جملات نمونه

<hr> معنی : شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی، مزاح، طنز، شوخی کردن <hr> معانی دیگر : (داستان کوتاه و خنده دار یا حیله و حقه ی خنده دار) شوخی، جوک، هزل گویی، گواژ، لاغ، گنگل، شوخه، (چیز یا شخص) مضحکه، مایه ی خنده، مسخره، لطیفه گفتن، گواژ گفتن، لاغیدن، گنگل زدن، به شوخی گفتن یا کردن، (عامل خنده دار در هر موقعیت یا رویداد) جنبه ی مزاح انگیز، گواژانگیز، شنگ، (نادر) دست انداختن، مضحکه کردن، مچل کردن، مسخره کردن، مورد تمسخر قرار دادن

معنی : شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی، مزاح، طنز، شوخی کردن معانی دیگر : (داستان کوتاه و خنده دار یا حیله و حقه ی خنده دار) شوخی، جوک، هزل گویی، گواژ، لاغ، گنگل، شوخه، (چیز یا شخص) مضحکه، مایه ی خنده، مسخره، لطیفه گفتن، گواژ گفتن، لاغیدن، گنگل زدن، به شوخی گفتن یا کردن، (عامل خنده دار در هر موقعیت یا ر

joke

<hr> معنی : شوخ، مزاح، بذله گو، ژوکر، مضمون گو <hr> معانی دیگر : هر دشواری پیش بینی نشده، مشکل ناآشکار، (خودمانی) آدم، کس، شخص (به ویژه اگر درخور تحقیر یا تمسخر باشد)، دلقک، آدم شوخ، آدم لطیفه گو، آدم گواژگر، آدم شوخ دل، (مطلبی که زیرکانه در قانون یا سند و غیره گنجانده می شود و معنی باطنی آن را دگرگون می کند) مطلب چندپهلو، واژه (یا جمله ی) تبه ساز، (ورق بازی) ژوکر، شیطان

معنی : شوخ، مزاح، بذله گو، ژوکر، مضمون گو معانی دیگر : هر دشواری پیش بینی نشده، مشکل ناآشکار، (خودمانی) آدم، کس، شخص (به ویژه اگر درخور تحقیر یا تمسخر باشد)، دلقک، آدم شوخ، آدم لطیفه گو، آدم گواژگر، آدم شوخ دل، (مطلبی که زیرکانه در قانون یا سند و غیره گنجانده می شود و معنی باطنی آن را دگرگون می کند)

joker

joking

joking apart

joking aside

<hr> معنی : بشوخی <hr> معانی دیگر : شوخی کنان

معنی : بشوخی معانی دیگر : شوخی کنان

jokingly

<hr> معنی : خوشی، طرب، طربناک کردن <hr> معانی دیگر : خوشی، طرب، طربناک کردن

معنی : خوشی، طرب، طربناک کردن معانی دیگر : خوشی، طرب، طربناک کردن

jollification

<hr> (عامیانه) شاد بودن یا کردن، شوخ دل کردن یا بودن، شنگول کردن یا شدن، شنگول کردن یا شدن a little music to jollify the party قدری موسیقی برای طربانگیز کردن مهمانی

(عامیانه) شاد بودن یا کردن، شوخ دل کردن یا بودن، شنگول کردن یا شدن، شنگول کردن یا شدن a little music to jollify the party قدری موسیقی برای طربانگیز کردن مهمانی

jollify

<hr> معنی : کیف، خوشی، عیاشی، خوش وقتی، زیور، عیش <hr> معانی دیگر : شنگولی، شادی، خرمدلی، شوخی، نشاط، طرب، عیشی

معنی : کیف، خوشی، عیاشی، خوش وقتی، زیور، عیش معانی دیگر : شنگولی، شادی، خرمدلی، شوخی، نشاط، طرب، عیشی

jollity

<hr> معنی : خوشحال، شوخ، با نشاط، بذلهگو، خیلی <hr> معانی دیگر : شنگول، خوش و خرم، شاد، سرحال، پرنشاط، طربناک، سرکیف، سردماغ، شوخ و شنگ، دل سبز، پدرام، (عامیانه) خوشایند، لذت بخش، دلچسب، دلپذیر، مطبوع، طرب انگیز، نشاط آور، (عامیانه) خیلی، بسیار، کاملا، (اغلب با: along) دلخوش کردن، (با چرب زبانی و غیره) دل کسی را به دست آوردن، (کسی را) شیره مالی کردن، ترغیب کردن، (انگلیس - عامیانه) تفنگدار دریایی، خیلی <hr> jolly(boat) تشاله، یکجو رکرجی بارکشی

معنی : خوشحال، شوخ، با نشاط، بذلهگو، خیلی معانی دیگر : شنگول، خوش و خرم، شاد، سرحال، پرنشاط، طربناک، سرکیف، سردماغ، شوخ و شنگ، دل سبز، پدرام، (عامیانه) خوشایند، لذت بخش، دلچسب، دلپذیر، مطبوع، طرب انگیز، نشاط آور، (عامیانه) خیلی، بسیار، کاملا، (اغلب با: along) دلخوش کردن، (با چرب زبانی و غیره) دل کسی

jolly

<hr> پرچم دزدان دریایی (پرچم سیاه با جمجمه و دو استخوان متقاطع به رنگ سپید)

پرچم دزدان دریایی (پرچم سیاه با جمجمه و دو استخوان متقاطع به رنگ سپید)

jolly roger

<hr> معنی : تکان، تلق تلق، تکان دادن، تکان خوردن، دست انداز داشتن <hr> معانی دیگر : (در اثر ضربه یا رد شدن از دست انداز و غیره) تکان دادن، واخوردن، ضربه ی روحی زدن به، یکه زدن به، بهت زده کردن، شگفت زده کردن، (حین حرکت) بالا و پایین رفتن یا پریدن، ورجه وورجه کردن، تکان تکان خوردن، تکانه (در اثر ضربه یا دست انداز و غیره)، شوک، ضربه ی روحی یا روانی، فروریخته شدن دل، (خودمانی) مقدار کم ولی موثری از برخی چیزها: کمی مشروب، هوای تازه، عطر (و غیره)، ضربت

معنی : تکان، تلق تلق، تکان دادن، تکان خوردن، دست انداز داشتن معانی دیگر : (در اثر ضربه یا رد شدن از دست انداز و غیره) تکان دادن، واخوردن، ضربه ی روحی زدن به، یکه زدن به، بهت زده کردن، شگفت زده کردن، (حین حرکت) بالا و پایین رفتن یا پریدن، ورجه وورجه کردن، تکان تکان خوردن، تکانه (در اثر ضربه یا دست ان

jolt

jolting

<hr> معنی : یونس پیغمبر <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (jonas هم می نویسند)، (انجیل) یونس، کتاب یونس (مخفف آن: jon)

معنی : یونس پیغمبر معانی دیگر : اسم خاص مذکر (jonas هم می نویسند)، (انجیل) یونس، کتاب یونس (مخفف آن: jon)

jonah

<hr> اسم خاص مذکر (مخفف آن: jon)، (انجیل) یوناتان، رجوع شود به: brother jonathan، یوناتان فرزند شائول و دوست داود پیغمبر

اسم خاص مذکر (مخفف آن: jon)، (انجیل) یوناتان، رجوع شود به: brother jonathan، یوناتان فرزند شائول و دوست داود پیغمبر

jonathan

<hr> (خودمانی)، اعتیاد (به ویژه به هروئین)، از ته دل خواهی، ویار

(خودمانی)، اعتیاد (به ویژه به هروئین)، از ته دل خواهی، ویار

jones

joneses

<hr> معنی : گل نسترن، گل عنبری <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، نسرین (نوعی نرگس به نام narcissus jonquilla که گل های کوچک زرد می دهد)، پیاز آن

معنی : گل نسترن، گل عنبری معانی دیگر : (گیاه شناسی)، نسرین (نوعی نرگس به نام narcissus jonquilla که گل های کوچک زرد می دهد)، پیاز آن

jonquil

<hr> رود اردن (که از کوه های لبنان سرچشمه گرفته به بحرالمیت می ریزد)، اردن، روداردن درفلسطین

رود اردن (که از کوه های لبنان سرچشمه گرفته به بحرالمیت می ریزد)، اردن، روداردن درفلسطین

jordan

jordan river

jordanian

jose

josef

<hr> معنی : یوسف <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: joe و joey)، (انجیل) یوسف (یازدهمین پسر حضرت یعقوب)، (انجیل) یوسف نجار (شوهر حضرت مریم)، مرد پاکدامن، مرد عفیف

معنی : یوسف معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: joe و joey)، (انجیل) یوسف (یازدهمین پسر حضرت یعقوب)، (انجیل) یوسف نجار (شوهر حضرت مریم)، مرد پاکدامن، مرد عفیف

joseph

joseph goebbels

joseph stalin

<hr> معنی : متلک، کسی را دست انداختن، شوخی کردن <hr> معانی دیگر : (دوستانه) دست انداختن، شوخی کردن با، گواژ کردن، لاغیدن

معنی : متلک، کسی را دست انداختن، شوخی کردن معانی دیگر : (دوستانه) دست انداختن، شوخی کردن با، گواژ کردن، لاغیدن

josh

<hr> معنی : یوشع اسرائیل بنی پیغمبر <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: josh)، یوشع بن نون پیغمبر اسرائیل

معنی : یوشع اسرائیل بنی پیغمبر معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: josh)، یوشع بن نون پیغمبر اسرائیل

joshua

<hr> معنی : طلسم، بت چینی <hr> معانی دیگر : (تندیس خدای چینی ها) جاس، سر عمله، سر کارگر

معنی : طلسم، بت چینی معانی دیگر : (تندیس خدای چینی ها) جاس، سر عمله، سر کارگر

joss

<hr> چوب جاس (چوب باریک و خوشبویی که در معابد چینی دود می کنند)، عود، چوب خوشبویی که باگل اندوده مانندبخورمیسوزانند، قو خوشبو

چوب جاس (چوب باریک و خوشبویی که در معابد چینی دود می کنند)، عود، چوب خوشبویی که باگل اندوده مانندبخورمیسوزانند، قو خوشبو

joss stick

<hr> معنی : تنه، هل، تکان، تنه زدن <hr> معانی دیگر : (مثلا در میان جمعیت انبوه) تنه زدن، با تنه زدن جلو رفتن، آرنج زدن، هل دادن، با هل دادن پیش رفتن، (از نزدیک) تماس پیدا کردن، اصطکاک داشتن، همسایی کردن، (با with و for) برای چیزی با کسی در افتادن، هماوری کردن، تنه زنی، برخورد

معنی : تنه، هل، تکان، تنه زدن معانی دیگر : (مثلا در میان جمعیت انبوه) تنه زدن، با تنه زدن جلو رفتن، آرنج زدن، هل دادن، با هل دادن پیش رفتن، (از نزدیک) تماس پیدا کردن، اصطکاک داشتن، همسایی کردن، (با with و for) برای چیزی با کسی در افتادن، هماوری کردن، تنه زنی، برخورد

jostle

<hr> معنی : ذره، نقطه <hr> معانی دیگر : سر سوزن، خرده، (معمولا با: down) یادداشت کردن، (به طور تند و خلاصه) نوشتن، با شتاب نوشتن معمولا با down

معنی : ذره، نقطه معانی دیگر : سر سوزن، خرده، (معمولا با: down) یادداشت کردن، (به طور تند و خلاصه) نوشتن، با شتاب نوشتن معمولا با down

jot down

jotter

<hr> معنی : چیزی که با عجله نوشته شده <hr> معانی دیگر : یادداشت (کوتاه)

معنی : چیزی که با عجله نوشته شده معانی دیگر : یادداشت (کوتاه)

jotting

<hr> (فیزیک) ژول (واحد کار و نیرو در دستگاه mks)، جیمز ژول (فیزیک دان انگلیسی)

(فیزیک) ژول (واحد کار و نیرو در دستگاه mks)، جیمز ژول (فیزیک دان انگلیسی)

joule

<hr> مخفف:، ژورنال، روزانه، مخفف: ژورنال، روزانه مخفف: کارگر ورزیده، اوستاکار

مخفف:، ژورنال، روزانه، مخفف: ژورنال، روزانه مخفف: کارگر ورزیده، اوستاکار

jour

<hr> معنی : دفتر روزنامه، روزنامه، دفتر وقایع روزانه <hr> معانی دیگر : دفتر رویدادهای روزانه، دفتر یادآوردها، دفترچه ی خاطرات (روزانه)، نشریه (روزانه یا هفتگی یا ماهانه و غیره)، مجله، هفته نامه، ماهنامه، (در عنوان برخی روزنامه ها و مجلات و غیره به کار می رود)، (صورت جلسات یا کارهای باشگاه یا پارلمان و غیره) دفتر روزانه، رجوع شود به: daybook، (حسابداری) دفتر روزنامه، (مکانیک) سر محور، یاتاقان گرد، محور یاتاقان

معنی : دفتر روزنامه، روزنامه، دفتر وقایع روزانه معانی دیگر : دفتر رویدادهای روزانه، دفتر یادآوردها، دفترچه ی خاطرات (روزانه)، نشریه (روزانه یا هفتگی یا ماهانه و غیره)، مجله، هفته نامه، ماهنامه، (در عنوان برخی روزنامه ها و مجلات و غیره به کار می رود)، (صورت جلسات یا کارهای باشگاه یا پارلمان و غیره) د

journal

<hr> زبان روزنامه ای، سبک روزنامه ای (سبک سطحی و کمی اغراق آمیز و هیجان آفرین)، بزرگ جلوه دادن مطالب در روزنامه نگاری

زبان روزنامه ای، سبک روزنامه ای (سبک سطحی و کمی اغراق آمیز و هیجان آفرین)، بزرگ جلوه دادن مطالب در روزنامه نگاری

journalese

<hr> معنی : روزنامهنگاری <hr> معانی دیگر : گردآوری و تدوین و پخش خبر و غیره از راه چاپ یا رادیو و تلویزیون) روزنامه نگاری، خبرفرستی، آگه رسانی، آگه فرستی، خبرپراکنی، روزنامه نویسی، نوشتار روزنامه ای، روزنامه ها، مجلات، نشریات

معنی : روزنامهنگاری معانی دیگر : گردآوری و تدوین و پخش خبر و غیره از راه چاپ یا رادیو و تلویزیون) روزنامه نگاری، خبرفرستی، آگه رسانی، آگه فرستی، خبرپراکنی، روزنامه نویسی، نوشتار روزنامه ای، روزنامه ها، مجلات، نشریات

journalism

<hr> معنی : روزنامه نگار <hr> معانی دیگر : آگه فرست، آگه رسان

معنی : روزنامه نگار معانی دیگر : آگه فرست، آگه رسان

journalist

<hr> وابسته به روزنامه و روزنامه نگاری

وابسته به روزنامه و روزنامه نگاری

journalistic

<hr> در دفتر روزنامه (یا دفتر خاطرات و غیره) وارد کردن، روزانه یادداشت کردن، در دفتر روزنامه وارد کردن، در دفتر ثبت کردن، دفترروزانه نگاه داشتن

در دفتر روزنامه (یا دفتر خاطرات و غیره) وارد کردن، روزانه یادداشت کردن، در دفتر روزنامه وارد کردن، در دفتر ثبت کردن، دفترروزانه نگاه داشتن

journalize

journals

<hr> معنی : سفر، مسافرت، سیاحت، سفر کردن <hr> معانی دیگر : اوزار، رهنوردی، گلگشت، سیر، گذشت (از یک مرحله یا زمان و غیره به مرحله ی دیگر)، زمان سفر (از یک جا به جای دیگر)، مسافرت کردن، رهنوردیدن، اوزار کردن، گلگشت رفتن، سیاحت کردن

معنی : سفر، مسافرت، سیاحت، سفر کردن معانی دیگر : اوزار، رهنوردی، گلگشت، سیر، گذشت (از یک مرحله یا زمان و غیره به مرحله ی دیگر)، زمان سفر (از یک جا به جای دیگر)، مسافرت کردن، رهنوردیدن، اوزار کردن، گلگشت رفتن، سیاحت کردن

journey

<hr> معنی : شاگرد، کارگر ماهر، کارگر مزدور <hr> معانی دیگر : (بازیگر یا هنرمند یا پیشه ور و غیره) باتجربه ولی متوسط، پرکار و معمولی، (در اصل) کارگر روزمزد، کارگری که دوران کارآموزی یا شاگردی را گذرانده است، اوستا، کارگر مزدور، شاگرد وزدور، شاگرد کارگر

معنی : شاگرد، کارگر ماهر، کارگر مزدور معانی دیگر : (بازیگر یا هنرمند یا پیشه ور و غیره) باتجربه ولی متوسط، پرکار و معمولی، (در اصل) کارگر روزمزد، کارگری که دوران کارآموزی یا شاگردی را گذرانده است، اوستا، کارگر مزدور، شاگرد وزدور، شاگرد کارگر

journeyman

<hr> معنی : نیزه بازی سواره، مبارزه کردن <hr> معانی دیگر : (در مسابقات رزمی قرون وسطی) نیزه بازی سواره، (جمع) مسابقه ی نیزه بازی

معنی : نیزه بازی سواره، مبارزه کردن معانی دیگر : (در مسابقات رزمی قرون وسطی) نیزه بازی سواره، (جمع) مسابقه ی نیزه بازی

joust

<hr> معنی : ژوپیتر، ستاره مشتری <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) ژوپیتر، زاوش (jupiter و zeus هم می گویند)، افسانه یونان ژوپیتر

معنی : ژوپیتر، ستاره مشتری معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) ژوپیتر، زاوش (jupiter و zeus هم می گویند)، افسانه یونان ژوپیتر

واژه های حرف "j" - جملات نمونه