن، شایش

eventuality

<hr> معنی : سرانجام، بالاخره <hr> معانی دیگر : عاقبت

معنی : سرانجام، بالاخره معانی دیگر : عاقبت

eventually

<hr> معنی : در امدن، منتج شدن، نتیجه دادن <hr> معانی دیگر : (امریکا - معمولا با: in) رویدادن (در آخر کار)، انجامیدن، منتهی شدن به، منجر شدن

معنی : در امدن، منتج شدن، نتیجه دادن معانی دیگر : (امریکا - معمولا با: in) رویدادن (در آخر کار)، انجامیدن، منتهی شدن به، منجر شدن

eventuate

<hr> معنی : همیشه، همواره، هیچ، در هر صورت، هرگز، اصلا <hr> معانی دیگر : پیوسته، تا کنون، تا حال، (برای تاکید) آخر، آخه، (برای تاکید) تا آن زمان، تا آن هنگام، تا این هنگام

معنی : همیشه، همواره، هیچ، در هر صورت، هرگز، اصلا معانی دیگر : پیوسته، تا کنون، تا حال، (برای تاکید) آخر، آخه، (برای تاکید) تا آن زمان، تا آن هنگام، تا این هنگام

ever

<hr> گاه و بیگاه، چند وقت یک بار، (قدیمی) گاه به گاه، هر چند یک بار، هرچندوقت یکبار، مکررا

گاه و بیگاه، چند وقت یک بار، (قدیمی) گاه به گاه، هر چند یک بار، هرچندوقت یکبار، مکررا

ever and anon

<hr> از (آن وقت)، از آن هنگام، از آن موقع (تا حال)، ازوقتی که، ازروزیکه، ازان وقت تاکنون

از (آن وقت)، از آن هنگام، از آن موقع (تا حال)، ازوقتی که، ازروزیکه، ازان وقت تاکنون

ever since

<hr> (عامیانه) بسیار، خیلی، بی اندازه، بی نهایت، بسیار، تابخواهی، هرچه تصورکنی، هرقدر

(عامیانه) بسیار، خیلی، بی اندازه، بی نهایت، بسیار، تابخواهی، هرچه تصورکنی، هرقدر

ever so

<hr> قله ی اورست (در کوه های هیمالیا و بلندترین قله ی جهان - بلندی از سطح دریا: 8848 متر)

قله ی اورست (در کوه های هیمالیا و بلندترین قله ی جهان - بلندی از سطح دریا: 8848 متر)

everest

everglades

<hr> معنی : همیشه بهار، بادوام، همیشه سبز، بی خزان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) همیشه سبز، بی خزان (در برابر: خزانگر، باخزان deciduous)

معنی : همیشه بهار، بادوام، همیشه سبز، بی خزان معانی دیگر : (گیاه شناسی) همیشه سبز، بی خزان (در برابر: خزانگر، باخزان deciduous)

evergreen

<hr> معنی : همیشگی دائمی، ابدی، جاودان، ازلی، سرمد <hr> معانی دیگر : جاوید، جاویدان، جاودانه، انوشه، پایدار، همیشگی، پاینده، پردوام، بادوام، پایا، دایم، مکرر، پی در پی، لاینقطع، پیوسته، یک ریز، ابدیت، همیشگان، (انواع گیاهانی که گل های آنها حتی پس از خشکیدن یا خشکانده شدن رنگ و شکل خود را از دست نمی دهند) دیرپای، گل هرگزی، جاودانی، قانون ـ فقه : قیوم

معنی : همیشگی دائمی، ابدی، جاودان، ازلی، سرمد معانی دیگر : جاوید، جاویدان، جاودانه، انوشه، پایدار، همیشگی، پاینده، پردوام، بادوام، پایا، دایم، مکرر، پی در پی، لاینقطع، پیوسته، یک ریز، ابدیت، همیشگان، (انواع گیاهانی که گل های آنها حتی پس از خشکیدن یا خشکانده شدن رنگ و شکل خود را از دست نمی دهند) دیرپ

everlasting

<hr> ابدا، تابابد، ازازل، بطورهمیشگی

ابدا، تابابد، ازازل، بطورهمیشگی

everlastingly

<hr> معنی : برای همیشه، همیشه، در تمام وقت <hr> معانی دیگر : (قدیمی) همیشه، مدام، دایما، پیوسته، (مهجور) تا ابد، به طور جاودانه

معنی : برای همیشه، همیشه، در تمام وقت معانی دیگر : (قدیمی) همیشه، مدام، دایما، پیوسته، (مهجور) تا ابد، به طور جاودانه

evermore

<hr> معنی : خرابی، واژگونی، واژگون سازی، برگردانی، برگرداندن پلک چشم و غیره <hr> معانی دیگر : پشت و روشدگی، برون برگردانی، پشت و رویی، (پیچیدن یا گرایش به طرف خارج) برون پیچی، (مهجور) واژگون سازی

معنی : خرابی، واژگونی، واژگون سازی، برگردانی، برگرداندن پلک چشم و غیره معانی دیگر : پشت و روشدگی، برون برگردانی، پشت و رویی، (پیچیدن یا گرایش به طرف خارج) برون پیچی، (مهجور) واژگون سازی

eversion

<hr> معنی : بر گرداندن، پشت و رو کردن <hr> معانی دیگر : پشت و رو شدن (مثل کیسه یا پلک چشم)، برون برگردان کردن، برون پیچیدن (مانند کسانی که نوک پایشان به جای آن که جلو سوی باشد برون سوی است)، برون سو کردن

معنی : بر گرداندن، پشت و رو کردن معانی دیگر : پشت و رو شدن (مثل کیسه یا پلک چشم)، برون برگردان کردن، برون پیچیدن (مانند کسانی که نوک پایشان به جای آن که جلو سوی باشد برون سوی است)، برون سو کردن

evert

<hr> معنی : همه، هر، هر کس، هر کسی، هر که <hr> معانی دیگر : همه گونه، همه ی، تمام، هر ...، هر ... یکبار، کامل، تمام و کمال

معنی : همه، هر، هر کس، هر کسی، هر که معانی دیگر : همه گونه، همه ی، تمام، هر ...، هر ... یکبار، کامل، تمام و کمال

every

every bit

<hr> در نومیدی بسی امید است

every cloud has a silver lining

<hr> نوبت خوش شانسی هر کسی روزی فرا می رسد، دیر یا زود نوبت موفقیت هرکسی فرا خواهد رسید

نوبت خوش شانسی هر کسی روزی فرا می رسد، دیر یا زود نوبت موفقیت هرکسی فرا خواهد رسید

every dog has his day

every inch

every last

every month

every night

every now and again

<hr> گاه و بیگاه، گهگاه، گاهی، هر چند گاه، هرچندوقت یکبار، گاه گاهی

گاه و بیگاه، گهگاه، گاهی، هر چند گاه، هرچندوقت یکبار، گاه گاهی

every now and then

every once in a while

every one

every other

every other day

<hr> هر چند وقت یک بار، گهگاه

هر چند وقت یک بار، گهگاه

every so often

every time

<hr> (عامیانه) 1- به هرسوی، از هر سوی 2- با کمال بی نظمی، به طور درهم و برهم، الله بختی

(عامیانه) 1- به هرسوی، از هر سوی 2- با کمال بی نظمی، به طور درهم و برهم، الله بختی

every which way

every year

<hr> معنی : هر کس، هر کسی <hr> معانی دیگر : همه کس، هر شخص

معنی : هر کس، هر کسی معانی دیگر : همه کس، هر شخص

everybody

<hr> روزانه، یومیه، روزمره، عادی، معمولی، به روال، هرروز

روزانه، یومیه، روزمره، عادی، معمولی، به روال، هرروز

everyday

<hr> آدم معمولی، شخص عادی، (در ادبیات) بنده ی خدا، بنی آدم، هرکس، همه

آدم معمولی، شخص عادی، (در ادبیات) بنده ی خدا، بنی آدم، هرکس، همه

everyman

<hr> معنی : هر کس، هر کسی <hr> معانی دیگر : همه کس، (برای تاکید) هر یک از، یک به یک، هر کس، همه کس، هریک

معنی : هر کس، هر کسی معانی دیگر : همه کس، (برای تاکید) هر یک از، یک به یک، هر کس، همه کس، هریک

everyone

everyplace

<hr> معنی : همه چیز <hr> معانی دیگر : مهم، مهند، و سایر چیزها

معنی : همه چیز معانی دیگر : مهم، مهند، و سایر چیزها

everything

<hr> ازهرجهت، ازهرحیک، ارهمه جهت

ازهرجهت، ازهرحیک، ارهمه جهت

everyway

<hr> معنی : در هر قسمت، در همه جا، در سراسر، در هرجا <hr> معانی دیگر : همه جا، به همه جا، هرجا، گله به گله

معنی : در هر قسمت، در همه جا، در سراسر، در هرجا معانی دیگر : همه جا، به همه جا، هرجا، گله به گله

everywhere

<hr> معنی : خارج کردن، بیرون کردن <hr> معانی دیگر : بیرون کردن (به ویژه مستاجر را)، (از خانه و غیره) بلند کردن، اخراج کردن، خلع ید کردن، بیرون راندن، (از طریق دادگاه یا به خاطر حق قانونی) باز پس گرفتن، (دوباره) به تصرف درآوردن، فیصله دادن، مستردداشتن

معنی : خارج کردن، بیرون کردن معانی دیگر : بیرون کردن (به ویژه مستاجر را)، (از خانه و غیره) بلند کردن، اخراج کردن، خلع ید کردن، بیرون راندن، (از طریق دادگاه یا به خاطر حق قانونی) باز پس گرفتن، (دوباره) به تصرف درآوردن، فیصله دادن، مستردداشتن

evict

<hr> معنی : اخراج، خلع ید <hr> معانی دیگر : اخراج، خلع ید

معنی : اخراج، خلع ید معانی دیگر : اخراج، خلع ید

eviction

<hr> معنی : گواهی، شهادت، مدرک، سراغ، گواه، سند، شهادت دادن، ثابت کردن <hr> معانی دیگر : نشانه، علامت، شاهد، اثبات، (حقوق) شهادت، نشانگر بودن، نشان دادن، علامت بودن، نمایشگر بودن، گواه بودن، گواهی دادن، شهادت دادن (معمولا بر علیه همدست خود)، مدرک مدارک، ملاک

معنی : گواهی، شهادت، مدرک، سراغ، گواه، سند، شهادت دادن، ثابت کردن معانی دیگر : نشانه، علامت، شاهد، اثبات، (حقوق) شهادت، نشانگر بودن، نشان دادن، علامت بودن، نمایشگر بودن، گواه بودن، گواهی دادن، شهادت دادن (معمولا بر علیه همدست خود)، مدرک مدارک، ملاک

واژه های حرف "e" - جملات نمونه