جملات نمونه

<hr> معنی : سوسن سفید، زنبق، سوسن، زنبق رشتی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سوسن (جنس lilium که دارای پیاز و گل های شیپوری است)، گل سوسن، پیاز سوسن، (هرگیاه مشابه سوسن) سوسن آبی، رجوع شود به: fleur-de-lis، سوسنیان (تیره ی liliaceae از راسته ی liliales که یک لپه ای هستند و لاله و پیاز خوراکی از این تیره اند)، (از نظر سپیدی یا لطافت) سوسن مانند، سفید و زیبا، اسم خاص مونث

معنی : سوسن سفید، زنبق، سوسن، زنبق رشتی معانی دیگر : (گیاه شناسی) سوسن (جنس lilium که دارای پیاز و گل های شیپوری است)، گل سوسن، پیاز سوسن، (هرگیاه مشابه سوسن) سوسن آبی، رجوع شود به: fleur-de-lis، سوسنیان (تیره ی liliaceae از راسته ی liliales که یک لپه ای هستند و لاله و پیاز خوراکی از این تیره اند)، 

lily

<hr> (گیاه شناسی) موگه، گل برف (convallaria majalis از خانواده ی lily که گل های خوشبو و زنگوله مانند و سپید دارد)، زنبق الوادی، موگه بهار

(گیاه شناسی) موگه، گل برف (convallaria majalis از خانواده ی lily که گل های خوشبو و زنگوله مانند و سپید دارد)، زنبق الوادی، موگه بهار

lily of the valley

<hr> برگ پهن و شناور نیلوفر آبی (waterlily)، برگ شناور زنبق ابی

برگ پهن و شناور نیلوفر آبی (waterlily)، برگ شناور زنبق ابی

lily pad

lily-white

<hr> شهر لیما (پایتخت کشور پرو در امریکای جنوبی)، پایتخت کشور پرو، حرف l

شهر لیما (پایتخت کشور پرو در امریکای جنوبی)، پایتخت کشور پرو، حرف l

lima

<hr> (گیاه شناسی) لوبیای لیما (phaseolus limensis)، نوعی لوبیا بنام لاتین limensis phaseolus

(گیاه شناسی) لوبیای لیما (phaseolus limensis)، نوعی لوبیا بنام لاتین limensis phaseolus

lima bean

<hr> معنی : شاخه، عضو، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، اندام زیرین <hr> معانی دیگر : دست، پا، بال، (جمع) دست و پا، اندام جنبشی، شاخه ی بزرگ درخت، بزرگ شاخه، شعبه، بخش، نماینده، عامل، شاخه ای از هرچیز، (هر چیزی که از چیز دیگری برون آمده باشد مانند شاخه یا دست و غیره) پهنک، زایده، بازو، (انگلیس - عامیانه) بچه ی شیطان، (نادر) قطع عضو کردن، بند از بند جدا کردن، (درخت) شاخ و برگ بریدن، لبه، حاشیه، مرز، حد، (نجوم - لبه ی قابل رویت هر جسم سماوی) استار لب

معنی : شاخه، عضو، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، اندام زیرین معانی دیگر : دست، پا، بال، (جمع) دست و پا، اندام جنبشی، شاخه ی بزرگ درخت، بزرگ شاخه، شعبه، بخش، نماینده، عامل، شاخه ای از هرچیز، (هر چیزی که از چیز دیگری برون آمده باشد مانند شاخه یا دست و غیره) پهنک، زایده، بازو، (انگلیس -

limb

<hr> معنی : حاشیه دار، عضودار <hr> معانی دیگر : دارای تعداد یا نوع بخصوصی دست و پا یا شاخ و برگ

معنی : حاشیه دار، عضودار معانی دیگر : دارای تعداد یا نوع بخصوصی دست و پا یا شاخ و برگ

limbed

<hr> معنی : نرم، تاشو، خم شو، خمیده، مطیع، خمیده کردن، خم کردن، تا کردن، تمرین نرمش کردن <hr> معانی دیگر : قابل انعطاف، خم پذیر، خمش پذیر، خم شدنی، دارای بدن نرمش دار، پرنرمش، نرمش کردن، (معمولا با: up) تمرین و ورزش کردن، (توپخانه)، عراده ی دو چرخی (که توپ را به آن می بندند)، پیش قطار، سربزیر

معنی : نرم، تاشو، خم شو، خمیده، مطیع، خمیده کردن، خم کردن، تا کردن، تمرین نرمش کردن معانی دیگر : قابل انعطاف، خم پذیر، خمش پذیر، خم شدنی، دارای بدن نرمش دار، پرنرمش، نرمش کردن، (معمولا با: up) تمرین و ورزش کردن، (توپخانه)، عراده ی دو چرخی (که توپ را به آن می بندند)، پیش قطار، سربزیر

limber

limbic

<hr> (کالبد شناسی) سازگان کناره ای

(کالبد شناسی) سازگان کناره ای

limbic system

<hr> معنی : بی شاخه، بی عضو <hr> معانی دیگر : بی عضو، بی شاخه

معنی : بی شاخه، بی عضو معانی دیگر : بی عضو، بی شاخه

limbless

<hr> معنی : برزخ، کنار دوزخ <hr> معانی دیگر : (رقص مردمان جامائیکا) لیمبو، (مجازی) وضع میانی، وضع معلق، بود باش آونگان، دودلی، انتظار، محدودیت، بوته ی فراموشی، غفلت، همستکان، کنار دوز

معنی : برزخ، کنار دوزخ معانی دیگر : (رقص مردمان جامائیکا) لیمبو، (مجازی) وضع میانی، وضع معلق، بود باش آونگان، دودلی، انتظار، محدودیت، بوته ی فراموشی، غفلت، همستکان، کنار دوز

limbo

limbs

<hr> معنی : لیموترش، اهک، سنگ اهک، اهک زنی، چسب، کشمشک، ابستن کردن، چسبناک کردن، چسبناک کردن اغشتن، با اهک کاری سفید کردن <hr> معانی دیگر : آهک زدن به، آهک پوش کردن، آهک مالی کردن، (با آهک مالی) سفید کردن، آهک (به فرمول cao - اکسید کلسیم)، جیر، آهکی، آهک مانند، سنگ آهک، ته نشست آهکی (درون لوله ها و غیره)، سمنت کردن، با سیمان محکم کردن، (با آهک چسبناک) پرنده گرفتن یا به دام انداختن، دام آهکی، پادام (birdlime هم می گویند)، (از ریشه ی فارسی)، (گیاه شناسی) درخت لیمو ترش (citrus aurantifolia)، (رنگ) زرد مایل به سبز، رجوع شود به: linden، عصاره لیموترش

معنی : لیموترش، اهک، سنگ اهک، اهک زنی، چسب، کشمشک، ابستن کردن، چسبناک کردن، چسبناک کردن اغشتن، با اهک کاری سفید کردن معانی دیگر : آهک زدن به، آهک پوش کردن، آهک مالی کردن، (با آهک مالی) سفید کردن، آهک (به فرمول cao - اکسید کلسیم)، جیر، آهکی، آهک مانند، سنگ آهک، ته نشست آهکی (درون لوله ها و غیره)، سمن

lime

lime juice

<hr> معنی : کوره اهک پزی <hr> معانی دیگر : کوره ی آهک پزی، کوره آهک پزی

معنی : کوره اهک پزی معانی دیگر : کوره ی آهک پزی، کوره آهک پزی

limekiln

<hr> معنی : محل موردتوجه وتماشای عموم، چراغ یا نور قوی <hr> معانی دیگر : (مجازی) موقعیت برجسته، وضع چشمگیر، مورد توجه همگان، (سابقا - برای روشن کردن صحنه ی تئاتر و غیره) چراغ صحنه، چراغ جلو صحنه، پیشتاب، فروزشگر، شب افروز، بخش روشن صحنه، چراه یانورقوی، قسمتی از صحنه نمایش که بوسیله نورافکن روشن شده باشد

معنی : محل موردتوجه وتماشای عموم، چراغ یا نور قوی معانی دیگر : (مجازی) موقعیت برجسته، وضع چشمگیر، مورد توجه همگان، (سابقا - برای روشن کردن صحنه ی تئاتر و غیره) چراغ صحنه، چراغ جلو صحنه، پیشتاب، فروزشگر، شب افروز، بخش روشن صحنه، چراه یانورقوی، قسمتی از صحنه نمایش که بوسیله نورافکن روشن شده باشد

limelight

<hr> معنی : شعر بند تنبانی، شعر غیر مسجع پنج بندی <hr> معانی دیگر : (شعر پنج سطری فکاهی با قافیه ی: aabba) لیمریک

معنی : شعر بند تنبانی، شعر غیر مسجع پنج بندی معانی دیگر : (شعر پنج سطری فکاهی با قافیه ی: aabba) لیمریک

limerick

limes

<hr> معنی : سنگ اهک <hr> معانی دیگر : سنگ آهک، کربنات کلسیم

معنی : سنگ اهک معانی دیگر : سنگ آهک، کربنات کلسیم

limestone

<hr> معنی : آستانی، شعوری، وابسته به مختصرترین تحریک عصبی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی - تنکرد شناسی) آستانه ای، در آستانه، وابسته به آستانه، استانه ای

معنی : آستانی، شعوری، وابسته به مختصرترین تحریک عصبی معانی دیگر : (روان شناسی - تنکرد شناسی) آستانه ای، در آستانه، وابسته به آستانه، استانه ای

liminal

<hr> معنی : کنار، حد، حدود، وسعت، سابقه، اندازه، پایان، غایت، منحصر کردن، محدود کردن، محدود ساختن <hr> معانی دیگر : مرز، سرحد، کران، (معمولا جمع) محدوده، حصر، کرانبند، بندپای، منتها درجه، بیشترین حد، بیش کران، تنگنا، حد مجاز، (ریاضی) سامان، سهمان، حدی، کران بند کردن، رجوع شود به: limitation، معین کردن

معنی : کنار، حد، حدود، وسعت، سابقه، اندازه، پایان، غایت، منحصر کردن، محدود کردن، محدود ساختن معانی دیگر : مرز، سرحد، کران، (معمولا جمع) محدوده، حصر، کرانبند، بندپای، منتها درجه، بیشترین حد، بیش کران، تنگنا، حد مجاز، (ریاضی) سامان، سهمان، حدی، کران بند کردن، رجوع شود به: limitation، معین کردن

limit

limit order

<hr> معنی : شرط، سابقه، محدودیت، تحدید، محدود سازی <hr> معانی دیگر : کرانبندی، تعیین حد و مرز، قید، کرانمندی، کاستی، حد، پای بستگی، نقطه ی ضعف

معنی : شرط، سابقه، محدودیت، تحدید، محدود سازی معانی دیگر : کرانبندی، تعیین حد و مرز، قید، کرانمندی، کاستی، حد، پای بستگی، نقطه ی ضعف

limitation

limitations

<hr> معنی : محدود، مشروط، منحصر <hr> معانی دیگر : کرانمند، پای بسته، کرانبندی شده، کران بسته، (روش حکومت) مشروطه، غیره مطلقه، (بازرگانی - شرکتی که مسئولیت شرکا یا سهامداران محدود است به مبلغ مشارکت آنها) مسئولیت محدود، (اتوبوس و ترن و غیره: دارای صندلی راحت تر و توقف های کمتر و مسافر کمتر) دولوکس، درجه یک، مقید

معنی : محدود، مشروط، منحصر معانی دیگر : کرانمند، پای بسته، کرانبندی شده، کران بسته، (روش حکومت) مشروطه، غیره مطلقه، (بازرگانی - شرکتی که مسئولیت شرکا یا سهامداران محدود است به مبلغ مشارکت آنها) مسئولیت محدود، (اتوبوس و ترن و غیره: دارای صندلی راحت تر و توقف های کمتر و مسافر کمتر) دولوکس، درجه یک، مق

limited

<hr> شرکت با مسئولیت محدود، شرکت سهامی

شرکت با مسئولیت محدود، شرکت سهامی

limited company

<hr> (کتابی که به تعداد محدود و با صحافی اعلا چاپ شده است) چاپ محدود

(کتابی که به تعداد محدود و با صحافی اعلا چاپ شده است) چاپ محدود

limited edition

limited liability

limited liability company

limited partner

<hr> شرکت با مسئولیت محدود

limited partnership

limited war

limitedly

<hr> معنی : محدود کننده <hr> معانی دیگر : محدود کننده

معنی : محدود کننده معانی دیگر : محدود کننده

limiter

<hr> معنی : منحصر کننده <hr> معانی دیگر : محدود کننده، کرانمند ساز، کرانمندگر، مقید، معین

معنی : منحصر کننده معانی دیگر : محدود کننده، کرانمند ساز، کرانمندگر، مقید، معین

limiting

<hr> معنی : نا محدود، بی حد و حصر <hr> معانی دیگر : بی کران، ناکرانمند، بی پایان

معنی : نا محدود، بی حد و حصر معانی دیگر : بی کران، ناکرانمند، بی پایان

limitless

limits

<hr> معنی : رنگ امیزی کردن، تذهیب کردن، مصور کردن، اب رنگ زدن <hr> معانی دیگر : (نقاشی یا عکس و غیره) کشیدن، رسم کردن، (با واژه) بیان یا تشریح کردن، شرح دادن، بازنمود کردن، تذهیب کردن کتاب وغیره

معنی : رنگ امیزی کردن، تذهیب کردن، مصور کردن، اب رنگ زدن معانی دیگر : (نقاشی یا عکس و غیره) کشیدن، رسم کردن، (با واژه) بیان یا تشریح کردن، شرح دادن، بازنمود کردن، تذهیب کردن کتاب وغیره

limn

<hr> معنی : طراح <hr> معانی دیگر : پیکر نگار

معنی : طراح معانی دیگر : پیکر نگار

limner

<hr> (دانشی که با ویژگی های دریاچه ها و تالاب ها سر و کار دارد) دریاچه شناسی، ایستاب شناسی، بخشی از زیست شناسی که درباره موجودات اب شیرین بحکمیکند

(دانشی که با ویژگی های دریاچه ها و تالاب ها سر و کار دارد) دریاچه شناسی، ایستاب شناسی، بخشی از زیست شناسی که درباره موجودات اب شیرین بحکمیکند

limnology

<hr> (عامیانه) رجوع شود به: limousine

(عامیانه) رجوع شود به: limousine

limo

limon

<hr> معنی : خودروسواری بزرگ، اتومبیل کالسکهای <hr> معانی دیگر : لیموزین (اتومبیل سواری بزرگ و مجلل ویژه ی عروس و داماد یا دولت مردان و غیره)

معنی : خودروسواری بزرگ، اتومبیل کالسکهای معانی دیگر : لیموزین (اتومبیل سواری بزرگ و مجلل ویژه ی عروس و داماد یا دولت مردان و غیره)

limousine

<hr> معنی : لنگ، لنگی، نرم، قابل انحناء، شل، اهسته رو، لنگیدن، خمیدن، شلیدن <hr> معانی دیگر : لنگان لنگان رفتن، (کشتی و اسب و اتومبیل عیب دار و غیره) لک لک کنان رفتن، افتان و خیزان رفتن، لنگش، شل (به ویژه در مورد چیزی که قبلا سفت یا شق یا استوار بوده)، لمس، لخت، سست، بی حال، شل و ول، عمل لنگیدن، سکته داشتن

معنی : لنگ، لنگی، نرم، قابل انحناء، شل، اهسته رو، لنگیدن، خمیدن، شلیدن معانی دیگر : لنگان لنگان رفتن، (کشتی و اسب و اتومبیل عیب دار و غیره) لک لک کنان رفتن، افتان و خیزان رفتن، لنگش، شل (به ویژه در مورد چیزی که قبلا سفت یا شق یا استوار بوده)، لمس، لخت، سست، بی حال، شل و ول، عمل لنگیدن، سکته داشتن

limp

limper

<hr> معنی : صدف کوهی، جانور نرم تن خاره چسب <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی - نرم تن شکمپا از تیره های مختلف که بیشترشان آبزی اند و دارای یک صدف قیفی شکل هستند) لیمپت

معنی : صدف کوهی، جانور نرم تن خاره چسب معانی دیگر : (جانور شناسی - نرم تن شکمپا از تیره های مختلف که بیشترشان آبزی اند و دارای یک صدف قیفی شکل هستند) لیمپت

واژه های حرف "l" - جملات نمونه