جملات نمونه

<hr> معنی : مستخدمه، خدمتکار، خادمه، دختر، دوشیزه یا زن جوان، پیشخدمت مونی <hr> معانی دیگر : (در خانه و هتل و غیره - به صورت ترکیب هم به کار می رود) خدمتکار، کلفت، دوشیزه، باکره، زن جوان، پیشخدمت مونک

معنی : مستخدمه، خدمتکار، خادمه، دختر، دوشیزه یا زن جوان، پیشخدمت مونی معانی دیگر : (در خانه و هتل و غیره - به صورت ترکیب هم به کار می رود) خدمتکار، کلفت، دوشیزه، باکره، زن جوان، پیشخدمت مونک

maid

<hr> معنی : ندیمه، ندیمه در باری، ساقدوش یا ملازم عروس <hr> معانی دیگر : (دختری که در عروسی دنبال عروس راه می رود) ساقدوش عروس، ملازم عروس، honour of maid ندیمه

معنی : ندیمه، ندیمه در باری، ساقدوش یا ملازم عروس معانی دیگر : (دختری که در عروسی دنبال عروس راه می رود) ساقدوش عروس، ملازم عروس، honour of maid ندیمه

maid of honor

<hr> معنی : خاده، دوشیزه، باکره، دختر باکره، جدید <hr> معانی دیگر : (اسب دوانی) اسبی که هنوز برنده نشده است، برازنده ی دختر، ویژه ی دختران، دختروار، مجرد، شوهر نکرده، باکره و پیر، پیرزن باکره، خانه مانده، آغازین، نخستین، اولین، (نادر) دختر، زن جوان و مجرد، (نادر) باکره، (سابقا - اسکاتلند - m بزرگ) گیوتین، سرانداز، (بازی کریکت) دوره ای از مسابقه که درآن طرفین امتیازی به دست نیاورده اند (maiden over هم می گویند)، خام دست، بی تجربه، ناآزموده، کارندیده، به کار برده نشده، نو، تازه، دست نخورده، بکر، تازه ساز

معنی : خاده، دوشیزه، باکره، دختر باکره، جدید معانی دیگر : (اسب دوانی) اسبی که هنوز برنده نشده است، برازنده ی دختر، ویژه ی دختران، دختروار، مجرد، شوهر نکرده، باکره و پیر، پیرزن باکره، خانه مانده، آغازین، نخستین، اولین، (نادر) دختر، زن جوان و مجرد، (نادر) باکره، (سابقا - اسکاتلند - m بزرگ) گیوتین، سرا

maiden

maiden aunt

<hr> (در مورد زنان) نام خانوادگی پدری (در برابر: نام خانوادگی شوهر married name)، نام خانوادگی زن پیش از شوهرکردن

(در مورد زنان) نام خانوادگی پدری (در برابر: نام خانوادگی شوهر married name)، نام خانوادگی زن پیش از شوهرکردن

maiden name

maiden voyage

<hr> معنی : پر سیاوشان مویی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) پر سیاوشان، چلوواش (جنس adiantum که نوعی fern است) (maidenhair fern هم می گویند)

معنی : پر سیاوشان مویی معانی دیگر : (گیاه شناسی) پر سیاوشان، چلوواش (جنس adiantum که نوعی fern است) (maidenhair fern هم می گویند)

maidenhair

<hr> معنی : پرده بکارت، بکری، بکارت <hr> معانی دیگر : پرده ی بکارت، دخترگی (hymen هم می گویند)

معنی : پرده بکارت، بکری، بکارت معانی دیگر : پرده ی بکارت، دخترگی (hymen هم می گویند)

maidenhead

<hr> معنی : بکارت، دوشیزگی، تازگی <hr> معانی دیگر : باکرگی، دوران دختری، دوشیزگی (maidhood هم می گویند)

معنی : بکارت، دوشیزگی، تازگی معانی دیگر : باکرگی، دوران دختری، دوشیزگی (maidhood هم می گویند)

maidenhood

<hr> وابسته به دختر، دوشیزه وار، دختروار، دخترانه، کمرو، دارای حجب و حیا، محجوب، باحیا، شرم رو، نجیب، عفیف

وابسته به دختر، دوشیزه وار، دختروار، دخترانه، کمرو، دارای حجب و حیا، محجوب، باحیا، شرم رو، نجیب، عفیف

maidenly

<hr> معنی : مستخدمه، خدمتکار، کلفت <hr> معانی دیگر : (زن) پیشخدمت

معنی : مستخدمه، خدمتکار، کلفت معانی دیگر : (زن) پیشخدمت

maidservant

maigre

<hr> معنی : جوشن، زره، چاپار، پست، پستی، زرهدار کردن، با پست فرستادن <hr> معانی دیگر : پست (postal system هم می گویند)، نامه رسانی، نامه بری، (انگلیس) وسیله ی نامه رسانی، مراسلات پستی، نامه ی پستی، بسته ی پستی، نامه های ارسالی یا رسیده، پست کردن، (اسکاتلند) چمدان (یا هر اسباب سفر)، (قدیمی) کیسه ی حمل مراسلات پستی، برگستوان، کژین، گستوان (زره زنجیره ای - به زره ساخته شده از صفحه ی فلزی می گویند: armor)، (پوشش سخت و زره مانند برخی جانوران) لاک، سخت پوست، (اسکاتلند) اجاره، پرداخت، مال الاجاره

معنی : جوشن، زره، چاپار، پست، پستی، زرهدار کردن، با پست فرستادن معانی دیگر : پست (postal system هم می گویند)، نامه رسانی، نامه بری، (انگلیس) وسیله ی نامه رسانی، مراسلات پستی، نامه ی پستی، بسته ی پستی، نامه های ارسالی یا رسیده، پست کردن، (اسکاتلند) چمدان (یا هر اسباب سفر)، (قدیمی) کیسه ی حمل مراسلات 

mail

<hr> نامه بر، پستچی، بربد

mail carrier

<hr> سفارش کالا (به ویژه کالاهای فروشگاهی) توسط پست، سفارش کالا بوسیله پست

سفارش کالا (به ویژه کالاهای فروشگاهی) توسط پست، سفارش کالا بوسیله پست

mail order

mail train

<hr> معنی : کیسه مراسلات پستی <hr> معانی دیگر : کیسه ی چرمی برای حمل پست، کیسه ی محمولات پستی (mail pouch هم می گویند)، کیف پستچی

معنی : کیسه مراسلات پستی معانی دیگر : کیسه ی چرمی برای حمل پست، کیسه ی محمولات پستی (mail pouch هم می گویند)، کیف پستچی

mailbag

<hr> معنی : صندوق پستی، صندوق پست <hr> معانی دیگر : صندوق پست

معنی : صندوق پستی، صندوق پست معانی دیگر : صندوق پست

mailbox

<hr> معنی : نامه رسان <hr> معانی دیگر : کسی که کارش نوشتن نشانی و پست کردن نامه و محموله است، پاکت، کیسه یا جعبه ای که چیزها را در آن پست می کنند، نورمان مایلر (نویسنده ی امریکایی)، mailman نامه رسان

معنی : نامه رسان معانی دیگر : کسی که کارش نوشتن نشانی و پست کردن نامه و محموله است، پاکت، کیسه یا جعبه ای که چیزها را در آن پست می کنند، نورمان مایلر (نویسنده ی امریکایی)، mailman نامه رسان

mailer

<hr> (اسکاتلند) مرزعه ی کرایه ای، کرایه ی پرداختی (برای زمین کشاورزی)، فرستادن با پست

(اسکاتلند) مرزعه ی کرایه ای، کرایه ی پرداختی (برای زمین کشاورزی)، فرستادن با پست

mailing

<hr> (صورت و اسامی و نشانی مشتریان که برایشان آگهی و غیره پست می کنند) فهرست پستی

(صورت و اسامی و نشانی مشتریان که برایشان آگهی و غیره پست می کنند) فهرست پستی

mailing list

<hr> معنی : چاپار، نامه رسان، پستچی <hr> معانی دیگر : نامه بر، بربد

معنی : چاپار، نامه رسان، پستچی معانی دیگر : نامه بر، بربد

mailman

<hr> معنی : ضرب و جرح، صدمه، نقص عضو، جرح، کسیرا معیوب کردن، چلا ق کردن <hr> معانی دیگر : معلول کردن، ناتوانمند کردن، ناقص العضو کردن، مصدوم کردن، معیوب شدن، اختلال یا ازکارافتادگی عضوی، جرج

معنی : ضرب و جرح، صدمه، نقص عضو، جرح، کسیرا معیوب کردن، چلا ق کردن معانی دیگر : معلول کردن، ناتوانمند کردن، ناقص العضو کردن، مصدوم کردن، معیوب شدن، اختلال یا ازکارافتادگی عضوی، جرج

maim

maimonides

<hr> معنی : دریا، عمده، با اهمیت، اصلی، کامل، تمام، مهم، نیرومند <hr> معانی دیگر : رودخانه ی ماین (در باختر آلمان)، مهشت، پروزی، (لوله کشی آب یا گاز و غیره) شاه لوله، (قدیمی) سرزمین اصلی، (برق و غیره) شاه سیم، کابل اصلی، (شعر قدیم) دریا، اقیانوس، (مهجور) گستره، جای بزرگ، (مخفف) mainmast و mainsail، (مهجور) نیرومند، قوی، وابسته به یا مجاور دکل اصلی کشتی، (انگلیسی - محلی) جالب توجه، معتنابه، هنگفت، (مهجور) وابسته به سرزمین پهناور یا دریای بزرگ، (خروس جنگی) یک سری مسابقه میان دو خروس

معنی : دریا، عمده، با اهمیت، اصلی، کامل، تمام، مهم، نیرومند معانی دیگر : رودخانه ی ماین (در باختر آلمان)، مهشت، پروزی، (لوله کشی آب یا گاز و غیره) شاه لوله، (قدیمی) سرزمین اصلی، (برق و غیره) شاه سیم، کابل اصلی، (شعر قدیم) دریا، اقیانوس، (مهجور) گستره، جای بزرگ، (مخفف) mainmast و mainsail، (مهجور) نی

main

<hr> رجوع شود به: independent clause

main clause

main course

<hr> (امریکا - خودمانی) خیابان اصلی شهر

(امریکا - خودمانی) خیابان اصلی شهر

main drag

<hr> معنی : سرسطر <hr> معانی دیگر : راه یا مسیر اصلی، شاهراه، (راه آهن) خط اصلی، (مقام یا موقعیت و غیره) اصلی، عمده، برجسته، (عقیده و غیره) همگام با اکثریت، همه پسند، هرویین زدن

معنی : سرسطر معانی دیگر : راه یا مسیر اصلی، شاهراه، (راه آهن) خط اصلی، (مقام یا موقعیت و غیره) اصلی، عمده، برجسته، (عقیده و غیره) همگام با اکثریت، همه پسند، هرویین زدن

main line

<hr> (کامپیوتر) حافظه ی اصلی، حافظه اصلی

(کامپیوتر) حافظه ی اصلی، حافظه اصلی

main memory

main pipe

main road

<hr> (امریکا - کانادا)، خیابان اصلی (به ویژه در شهرهای کوچک)

(امریکا - کانادا)، خیابان اصلی (به ویژه در شهرهای کوچک)

main street

<hr> ایالت مین (امریکا - مرکز: آگاستا - مخفف: me یا 86027 - me کیلومتر مربع)

ایالت مین (امریکا - مرکز: آگاستا - مخفف: me یا 86027 - me کیلومتر مربع)

maine

<hr> معنی : پردازنده مرکزی <hr> معانی دیگر : کامپیوتر بزرگ (که می توان چندین پایانه را به آن وصل کرد)

معنی : پردازنده مرکزی معانی دیگر : کامپیوتر بزرگ (که می توان چندین پایانه را به آن وصل کرد)

mainframe

<hr> معنی : بر، خشکی، قطعه، قاره، قطعه اصلی <hr> معانی دیگر : سرزمین اصلی (در برابر جزیره ها یا شبه جزیره های اطراف آن)، زمین لاد، جزیره ی هونشو (honshu) که بزرگترین جزیره ی آبخست گروه ژاپن است

معنی : بر، خشکی، قطعه، قاره، قطعه اصلی معانی دیگر : سرزمین اصلی (در برابر جزیره ها یا شبه جزیره های اطراف آن)، زمین لاد، جزیره ی هونشو (honshu) که بزرگترین جزیره ی آبخست گروه ژاپن است

mainland

<hr> عمدتا، اصلا، علی الخصوص، بیشتر، اساسا، در اصل، بطور عمده

عمدتا، اصلا، علی الخصوص، بیشتر، اساسا، در اصل، بطور عمده

mainly

<hr> معنی : شاه تیر، شاه دگل <hr> معانی دیگر : (کشتی) شاه دکل، دکل اصلی، شاه تیر در کشتی بادی، دکل اصلى( قایق) علوم دریایى : دکل اصلى

معنی : شاه تیر، شاه دگل معانی دیگر : (کشتی) شاه دکل، دکل اصلی، شاه تیر در کشتی بادی، دکل اصلى( قایق) علوم دریایى : دکل اصلى

mainmast

<hr> معنی : شاهخط <hr> معانی دیگر : نیروی برق

معنی : شاهخط معانی دیگر : نیروی برق

mains

<hr> معنی : بادبان اصلی کشتی <hr> معانی دیگر : (کشتی های بادبان دار) بادبان اصلی

معنی : بادبان اصلی کشتی معانی دیگر : (کشتی های بادبان دار) بادبان اصلی

mainsail

<hr> معنی : انگیزه اصلی، دلیل اصلی، شاه فنر، سبب عمده <hr> معانی دیگر : (ساعت و غیره) فنر اصلی، فنر جنبش آور

معنی : انگیزه اصلی، دلیل اصلی، شاه فنر، سبب عمده معانی دیگر : (ساعت و غیره) فنر اصلی، فنر جنبش آور

mainspring

<hr> معنی : نقطه اتکاء، تکیهگاه اصلی، وابستگی عمده <hr> معانی دیگر : نگه دار اصلی، حامی اصلی، پشتیبان عمده، تکیه گاه، پشت و پناه، (کشتی) نگاهدارنده ی دکل اصلی، شاه دکل بند، دریا نوردی مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد

معنی : نقطه اتکاء، تکیهگاه اصلی، وابستگی عمده معانی دیگر : نگه دار اصلی، حامی اصلی، پشتیبان عمده، تکیه گاه، پشت و پناه، (کشتی) نگاهدارنده ی دکل اصلی، شاه دکل بند، دریا نوردی مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد

mainstay

<hr> معنی : مسیر اصلی، راه اصلی جویبار <hr> معانی دیگر : (موسیقی و ادبیات و عمل و اندیشه و غیره) روندکلی، میان روند، خط فکری، باب روز، کنش ورترین، فعال ترین، شلوغ ترین، پرحرارت ترین، پر رونق ترین، وسط رود (در جایی که جریان آب از همه جا قویتر است)، میان رود، (موسیقی جاز) آمیزه ی swing و bop، مسیر جویباری که دران اب جریان دارد

معنی : مسیر اصلی، راه اصلی جویبار معانی دیگر : (موسیقی و ادبیات و عمل و اندیشه و غیره) روندکلی، میان روند، خط فکری، باب روز، کنش ورترین، فعال ترین، شلوغ ترین، پرحرارت ترین، پر رونق ترین، وسط رود (در جایی که جریان آب از همه جا قویتر است)، میان رود، (موسیقی جاز) آمیزه ی swing و bop، مسیر جویباری که در

mainstream

<hr> معنی : حمایت کردن از، ادامه دادن، نگه داری کردن، حفظ کردن، نگه داشتن، برقرار داشتن، ابقا کردن، مدعی بودن <hr> معانی دیگر : در حالت فعلی نگهداشتن، خرجی دادن به، نگهداری از، نیک داری کردن، معتقد بودن، ادعا کردن، (روی عقیده و غیره) ایستادگی کردن

معنی : حمایت کردن از، ادامه دادن، نگه داری کردن، حفظ کردن، نگه داشتن، برقرار داشتن، ابقا کردن، مدعی بودن معانی دیگر : در حالت فعلی نگهداشتن، خرجی دادن به، نگهداری از، نیک داری کردن، معتقد بودن، ادعا کردن، (روی عقیده و غیره) ایستادگی کردن

maintain

maintainability

<hr> معنی : نگهداشت پذیر، قابل نگاهداری <hr> معانی دیگر : نگهداشت پذیر

معنی : نگهداشت پذیر، قابل نگاهداری معانی دیگر : نگهداشت پذیر

maintainable

maintained

<hr> معنی : نگاه دارنده <hr> معانی دیگر : مدعی

معنی : نگاه دارنده معانی دیگر : مدعی

واژه های حرف "m" - جملات نمونه