جملات نمونه

<hr> معنی : شهد، شیره، ملاس، شیره قند <hr> معانی دیگر : شیره ی چغندر (در تصفیه ی قند)

معنی : شهد، شیره، ملاس، شیره قند معانی دیگر : شیره ی چغندر (در تصفیه ی قند)

molasses

<hr> معنی : قالب، کالبد، کپک، کپک قارچی، الگو، کپرک، قارچ انگلی گیاهان، کپرک زدن، با قالب بشکل دراوردن، کپک زدن، سرشتن <hr> معانی دیگر : (فلز ریزی و ریخته گری و پلاستیک سازی و غیره) قالب، تپنگ، دشته، هر چیزی که با قالب درست شده باشد (به ویژه ژله یا لرزانک)، قالبی، شکلی که توسط قالب ایجاد می شود، دیس، ریخت، سرشت، خمیره، قماش، نهاد، قالب گیری کردن، قالب گرفتن، در قالب ریختن، دشتن، شکل دادن، دیسور کردن، (افکار عمومی و غیره) اثر زیاد داشتن، نمونه، سرمشق، مدل، (معماری) حاشیه ی تزئینی (به ویژه در اطراف سقف - معمولا از گچ یا چوب)، گچ بری دور سقف، حاشیه دار کردن، گچ بری کردن، کفک، (قدیمی) خاک

معنی : قالب، کالبد، کپک، کپک قارچی، الگو، کپرک، قارچ انگلی گیاهان، کپرک زدن، با قالب بشکل دراوردن، کپک زدن، سرشتن معانی دیگر : (فلز ریزی و ریخته گری و پلاستیک سازی و غیره) قالب، تپنگ، دشته، هر چیزی که با قالب درست شده باشد (به ویژه ژله یا لرزانک)، قالبی، شکلی که توسط قالب ایجاد می شود، دیس، ریخت، سر

mold

moldable

<hr> ته تیغه ی شخم زنی که انحنا دارد و خاک را برمی گرداند، ته تیغه ی برف روبی یا تیغه ی بولدوزر که برف یا خاک را کنار می زند، خاک برگردان خیش

ته تیغه ی شخم زنی که انحنا دارد و خاک را برمی گرداند، ته تیغه ی برف روبی یا تیغه ی بولدوزر که برف یا خاک را کنار می زند، خاک برگردان خیش

moldboard

<hr> معنی : قالب گر، پوسیدن، خاک شدن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: away) خاکستر شدن، پوسیدن و خاک شدن، از هم پاشیدن، از هم پاشیدن he was moldering in his grave او داشت در گور خود میپوسید

معنی : قالب گر، پوسیدن، خاک شدن معانی دیگر : (معمولا با: away) خاکستر شدن، پوسیدن و خاک شدن، از هم پاشیدن، از هم پاشیدن he was moldering in his grave او داشت در گور خود میپوسید

molder

moldering

<hr> معنی : سبک، قالب ریزی <hr> معانی دیگر : گچ بری، تزیینات برجسته یا فرورفته (از گچ یا چوب یا سنگ و غیره به ویژه در اطراف سقف)، (مبل) برجسته کاری، منبت کاری، حاشیه ی زینتی

معنی : سبک، قالب ریزی معانی دیگر : گچ بری، تزیینات برجسته یا فرورفته (از گچ یا چوب یا سنگ و غیره به ویژه در اطراف سقف)، (مبل) برجسته کاری، منبت کاری، حاشیه ی زینتی

molding

moldova

<hr> معنی : کپک زده، کهنه و فاسد <hr> معانی دیگر : کپک گرفته، (در اثر کهنگی یا کهولت یا فساد) مانده، بیات، بوی نا گرفته، پوسیده، مال عهد دقیانوس، مال عهد دقیانوس a moldy professor استاد خرف moldy traditions سنتهای پوسیده

معنی : کپک زده، کهنه و فاسد معانی دیگر : کپک گرفته، (در اثر کهنگی یا کهولت یا فساد) مانده، بیات، بوی نا گرفته، پوسیده، مال عهد دقیانوس، مال عهد دقیانوس a moldy professor استاد خرف moldy traditions سنتهای پوسیده

moldy

<hr> معنی : خال، خال سیاه، خال گوشتی، کور موش <hr> معانی دیگر : (خوراک پزی مکزیکی) موله (سس چیلی و شکلات و گوجه فرنگی و ادویه برای گوشت گاو یا مرغ یا خوک)، (روی پوست) خال، (جانورشناسی) موش کور (انواع حشره خوران سوراخ کن به ویژه از تیره ی talpidae که بیشتر در زیرزمین زیست می کنند)، موج شکن، دیواره ی ساحلی، (شیمی - مقدار عنصر شیمیایی که وزن آن برحسب گرم با وزن ملکولی آن برابر است ; به عبارت دیگر یک مول از هر ماده دارای 6/02214 ضربدر 10 به توان 23 مولکول است) مول، (زیست شناسی)، (بافت رویان) توده ی خوشه مانند

معنی : خال، خال سیاه، خال گوشتی، کور موش معانی دیگر : (خوراک پزی مکزیکی) موله (سس چیلی و شکلات و گوجه فرنگی و ادویه برای گوشت گاو یا مرغ یا خوک)، (روی پوست) خال، (جانورشناسی) موش کور (انواع حشره خوران سوراخ کن به ویژه از تیره ی talpidae که بیشتر در زیرزمین زیست می کنند)، موج شکن، دیواره ی ساحلی، (شی

mole

mole rat

<hr> معنی : ذره ای، مولکولی، ملکولی، مادیزهای <hr> معانی دیگر : وابسته به ملکول

معنی : ذره ای، مولکولی، ملکولی، مادیزهای معانی دیگر : وابسته به ملکول

molecular

<hr> (شیمی - فرمولی که نوع اتم ها و ریشه ها و تعداد هر یک را در ملکول های یک ترکیب نشان می دهد مثلا: c6h6 برای بنزن) فرمول ملکولی

(شیمی - فرمولی که نوع اتم ها و ریشه ها و تعداد هر یک را در ملکول های یک ترکیب نشان می دهد مثلا: c6h6 برای بنزن) فرمول ملکولی

molecular formula

molecular weight

<hr> معنی : مولکل، مادیزه <hr> معانی دیگر : مولکول

معنی : مولکل، مادیزه معانی دیگر : مولکول

molecule

molecules

<hr> معنی : تپه کوچک <hr> معانی دیگر : (توده ی خاک که موش کور و برخی جانوران کاونده در اطراف سوراخ خود ایجاد می کنند) پرندک، پشته، ریزتپه، توده خاکی که موش کور زیر زمینی درست میکند، مجز تپه کوچک، توده خاکی که کوش کور زیر زمینی هنگام کندن زمین درست می کند

معنی : تپه کوچک معانی دیگر : (توده ی خاک که موش کور و برخی جانوران کاونده در اطراف سوراخ خود ایجاد می کنند) پرندک، پشته، ریزتپه، توده خاکی که موش کور زیر زمینی درست میکند، مجز تپه کوچک، توده خاکی که کوش کور زیر زمینی هنگام کندن زمین درست می کند

molehill

<hr> معنی : عذاب دادن، تجاوز کردن، ازار رساندن، معترض شدن <hr> معانی دیگر : اذیت کردن، آزار دادن، مزاحم شدن، سربه سر گذاشتن، (با حرف یا عمل) دعوت به عمل جنسی کردن، پیشنهاد منافی عفت کردن، متعرض شدن، دست درازی کردن، متلک شنیع گفتن، دست یازی شنیع کردن، (به ویژه کودک) مورد تجاوز جنسی قرار دادن، معتر­ شدن

معنی : عذاب دادن، تجاوز کردن، ازار رساندن، معترض شدن معانی دیگر : اذیت کردن، آزار دادن، مزاحم شدن، سربه سر گذاشتن، (با حرف یا عمل) دعوت به عمل جنسی کردن، پیشنهاد منافی عفت کردن، متعرض شدن، دست درازی کردن، متلک شنیع گفتن، دست یازی شنیع کردن، (به ویژه کودک) مورد تجاوز جنسی قرار دادن، معتر­ شدن

molest

<hr> معنی : مزاحمت <hr> معانی دیگر : آزار، اذیت، ممانعت، تعر­

معنی : مزاحمت معانی دیگر : آزار، اذیت، ممانعت، تعر­

molestation

molested

molester

<hr> مولیر (نمایشنامه نویس فرانسوی)

مولیر (نمایشنامه نویس فرانسوی)

moliere

<hr> (وابسته به صلیبی که انتهای دست های آن به عقب خمیده است) دست برگشته

(وابسته به صلیبی که انتهای دست های آن به عقب خمیده است) دست برگشته

moline

<hr> معنی : فاحشه، کلفت، زن جوان، معشوقه دزد مسلح <hr> معانی دیگر : (خودمانی) فاحشه، روسپی

معنی : فاحشه، کلفت، زن جوان، معشوقه دزد مسلح معانی دیگر : (خودمانی) فاحشه، روسپی

moll

<hr> معنی : دلجویی، تسکین، فتور، خمود، نرم کردن <hr> معانی دیگر : تسکین، دلجویی، نرم کردن

معنی : دلجویی، تسکین، فتور، خمود، نرم کردن معانی دیگر : تسکین، دلجویی، نرم کردن

mollification

<hr> معنی : ارام کردن، خواباندن، تسکین دادن، فرو نشاندن، نرم کردن <hr> معانی دیگر : استمالت کردن، (از کسی) دلجویی کردن، از شدت یا خشونت چیزی کاستن

معنی : ارام کردن، خواباندن، تسکین دادن، فرو نشاندن، نرم کردن معانی دیگر : استمالت کردن، (از کسی) دلجویی کردن، از شدت یا خشونت چیزی کاستن

mollify

<hr> معنی : حلزون، جانور نرم تن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: mollusk، mollusk جانور نرم تن

معنی : حلزون، جانور نرم تن معانی دیگر : رجوع شود به: mollusk، mollusk جانور نرم تن

mollusc

molluscum

<hr> معنی : حلزون، جانور نرم تن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) نرم تن (جانداران شاخه ی mollusca که بی مهره بوده و معمولا تمام یا بخشی از بدن آنها در پوسته ی آهکی لاک مانندی قرار دارد و شکم پایان و سرپایان از این شاخه اند)، mollusc جانور نرم تن

معنی : حلزون، جانور نرم تن معانی دیگر : (جانورشناسی) نرم تن (جانداران شاخه ی mollusca که بی مهره بوده و معمولا تمام یا بخشی از بدن آنها در پوسته ی آهکی لاک مانندی قرار دارد و شکم پایان و سرپایان از این شاخه اند)، mollusc جانور نرم تن

mollusk

<hr> (جانورشناسی) ماهی مالی (انواع ماهی های کوچک و رنگین از جنس mollie) (poecilia هم می نویسند)، اسم خاص مونث، مرد زن صفت، مرد بی غیرت، مختک

(جانورشناسی) ماهی مالی (انواع ماهی های کوچک و رنگین از جنس mollie) (poecilia هم می نویسند)، اسم خاص مونث، مرد زن صفت، مرد بی غیرت، مختک

molly

<hr> معنی : ادم ناز پرورده، شخص زن صفت، ناز کشیدن <hr> معانی دیگر : (مرد یا پسر بچه) عزیز دردانه، نازپرورده

معنی : ادم ناز پرورده، شخص زن صفت، ناز کشیدن معانی دیگر : (مرد یا پسر بچه) عزیز دردانه، نازپرورده

mollycoddle

molotov

<hr> معنی : پوست انداختن، موی ریختن، تولک رفتن <hr> معانی دیگر : (جانورانی مانند مار) پوست انداختن، (پرندگان) تولک رفتن، پر ریختن، (جانوران شاخ دار) شاخ انداختن، مو ریختن، شاخ یا پر یا پوست انداخته شده، پوست اندازی، تولک، پرریزی، موریزی، شاخ ریزی، کریچ

معنی : پوست انداختن، موی ریختن، تولک رفتن معانی دیگر : (جانورانی مانند مار) پوست انداختن، (پرندگان) تولک رفتن، پر ریختن، (جانوران شاخ دار) شاخ انداختن، مو ریختن، شاخ یا پر یا پوست انداخته شده، پوست اندازی، تولک، پرریزی، موریزی، شاخ ریزی، کریچ

molt

<hr> معنی : ریخته، ذوب شده، گداخته، اب شده <hr> معانی دیگر : مذاب، آب شده (در اثر گرما)، بخسیده، تفتیده، پخسان، (قدیمی) اسم مفعول فعل: melt، ریختگی

معنی : ریخته، ذوب شده، گداخته، اب شده معانی دیگر : مذاب، آب شده (در اثر گرما)، بخسیده، تفتیده، پخسان، (قدیمی) اسم مفعول فعل: melt، ریختگی

molten

<hr> (دستور نواختن موسیقی) بسیار، خیلی، زیاد

(دستور نواختن موسیقی) بسیار، خیلی، زیاد

molto

<hr> معنی : مولیبدنوم <hr> معانی دیگر : (شیمی) مولیبدنم (عنصر شیمیایی بسیار سخت و براق و سیمین فام که در آلیاژها به کار می رود - نشان آن: mo، وزن اتمی: 95/94، شماره ی اتمی: 42، وزن مخصوص: 10/2، نقطه ی گداز: 2626c، نقطه ی جوش: 4612c)، مولیبدنوم mo

معنی : مولیبدنوم معانی دیگر : (شیمی) مولیبدنم (عنصر شیمیایی بسیار سخت و براق و سیمین فام که در آلیاژها به کار می رود - نشان آن: mo، وزن اتمی: 95/94، شماره ی اتمی: 42، وزن مخصوص: 10/2، نقطه ی گداز: 2626c، نقطه ی جوش: 4612c)، مولیبدنوم mo

molybdenum

<hr> شهر ممباسا (بندری در جنوب شرقی کشور آفریقایی کنیا)

شهر ممباسا (بندری در جنوب شرقی کشور آفریقایی کنیا)

mombasa

<hr> معنی : دم، اهمیت، زمان، هنگام، لحظه، ان، موقع <hr> معانی دیگر : آن، برهه، وقت، وهله، مهندی، دربایست، کرامندی، (فلسفه) جز، خرده، بخش (بخشی یا جزئی از یک فرآیند یا موجودیت پیچیده)، (فیزیک) گشتاور، لنگر، آهنگ، عزم

معنی : دم، اهمیت، زمان، هنگام، لحظه، ان، موقع معانی دیگر : آن، برهه، وقت، وهله، مهندی، دربایست، کرامندی، (فلسفه) جز، خرده، بخش (بخشی یا جزئی از یک فرآیند یا موجودیت پیچیده)، (فیزیک) گشتاور، لنگر، آهنگ، عزم

moment

moment of inertia

<hr> (در گاو بازی) هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو می شود، لحظهی راستیننما

(در گاو بازی) هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو می شود، لحظهی راستیننما

moment of truth

<hr> آنا، در یک دم، در یک لحظه، هر آن، لحظه به لحظه، دم به دم، یک دم، یک آن، برای لحظه ای، دم بدم، آن باآن، لحظه لحظه، یک لحظه، بطورآنی یا زودگذر

آنا، در یک دم، در یک لحظه، هر آن، لحظه به لحظه، دم به دم، یک دم، یک آن، برای لحظه ای، دم بدم، آن باآن، لحظه لحظه، یک لحظه، بطورآنی یا زودگذر

momentarily

<hr> معنی : زود گذر، انی <hr> معانی دیگر : آنی، گذرا، مکرر، تکرار شونده، بسایند، پی در پی، دایم، آن به آن

معنی : زود گذر، انی معانی دیگر : آنی، گذرا، مکرر، تکرار شونده، بسایند، پی در پی، دایم، آن به آن

momentary

<hr> (نادر)، لحظه به لحظه، آن به آن، دم به دم، هرگاه، در هرلحظه، هرآن، دم بدم، هر لحظه

(نادر)، لحظه به لحظه، آن به آن، دم به دم، هرگاه، در هرلحظه، هرآن، دم بدم، هر لحظه

momently

<hr> معنی : مهم، خطیر، واجب، با اهمیت <hr> معانی دیگر : بسیار مهم، کرامند، مهندین، مهستین

معنی : مهم، خطیر، واجب، با اهمیت معانی دیگر : بسیار مهم، کرامند، مهندین، مهستین

واژه های حرف "m" - جملات نمونه