جملات نمونه

<hr> معنی : تجلیل، تمجید، تکریم <hr> معانی دیگر : تجلیل، تکریم

معنی : تجلیل، تمجید، تکریم معانی دیگر : تجلیل، تکریم

glorification

<hr> (verb transitive) تجلیل یافته، مجلل

(verb transitive) تجلیل یافته، مجلل

glorified

<hr> معنی : ستودن، ستایش کردن، علم کردن، تجلیل کردن، تعریف کردن از، تکریم کردن، مشهور کردن، بر جسته کردن، جلال دادن <hr> معانی دیگر : (خدا را) ستایش کردن، حمد و نیایش کردن، بهتر و بیشتر از آنچه هست وانمود کردن، گزافه گویی کردن، لاف زدن، قرین افتخار کردن، تمجید کردن، آفرندیدن

معنی : ستودن، ستایش کردن، علم کردن، تجلیل کردن، تعریف کردن از، تکریم کردن، مشهور کردن، بر جسته کردن، جلال دادن معانی دیگر : (خدا را) ستایش کردن، حمد و نیایش کردن، بهتر و بیشتر از آنچه هست وانمود کردن، گزافه گویی کردن، لاف زدن، قرین افتخار کردن، تمجید کردن، آفرندیدن

glorify

<hr> معنی : عظیم، مجلل، با شکوه، سربلند <hr> معانی دیگر : پر افتخار، افتخار آمیز، عالی، پر جلال و جبروت، پر شکوه، شکوهمند، فرهمند، فروزانفر، شگرف، بسیار خوشایند، (عامیانه) محشر!، معرکه !، عالی !، خیلی خوب

معنی : عظیم، مجلل، با شکوه، سربلند معانی دیگر : پر افتخار، افتخار آمیز، عالی، پر جلال و جبروت، پر شکوه، شکوهمند، فرهمند، فروزانفر، شگرف، بسیار خوشایند، (عامیانه) محشر!، معرکه !، عالی !، خیلی خوب

glorious

<hr> بطورمجلل، باجلال، سرافرازانه، بطورباشکوه، خیلی خوب

بطورمجلل، باجلال، سرافرازانه، بطورباشکوه، خیلی خوب

gloriously

<hr> معنی : عظمت، افتخار، شهرت، مباهات، سر بلندی، شکوه، عزت، جلال، فخر، اشتهار، نور، فخر کردن، شادمانی کردن، ستودن، درخشیدن، بالیدن <hr> معانی دیگر : سرفرازی، اورنگ، آفرند، شکوهمندی، فرهی، شگرفی، نازیدن، مفتخر بودن، سرافراز شدن، اوج ترقی، جلال و جبروت، حمد و نیایش، (خدا) پرستش، هاله، حلقه ی نور، جاودانگی، آمرزش

معنی : عظمت، افتخار، شهرت، مباهات، سر بلندی، شکوه، عزت، جلال، فخر، اشتهار، نور، فخر کردن، شادمانی کردن، ستودن، درخشیدن، بالیدن معانی دیگر : سرفرازی، اورنگ، آفرند، شکوهمندی، فرهی، شگرفی، نازیدن، مفتخر بودن، سرافراز شدن، اوج ترقی، جلال و جبروت، حمد و نیایش، (خدا) پرستش، هاله، حلقه ی نور، جاودانگی، آمر

glory

<hr> معنی : شرح، تصریح، نرمی، تفسیر، حاشیه، جلا، تفصیل، صافی، توضیح، سفرنگ، تاویل، براقی، جلوه ظاهر، حاشیه نوشتن بر، خوش نما کردن، تفسیر کردن، تاویل کردن، صیقل دادن، برق انداختن <hr> معانی دیگر : مخفف: glossary، (عیب را با آب و رنگ) پوشاندن، فریبا کردن، صیقل، تلالو، براق کردن، جلا دادن، صیقل زدن، ظاهر خوب (و گول زننده)، فریبایی، توضیح یا ترجمه ی متن (که بین سطور متن اصلی نگاشته می شود)، حواشی، حاشیه نویسی کردن، توضیح و تفسیر کردن، ویراستن، ویرایش کردن، n : نرمی، n : شرح، فهرست معانی

معنی : شرح، تصریح، نرمی، تفسیر، حاشیه، جلا، تفصیل، صافی، توضیح، سفرنگ، تاویل، براقی، جلوه ظاهر، حاشیه نوشتن بر، خوش نما کردن، تفسیر کردن، تاویل کردن، صیقل دادن، برق انداختن معانی دیگر : مخفف: glossary، (عیب را با آب و رنگ) پوشاندن، فریبا کردن، صیقل، تلالو، براق کردن، جلا دادن، صیقل زدن، ظاهر خوب (و 

gloss

gloss over

<hr> (جانور شناسی) زبان (مهره داران)، هر نوع اندام زبان مانند (مثلا در برخی پروانه ها)، زبانچه، هر یک از برجستگی های لب زیرین حشره، زبانه، ساختمان یا عضو زبانی شکل حشرات

(جانور شناسی) زبان (مهره داران)، هر نوع اندام زبان مانند (مثلا در برخی پروانه ها)، زبانچه، هر یک از برجستگی های لب زیرین حشره، زبانه، ساختمان یا عضو زبانی شکل حشرات

glossa

<hr> زبانی، وابسته به زبان، زبانچه ای، زبانه ای

زبانی، وابسته به زبان، زبانچه ای، زبانه ای

glossal

<hr> معنی : سفرنگ، واژه نامه، فهرست معانی، فهرست لغات، فرهنگ لغات دشوار، فرهنگ لغات فنی <hr> معانی دیگر : (فهرست واژه های مشکل یا خارجی یا فنی که معمولا به ترتیب الفبا در آخر کتاب می آید) فهرست توضیحات، واژگان ویژه

معنی : سفرنگ، واژه نامه، فهرست معانی، فهرست لغات، فرهنگ لغات دشوار، فرهنگ لغات فنی معانی دیگر : (فهرست واژه های مشکل یا خارجی یا فنی که معمولا به ترتیب الفبا در آخر کتاب می آید) فهرست توضیحات، واژگان ویژه

glossary

<hr> بطوربراق وجلاداده، بطورخوش نمایاموجه

بطوربراق وجلاداده، بطورخوش نمایاموجه

glossily

<hr> براقی، جلا دادگی، خوش نمایی

براقی، جلا دادگی، خوش نمایی

glossiness

<hr> (پزشکی) ورم زبان، التهاب زبان، اماس زبان

(پزشکی) ورم زبان، التهاب زبان، اماس زبان

glossitis

<hr> حرفها و صداهای نامفهوم عبادت کنندگان در حال خلسه

حرفها و صداهای نامفهوم عبادت کنندگان در حال خلسه

glossolalia

<hr> تش، زبانی حلقی، مربوط به زبان و حلق

تش، زبانی حلقی، مربوط به زبان و حلق

glossopharyngeal

<hr> معنی : براق، خوش نما، صاف، صیقلی، جلا دار <hr> معانی دیگر : بازتابگر، پرداخت شده، خوش ظاهر، خوش نما (ولی بد اصل)، فریبا، (عکاسی) عکس فوری، عکس براق

معنی : براق، خوش نما، صاف، صیقلی، جلا دار معانی دیگر : بازتابگر، پرداخت شده، خوش ظاهر، خوش نما (ولی بد اصل)، فریبا، (عکاسی) عکس فوری، عکس براق

glossy

<hr> معنی : مربوط به دهانه نای، وابسته بدهانه حنجره <hr> معانی دیگر : وابسته به چاکنای، وابسته به دهانه ی حنجره، حنجره ای (glottic هم می گویند)

معنی : مربوط به دهانه نای، وابسته بدهانه حنجره معانی دیگر : وابسته به چاکنای، وابسته به دهانه ی حنجره، حنجره ای (glottic هم می گویند)

glottal

glottic

<hr> معنی : دهانه حنجره، فاصله بین تارهای صوتی، چاکنای <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) چاکنای، دهانه ی حنجره، گلوت

معنی : دهانه حنجره، فاصله بین تارهای صوتی، چاکنای معانی دیگر : (کالبد شناسی) چاکنای، دهانه ی حنجره، گلوت

glottis

<hr> معنی : دستکش <hr> معانی دیگر : دستکش دار کردن، (ورزش) دستکش بکس (معمولا: boxing glove)، دستکش بیس بال، دستکش تولید کردن، (در بیس بال) توپ را با دستکش گرفتن

معنی : دستکش معانی دیگر : دستکش دار کردن، (ورزش) دستکش بکس (معمولا: boxing glove)، دستکش بیس بال، دستکش تولید کردن، (در بیس بال) توپ را با دستکش گرفتن

glove

<hr> (اتومبیل) جعبه ی داشبورد (داشبرد)، جعبه کوچک مخصوص اچار و غیره در جلو اتومبیل، جعبه داش بورد

(اتومبیل) جعبه ی داشبورد (داشبرد)، جعبه کوچک مخصوص اچار و غیره در جلو اتومبیل، جعبه داش بورد

glove compartment

gloved

<hr> دستکش ساز، دستکش فروش

glover

gloves

<hr> معنی : گرمی، تابش، تاب، تاب امدن، قرمز شدن، مشتعلبودن، نگاه سوزان کردن، در تب و تاب بودن، تابیدن، بر افروختن <hr> معانی دیگر : در اثر گرما نور دادن (مثل سیمهای بخاری برقی یا لامپ الکتریکی)، (بدون شعله) نور دادن، (در مورد انسان ها) سرخ شدن، تابناک شدن، برافروخته شدن، نور (در اثر گرما)، فروز، درخشش، تابناکی، سرخی و طراوت پوست انسان، تب و تاب، سوز و گداز، نگاه سوزان، گرما دادن، برافروختگی، محبت

معنی : گرمی، تابش، تاب، تاب امدن، قرمز شدن، مشتعلبودن، نگاه سوزان کردن، در تب و تاب بودن، تابیدن، بر افروختن معانی دیگر : در اثر گرما نور دادن (مثل سیمهای بخاری برقی یا لامپ الکتریکی)، (بدون شعله) نور دادن، (در مورد انسان ها) سرخ شدن، تابناک شدن، برافروخته شدن، نور (در اثر گرما)، فروز، درخشش، تابناک

glow

<hr> معنی : تروشرویی، اخم، نگاه خیره، اخم کردن، خیره نگاه کردن <hr> معانی دیگر : با خشم نگریستن، نگاه خشمگین کردن، با ابروهای در هم نگاه کردن، سیاه سیاه رفتن

معنی : تروشرویی، اخم، نگاه خیره، اخم کردن، خیره نگاه کردن معانی دیگر : با خشم نگریستن، نگاه خشمگین کردن، با ابروهای در هم نگاه کردن، سیاه سیاه رفتن

glower

glowering

<hr> تابان، تابنده، تاب امده، برافروخته، فروزان، داه

تابان، تابنده، تاب امده، برافروخته، فروزان، داه

glowing

<hr> باتاب وتب، بطورسوزان یامشتعل، بطورتابان

باتاب وتب، بطورسوزان یامشتعل، بطورتابان

glowingly

<hr> (جانور شناسی) کرم شب افروز، کرم شب تاب، (انواع سوسک ها و لیسه های سوسک که در تاریکی نور می دهند) سوسک شب چراغ، کرم شب افروز، چراغک، کرم شب افروز، چراغک، کرم شب تاب

(جانور شناسی) کرم شب افروز، کرم شب تاب، (انواع سوسک ها و لیسه های سوسک که در تاریکی نور می دهند) سوسک شب چراغ، کرم شب افروز، چراغک، کرم شب افروز، چراغک، کرم شب تاب

glowworm

<hr> گلوکاگون (هورمونی که در لوزالمعده تولید شده و عملش عکس کار انسولین است)، قند افزا

گلوکاگون (هورمونی که در لوزالمعده تولید شده و عملش عکس کار انسولین است)، قند افزا

glucagon

gluconeogenesis

<hr> معنی : گلوکز <hr> معانی دیگر : (شیمی آلی) گلوکز (ماده ای متبلور و شیرین که در میوه ها و عسل و خون به طور طبیعی یافت می شود)، o7 h12 c6

معنی : گلوکز معانی دیگر : (شیمی آلی) گلوکز (ماده ای متبلور و شیرین که در میوه ها و عسل و خون به طور طبیعی یافت می شود)، o7 h12 c6

glucose

<hr> قندپیشاب، وجودقند درادرار

قندپیشاب، وجودقند درادرار

glucosuria

<hr> معنی : غرا، سریشم، سریش، چیز چسبناک، چسب، چسباندن، چسبیدن <hr> معانی دیگر : سریش زدن به، چسب زدن به، انگم

معنی : غرا، سریشم، سریش، چیز چسبناک، چسب، چسباندن، چسبیدن معانی دیگر : سریش زدن به، چسب زدن به، انگم

glue

glued

<hr> معنی : چسبی <hr> معانی دیگر : چسب زده، دارای چسب، سریشی، چسبناک، چسبان، چسب مانند، سریشمی، چسب دار

معنی : چسبی معانی دیگر : چسب زده، دارای چسب، سریشی، چسبناک، چسبان، چسب مانند، سریشمی، چسب دار

gluey

<hr> قل قل (مثل صدای آب که از بطری سرازیر بیرون می آید)، قل قل کردن، شر شر کردن، قورت قورت نوشیدن، (آبگونه ای را) با عجله خوردن، شر شر کردن قورت قورت نوشیدن

قل قل (مثل صدای آب که از بطری سرازیر بیرون می آید)، قل قل کردن، شر شر کردن، قورت قورت نوشیدن، (آبگونه ای را) با عجله خوردن، شر شر کردن قورت قورت نوشیدن

glug

<hr> معنی : اوقات تلخ، رنجیده، افسرده، کدر، ملول، عبوس <hr> معانی دیگر : غمگین، محزون، دلخور، ترشرو، دژم، دژکام، اوقات تل

معنی : اوقات تلخ، رنجیده، افسرده، کدر، ملول، عبوس معانی دیگر : غمگین، محزون، دلخور، ترشرو، دژم، دژکام، اوقات تل

glum

<hr> بطورافسرده، بطورکدر

glumly

gluon

<hr> معنی : پر خوری، پری، اشباع، عرضه بیش از تقاضا، زیادی خون، اشباع کردن، اشباء کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن، پر کردن، سیر کردن <hr> معانی دیگر : (اقتصاد) بازار را از محصولی اشباع کردن، عرضه را از تقاضا بیشتر کردن، پر خوری کردن، زیاده روی کردن، شکم چرانی کردن، تا خرخره خوردن

معنی : پر خوری، پری، اشباع، عرضه بیش از تقاضا، زیادی خون، اشباع کردن، اشباء کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن، پر کردن، سیر کردن معانی دیگر : (اقتصاد) بازار را از محصولی اشباع کردن، عرضه را از تقاضا بیشتر کردن، پر خوری کردن، زیاده روی کردن، شکم چرانی کردن، تا خرخره خوردن

glut

<hr> معنی : نمک اسید گلوتامیک <hr> معانی دیگر : (شیمی) نمک اسید گلوتامیک

معنی : نمک اسید گلوتامیک معانی دیگر : (شیمی) نمک اسید گلوتامیک

glutamate

<hr> (شیمی) گلوتامین (اسید آمینه به فرمول h2nc(o)(ch2)2ch(nh2)cooh)، گلوتامین، o3 n2 h10 c5

(شیمی) گلوتامین (اسید آمینه به فرمول h2nc(o)(ch2)2ch(nh2)cooh)، گلوتامین، o3 n2 h10 c5

glutamine

glutathione

<hr> (کالبد شناسی) سرینی، نزدیک به یا وابسته به عضلات کپل، کفلی، سرینی

(کالبد شناسی) سرینی، نزدیک به یا وابسته به عضلات کپل، کفلی، سرینی

gluteal

<hr> معنی : چسب، موم اندر اب، ماده چسبنده گندم، ماده لزج <hr> معانی دیگر : (ماده ی چسبناک و کشایند موجود در آرد گندم و برخی غلات دیگر) گلوتن، سریشمی که ازشا&nbsp; واستخوان بدست میاید

معنی : چسب، موم اندر اب، ماده چسبنده گندم، ماده لزج معانی دیگر : (ماده ی چسبناک و کشایند موجود در آرد گندم و برخی غلات دیگر) گلوتن، سریشمی که ازشا واستخوان بدست میاید

واژه های حرف "g" - جملات نمونه