جملات نمونه

<hr> معنی : سر، سبک پریدن، سر خوردن، سریدن، اسان رفتن، نرم رفتن، پرواز کردن بدوننیروی موتور <hr> معانی دیگر : به آسانی و نرمی حرکت کردن، لیز خوردن، به آسانی روان شدن، سراندن، سر دادن، (زمان و غیره) به تدریج گذشتن، (کم کم و بدون جلب توجه) سپری شدن، خرامیدن، عمل سر خوردن، لیز خوری، سر خوری، دزدکی راه رفتن، پاورچین رفتن، (بی سر و صدا) سینه خیز رفتن، سینه مال رفتن، (هواپیمایی) بی موتوریا با موتور خاموش پرواز کردن، با هواپیمای بی موتور (گلایدر) پرواز کردن، (موسیقی) از پرده ای به پرده دیگر به طور غیر محسوس گذشتن، مالش دادن، (زبان شناسی) حرف صدادار تک هجایی در اصوات مرکب (دیفتانگ)، آوای میان هجایی، واج غلتان، واج چرخشی، (قطعه ی لیز پلاستیکی یا چرخک که زیر میز و صندلی و نیمکت قرار می دهند تا به آسانی سر بخورد) لیزانک، خرامش، خزیدن

معنی : سر، سبک پریدن، سر خوردن، سریدن، اسان رفتن، نرم رفتن، پرواز کردن بدوننیروی موتور معانی دیگر : به آسانی و نرمی حرکت کردن، لیز خوردن، به آسانی روان شدن، سراندن، سر دادن، (زمان و غیره) به تدریج گذشتن، (کم کم و بدون جلب توجه) سپری شدن، خرامیدن، عمل سر خوردن، لیز خوری، سر خوری، دزدکی راه رفتن، پاور

glide

<hr> معنی : هواپیمای بی موتور <hr> معانی دیگر : سر خورنده، لیزخور، لغزنده، (هواپیمایی) گلایدر، هواسر، خلبان هواپیمای بی موتور

معنی : هواپیمای بی موتور معانی دیگر : سر خورنده، لیزخور، لغزنده، (هواپیمایی) گلایدر، هواسر، خلبان هواپیمای بی موتور

glider

gliding

<hr> معنی : روشنایی ضعیف، نور کم، درک اندک، سوسو زدن، با روشنایی ضعیف تابیدن، کور کوری کردن <hr> معانی دیگر : نور کم دادن، شعله ی کم نور و لرزان، کورسو، اندک، مقدار کم، (از دور و به طور مبهم) نمایان شدن، به طور مبهم درک کردن، خرده، تکه

معنی : روشنایی ضعیف، نور کم، درک اندک، سوسو زدن، با روشنایی ضعیف تابیدن، کور کوری کردن معانی دیگر : نور کم دادن، شعله ی کم نور و لرزان، کورسو، اندک، مقدار کم، (از دور و به طور مبهم) نمایان شدن، به طور مبهم درک کردن، خرده، تکه

glimmer

<hr> رجوع شود به: glimmer، روشنایی ضعیف، نورکم، پرتوضعیف، فهم اجمالی

رجوع شود به: glimmer، روشنایی ضعیف، نورکم، پرتوضعیف، فهم اجمالی

glimmering

<hr> معنی : نظر اجمالی، لمحه، نگاه سریع، نگاه کم، نگاه انی، نگاه اجمالی کردن، اجمالا دیدن، بیک نظر دیدن، اتفاقا دیدن <hr> معانی دیگر : برای لحظه ای دیدن، نگاه تند، نگاه گذرا، نمایانی زود گذر، اثر خفیف، (قدیمی) رجوع شود به: glimmer، برداشت کلی، دید، تصور اجمالی

معنی : نظر اجمالی، لمحه، نگاه سریع، نگاه کم، نگاه انی، نگاه اجمالی کردن، اجمالا دیدن، بیک نظر دیدن، اتفاقا دیدن معانی دیگر : برای لحظه ای دیدن، نگاه تند، نگاه گذرا، نمایانی زود گذر، اثر خفیف، (قدیمی) رجوع شود به: glimmer، برداشت کلی، دید، تصور اجمالی

glimpse

<hr> معنی : تابش، برق، تلالو، ظهور انی، تابانیدن، درخشانیدن، تابیدن، درخشیدن <hr> معانی دیگر : درخشش متواتر، سوسو زدن، تابناکی، درخشیدن (معمولا به طور متواتر)، تلالو داشتن، برق زدن، (قدیمی) رجوع شود به: glance، زودگذر

معنی : تابش، برق، تلالو، ظهور انی، تابانیدن، درخشانیدن، تابیدن، درخشیدن معانی دیگر : درخشش متواتر، سوسو زدن، تابناکی، درخشیدن (معمولا به طور متواتر)، تلالو داشتن، برق زدن، (قدیمی) رجوع شود به: glance، زودگذر

glint

<hr> (پزشکی) تومور مغزی یا نخاع شوکی، پی دشپل، گلیوما

(پزشکی) تومور مغزی یا نخاع شوکی، پی دشپل، گلیوما

glioma

<hr> (موسیقی - لغزش تند انگشت ها برروی کلیدهای سفید پیانو و یا سیم های آلات موسیقی جهت ایجاد آهنگ سریع) گلیساندو

(موسیقی - لغزش تند انگشت ها برروی کلیدهای سفید پیانو و یا سیم های آلات موسیقی جهت ایجاد آهنگ سریع) گلیساندو

glissando

<hr> معنی : پرتلالوء، جسته جسته برق زدن، ساطع شدن، برق زدن، درخشیدن <hr> معانی دیگر : (در مورد سطوح صیقل شده یا خیس) برق زدن، باز تابیدن

معنی : پرتلالوء، جسته جسته برق زدن، ساطع شدن، برق زدن، درخشیدن معانی دیگر : (در مورد سطوح صیقل شده یا خیس) برق زدن، باز تابیدن

glisten

glistening

<hr> معنی : برق زدن، درخشیدن، ساطع شدن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: glisten، glisten درخشیدن

معنی : برق زدن، درخشیدن، ساطع شدن معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: glisten، glisten درخشیدن

glister

<hr> اشتباه، سهو، تصادف بد، (کامپیوتر و غیره) عیب فنی، جریان قوی و غیر عادی برق، گلیچ، گلیچ a glitch in the spacecraft's engine اشکال فنی در موتور فضاپیما

اشتباه، سهو، تصادف بد، (کامپیوتر و غیره) عیب فنی، جریان قوی و غیر عادی برق، گلیچ، گلیچ a glitch in the spacecraft's engine اشکال فنی در موتور فضاپیما

glitch

<hr> معنی : درخشندگی، تابش، درخشش، تلالو، ساطع شدن، براق شدن، تلالو داشتن، تابیدن، برق زدن، درخشیدن <hr> معانی دیگر : درخشندگی داشتن، (در مورد چیزهای براق) برق زدن، نورانی و جذاب بودن، جلوه کردن، چشمگیر و درخشان بودن، تابندگی، اشیای درخشان (مثل پولک و غیره) که در تزئین به کار می روند، چیز زرق و برق دار، (کانادا) لایه ی یخ (در اثر یخ زدن باران)، یخ جاده (به آن glitter ice هم می گویند)

معنی : درخشندگی، تابش، درخشش، تلالو، ساطع شدن، براق شدن، تلالو داشتن، تابیدن، برق زدن، درخشیدن معانی دیگر : درخشندگی داشتن، (در مورد چیزهای براق) برق زدن، نورانی و جذاب بودن، جلوه کردن، چشمگیر و درخشان بودن، تابندگی، اشیای درخشان (مثل پولک و غیره) که در تزئین به کار می روند، چیز زرق و برق دار، (کانا

glitter

<hr> معنی : تابشی <hr> معانی دیگر : علوم مهندسى : درخشنده

معنی : تابشی معانی دیگر : علوم مهندسى : درخشنده

glittering

<hr> معنی : درخشان، پر تلالو <hr> معانی دیگر : تابناک، براق، پر زرق و برق، نورانی و چشمگیر، پر جلوه

معنی : درخشان، پر تلالو معانی دیگر : تابناک، براق، پر زرق و برق، نورانی و چشمگیر، پر جلوه

glittery

<hr> (آمریکا - عامیانه) هر چیز پر جلوه (ولی جلف)، جلوه ی خود نمایانه، زرق و برق، گیرایی ظاهری

(آمریکا - عامیانه) هر چیز پر جلوه (ولی جلف)، جلوه ی خود نمایانه، زرق و برق، گیرایی ظاهری

glitz

<hr> (به خاطر جلف بودن یا پر تظاهر بودن) چشمگیر، پر زرق و برق، (آمریکا-عامیانه) پر جلوه، تابناک، درخشان، براق و نورانی، پرتلالو، پر زرق و برق the glitzy streets of las vegas خیابانهای پر زرق و برق لاسوگاس

(به خاطر جلف بودن یا پر تظاهر بودن) چشمگیر، پر زرق و برق، (آمریکا-عامیانه) پر جلوه، تابناک، درخشان، براق و نورانی، پرتلالو، پر زرق و برق the glitzy streets of las vegas خیابانهای پر زرق و برق لاسوگاس

glitzy

<hr> معنی : غروب، تاریک و روشن <hr> معانی دیگر : سحر گاه، پگاه، سپیده دم (در قدیم gloam هم می گفتند)، twilight غروب

معنی : غروب، تاریک و روشن معانی دیگر : سحر گاه، پگاه، سپیده دم (در قدیم gloam هم می گفتند)، twilight غروب

gloaming

<hr> معنی : نگاه از روی کینه و بغض، نگاه عاشقانه و حاکی از علاقه، خیره نگاه کردن، نگاه حسرت امیز کردن <hr> معانی دیگر : نگاه پیروزمندانه، (از روی کینه یا طمع) نگاه کردن یا اندیشیدن، (از روی کینه یا انتقام) نگریستن، نگاه از روی کینه و بغ­

معنی : نگاه از روی کینه و بغض، نگاه عاشقانه و حاکی از علاقه، خیره نگاه کردن، نگاه حسرت امیز کردن معانی دیگر : نگاه پیروزمندانه، (از روی کینه یا طمع) نگاه کردن یا اندیشیدن، (از روی کینه یا انتقام) نگریستن، نگاه از روی کینه و بغ­

gloat

gloating

<hr> بانگاه خیره، بانگاه حسرت امیز، ازروی چشم چرانی

بانگاه خیره، بانگاه حسرت امیز، ازروی چشم چرانی

gloatingly

<hr> معنی : ذره کوچک، لکه، گلبول، قطره کوچک، کره کوچک <hr> معانی دیگر : قطره ی کوچک، چکه، قطعه ی گرد، تکه، تکه ابر سرگردان در آسمان، لخته، کنجل

معنی : ذره کوچک، لکه، گلبول، قطره کوچک، کره کوچک معانی دیگر : قطره ی کوچک، چکه، قطعه ی گرد، تکه، تکه ابر سرگردان در آسمان، لخته، کنجل

glob

<hr> معنی : جهانی، سراسری، کروی <hr> معانی دیگر : گرد، توپ مانند

معنی : جهانی، سراسری، کروی معانی دیگر : گرد، توپ مانند

global

global positioning system

global variable

global warming

globalisation

globalization

<hr> جهانی کردن، در سرتاسر جهان تعمیم دادن، همه جانبه کردن، کلی کردن، کلی کردن the fight against poverty must be globalized پیکار با فقر باید جهانی باشد

جهانی کردن، در سرتاسر جهان تعمیم دادن، همه جانبه کردن، کلی کردن، کلی کردن the fight against poverty must be globalized پیکار با فقر باید جهانی باشد

globalize

globally

<hr> معنی : گوی، حباب، قطره، کره، کره خاک، زمین، گرد کردن، کروی کردن <hr> معانی دیگر : به صورت توپ درآوردن، گوی مانند شدن یا کردن، گندله کردن یا شدن، کروی شدن یا کردن، هر چیز کروی شکل (مثل قدح شیشه ای یا حباب لامپ و غیره)، کره ی بلورین، توپچه، توپی، هر چیز گرد، نقشه ی زمین (به شکل کره)، کره ی جغرافیایی، مدل کروی ماه و سایر اجرام سماوی

معنی : گوی، حباب، قطره، کره، کره خاک، زمین، گرد کردن، کروی کردن معانی دیگر : به صورت توپ درآوردن، گوی مانند شدن یا کردن، گندله کردن یا شدن، کروی شدن یا کردن، هر چیز کروی شکل (مثل قدح شیشه ای یا حباب لامپ و غیره)، کره ی بلورین، توپچه، توپی، هر چیز گرد، نقشه ی زمین (به شکل کره)، کره ی جغرافیایی، مدل ک

globe

<hr> معنی : سیاح، جهانگرد <hr> معانی دیگر : عیار، کسی که مکرر به جاهای مختلف جهان سفر می کند، سیاح جهانگرد

معنی : سیاح، جهانگرد معانی دیگر : عیار، کسی که مکرر به جاهای مختلف جهان سفر می کند، سیاح جهانگرد

globe trotter

<hr> بخش پروتئین دار هموگلوبین (یا خونگردک)، گلوبین، گردک، گلوبین یا پروتئین بی رنگ

بخش پروتئین دار هموگلوبین (یا خونگردک)، گلوبین، گردک، گلوبین یا پروتئین بی رنگ

globin

<hr> کروی شکل، گوی مانند، توپچه مانند، تقریبا گردیاکروی

کروی شکل، گوی مانند، توپچه مانند، تقریبا گردیاکروی

globose

<hr> معنی : گرد، کروی، گوی مانند، گلبولوار <hr> معانی دیگر : گویچه ای، توپ مانند

معنی : گرد، کروی، گوی مانند، گلبولوار معانی دیگر : گویچه ای، توپ مانند

globular

<hr> معنی : گلبول، جسم کوچک کروی، گویچه خون <hr> معانی دیگر : گویچه، توپچه، کره ی کوچک، قطره، هر چیز گرد و کوچک

معنی : گلبول، جسم کوچک کروی، گویچه خون معانی دیگر : گویچه، توپچه، کره ی کوچک، قطره، هر چیز گرد و کوچک

globule

<hr> (بیوشیمی) گلوبولین (دسته ای از پروتئین هایی که در بافت های گیاهی و حیوانی یافت می شوند و فقط در محلول های نمکی قابل حل هستند)

(بیوشیمی) گلوبولین (دسته ای از پروتئین هایی که در بافت های گیاهی و حیوانی یافت می شوند و فقط در محلول های نمکی قابل حل هستند)

globulin

<hr> (خودمانی)، قاپیدن، ناگهان گرفتن، ربودن، مشاهده کردن، نظر افکندن، برداشتن، نگریستن

(خودمانی)، قاپیدن، ناگهان گرفتن، ربودن، مشاهده کردن، نظر افکندن، برداشتن، نگریستن

glom

glomerular

<hr> (پزشکی) گلومرولونفریت، نوعی نفریت مویرگ های کلیه ها

(پزشکی) گلومرولونفریت، نوعی نفریت مویرگ های کلیه ها

glomerulonephritis

<hr> (پزشکی) گلومرول، کلافه ی مویرگی، کلافه ی عصبی، کلافه های مویرگی کلیه ها (که هادی پیشاب هستند)، گویینه

(پزشکی) گلومرول، کلافه ی مویرگی، کلافه ی عصبی، کلافه های مویرگی کلیه ها (که هادی پیشاب هستند)، گویینه

glomerulus

<hr> معنی : تیرگی، ملالت، افسردگی، تاریکی، دل تنگی، تاریک کردن، تیره کردن، کش رفتن، عبوس بودن، دلتنگ بودن، ابری بودن، افسرده شدن <hr> معانی دیگر : کم نوری، مز گه، آدرنگ، نژندی، گرفتگی، ابهام، اندوه، نومیدی، افسرده بودن، ملول بودن، دلخور بودن، ترشرویی کردن، (هوا) تیره شدن، گرفته شدن، دلگیر شدن، آسمان ابری، تاریکی افسرده کننده، ابری بودن اسمان

معنی : تیرگی، ملالت، افسردگی، تاریکی، دل تنگی، تاریک کردن، تیره کردن، کش رفتن، عبوس بودن، دلتنگ بودن، ابری بودن، افسرده شدن معانی دیگر : کم نوری، مز گه، آدرنگ، نژندی، گرفتگی، ابهام، اندوه، نومیدی، افسرده بودن، ملول بودن، دلخور بودن، ترشرویی کردن، (هوا) تیره شدن، گرفته شدن، دلگیر شدن، آسمان ابری، تار

gloom

<hr> بطورتیره، باافسردگی، باسیمای تیره، باقیافه افسرده

بطورتیره، باافسردگی، باسیمای تیره، باقیافه افسرده

gloomily

<hr> تیرگی، تاریکی، افسردگی

تیرگی، تاریکی، افسردگی

gloominess

<hr> معنی : ترشرو، تاریک، تیره، غم افزا، افسرده، پکر، تاریکی افسرده کننده <hr> معانی دیگر : نیمه تاریک، گرفته، ابری و کم نور، محزون، دلخور، با جبین درهم، دژم، حزن آور، غمگین کننده، دلگیر، پر اندوه، نژند، غم فزا، سوت و کور

معنی : ترشرو، تاریک، تیره، غم افزا، افسرده، پکر، تاریکی افسرده کننده معانی دیگر : نیمه تاریک، گرفته، ابری و کم نور، محزون، دلخور، با جبین درهم، دژم، حزن آور، غمگین کننده، دلگیر، پر اندوه، نژند، غم فزا، سوت و کور

gloomy

<hr> (آمریکا-عامیانه) هر چیز لزج و چسبناک، چیز خلط مانند، مایع غلیظ، مخلوط درهم و برهم

(آمریکا-عامیانه) هر چیز لزج و چسبناک، چیز خلط مانند، مایع غلیظ، مخلوط درهم و برهم

واژه های حرف "g" - جملات نمونه