جملات نمونه

<hr> معنی : فراموشی، نسیان، اب رودخانه بزرخ <hr> معانی دیگر : (اسطوره های یونان و روم) رود فراموشی (نام رودی که در دوزخ جاری بوده و کسی را که از آن بنوشد دچار نسیان می کند)، افسانه یونان اب رودخانه بزر

معنی : فراموشی، نسیان، اب رودخانه بزرخ معانی دیگر : (اسطوره های یونان و روم) رود فراموشی (نام رودی که در دوزخ جاری بوده و کسی را که از آن بنوشد دچار نسیان می کند)، افسانه یونان اب رودخانه بزر

lethe

<hr> معنی : حرف، خط، ادبیات، نامه، مراسله، نویسه، موجر، دانش، کاغذ، عریضه، مرسوله، حرف الفباء، حرف چاپی، اثار ادبی، اجازه دهنده، با حروف نوشتن، با حروف علامت گذاشتن <hr> معانی دیگر : (الفبا) حرف، وات، مکتوب، (معمولا جمع) اوراق، مدارک، اعتبار نامه ها، (جمع) ادبیات، دانشمندی، علم، لفظ، نص، کلام، متن، حروف الفبا را نوشتن، وات نگاری کردن، (با حروف الفبا) تزئین یا مشخص کردن، (با حروف) دستنویس کردن، نگاشتن، معنی تحت اللفظی، (امریکا) حرف اول نام مدرسه یا دانشگاه که روی پارچه دوخته شده و به قهرمانان جایزه داده می شود (معمولا روی کاپشن خود می دوزند)، این جایزه را به دست آوردن، کرایه دهنده، اجاره دهنده، معرفت

معنی : حرف، خط، ادبیات، نامه، مراسله، نویسه، موجر، دانش، کاغذ، عریضه، مرسوله، حرف الفباء، حرف چاپی، اثار ادبی، اجازه دهنده، با حروف نوشتن، با حروف علامت گذاشتن معانی دیگر : (الفبا) حرف، وات، مکتوب، (معمولا جمع) اوراق، مدارک، اعتبار نامه ها، (جمع) ادبیات، دانشمندی، علم، لفظ، نص، کلام، متن، حروف الفبا

letter

letter box

<hr> معنی : چاپار، نامه رسان، پستچی <hr> معانی دیگر : نامه بر، مامور پست

معنی : چاپار، نامه رسان، پستچی معانی دیگر : نامه بر، مامور پست

letter carrier

letter of application

<hr> معنی : اعتبار اسنادی، اعتبارنامه، ورقه اعتبار <hr> معانی دیگر : (بازرگانی) اعتبارنامه، ورقه ی اعتبار، ورسنگ نامه

معنی : اعتبار اسنادی، اعتبارنامه، ورقه اعتبار معانی دیگر : (بازرگانی) اعتبارنامه، ورقه ی اعتبار، ورسنگ نامه

letter of credit

letter of intent

letter of recommendation

letter of reference

<hr> (نوعی چاقو برای بازکردن پاکت) پاکت بازکن، نامه گشا

(نوعی چاقو برای بازکردن پاکت) پاکت بازکن، نامه گشا

letter opener

<hr> معنی : فاضل، دانا، عالم، فرهنگی، حرفی، باسواد <hr> معانی دیگر : قادر به خواندن و نوشتن، دانشمند، پرسواد

معنی : فاضل، دانا، عالم، فرهنگی، حرفی، باسواد معانی دیگر : قادر به خواندن و نوشتن، دانشمند، پرسواد

lettered

<hr> معنی : سرنامه، عنوان چاپی بالای کاغذ <hr> معانی دیگر : (نام و نشانی و غیره ی نویسنده که در بالای نامه چاپ شده است) سرنامه، (نسخه ی پزشک) سر نسخه، سر کاغذ، کاغذیکه نشان چاپی دارد

معنی : سرنامه، عنوان چاپی بالای کاغذ معانی دیگر : (نام و نشانی و غیره ی نویسنده که در بالای نامه چاپ شده است) سرنامه، (نسخه ی پزشک) سر نسخه، سر کاغذ، کاغذیکه نشان چاپی دارد

letterhead

<hr> روش نگاشتن یا حک (و غیره ی) حروف، وات گذاری، حروف گذاری، علامت گذاری باحروف

روش نگاشتن یا حک (و غیره ی) حروف، وات گذاری، حروف گذاری، علامت گذاری باحروف

lettering

<hr> (امریکا- دبیرستان و دانشگاه) قهرمان (ورزشکاری که حرف اول نام مدرسه را که روی پارچه سوزن دوزی شده است به عنوان جایزه به او داده اند)

(امریکا- دبیرستان و دانشگاه) قهرمان (ورزشکاری که حرف اول نام مدرسه را که روی پارچه سوزن دوزی شده است به عنوان جایزه به او داده اند)

letterman

<hr> معنی : منگنه مسوده کاغذهای کپیه، چاپی <hr> معانی دیگر : چاپ برجسته، کاغذ دارای چاپ برجسته، پرس نامه، وابسته بحروف چاپی

معنی : منگنه مسوده کاغذهای کپیه، چاپی معانی دیگر : چاپ برجسته، کاغذ دارای چاپ برجسته، پرس نامه، وابسته بحروف چاپی

letterpress

letters

letting

<hr> معنی : خس، کاهو <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کاهو (جنس lactuca به ویژه l. sativa)، برگ کاهو

معنی : خس، کاهو معانی دیگر : (گیاه شناسی) کاهو (جنس lactuca به ویژه l. sativa)، برگ کاهو

lettuce

<hr> (واحد اصلی پول کشور رومانی) لئو

(واحد اصلی پول کشور رومانی) لئو

<hr> (زیست شناسی) لوسین (اسید آمینه به فرمول ch3)2chch2ch(nh2)cooh))

(زیست شناسی) لوسین (اسید آمینه به فرمول ch3)2chch2ch(nh2)cooh))

leucine

leucocyte

leukaemia

<hr> معنی : سرطان خون <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سرطان خون، لوسمی، خونچنگار (leukaemia هم می نویسند)، طب سرطان خون

معنی : سرطان خون معانی دیگر : (پزشکی) سرطان خون، لوسمی، خونچنگار (leukaemia هم می نویسند)، طب سرطان خون

leukemia

<hr> معنی : گلبول سفید خون، گویچه سفید خون، دودمان سفید خون <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) سپید یاخته، (درخون) سپید گویچه، گویچه ی سفید

معنی : گلبول سفید خون، گویچه سفید خون، دودمان سفید خون معانی دیگر : (زیست شناسی) سپید یاخته، (درخون) سپید گویچه، گویچه ی سفید

leukocyte

<hr> (پزشکی - زیاد بودن گویچه های سفید در اثر آبستنی یا عفونت و غیره) سپید گویچه فزونی، افزایش تعداد گلبول های سفید خون، طب افزایش تعداد گلبول های سفید خون

(پزشکی - زیاد بودن گویچه های سفید در اثر آبستنی یا عفونت و غیره) سپید گویچه فزونی، افزایش تعداد گلبول های سفید خون، طب افزایش تعداد گلبول های سفید خون

leukocytosis

<hr> (پزشکی - فقدان مادرزادی رنگ در برخی جاهای پوست بدن که موجب لکه ی سفید می شود) بی رنگ پوستی، پیسی، لک و پیس

(پزشکی - فقدان مادرزادی رنگ در برخی جاهای پوست بدن که موجب لکه ی سفید می شود) بی رنگ پوستی، پیسی، لک و پیس

leukoderma

<hr> (پزشکی) سپید آمویی، لکه ی سفید روی قرنیه ی چشم، باباغوری، leucoma تش، لک قرنیه، لک سفید روی چشم

(پزشکی) سپید آمویی، لکه ی سفید روی قرنیه ی چشم، باباغوری، leucoma تش، لک قرنیه، لک سفید روی چشم

leukoma

<hr> معنی : کمبود گویچه های سفید خون <hr> معانی دیگر : (پزشکی - کم بودن گویچه های سفید خون) سپید گویچه کاستی، کاهش تعداد گلبول های سفید خون، طب کمبود گویچه های سفید خون بطور غیر طبیعی

معنی : کمبود گویچه های سفید خون معانی دیگر : (پزشکی - کم بودن گویچه های سفید خون) سپید گویچه کاستی، کاهش تعداد گلبول های سفید خون، طب کمبود گویچه های سفید خون بطور غیر طبیعی

leukopenia

<hr> (پزشکی - پوشیده شدن زبان و لثه ها از لکه های سفید که ممکن است پیشگام سرطان باشد) دهان پیسی، سفید لکگی

(پزشکی - پوشیده شدن زبان و لثه ها از لکه های سفید که ممکن است پیشگام سرطان باشد) دهان پیسی، سفید لکگی

leukoplakia

<hr> (پزشکی - تراوش های نابهنجار و سفیدی که از مهبل خارج می شود) چرک تراوی، سفیده ریزی

(پزشکی - تراوش های نابهنجار و سفیدی که از مهبل خارج می شود) چرک تراوی، سفیده ریزی

leukorrhea

<hr> leukemia زیاد شدن بافتهای سازنده گویچه های سفید

leukemia زیاد شدن بافتهای سازنده گویچه های سفید

leukosis

<hr> معنی : مشرق، جاخالی کردن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) قرض بالا آوردن و ناپدید شدن، به چاک زدن، ورمالیدن، خاور نزدیک (سرزمین هایی که در کرانه ی خاوری مدیترانه قرار دارند) (در برابر: خاورمیانه و خاور دور)، رجوع شود به: levant morocco، خاور وشرق

معنی : مشرق، جاخالی کردن معانی دیگر : (انگلیس) قرض بالا آوردن و ناپدید شدن، به چاک زدن، ورمالیدن، خاور نزدیک (سرزمین هایی که در کرانه ی خاوری مدیترانه قرار دارند) (در برابر: خاورمیانه و خاور دور)، رجوع شود به: levant morocco، خاور وشرق

levant

<hr> (عضله ای که اندام یا بخشی از بدن را بلند می کند) ماهیچه ی فراز بر (یا بالابر)، عضله بالابر، ماهیچه ای که عضو را بالا میبرد

(عضله ای که اندام یا بخشی از بدن را بلند می کند) ماهیچه ی فراز بر (یا بالابر)، عضله بالابر، ماهیچه ای که عضو را بالا میبرد

levator

<hr> معنی : لنگر گاه، بند، خاکریز، مجلس پذیرایی، سلام عام، بارعام دادن <hr> معانی دیگر : (دیواره ی خاکی که برای جلوگیری از طغیان در دوسوی رودخانه می سازند) خاکریزی، خاک دیوار، چل، لوار، (محل پهلو گیری قایق در رودخانه) باراندازگاه، رود اسکله، (مرزبندی خاکی در اطراف کشتزاری که آبیاری می شود) مرزخاکی، (انگلیس - دربار سلطنتی یا اشرافی) سلام، بار عام، مراسم سلام

معنی : لنگر گاه، بند، خاکریز، مجلس پذیرایی، سلام عام، بارعام دادن معانی دیگر : (دیواره ی خاکی که برای جلوگیری از طغیان در دوسوی رودخانه می سازند) خاکریزی، خاک دیوار، چل، لوار، (محل پهلو گیری قایق در رودخانه) باراندازگاه، رود اسکله، (مرزبندی خاکی در اطراف کشتزاری که آبیاری می شود) مرزخاکی، (انگلیس - 

levee

<hr> معنی : میزان، سطح، تراز، سویه، هم تراز، سطح برابر، هدف گیری، الت ترازگیری، ترازسازی، یک دست، یک نواخت، مساوی، مستوی، هموار، مسطح، هم پایه، نشانه گرفتن، مسطح کردن، تراز کردن، مسطح کردن یاشدن <hr> معانی دیگر : رویه، (زمین و غیره) مسطح، افقی، صاف، بی پستی و بلندی، هامن، دریک سطح، هم سطح، برابر، بی شیب، ترازمند، رتبه، درجه، زینه، مقام، رده، (به ویژه در مورد نقب ها و کنده راه های معدن) اشکوب، طبقه، (قاشق و پیمانه های همانند) لبالب (ولی نه لبریز)، پر، هم رتبه، هم اهمیت، هم درجه، هم رده، (از نظر رنگ یا تن صدا یا میزان یا جریان و غیره) یکنواخت، یکدست کردن، یکنواخت کردن، (شخصیت و خوی و غیره) همسنگ، متوازن، متعادل، میانبود، آرام، ملایم، ثابت، (خودمانی) بی شیله پیله، رک و راست، روراست بودن (با: with)، همتراز کردن، تسطیح کردن، هموار کردن، بی شیب کردن، صاف کردن، پخج کردن، بساردادن، هامن کردن، همزینه کردن، همرتبه کردن، برابر کردن، هم فراز کردن، هم ارز کردن (معمولا با: up یا down)، با خاک یکسان کردن، درهم کوفتن، منهدم کردن، ویران کردن، (تفنگ و غیره) نشانه گرفتن، قراول رفتن، هدفگیری کردن، (مجازی) مخاطب قرار دادن، مقدار، (ابزار بنایی و معماری) تراز، ( رجوع شود به: surveyor's level) ارتفاع سطح، فرازی رویه، (با دوربین مساحی) فراز سنجی، اندازه گیری تفاوت ارتفاع، (مقدار ماده ی موجود در یک مایع) در بودش، (فیزیک) چنده، در اقساط متساوی، در بخشه های برابر، موزون

معنی : میزان، سطح، تراز، سویه، هم تراز، سطح برابر، هدف گیری، الت ترازگیری، ترازسازی، یک دست، یک نواخت، مساوی، مستوی، هموار، مسطح، هم پایه، نشانه گرفتن، مسطح کردن، تراز کردن، مسطح کردن یاشدن معانی دیگر : رویه، (زمین و غیره) مسطح، افقی، صاف، بی پستی و بلندی، هامن، دریک سطح، هم سطح، برابر، بی شیب، تراز

level

<hr> (انگلیس - همبری راه آهن و جاده) تقاطع همسطح، همبری تراز، crossing grade محل تقاطع دو خط راه اهن

(انگلیس - همبری راه آهن و جاده) تقاطع همسطح، همبری تراز، crossing grade محل تقاطع دو خط راه اهن

level crossing

<hr> 1- هموار کردن یا شدن، تسطیح کردن، بی شیب کردن یا شدن 2- (مانند هواپیمای در حال پرواز) افقی شدن، کران سوی شدن 3- ثابت ماندن

1- هموار کردن یا شدن، تسطیح کردن، بی شیب کردن یا شدن 2- (مانند هواپیمای در حال پرواز) افقی شدن، کران سوی شدن 3- ثابت ماندن

level off

<hr> معنی : برابر کردن، یک نواخت کردن <hr> معانی دیگر : برابر کردن، یکنواخت کردن

معنی : برابر کردن، یک نواخت کردن معانی دیگر : برابر کردن، یکنواخت کردن

level out

level up

<hr> (آدم) معقول، راست بین، ترازخوی، متعادل، معقولانه، دارای قضاوت صحیح

(آدم) معقول، راست بین، ترازخوی، متعادل، معقولانه، دارای قضاوت صحیح

levelheaded

<hr> معنی : درست <hr> معانی دیگر : تراز کردن، میزان کردن علوم نظامى : افقى کردن

معنی : درست معانی دیگر : تراز کردن، میزان کردن علوم نظامى : افقى کردن

leveling

<hr> معنی : برابر کننده، هموارگر، هم سطح کننده، ترازگیر، ترازدار <hr> معانی دیگر : leveler هموارگر

معنی : برابر کننده، هموارگر، هم سطح کننده، ترازگیر، ترازدار معانی دیگر : leveler هموارگر

leveller

<hr> هموار سازی، تسطیح، برابر سازی، تعدیل

هموار سازی، تسطیح، برابر سازی، تعدیل

levelling

levels

<hr> معنی : بازو، دسته، دیلم، اهرم، شاهین، میله اهرم، اهرم کردن، بااهرم بلند کردن، تبدیل به اهرم کردن <hr> معانی دیگر : پشنگ، کلنده، بار خیز، وسیله، شوند، اسباب اعمال فشار، (اهرم وار) تحت فشار قرار دادن، (ابزار برقی و ماشین آلات و غیره) دسته، دستک، به عنوان اهرم یا دیلم به کار بردن، بااهرم تکان دادن باover وup وغیره، در ترازو وغیره شاهین، میله

معنی : بازو، دسته، دیلم، اهرم، شاهین، میله اهرم، اهرم کردن، بااهرم بلند کردن، تبدیل به اهرم کردن معانی دیگر : پشنگ، کلنده، بار خیز، وسیله، شوند، اسباب اعمال فشار، (اهرم وار) تحت فشار قرار دادن، (ابزار برقی و ماشین آلات و غیره) دسته، دستک، به عنوان اهرم یا دیلم به کار بردن، بااهرم تکان دادن باover وu

lever

<hr> معنی : نیرو، قدرت نفوذ، وسیله نفوذ، شیوه بکار بردن اهرم، کار اهرم، دستگاه اهرمی <hr> معانی دیگر : عمل اهرم، کاربرد پشنگ، بار خیزانی، پشنگش، وسیله ی انجام کاری، اعمال فشار، زور آوری، نفوذ، قدرت، (بازرگانی) با پول قرضی سرمایه گذاری کردن، با رهن گذاری دارایی سرمایه جور کردن، نسبت بدهی به دارایی، قدرت نفوذ در امری

معنی : نیرو، قدرت نفوذ، وسیله نفوذ، شیوه بکار بردن اهرم، کار اهرم، دستگاه اهرمی معانی دیگر : عمل اهرم، کاربرد پشنگ، بار خیزانی، پشنگش، وسیله ی انجام کاری، اعمال فشار، زور آوری، نفوذ، قدرت، (بازرگانی) با پول قرضی سرمایه گذاری کردن، با رهن گذاری دارایی سرمایه جور کردن، نسبت بدهی به دارایی، قدرت نفوذ د

واژه های حرف "l" - جملات نمونه