جملات نمونه

<hr> (واحد فشار هوا برابر با یک هزارم بار bar یا 1000 داین dynes بر هر سانتی متر مربع) میلی بار (مخفف آن: mb)، واحد فشار جو برابر یک هزارم ' بار' یاهزار 'دین ' درهر سانتیمتر مربع

(واحد فشار هوا برابر با یک هزارم بار bar یا 1000 داین dynes بر هر سانتی متر مربع) میلی بار (مخفف آن: mb)، واحد فشار جو برابر یک هزارم ' بار' یاهزار 'دین ' درهر سانتیمتر مربع

millibar

<hr> معنی : یک هزارم گرم <hr> معانی دیگر : یک هزارم گرم (gram) (مخفف آن: mg)

معنی : یک هزارم گرم معانی دیگر : یک هزارم گرم (gram) (مخفف آن: mg)

milligram

<hr> معنی : یک هزارم لیتر <hr> معانی دیگر : یک هزارم لیتر (مخفف آن: ml) (انگلیس: millilitre)

معنی : یک هزارم لیتر معانی دیگر : یک هزارم لیتر (مخفف آن: ml) (انگلیس: millilitre)

milliliter

<hr> معنی : یک هزارم لیتر

millilitre

<hr> معنی : میلیمتر <hr> معانی دیگر : یک هزارم متر، میلی متر (مخفف آن: mm) (انگلیس: millimetre)

معنی : میلیمتر معانی دیگر : یک هزارم متر، میلی متر (مخفف آن: mm) (انگلیس: millimetre)

millimeter

<hr> معنی : میلیمتر <hr> معانی دیگر : یک هزارم متر

معنی : میلیمتر معانی دیگر : یک هزارم متر

millimetre

millimicron

<hr> معنی : کلاه فروش، زنی که کلاه زنانه میدوزد <hr> معانی دیگر : سازنده ی کلاه زنانه، فروشنده ی کلاه زنانه

معنی : کلاه فروش، زنی که کلاه زنانه میدوزد معانی دیگر : سازنده ی کلاه زنانه، فروشنده ی کلاه زنانه

milliner

<hr> معنی : کلاهدوزی <hr> معانی دیگر : کلاه زنانه، سرپوش زنانه

معنی : کلاهدوزی معانی دیگر : کلاه زنانه، سرپوش زنانه

millinery

<hr> معنی : جنب وجوش، ارد سازی، زنجیره سکه <hr> معانی دیگر : آسیابانی، عمل آسیاب کردن، آردسازی، تکه کردن یا برش یا پرداخت فلز و پارچه و غیره در کارخانه، نورد، فرزکاری، لبه دار و شیاردار کردن سکه، لبه ی شیاردار سکه

معنی : جنب وجوش، ارد سازی، زنجیره سکه معانی دیگر : آسیابانی، عمل آسیاب کردن، آردسازی، تکه کردن یا برش یا پرداخت فلز و پارچه و غیره در کارخانه، نورد، فرزکاری، لبه دار و شیاردار کردن سکه، لبه ی شیاردار سکه

milling

<hr> معنی : ماشین تراش <hr> معانی دیگر : دستگاه تراش، ماشین فرز، دستگاه آجیده کاری

معنی : ماشین تراش معانی دیگر : دستگاه تراش، ماشین فرز، دستگاه آجیده کاری

milling machine

<hr> معنی : میلیون، هزار در هزار <hr> معانی دیگر : یک میلیون واحد پولی (مثلا یک میلیون دلار)، (عامیانه) مقدار زیاد، یک عالمه، هزاران هزار، میلیون (هزار هزار)

معنی : میلیون، هزار در هزار معانی دیگر : یک میلیون واحد پولی (مثلا یک میلیون دلار)، (عامیانه) مقدار زیاد، یک عالمه، هزاران هزار، میلیون (هزار هزار)

million

<hr> معنی : میلیونر <hr> معانی دیگر : پولدار، کسی که یک میلیون از واحد پول معینی را دارا باشد

معنی : میلیونر معانی دیگر : پولدار، کسی که یک میلیون از واحد پول معینی را دارا باشد

millionaire

<hr> یک میلیونیم، آخرین رقم یا قلم در هر چیز یک میلیونی، یک میلیونمین، میلیونیمین، یک هزارهزارم

یک میلیونیم، آخرین رقم یا قلم در هر چیز یک میلیونی، یک میلیونمین، میلیونیمین، یک هزارهزارم

millionth

<hr> معنی : هزار پا <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) هزارپا (رده ی diplopoda از بند پایان که هر بند بدن آن دو جفت پا دارد)

معنی : هزار پا معانی دیگر : (جانورشناسی) هزارپا (رده ی diplopoda از بند پایان که هر بند بدن آن دو جفت پا دارد)

millipede

<hr> معنی : میلی ثانیه، هزارم ثانیه، یک هزارم ثانیه <hr> معانی دیگر : یک هزارم ثانیه

معنی : میلی ثانیه، هزارم ثانیه، یک هزارم ثانیه معانی دیگر : یک هزارم ثانیه

millisecond

<hr> معنی : یک هزارم ولت <hr> معانی دیگر : (برق) یک هزارم ولت، میلی ولت (مخفف آن: mv یا mv)

معنی : یک هزارم ولت معانی دیگر : (برق) یک هزارم ولت، میلی ولت (مخفف آن: mv یا mv)

millivolt

<hr> (استخر یا دریاچه ای که توسط سد آسیاب ایجاد شده و آب از آن جا به آسیاب می ریزد) استخر آسیاب، حوض آسیاب، تنوره ی آسیاب

(استخر یا دریاچه ای که توسط سد آسیاب ایجاد شده و آب از آن جا به آسیاب می ریزد) استخر آسیاب، حوض آسیاب، تنوره ی آسیاب

millpond

<hr> معنی : جوی اسیاب، اب اسیاب <hr> معانی دیگر : (جریان آب که آسیاب را به حرکت در می آورد) آب آسیاب، آب آسیاب، جوی آسیاب جوی اسیاب، ابراهه اسیاب

معنی : جوی اسیاب، اب اسیاب معانی دیگر : (جریان آب که آسیاب را به حرکت در می آورد) آب آسیاب، آب آسیاب، جوی آسیاب جوی اسیاب، ابراهه اسیاب

millrace

<hr> معنی : سنگ اسیاب، بار سنگین <hr> معانی دیگر : سربارسنگین، محدودیت زیاد، هر چیز خرد کننده (مانند دو سنگ آسیاب)، سنگ آسیاب، ماسه سنگ (که برای سنگ آسیاب به کار می رود)

معنی : سنگ اسیاب، بار سنگین معانی دیگر : سربارسنگین، محدودیت زیاد، هر چیز خرد کننده (مانند دو سنگ آسیاب)، سنگ آسیاب، ماسه سنگ (که برای سنگ آسیاب به کار می رود)

millstone

milometer

<hr> معنی : لردمن، مرد اشرافی ونجیب زاده انگلیسی <hr> معانی دیگر : (معمولا استهزاآمیز) انگلیسی اشرافی، (انگلیس - در خطاب به لردها و اشراف) اربابم، سرورم، لردم

معنی : لردمن، مرد اشرافی ونجیب زاده انگلیسی معانی دیگر : (معمولا استهزاآمیز) انگلیسی اشرافی، (انگلیس - در خطاب به لردها و اشراف) اربابم، سرورم، لردم

milord

<hr> (امریکا) آدم کمرو و تعارفی

(امریکا) آدم کمرو و تعارفی

milquetoast

<hr> معنی : طحال، سپرز، اسپرز، تخم ماهی نر، بارور کردن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) خاگ ماهی، بیضه ی ماهی، (ماهی نر) در فصل تولید مثل، جفت خواه

معنی : طحال، سپرز، اسپرز، تخم ماهی نر، بارور کردن معانی دیگر : (جانور شناسی) خاگ ماهی، بیضه ی ماهی، (ماهی نر) در فصل تولید مثل، جفت خواه

milt

<hr> اسم خاص مذکر (مخفف آن: milt و miltie)

اسم خاص مذکر (مخفف آن: milt و miltie)

milton

milton friedman

<hr> شهر میلواکی (در ایالت ویسکانسین - امریکا)

شهر میلواکی (در ایالت ویسکانسین - امریکا)

milwaukee

<hr> معنی : تقلید، مقلد، نمایش بدون گفتگو، تقلید در اوردن <hr> معانی دیگر : (یونان و روم باستان) نمایش طنزآمیز، شادمایش روحوضی، (نمایشی که در آن به جای کلام از حرکات دست و صورت استفاده می شود) نمایش لال بازی، (ادا نمایش) ادامایش، هنر پیشه ی ادامایش، اداگر، وانما، نمایش خنده اور

معنی : تقلید، مقلد، نمایش بدون گفتگو، تقلید در اوردن معانی دیگر : (یونان و روم باستان) نمایش طنزآمیز، شادمایش روحوضی، (نمایشی که در آن به جای کلام از حرکات دست و صورت استفاده می شود) نمایش لال بازی، (ادا نمایش) ادامایش، هنر پیشه ی ادامایش، اداگر، وانما، نمایش خنده اور

mime

<hr> معنی : استنسیل، دستگاه تکثیر، ماشین تکثیر، تکثیر کردن <hr> معانی دیگر : (دستگاه تکثیر صفحات چاپی و غیره) میمیو گراف

معنی : استنسیل، دستگاه تکثیر، ماشین تکثیر، تکثیر کردن معانی دیگر : (دستگاه تکثیر صفحات چاپی و غیره) میمیو گراف

mimeograph

<hr> معنی : تقلید، واگیری، تقلید هنر از واقعیات <hr> معانی دیگر : (ادبیات و هنر) تقلید، وانمود، وانمایی، در فلسفه ارسطو تقلید

معنی : تقلید، واگیری، تقلید هنر از واقعیات معانی دیگر : (ادبیات و هنر) تقلید، وانمود، وانمایی، در فلسفه ارسطو تقلید

mimesis

<hr> معنی : وابسته به تقلید <hr> معانی دیگر : (ادبیات و هنر) وابسته به وانمایی، تقلیدی، وانمودین، نمایشی

معنی : وابسته به تقلید معانی دیگر : (ادبیات و هنر) وابسته به وانمایی، تقلیدی، وانمودین، نمایشی

mimetic

<hr> معنی : مقلد، دست انداختن تقلیدی، تقلید کردن، مسخرگی کردن <hr> معانی دیگر : نمودین، دروغی، ساختگی، وانمودشده، (معمولا برای دست انداختن) تقلید (کسی را) درآوردن، ادای کسی را درآوردن، والوچیدن، همانند شدن با، همگون شدن، تطابق پیدا کردن با، تقلیدگر، وانماگر، متمایل به تقلید (از دیگران و غیره)، وابسته به تقلید، تقلیدی، وانمودین، وانمایانه، وانمودگر، اداگر، والوچگر

معنی : مقلد، دست انداختن تقلیدی، تقلید کردن، مسخرگی کردن معانی دیگر : نمودین، دروغی، ساختگی، وانمودشده، (معمولا برای دست انداختن) تقلید (کسی را) درآوردن، ادای کسی را درآوردن، والوچیدن، همانند شدن با، همگون شدن، تطابق پیدا کردن با، تقلیدگر، وانماگر، متمایل به تقلید (از دیگران و غیره)، وابسته به تقلید

mimic

<hr> معنی : تقلید، شکلک سازی <hr> معانی دیگر : تقلید درآوری، لال بازی، ادای کسی را درآوردن، وانمایی، والوچی

معنی : تقلید، شکلک سازی معانی دیگر : تقلید درآوری، لال بازی، ادای کسی را درآوردن، وانمایی، والوچی

mimicry

<hr> معنی : حساسه، درخت گل ابریشم، گیاه حساس <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) میموزا، کهور (جنس mimosa که گرمسیری بوده و گل های کوچک به هم فشرده می دهد)، وابسته به گل ابریشمیان (mimosaceae از راسته ی fabales که دو لپه ای می باشند و درخت اقاقیا نیز متعلق به همین تیره است)

معنی : حساسه، درخت گل ابریشم، گیاه حساس معانی دیگر : (گیاه شناسی) میموزا، کهور (جنس mimosa که گرمسیری بوده و گل های کوچک به هم فشرده می دهد)، وابسته به گل ابریشمیان (mimosaceae از راسته ی fabales که دو لپه ای می باشند و درخت اقاقیا نیز متعلق به همین تیره است)

mimosa

<hr> مخفف:، وابسته به کان شناسی، کان شناسی، حداقل، کمینه، معدنی، کانی، وزیر، فرعی، نابالغ، مخفف: وابسته به کانشناسی مخفف: کانشناسی مخفف: حداقل، کمینه مخفف: معدنی، کانی مخفف: وزیر مخفف: فرعی، نابالغ مخفف: دقیقه

مخفف:، وابسته به کان شناسی، کان شناسی، حداقل، کمینه، معدنی، کانی، وزیر، فرعی، نابالغ، مخفف: وابسته به کانشناسی مخفف: کانشناسی مخفف: حداقل، کمینه مخفف: معدنی، کانی مخفف: وزیر مخفف: فرعی، نابالغ مخفف: دقیقه

<hr> معنی : مناره <hr> معانی دیگر : (عربی) منار، گلدسته (ی مسجد)

معنی : مناره معانی دیگر : (عربی) منار، گلدسته (ی مسجد)

minaret

<hr> معنی : تهدید امیز، تهدید کننده <hr> معانی دیگر : تهدید کننده، تهدید امیز

معنی : تهدید امیز، تهدید کننده معانی دیگر : تهدید کننده، تهدید امیز

minatory

<hr> معنی : قیمه، گوشت قیمه، ریزه، ریز ریز کردن، خرد کردن، قیمه کردن، حرف خود را خوردن، تلویحا گفتن <hr> معانی دیگر : (گوشت و غیره) خرد کردن، ساطور کاری کردن، به بخش های کوچک تقسیم کردن، ریز فرشیم کردن، (با ظرافت وانمودین) گفتن یا انجام دادن، ادا و اطوار درآوردن، (در سخن) تعارف کردن، رو در بایستی کردن، پرده پوشی کردن، (از روی تظاهر) با قدم های کوتاه راه رفتن، قر دادن، رجوع شود به: minced meat

معنی : قیمه، گوشت قیمه، ریزه، ریز ریز کردن، خرد کردن، قیمه کردن، حرف خود را خوردن، تلویحا گفتن معانی دیگر : (گوشت و غیره) خرد کردن، ساطور کاری کردن، به بخش های کوچک تقسیم کردن، ریز فرشیم کردن، (با ظرافت وانمودین) گفتن یا انجام دادن، ادا و اطوار درآوردن، (در سخن) تعارف کردن، رو در بایستی کردن، پرده پ

mince

<hr> (شیرینی پزی) پای دارای مینس میت (mincemeat)، کلوچه گوشت دار، نوعی دسر غذا که بجای میوه دران گوشت قرار دارد

(شیرینی پزی) پای دارای مینس میت (mincemeat)، کلوچه گوشت دار، نوعی دسر غذا که بجای میوه دران گوشت قرار دارد

mince pie

minced

<hr> معنی : گوشت قیمه شده، قیمه امیخته با کشمش، مخلوطی از کشمش وشکر وگوشت <hr> معانی دیگر : آمیزه ای از سیب خرد کرده و ادویه و کشمش و گاهی گوشت (که با آن پای می سازند)، (مهجور) گوشت خردکرده، گوشت قیمه

معنی : گوشت قیمه شده، قیمه امیخته با کشمش، مخلوطی از کشمش وشکر وگوشت معانی دیگر : آمیزه ای از سیب خرد کرده و ادویه و کشمش و گاهی گوشت (که با آن پای می سازند)، (مهجور) گوشت خردکرده، گوشت قیمه

mincemeat

mincer

<hr> معنی : نازدار، پر ادا واطوار <hr> معانی دیگر : (رفتار یا طرز حرف زدن) به طور مصنوعی ظریف، به طور وانمودین رعنا و خوش اطوار، پرناز و کرشمه، قری، قرتی، ویژه ی خرد کردن، ناز، قیمه شده

معنی : نازدار، پر ادا واطوار معانی دیگر : (رفتار یا طرز حرف زدن) به طور مصنوعی ظریف، به طور وانمودین رعنا و خوش اطوار، پرناز و کرشمه، قری، قرتی، ویژه ی خرد کردن، ناز، قیمه شده

mincing

<hr> معنی : سامان، خیال، ضمیر، مشعر، خاطر، خرد، عقل، ذهن، تصمیم داشتن، مراقب بودن، یاداوری کردن، بخاطر آوردن، تذکر دادن، اعتناء کردن به، ذکر کردن، مواظبت کردن، ملتفت بودن <hr> معانی دیگر : خاطره، یاد، نظر (نظریات)، اندیشه، فکر، عقیده، درایت، هوش، مغز، عقل و شعور، توجه، طرز فکر، دریابش، دریابی، مورد توجه قرار دادن، گوش فرا دادن، عبرت گرفتن از، پاییدن، توجه کردن از، پرستاری کردن از، مواظب بودن، در فکر چیزی بودن، مهم پنداشتن، نگران چیزی بودن، مخالف بودن، دوست نداشتن، بد آمدن، اطاعت کردن، مطیع بودن، فرمانبری کردن، خواست، نیت، تصمیم، اراده، (فلسفه) روح، نفس (در برابر: ماده matter)، (محلی) درک کردن، دریافتن، فهم، فکر چیزی را کردن، حذر کردن از

معنی : سامان، خیال، ضمیر، مشعر، خاطر، خرد، عقل، ذهن، تصمیم داشتن، مراقب بودن، یاداوری کردن، بخاطر آوردن، تذکر دادن، اعتناء کردن به، ذکر کردن، مواظبت کردن، ملتفت بودن معانی دیگر : خاطره، یاد، نظر (نظریات)، اندیشه، فکر، عقیده، درایت، هوش، مغز، عقل و شعور، توجه، طرز فکر، دریابش، دریابی، مورد توجه قرار 

mind

<hr> (دگرگون کننده ی طرز تفکر) بینش گردان

(دگرگون کننده ی طرز تفکر) بینش گردان

mind altering

<hr> بغرنج، دشوار، دیر فهمیدنی، گیج کننده، شگفت انگیز، تکان دهنده، کوبنده، سرگیجه آور، (خودمانی)

بغرنج، دشوار، دیر فهمیدنی، گیج کننده، شگفت انگیز، تکان دهنده، کوبنده، سرگیجه آور، (خودمانی)

mind boggling

<hr> فکر خوان، آگاه به اندیشه های درونی دیگران، کاشف افکار دیگران

فکر خوان، آگاه به اندیشه های درونی دیگران، کاشف افکار دیگران

mind reader

<hr> طرز فکر، ساختار فکری فرد (که ساخته ی تحصیلات و محیط و تجربیات و غیره ی او می باشد)، اندیش سازه (mindset هم می نویسند)

طرز فکر، ساختار فکری فرد (که ساخته ی تحصیلات و محیط و تجربیات و غیره ی او می باشد)، اندیش سازه (mindset هم می نویسند)

واژه های حرف "m" - جملات نمونه