جملات نمونه

look like

<hr> 1- تماشاکردن، مشاهده کردن 2- به چشم ... نگاه کردن به

1- تماشاکردن، مشاهده کردن 2- به چشم ... نگاه کردن به

look on

<hr> مواظب بودن، مراقب بودن، مترصد بودن، خبردار، آژیر، هشدار، مراقبت، گوش بزنگی، (جای بلند که از آن بتوان اطراف را پایید) دیدبانگاه، برج دیده بانی، پاسدار، مستحفظ، نگهبان، (عامیانه) دلواپسی، نگرانی، (انگلیس) آتیه، چشم انداز آینده، دیده بان، دیدگاه، دورنما، عمل پاییدن، نظریه

مواظب بودن، مراقب بودن، مترصد بودن، خبردار، آژیر، هشدار، مراقبت، گوش بزنگی، (جای بلند که از آن بتوان اطراف را پایید) دیدبانگاه، برج دیده بانی، پاسدار، مستحفظ، نگهبان، (عامیانه) دلواپسی، نگرانی، (انگلیس) آتیه، چشم انداز آینده، دیده بان، دیدگاه، دورنما، عمل پاییدن، نظریه

look out

<hr> 1- بررسی کردن، خواندن 2- برانداز کردن

1- بررسی کردن، خواندن 2- برانداز کردن

look over

look round

look sharp

look small

look the other way

look through

<hr> 1- مورد توجه قرار دادن 2- متکی بودن به، متوسل شدن به 3- انتظار داشتن

1- مورد توجه قرار دادن 2- متکی بودن به، متوسل شدن به 3- انتظار داشتن

look to

<hr> معنی : نگاه کردن، متوسل شدن به <hr> معانی دیگر : 1- (در لغت نامه یا فهرست و غیره) جستجو کردن 2- (عامیانه) سراغ کسی رفتن، سر زدن به 3- (عامیانه) بهتر شدن، بهبود یافتن، مراجعه، مراجعه ای

معنی : نگاه کردن، متوسل شدن به معانی دیگر : 1- (در لغت نامه یا فهرست و غیره) جستجو کردن 2- (عامیانه) سراغ کسی رفتن، سر زدن به 3- (عامیانه) بهتر شدن، بهبود یافتن، مراجعه، مراجعه ای

look up

<hr> والا شمردن، با نظر تحسین آمیز نگریستن

والا شمردن، با نظر تحسین آمیز نگریستن

look up to

<hr> به چشم ... نگاه کردن به، دانستن

به چشم ... نگاه کردن به، دانستن

look upon

look well

looked

<hr> معنی : نگهدار، شبان، نگاه کننده <hr> معانی دیگر : (خودمانی - به ویژه زن) خوش سیما، زیبا، خوشگل، تماشاگر، بیننده، نظاره گر، خوش قیافه

معنی : نگهدار، شبان، نگاه کننده معانی دیگر : (خودمانی - به ویژه زن) خوش سیما، زیبا، خوشگل، تماشاگر، بیننده، نظاره گر، خوش قیافه

looker

looking

looking for

<hr> معنی : ایینه، اینه <hr> معانی دیگر : آینه

معنی : ایینه، اینه معانی دیگر : آینه

looking glass

lookout

looks

<hr> معنی : نساجی، دستگاه بافندگی، کارگاه بافندگی، جلوهگری از دور، جولایی، بزرگ جلوه کردن، ازدور نمودار شدن، پدیدارازخلال ابرها، از خلال ابر یا مه پدیدار شدن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: the) هنر بافندگی، بافتن (با دستگاه بافندگی)، دستگاه بافندگی (پارچه و فرش و غیره)، ماشین پارچه بافی، نمایانی، پدیداری، (به ویژه در مورد چیزهای بزرگ یا تهدید کننده یا شگون آمیز) نمایان شدن (از میان ابر و مه یا از فاصله ی زیاد)، نمودار شدن، (مجازی) شکل گرفتن، (به طور ترس آور) تکوین یافتن، (انگلیس - محلی) رجوع شود به: loon1، متلاطم شدن دریا، رفعت، بلندی

معنی : نساجی، دستگاه بافندگی، کارگاه بافندگی، جلوهگری از دور، جولایی، بزرگ جلوه کردن، ازدور نمودار شدن، پدیدارازخلال ابرها، از خلال ابر یا مه پدیدار شدن معانی دیگر : (معمولا با: the) هنر بافندگی، بافتن (با دستگاه بافندگی)، دستگاه بافندگی (پارچه و فرش و غیره)، ماشین پارچه بافی، نمایانی، پدیداری، (به 

loom

<hr> (بزرگتر یا وحشتناک تر از آنچه که هست) به نظر آمدن، با هیبت ظاهر شدن

(بزرگتر یا وحشتناک تر از آنچه که هست) به نظر آمدن، با هیبت ظاهر شدن

loom large

<hr> معنی : پسر بچه، نوکر پست، ادم فرومایه <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) لون (پرندگان شمالگانی از راسته ی gaviiformes که شیرجه رونده و ماهی خوار و نوک تیز بوده و فریاد ناهنجاری می کشند)، آدم دست و پا چلفتی و احمق، آدم خل، (اسکاتلند) پسر بچه، فاحشه، (قدیمی) آدم دون پایه، رفیقه، انواع پنگوئن های ماهیخوار و غواص

معنی : پسر بچه، نوکر پست، ادم فرومایه معانی دیگر : (جانور شناسی) لون (پرندگان شمالگانی از راسته ی gaviiformes که شیرجه رونده و ماهی خوار و نوک تیز بوده و فریاد ناهنجاری می کشند)، آدم دست و پا چلفتی و احمق، آدم خل، (اسکاتلند) پسر بچه، فاحشه، (قدیمی) آدم دون پایه، رفیقه، انواع پنگوئن های ماهیخوار و غو

loon

<hr> معنی : احمق، احمق، دیوانه <hr> معانی دیگر : (خودمانی)، خل

معنی : احمق، احمق، دیوانه معانی دیگر : (خودمانی)، خل

loony

<hr> (خودمانی) دیوانه خانه، تیمارستان

(خودمانی) دیوانه خانه، تیمارستان

loony bin

<hr> معنی : خفت، حلقه، چرخ، حلقه طناب، پیچ، گره، چنبر، طناب، حلقه زنی، پیچ خوردن، حلقه دار کردن، گره زدن <hr> معانی دیگر : حلقه ی طناب دار، هر چیز حلقه مانند یا انحنادار، کچه، پرگر، چفتگی، چفته، خمش، خمیدگی، (جاده) پیچ تند و دایره مانند، گرد راه، دایره زدن، پیچ و خم پیدا کردن، (کمربند) سگک (اگر گرد باشد)، زولفین، پرهونه، چرخه، (طناب و غیره) گره حلقوی زدن، چنبر کردن یا شدن، زرفین کردن یا شدن، حلقه زدن، چنبره زدن، به صورت حلقه در آوردن، (دور چیزی) پیچیدن، با حلقه بستن یا گیر انداختن، حلقه (ایجاد شده توسط طناب یا سیم و غیره)، انگله، (معمولا با: the - پزشکی) حلقه ی ضد آبستنی، آی. یو. دی، (فیلم سینما و تلویزیون) لوپ (نوار یا فیلمی که دو انتهای آن به هم چسبانده شده و لذا به دلخواه صدا یا صحنه ای را تکرار می کند)، (یک سلسله عملیات که هر مرحله ی آن بستگی به نتیجه ی مرحله ی قبلی دارد) سلسله ی واکنشی، کنش زنجیر، کنش پرهون، (حرکت هواپیما) حرکت حلقوی، (در مسیر مدور) شیرجه رفتن، شیرجه ی زرفینی رفتن، (کامپیوتر) حلقه، (برق) مدار کامل، مدار کامل درست کردن، (فیزیک) رجوع شود به: antinode، (فیلمبرداری) دوبلاژ کردن، (دوباره یا چند باره) صدا گذاری کردن، (مانند کرم ابریشم) حرکت حلقوی کردن، (قدیمی)، روزنه، درز

معنی : خفت، حلقه، چرخ، حلقه طناب، پیچ، گره، چنبر، طناب، حلقه زنی، پیچ خوردن، حلقه دار کردن، گره زدن معانی دیگر : حلقه ی طناب دار، هر چیز حلقه مانند یا انحنادار، کچه، پرگر، چفتگی، چفته، خمش، خمیدگی، (جاده) پیچ تند و دایره مانند، گرد راه، دایره زدن، پیچ و خم پیدا کردن، (کمربند) سگک (اگر گرد باشد)، زول

loop

<hr> (شخص یا ابزار) زرفین ساز، حلقه ساز

(شخص یا ابزار) زرفین ساز، حلقه ساز

looper

<hr> معنی : روزنه، مزغل، سوراخ جا، راه گریز، مفر، سوراخ سنگر، سوراخ دیدبانی، سوراخ دیدهبانی ایجاد کردن، مزغل ساختن <hr> معانی دیگر : (در دیوار دژ و غیره) روزنه، شکاف (که از آن دیده بانی و تیراندازی می کنند)، تیرکش، (وسیله یا راه فرار به ویژه از مالیات یا تعهد یا قانون و غیره) گریز راه، کلاه شرعی (یا قانونی)، سورا&nbsp; دیده بانی ایجاد کردن، سورا&nbsp; سنگر، سورا&nbsp; دیدبانی، مزغل، کلو&nbsp;انداز، سورا، روزنه، راه گریز

معنی : روزنه، مزغل، سوراخ جا، راه گریز، مفر، سوراخ سنگر، سوراخ دیدبانی، سوراخ دیدهبانی ایجاد کردن، مزغل ساختن معانی دیگر : (در دیوار دژ و غیره) روزنه، شکاف (که از آن دیده بانی و تیراندازی می کنند)، تیرکش، (وسیله یا راه فرار به ویژه از مالیات یا تعهد یا قانون و غیره) گریز راه، کلاه شرعی (یا قانونی)، 

loophole

loopholes

<hr> معنی : حلقه زنی <hr> معانی دیگر : حلقه زنی

معنی : حلقه زنی معانی دیگر : حلقه زنی

looping

loopy

<hr> معنی : ظهور، بی بند و بار، فروهشته، لق، بی پایه، سست، بی قاعده، شل، ول، هرزه، گشاد، ازاد، بی ربط، سبکبار کردن، درکردن، شل و سست شدن، نرم و ازاد شدن، از قید مسئولیت ازاد ساختن، حل کردن، رها کردن، برطرف کردن <hr> معانی دیگر : رها، آزاد (از زندان و قید و غیره)، ولو، یله، جنبان، (طناب و بند و غیره) شل، از یک سوبسته و از سوی دیگر آزاد یا آویخته، گل و گشاد، فراخ، (شکر و برنج و غیره) بسته بندی نشده، بسته نشده، کیلویی، در دسترس (قفل یا مهر و موم نشده)، آماده، تخصیص نیافته، فارغ، نافشرده، (خاک و غیره) نرم (در برابر: سخت hard)، (رنگ) ناپایدار، غیر ثابت، بی لگام، لجام گسیخته، سرسری، سطحی، (ترجمه و رونویسی و غیره) آزاد، نادقیق، با بی دقتی، شهوت ران، ولنگار، (مزاج) اسهالی، دارای لینت، (عامیانه) آرام و خونسرد، آسوده، با بی خیالی و آرامی، بی دلواپسی، بی نگرانی، (از قید و بند و زندان و گرفتگی و غیره) آزاد کردن، ول کردن، (از قید تعهد و غیره) در آوردن، پراکنده، به هم بسته نشده، جدا، شل کردن، لق کردن، سست کردن، گشاد کردن، فراخ کردن، آبکی کردن، لینت دادن، لغیدن، آرامیده کردن، آراماندن، (عضله و غیره) از انقباض در آوردن، شل و ول کردن، (پیکان و تیر و غیره) در کردن، لوس وننر، درکردن گلوله وغیره، منتفی کردن

معنی : ظهور، بی بند و بار، فروهشته، لق، بی پایه، سست، بی قاعده، شل، ول، هرزه، گشاد، ازاد، بی ربط، سبکبار کردن، درکردن، شل و سست شدن، نرم و ازاد شدن، از قید مسئولیت ازاد ساختن، حل کردن، رها کردن، برطرف کردن معانی دیگر : رها، آزاد (از زندان و قید و غیره)، ولو، یله، جنبان، (طناب و بند و غیره) شل، از یک

loose

loose cannon

<hr> معنی : باقی مانده، ته مانده، انتهای تاریانخ، سر ازاد نخ، چیز استفاده نشده، انتهای شل هر چیزی <hr> معانی دیگر : انتهای تاریان، سر ازاد ن، بیکار افتاده، عاطل

معنی : باقی مانده، ته مانده، انتهای تاریانخ، سر ازاد نخ، چیز استفاده نشده، انتهای شل هر چیزی معانی دیگر : انتهای تاریان، سر ازاد ن، بیکار افتاده، عاطل

loose end

loose-leaf

loose-limbed

<hr> بطور شل یا ول، آزادانه، گشاد گشاد، بطور بیربط، بی قیدانه

بطور شل یا ول، آزادانه، گشاد گشاد، بطور بیربط، بی قیدانه

loosely

<hr> معنی : ضعیف کردن، سست کردن، نرم کردن، شل کردن، از خشکی در اوردن، لینت دادن <hr> معانی دیگر : شل کردن یا شدن، رها کردن یا شدن، ول کردن، آبکی کردن، لقاندن، وارفتن، بازکردن، لق کردن

معنی : ضعیف کردن، سست کردن، نرم کردن، شل کردن، از خشکی در اوردن، لینت دادن معانی دیگر : شل کردن یا شدن، رها کردن یا شدن، ول کردن، آبکی کردن، لقاندن، وارفتن، بازکردن، لق کردن

loosen

<hr> (آمریکا - عامیانه) 1- آزادانه حرف زدن 2- با سخاوت پول دادن 3- آرامیدن

(آمریکا - عامیانه) 1- آزادانه حرف زدن 2- با سخاوت پول دادن 3- آرامیدن

loosen up

loosened

<hr> شلی، لقی، آزادی، بیزبطی، سستی، نرمی، لینت، بی قیدی، مسامحه

شلی، لقی، آزادی، بیزبطی، سستی، نرمی، لینت، بی قیدی، مسامحه

looseness

loosening

<hr> (گیاه شناسی)، لیزی ماکیا (از خانواده ی primrose)، جنس لیتروم (lythrum از گیاهان خانواده ی loosestrife)

(گیاه شناسی)، لیزی ماکیا (از خانواده ی primrose)، جنس لیتروم (lythrum از گیاهان خانواده ی loosestrife)

loosestrife

<hr> معنی : تاراج، غارت، چپاول، استفاده نا مشروع، چاپیدن، غارت کردن <hr> معانی دیگر : یغما، اموال چپاول شده، غنایم، (خودمانی) لاش، پول، اشیای گرانبها (به ویژه اگر با نادرستی به دست آمده باشد)، تاراج کردن، به یغما بردن، دزدیدن، بالا کشیدن، دست به چپاول زدن، اختلاس کردن، لاشیدن، لاش کردن، چپاول گری، غارتگری، غارت کردن شهری که اشغال شده

معنی : تاراج، غارت، چپاول، استفاده نا مشروع، چاپیدن، غارت کردن معانی دیگر : یغما، اموال چپاول شده، غنایم، (خودمانی) لاش، پول، اشیای گرانبها (به ویژه اگر با نادرستی به دست آمده باشد)، تاراج کردن، به یغما بردن، دزدیدن، بالا کشیدن، دست به چپاول زدن، اختلاس کردن، لاشیدن، لاش کردن، چپاول گری، غارتگری، غا

loot

looter

<hr> غارتگرى علوم نظامى : چپاولگرى

غارتگرى علوم نظامى : چپاولگرى

looting

<hr> معنی : تلاطم، زدن، چیدن، سرشاخه زدن، با تنبلی حرکت کردن، هرس کردن، شلنگ برداشتن، شاخه های خشک را زدن، دست یا پای کسی را بریدن <hr> معانی دیگر : (بیشتر با : off) قطع کردن، بریدن، (کشاورزی و باغداری) هرس کردن، پرخو کردن، فرخویدن، شل و آویخته بودن، شل و ول بودن، شل و آویزان، وارفته، متلاطم شدن، زدن موی وغیره

معنی : تلاطم، زدن، چیدن، سرشاخه زدن، با تنبلی حرکت کردن، هرس کردن، شلنگ برداشتن، شاخه های خشک را زدن، دست یا پای کسی را بریدن معانی دیگر : (بیشتر با : off) قطع کردن، بریدن، (کشاورزی و باغداری) هرس کردن، پرخو کردن، فرخویدن، شل و آویخته بودن، شل و ول بودن، شل و آویزان، وارفته، متلاطم شدن، زدن موی وغیر

واژه های حرف "l" - جملات نمونه