جملات نمونه

<hr> معنی : تندراه، شاهراه مخصوص وسایط سریع السیر <hr> معانی دیگر : بزرگراه

معنی : تندراه، شاهراه مخصوص وسایط سریع السیر معانی دیگر : بزرگراه

expressway

<hr> معنی : مصادره کردن، سلب مالکیت کردن از، از تملک در اوردن <hr> معانی دیگر : (گرفتن ملک و غیره از صاحب آن برای منظورهای عام المنفعه مثلا کشیدن جاده) سلب مالکیت کردن (به واسطه ی افتادن در طرح)، به زور ستاندن، (از نظر مالی یا ملکی) اجحاف کردن، دزدیدن، غصب کردن، بالاکشیدن، (ملک و غیره را) از دیگری به خود انتقال دادن

معنی : مصادره کردن، سلب مالکیت کردن از، از تملک در اوردن معانی دیگر : (گرفتن ملک و غیره از صاحب آن برای منظورهای عام المنفعه مثلا کشیدن جاده) سلب مالکیت کردن (به واسطه ی افتادن در طرح)، به زور ستاندن، (از نظر مالی یا ملکی) اجحاف کردن، دزدیدن، غصب کردن، بالاکشیدن، (ملک و غیره را) از دیگری به خود انتق

expropriate

<hr> (verb transitive) سلب مالکیت کردن از، از تملک در آوردن

(verb transitive) سلب مالکیت کردن از، از تملک در آوردن

expropriated

<hr> معنی : مصادره، غصب، سلب مالکیت <hr> معانی دیگر : سلب مالکیت

معنی : مصادره، غصب، سلب مالکیت معانی دیگر : سلب مالکیت

expropriation

<hr> معنی : تبعید، اخراج، حذف، راندگی، دفع، بیرون شدگی <hr> معانی دیگر : برون راند، به زور بیرون کردن، دفع (از بدن یا موتور و غیره)، برون فرست

معنی : تبعید، اخراج، حذف، راندگی، دفع، بیرون شدگی معانی دیگر : برون راند، به زور بیرون کردن، دفع (از بدن یا موتور و غیره)، برون فرست

expulsion

<hr> معنی : نابود کردن، محو کردن، تراشیدن، حذف کردن از <hr> معانی دیگر : زدودن، حذف کردن، از قلم انداختن، پاک کردن، (از متن) زدن

معنی : نابود کردن، محو کردن، تراشیدن، حذف کردن از معانی دیگر : زدودن، حذف کردن، از قلم انداختن، پاک کردن، (از متن) زدن

expunge

<hr> معنی : تطهیر کردن، حذف کردن، تصفیهء اخلاقی کردن <hr> معانی دیگر : (مطالب زننده یا نامناسب را از متن زدن) هرزه زدایی کردن، تنقیح کردن

معنی : تطهیر کردن، حذف کردن، تصفیهء اخلاقی کردن معانی دیگر : (مطالب زننده یا نامناسب را از متن زدن) هرزه زدایی کردن، تنقیح کردن

expurgate

<hr> حذف موادبدیاهزلیات ازکتابى، تنقیح، تصفیه، پاک شدگى

حذف موادبدیاهزلیات ازکتابى، تنقیح، تصفیه، پاک شدگى

expurgation

<hr> معنی : دقیق، حساس، سخت، مطبوع، عالی، شدید، دلپسند، نفیس، بدیع <hr> معانی دیگر : ظریف، لطیف، زیبا، قشنگ، اعلا، ممتاز، شاهوار، مشکل پسند، خبره، نکته سنج، (درد و غیره) شدید، تندوتیز، حاد

معنی : دقیق، حساس، سخت، مطبوع، عالی، شدید، دلپسند، نفیس، بدیع معانی دیگر : ظریف، لطیف، زیبا، قشنگ، اعلا، ممتاز، شاهوار، مشکل پسند، خبره، نکته سنج، (درد و غیره) شدید، تندوتیز، حاد

exquisite

<hr> بطورعالی، بالطافت طبع، ازروی سلیقه زیاد

بطورعالی، بالطافت طبع، ازروی سلیقه زیاد

exquisitely

<hr> خوبی، ممتازی، دلپسندی، مطبوعیت، لطافت، نازکی طبع

خوبی، ممتازی، دلپسندی، مطبوعیت، لطافت، نازکی طبع

exquisiteness

<hr> خون گرفتن از، خون کشیدن از، بی خون کردن

خون گرفتن از، خون کشیدن از، بی خون کردن

exsanguinate

exsanguination

<hr> کم خون، بی خون، ضعیف

exsanguine

<hr> معنی : قطع کردن، جدا کردن <hr> معانی دیگر : بریدن، بریدن و درآوردن

معنی : قطع کردن، جدا کردن معانی دیگر : بریدن، بریدن و درآوردن

exscind

<hr> معنی : موجود، پدیدار، باقی مانده، دارای هستی، نسخهء موجود و باقی <hr> معانی دیگر : یافت شو، در هستی، هست، باقی، نسخه ءموجود و باقی ازکتاب وغیره

معنی : موجود، پدیدار، باقی مانده، دارای هستی، نسخهء موجود و باقی معانی دیگر : یافت شو، در هستی، هست، باقی، نسخه ءموجود و باقی ازکتاب وغیره

extant

<hr> فی البداهه، بی آمادگی، فی المجلس، ارتجالی، بی اندیشه، موقتی، سردستی، زودانداز

فی البداهه، بی آمادگی، فی المجلس، ارتجالی، بی اندیشه، موقتی، سردستی، زودانداز

extemporaneous

<hr> بالبداهه، بی اندیشه، بطورسردستی یاموقتی

بالبداهه، بی اندیشه، بطورسردستی یاموقتی

extemporaneously

<hr> معنی : فی البدیهه، بطور فی البدیهه <hr> معانی دیگر : فی البداهه، بی آمادگی، فی المجلس، به طور فی البداهه، بدون آمادگی قبلی

معنی : فی البدیهه، بطور فی البدیهه معانی دیگر : فی البداهه، بی آمادگی، فی المجلس، به طور فی البداهه، بدون آمادگی قبلی

extempore

<hr> معنی : بالبداهه گفتن، فورا تهیه کردن <hr> معانی دیگر : فی البداهه گفتن، فی المجلس گفتن، بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن

معنی : بالبداهه گفتن، فورا تهیه کردن معانی دیگر : فی البداهه گفتن، فی المجلس گفتن، بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن

extemporize

<hr> معنی : بزرگ کردن، منبسط کردن، ادامه دادن، رساندن، دراز کردن، توسعه دادن، طولانی کردن، طول دادن، تمدید کردن <hr> معانی دیگر : بزرگ کردن یا شدن، گسترش دادن، گسترده کردن پهناندن، گستردن، پهن کردن، وسعت یافتن، تمدید کردن یا شدن، طولانی (تر) کردن، (لوله و کابل و غیره) کشیدن، از هم باز کردن، درازاندن، کش دادن، (دعوت و غیره) کردن، بیرون زدن، ارزانی داشتن، دادن، به خود فشار آوردن، سخت کوشیدن، (قدیمی) به زور مهار کردن، تحت انقیاد درآوردن

معنی : بزرگ کردن، منبسط کردن، ادامه دادن، رساندن، دراز کردن، توسعه دادن، طولانی کردن، طول دادن، تمدید کردن معانی دیگر : بزرگ کردن یا شدن، گسترش دادن، گسترده کردن پهناندن، گستردن، پهن کردن، وسعت یافتن، تمدید کردن یا شدن، طولانی (تر) کردن، (لوله و کابل و غیره) کشیدن، از هم باز کردن، درازاندن، کش دادن،

extend

<hr> معنی : قابل تمدید، توسعه پذیر <hr> معانی دیگر : قابل تعمیم

معنی : قابل تمدید، توسعه پذیر معانی دیگر : قابل تعمیم

extendable

<hr> معنی : مطول، تمدید شده، قابل تعمیم، مدید <hr> معانی دیگر : درازانده، وسیع، بزرگ، طولانی، ممتد، پهناور، گسترده، دراز شده، پهن (شده)، توسعه یافته

معنی : مطول، تمدید شده، قابل تعمیم، مدید معانی دیگر : درازانده، وسیع، بزرگ، طولانی، ممتد، پهناور، گسترده، دراز شده، پهن (شده)، توسعه یافته

extended

<hr> (جامعه شناسی) خانواده ی گسترده، خانواده ی ایلی

(جامعه شناسی) خانواده ی گسترده، خانواده ی ایلی

extended family

<hr> معنی : ادامه دهنده، توسعه دهنده، بسط دهنده، پوشا، ممدد <hr> معانی دیگر : (ماده ای که به چیزی می زنند تا حجم آن را زیاد کنند یا از غلظت آن بکاهند و غیره) زبره، (رنگ) بار، گسترگر، آبکی کننده

معنی : ادامه دهنده، توسعه دهنده، بسط دهنده، پوشا، ممدد معانی دیگر : (ماده ای که به چیزی می زنند تا حجم آن را زیاد کنند یا از غلظت آن بکاهند و غیره) زبره، (رنگ) بار، گسترگر، آبکی کننده

extender

extendibility

<hr> رجوع شود به: extendable) extensible هم می گویند)، کشش پذیر، کشیده شدنی، امتدادپذیر، قابل توسعه، کش دار

رجوع شود به: extendable) extensible هم می گویند)، کشش پذیر، کشیده شدنی، امتدادپذیر، قابل توسعه، کش دار

extendible

extending

<hr> معنی : توسعه پذیری، قابلیت تمدید <hr> معانی دیگر : توسعه پذیری، قابلیت تمدید

معنی : توسعه پذیری، قابلیت تمدید معانی دیگر : توسعه پذیری، قابلیت تمدید

extensibility

<hr> معنی : قابل تمدید، توسعه پذیر، قابل تعمیم، منبسط شدنی <hr> معانی دیگر : گستردنی، گسترش پذیر، درازش پذیر، بسطپذیر (extensile هم می گویند)

معنی : قابل تمدید، توسعه پذیر، قابل تعمیم، منبسط شدنی معانی دیگر : گستردنی، گسترش پذیر، درازش پذیر، بسطپذیر (extensile هم می گویند)

extensible

<hr> معنی : مد، اضافی، بسط، توسعه، کشش، تمدید، گسترش، تعمیم، توسیع، تلفن فرعی <hr> معانی دیگر : (ساختمان) ضمیمه، انبساط، کشیدگی، درازنی، درازش، رسانش، ترویج، (تلفن) خط فرعی، خط داخلی، (آموزش) غیر تمام وقت، (دوره ی) شبانه، (چیزی که به ابزار وصل می شود تا آن را درازتر یا بلندتر و غیره بکند) درازگر، رابط، بازشو، پهنگر، بخش الحاقی، (بازرگانی) کل قیمت، بهای کل (حاصل ضرب تعداد یا مقدار بر بهای هر واحد)، (پزشکی) کشش، اکستانسیون، بازکردن (مثلا انگشتان)، بازکشی، (فیزیک) حجم، بعد، گنج، ستبرا، (منطق) مصداق، شمول، (ریاضی) یازش، استنش، الحاقی

معنی : مد، اضافی، بسط، توسعه، کشش، تمدید، گسترش، تعمیم، توسیع، تلفن فرعی معانی دیگر : (ساختمان) ضمیمه، انبساط، کشیدگی، درازنی، درازش، رسانش، ترویج، (تلفن) خط فرعی، خط داخلی، (آموزش) غیر تمام وقت، (دوره ی) شبانه، (چیزی که به ابزار وصل می شود تا آن را درازتر یا بلندتر و غیره بکند) درازگر، رابط، بازشو،

extension

extension cord

<hr> معنی : وسیع، بزرگ، پهناور، بسیط، کشیده <hr> معانی دیگر : گسترده، دامنه دار، پردامنه، زیاد، بسیار، فراوان، مفصل، جامع، فراگیر، همه سوگیر، گسترشی، وابسته به بسط یا کشش

معنی : وسیع، بزرگ، پهناور، بسیط، کشیده معانی دیگر : گسترده، دامنه دار، پردامنه، زیاد، بسیار، فراوان، مفصل، جامع، فراگیر، همه سوگیر، گسترشی، وابسته به بسط یا کشش

extensive

<hr> زیاد، بسیار، دربسیاری ازجاها، درهمه جا، بطوروسیع

زیاد، بسیار، دربسیاری ازجاها، درهمه جا، بطوروسیع

extensively

<hr> بسیاری، زیادی، وسعت، امتداد، جامعیت

بسیاری، زیادی، وسعت، امتداد، جامعیت

extensiveness

<hr> (عضله ای که اندام را راست یا کشیده یا گسترده می کند) ماهیچه ی راستگر، بازکننده (در برابر: خم کننده flexor)، عضله ء منبسط، ماهیچه ءبازکننده

(عضله ای که اندام را راست یا کشیده یا گسترده می کند) ماهیچه ی راستگر، بازکننده (در برابر: خم کننده flexor)، عضله ء منبسط، ماهیچه ءبازکننده

extensor

<hr> معنی : حد، مد، حوزه، وسعت، مقدار، اندازه <hr> معانی دیگر : گستردگی، دامنه، پهناوری، بزرگی، فراخش، فراخی، میزان، درجه، (انگلیس - حقوق - قدیمی) حکم توقیف ملک آدم مقروض، ارزیابی ملک توقیف شده به این خاطر

معنی : حد، مد، حوزه، وسعت، مقدار، اندازه معانی دیگر : گستردگی، دامنه، پهناوری، بزرگی، فراخش، فراخی، میزان، درجه، (انگلیس - حقوق - قدیمی) حکم توقیف ملک آدم مقروض، ارزیابی ملک توقیف شده به این خاطر

extent

<hr> معنی : تخفیف دادن، خرد کردن، خرد ساختن، کم کردن، رقیق کردن، نازک کردن، کم تقصیر قلمداد کردن، کاستن از، کوچک کردن، کمارزش قلمداد کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) باریک کردن، لاغر کردن، کم غلظت کردن، (نادر) کاستن از، کم توان کردن، ضعیف کردن، نحیف کردن، (در مورد گناه و تخلف و غیره) تخفیف دادن، از قبح چیزی کاستن، (قدیمی) دست کم گرفتن، کم انگاشتن، اندک پنداشتن

معنی : تخفیف دادن، خرد کردن، خرد ساختن، کم کردن، رقیق کردن، نازک کردن، کم تقصیر قلمداد کردن، کاستن از، کوچک کردن، کمارزش قلمداد کردن معانی دیگر : (در اصل) باریک کردن، لاغر کردن، کم غلظت کردن، (نادر) کاستن از، کم توان کردن، ضعیف کردن، نحیف کردن، (در مورد گناه و تخلف و غیره) تخفیف دادن، از قبح چیزی کا

extenuate

<hr> معنی : تخفیف دهنده <hr> معانی دیگر : تخفیف دهنده

معنی : تخفیف دهنده معانی دیگر : تخفیف دهنده

extenuating

<hr> معنی : کاستی، کمی، نازکی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد جرم و غیره) تخفیف

معنی : کاستی، کمی، نازکی معانی دیگر : (به ویژه در مورد جرم و غیره) تخفیف

extenuation

<hr> معنی : ظاهر، ظواهر، بیرونی، ظاهری، واقع در سطح خارجی، صوری، ظاهر، خارج، خارجه، خارجی <hr> معانی دیگر : برونی، واقع در خارج، (ویژه ی به کار بردن در خارج یا سطح برونی) روکار، برون کار (در برابر توکار)، از برون، از خارج، برونگاهی، برونه، بیرونه، سطح خارجی، برون پهنه، نما، رویه، قیافه، وجنات، رخسار، چهره

معنی : ظاهر، ظواهر، بیرونی، ظاهری، واقع در سطح خارجی، صوری، ظاهر، خارج، خارجه، خارجی معانی دیگر : برونی، واقع در خارج، (ویژه ی به کار بردن در خارج یا سطح برونی) روکار، برون کار (در برابر توکار)، از برون، از خارج، برونگاهی، برونه، بیرونه، سطح خارجی، برون پهنه، نما، رویه، قیافه، وجنات، رخسار، چهره

exterior

<hr> (جراحی) اندامی را از شکم بیرون آوردن، بریدن و درآوردن، (دارای شکل یا نمای خارجی کردن) نمادار کردن، (اندیشه، احساس و غیره) جنبه ی خارجی دادن به، بروندیس کردن (externalize هم می گویند)، ظاهری دانستن، بصورت ظاهرفهمیدن یا فهاندن، صورت ظاهر یا وجود خارجی دادن

(جراحی) اندامی را از شکم بیرون آوردن، بریدن و درآوردن، (دارای شکل یا نمای خارجی کردن) نمادار کردن، (اندیشه، احساس و غیره) جنبه ی خارجی دادن به، بروندیس کردن (externalize هم می گویند)، ظاهری دانستن، بصورت ظاهرفهمیدن یا فهاندن، صورت ظاهر یا وجود خارجی دادن

exteriorize

<hr> معنی : خرد کردن، بر انداختن، دفع افات کردن، منهدم کردن، منقرض کردن، بکلی نابود کردن <hr> معانی دیگر : ریشه کن کردن، نابود کردن، از بین بردن، منقر­ کردن

معنی : خرد کردن، بر انداختن، دفع افات کردن، منهدم کردن، منقرض کردن، بکلی نابود کردن معانی دیگر : ریشه کن کردن، نابود کردن، از بین بردن، منقر­ کردن

exterminate

<hr> معنی : نا بودی، براندازی، دفع افات <hr> معانی دیگر : براندازی، نابودی، دفع افات

معنی : نا بودی، براندازی، دفع افات معانی دیگر : براندازی، نابودی، دفع افات

extermination

<hr> معنی : نابود کننده، براندازگر، دافع حشرات <hr> معانی دیگر : نابودگر، از بین بر، ریشه کن ساز

معنی : نابود کننده، براندازگر، دافع حشرات معانی دیگر : نابودگر، از بین بر، ریشه کن ساز

exterminator

<hr> معنی : کمک پزشک روزانه، خارجی، بیرونی، ظاهری، واقع در خارج <hr> معانی دیگر : (به ویژه پزشکی - انترنی که تمام وقت در بیمارستان کار نمی کند) بالین ورز پاره وقت

معنی : کمک پزشک روزانه، خارجی، بیرونی، ظاهری، واقع در خارج معانی دیگر : (به ویژه پزشکی - انترنی که تمام وقت در بیمارستان کار نمی کند) بالین ورز پاره وقت

extern

<hr> معنی : سطح، بیرونی، ظاهری، بیرون، خارج، خارجی، ظاهر <hr> معانی دیگر : برونی، برونین، برون مرزی (در برابر: درونی internal)، مشهود، مجسم، خارج از ذهن و مغز انسان، از بیرون، برونزاد، از بیرون به درون، برون درونی، سطحی، نمایه ای، متظاهرانه، غیر اساسی، غیر اصلی، رویه، سطح خارجی، برون پهنه، برونه، ظواهر

معنی : سطح، بیرونی، ظاهری، بیرون، خارج، خارجی، ظاهر معانی دیگر : برونی، برونین، برون مرزی (در برابر: درونی internal)، مشهود، مجسم، خارج از ذهن و مغز انسان، از بیرون، برونزاد، از بیرون به درون، برون درونی، سطحی، نمایه ای، متظاهرانه، غیر اساسی، غیر اصلی، رویه، سطح خارجی، برون پهنه، برونه، ظواهر

واژه های حرف "e" - جملات نمونه