جملات نمونه

options

<hr> (چشم پزشکی و عینک سازی) دیدسنج، بینایی سنج

(چشم پزشکی و عینک سازی) دیدسنج، بینایی سنج

optometer

<hr> معنی : عینک ساز <hr> معانی دیگر : ویژه گر بینایی و عینک سازی، بینایی شناس

معنی : عینک ساز معانی دیگر : ویژه گر بینایی و عینک سازی، بینایی شناس

optometrist

<hr> معنی : تعیین میزان دید چشم، عینک سازی، دید سنجی، عینک فروشی <hr> معانی دیگر : بینایی سنجی، بینایی شناسی

معنی : تعیین میزان دید چشم، عینک سازی، دید سنجی، عینک فروشی معانی دیگر : بینایی سنجی، بینایی شناسی

optometry

<hr> معنی : غنا، وفور، توانگری، دولتمندی <hr> معانی دیگر : سرشار

معنی : غنا، وفور، توانگری، دولتمندی معانی دیگر : سرشار

opulence

<hr> معنی : وافر، سرشار <hr> معانی دیگر : (بسیار) دارا، غنی، ثروتمند، توانگر، نفیس، گرانمایه، کشن، خرم، انبوه

معنی : وافر، سرشار معانی دیگر : (بسیار) دارا، غنی، ثروتمند، توانگر، نفیس، گرانمایه، کشن، خرم، انبوه

opulent

opulently

<hr> معنی : انجیر هندی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) انجیر هندی (جنس opuntia از گیاهان نوع cactus)

معنی : انجیر هندی معانی دیگر : (گیاه شناسی) انجیر هندی (جنس opuntia از گیاهان نوع cactus)

opuntia

<hr> معنی : کار، اثر، قطعه موسیقی، نوشته <hr> معانی دیگر : (به ویژه موسیقی و هنر) کار، اثر (هنری)، عمل

معنی : کار، اثر، قطعه موسیقی، نوشته معانی دیگر : (به ویژه موسیقی و هنر) کار، اثر (هنری)، عمل

opus

<hr> معنی : چه، خواه، یا، یا اینکه، یا انکه <hr> معانی دیگر : مخفف:، اتاق عمل، (معمولا پس از either) یا ... یا، وگرنه، والا، در غیر این صورت، (معمولا با: whether) چه ... چه، (پس از منفی) نه ... نه، به عبارت دیگر، بهتر بگویم، (محلی) پیش از، قبل از (اینکه)، (نشان های اعیانی) نماد طلا، تصویر طلا (که به صورت چند خال سیاه بر سطح سفید نشان داده می شود)، خواه <hr> or_ پسوند:، کننده، انجام دهنده، - گر [incisor]

معنی : چه، خواه، یا، یا اینکه، یا انکه معانی دیگر : مخفف:، اتاق عمل، (معمولا پس از either) یا ... یا، وگرنه، والا، در غیر این صورت، (معمولا با: whether) چه ... چه، (پس از منفی) نه ... نه، به عبارت دیگر، بهتر بگویم، (محلی) پیش از، قبل از (اینکه)، (نشان های اعیانی) نماد طلا، تصویر طلا (که به صورت چند 

or else

or so

<hr> (عامیانه) یا چیزی دیگر

or something

<hr> معنی : پیش گویی، دانشمند، وحی، الهام الهی <hr> معانی دیگر : پند آدم پرخرد، پند شخص دانا، (در یونان و روم باستان) معبدی که در آن با خدایان تماس حاصل می شد، وحی گاه، الهام خدا، وحی دار گونه، آدم پرعقل و آینده بین، آدم پر خرد، ندای هاتف، وحی منزل، سروش

معنی : پیش گویی، دانشمند، وحی، الهام الهی معانی دیگر : پند آدم پرخرد، پند شخص دانا، (در یونان و روم باستان) معبدی که در آن با خدایان تماس حاصل می شد، وحی گاه، الهام خدا، وحی دار گونه، آدم پرعقل و آینده بین، آدم پر خرد، ندای هاتف، وحی منزل، سروش

oracle

<hr> معنی : عاقل، الهامی، غیبی، وابسته به غیبگویی، وابسته به وحی <hr> معانی دیگر : خردمندانه، پندآمیز، ژرف، آینده نما، روشنگر، وابسته به یا همانند وحی، وحی مانند، الهام مانند، سروشی

معنی : عاقل، الهامی، غیبی، وابسته به غیبگویی، وابسته به وحی معانی دیگر : خردمندانه، پندآمیز، ژرف، آینده نما، روشنگر، وابسته به یا همانند وحی، وحی مانند، الهام مانند، سروشی

oracular

<hr> معنی : زبانی، شفاهی، دهانی، از راه دهان <hr> معانی دیگر : گفتاری، (زبان شناسی) دهانی (در برابر: خیشومی nasal)، (روانکاوی) دهانی، (معمولا جمع) آزمون (های) گفتاری، امتحان (ات) شفاهی، وابسته به سخن و سخنوری، سخنی، سخنورانه، (جانورشناسی - روی دهان یا در اطراف دهان) دهان سوی، دهان درون، دهان درونی، (دارو و غیره) از راه دهان، خوردنی

معنی : زبانی، شفاهی، دهانی، از راه دهان معانی دیگر : گفتاری، (زبان شناسی) دهانی (در برابر: خیشومی nasal)، (روانکاوی) دهانی، (معمولا جمع) آزمون (های) گفتاری، امتحان (ات) شفاهی، وابسته به سخن و سخنوری، سخنی، سخنورانه، (جانورشناسی - روی دهان یا در اطراف دهان) دهان سوی، دهان درون، دهان درونی، (دارو و غی

oral

oral cavity

oral examination

oral presentation

oral sex

<hr> زبانی، شفاها، بزبان

orally

<hr> معنی : پرتقال، نارنج، درخت نارنج، نارنجی، پرتقالی <hr> معانی دیگر : (نام خانواده ی سلطنتی هلند) ارانژ، وابسته به خاندان ارانژ، (از ریشه ی فارسی یا سانسکریت)، (گیاه شناسی) درخت پرتقال (جنس citrus از خانواده ی rue)، (رنگ) نارنجی، دارای یا ساخته شده از پرتقال، دارای طعم پرتقال، پرتقالی مزه، مرکبات

معنی : پرتقال، نارنج، درخت نارنج، نارنجی، پرتقالی معانی دیگر : (نام خانواده ی سلطنتی هلند) ارانژ، وابسته به خاندان ارانژ، (از ریشه ی فارسی یا سانسکریت)، (گیاه شناسی) درخت پرتقال (جنس citrus از خانواده ی rue)، (رنگ) نارنجی، دارای یا ساخته شده از پرتقال، دارای طعم پرتقال، پرتقالی مزه، مرکبات

orange

orange juice

<hr> پوست پرتقال، پوست یا خلال نارنج

پوست پرتقال، پوست یا خلال نارنج

orange peel

<hr> معنی : شربت نارنج، اب پرتقال <hr> معانی دیگر : شربت پرتقال

معنی : شربت نارنج، اب پرتقال معانی دیگر : شربت پرتقال

orangeade

<hr> معنی : اورانگوتان، بوزینه دست دراز، میمون درختی سوماترا <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) اورانگوتان (pygmaeus pongo که کمی از گوریل کوچکتر است و چهره اش مو ندارد - بومی سوماترا و برونئو) (orangoutang هم می نویسند)، میمون درختی برنئو سوماترا، نسناس، یکجور بوزینه دراز دست، آدم جنگلی

معنی : اورانگوتان، بوزینه دست دراز، میمون درختی سوماترا معانی دیگر : (جانورشناسی) اورانگوتان (pygmaeus pongo که کمی از گوریل کوچکتر است و چهره اش مو ندارد - بومی سوماترا و برونئو) (orangoutang هم می نویسند)، میمون درختی برنئو سوماترا، نسناس، یکجور بوزینه دراز دست، آدم جنگلی

orangutan

orangy or orangey

<hr> معنی : نطق، خطابه، سخن، سخنرانی <hr> معانی دیگر : گفتار، خطبه، فصاحت و بلاغت

معنی : نطق، خطابه، سخن، سخنرانی معانی دیگر : گفتار، خطبه، فصاحت و بلاغت

oration

<hr> معنی : سخنور، سخن ران، خطیب، ناطق، سخن پرداز <hr> معانی دیگر : خطابه سرای، مستدعی

معنی : سخنور، سخن ران، خطیب، ناطق، سخن پرداز معانی دیگر : خطابه سرای، مستدعی

orator

<hr> معنی : سخن آرا، خوش زبان، وابسته به سخنرانی <hr> معانی دیگر : وابسته به خطیبان و سخنوری

معنی : سخن آرا، خوش زبان، وابسته به سخنرانی معانی دیگر : وابسته به خطیبان و سخنوری

oratorical

<hr> (موسیقی) اراتوریو (موسیقی همراه با مطالب و سرودهای مذهبی)، قطعه موسیقی و اواز همراه با گفتار

(موسیقی) اراتوریو (موسیقی همراه با مطالب و سرودهای مذهبی)، قطعه موسیقی و اواز همراه با گفتار

oratorio

<hr> معنی : عبارت سازی، فصاحت، سخن سرایی، خوش زبانی، فن خطابه، فصاحت و بلاغت، سخن پردازی، شیوهسخنرانی، علم بدیع <hr> معانی دیگر : نمازخانه، خلوتگاه مذهبی، کلیسای کوچک، (کلیسای کاتولیک) انجمن کشیشان

معنی : عبارت سازی، فصاحت، سخن سرایی، خوش زبانی، فن خطابه، فصاحت و بلاغت، سخن پردازی، شیوهسخنرانی، علم بدیع معانی دیگر : نمازخانه، خلوتگاه مذهبی، کلیسای کوچک، (کلیسای کاتولیک) انجمن کشیشان

oratory

<hr> معنی : گوی، جسم کروی، بدور مدار معینی گشتن، کروی شدن، احاطه کردن، بدور چیزی گشتن <hr> معانی دیگر : کره، جسم سماوی (به ویژه خورشید و ماه و سیاره)، چشم، کره ی زمین، گردک، تیله، قبه، جغه، توپ، گندله، گوی گوهرنشان و چلیپادار (بخشی از آذین های پادشاهان اروپا)، هر چیز مدور (مانند چرخ یا دیسک یا حلقه)، گردونه، چرخه، دایره، پرهونه، (قدیمی - نجوم) مدار، (ستاره خوانی) قلمرو نفوذ ستاره یا سیاره، (قدیمی) قلمرو، حوزه ی فعالیت، به صورت کره درآوردن، گوی کردن، گندله کردن، به صورت دایره درآوردن، پرهون کردن، دایره کردن، (شعر قدیم) احاطه کردن، محاصره کردن، عالم

معنی : گوی، جسم کروی، بدور مدار معینی گشتن، کروی شدن، احاطه کردن، بدور چیزی گشتن معانی دیگر : کره، جسم سماوی (به ویژه خورشید و ماه و سیاره)، چشم، کره ی زمین، گردک، تیله، قبه، جغه، توپ، گندله، گوی گوهرنشان و چلیپادار (بخشی از آذین های پادشاهان اروپا)، هر چیز مدور (مانند چرخ یا دیسک یا حلقه)، گردونه، 

<hr> معنی : کامل، مدور، مستدیر، چرخی، گرد، کروی <hr> معانی دیگر : به شکل دایره، دایره وار، پرهون وار، به شکل کره، گوی وار، گندله وار

معنی : کامل، مدور، مستدیر، چرخی، گرد، کروی معانی دیگر : به شکل دایره، دایره وار، پرهون وار، به شکل کره، گوی وار، گندله وار

orbicular

orbicularis

<hr> معنی : دور، قلمرو، مدار، مسیر، حدقه، مسیر دوران، حدود فعالیت، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن، دور زدن <hr> معانی دیگر : (نجوم) مدار، پرگاره، گردجا، در مدار حرکت کردن، در دایره حرکت کردن، (ماهواره یا موشک و غیره) در مدار قرار دادن، در پرگاره قرار دادن، (فعالیت یا نفوذ یا علاقه و غیره) حوزه، محدوده، (کالبدشناسی) حدقه ی چشم، چشمخانه (eye socket هم می گویند)، (جانورشناسی) پوست دور چشم پرنده، فلک

معنی : دور، قلمرو، مدار، مسیر، حدقه، مسیر دوران، حدود فعالیت، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن، دور زدن معانی دیگر : (نجوم) مدار، پرگاره، گردجا، در مدار حرکت کردن، در دایره حرکت کردن، (ماهواره یا موشک و غیره) در مدار قرار دادن، در پرگاره قرار دادن، (فعالیت یا نفوذ یا علاقه و غیره) حوزه، محدوده، 

orbit

<hr> معنی : دوار، مداری <hr> معانی دیگر : مقله ای

معنی : دوار، مداری معانی دیگر : مقله ای

orbital

<hr> (کسی یا چیزی که وارد مدار می شود) مدارگرای، پرگاره گرای، پرگارهپیما

(کسی یا چیزی که وارد مدار می شود) مدارگرای، پرگاره گرای، پرگارهپیما

orbiter

<hr> گاوماهی، جانور بزرگ دریایی

گاوماهی، جانور بزرگ دریایی

orca

<hr> باغ (میوه)، باغستان، باهمیوه، شکوفه زار

باغ (میوه)، باغستان، باهمیوه، شکوفه زار

orchard

<hr> معنی : ارکستر، ارکست، جایگاه ارکست، دسته نوازندگان <hr> معانی دیگر : (تئاترهای یونان باستان) پهنه ای به شکل نیم دایره در جلو صحنه (که محل گروه سرایندگان یا chorus بود)، نیم پرهونه، (در تئاترهای امروزی) جایگاه ارکستر (در جلو و زیر صحنه) (orchestra pit هم می گویند)، (سالن تئاتر) طبقه ی هم کف، صحن اصلی، صندلی های صحن اصلی (به ویژه در چند ردیف جلو)، (موسیقی - دسته ی بزرگ نوازندگان) ارکستر

معنی : ارکستر، ارکست، جایگاه ارکست، دسته نوازندگان معانی دیگر : (تئاترهای یونان باستان) پهنه ای به شکل نیم دایره در جلو صحنه (که محل گروه سرایندگان یا chorus بود)، نیم پرهونه، (در تئاترهای امروزی) جایگاه ارکستر (در جلو و زیر صحنه) (orchestra pit هم می گویند)، (سالن تئاتر) طبقه ی هم کف، صحن اصلی، صند

orchestra

orchestra pit

<hr> وابسته به یا توسط یا همانند ارکستر، ارکستری، ارکستروار، وابسته به انجمن نوازندگان، در خور ارکستر

وابسته به یا توسط یا همانند ارکستر، ارکستری، ارکستروار، وابسته به انجمن نوازندگان، در خور ارکستر

orchestral

<hr> معنی : هماهنگ و موزون کردن، ارکست تهیه کردن، بصورت ارکست دراوردن <hr> معانی دیگر : (برای اپرا یا نمایش و غیره) آهنگ ارکستری تهیه کردن، دارای آهنگ ارکستری کردن، سامان دادن، سازماندهی کردن، هماهنگ کردن، (برای ارکستر) موسیقی نوشتن، آهنگ تصنیف یا تنظیم کردن

معنی : هماهنگ و موزون کردن، ارکست تهیه کردن، بصورت ارکست دراوردن معانی دیگر : (برای اپرا یا نمایش و غیره) آهنگ ارکستری تهیه کردن، دارای آهنگ ارکستری کردن، سامان دادن، سازماندهی کردن، هماهنگ کردن، (برای ارکستر) موسیقی نوشتن، آهنگ تصنیف یا تنظیم کردن

orchestrate

<hr> تنظیم انجمن سازی، ترتیب هم آهنگی

تنظیم انجمن سازی، ترتیب هم آهنگی

orchestration

orchestrator

<hr> معنی : رنگ ارغوانی روشن، ثعلب <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ارکیده، ثعلب (تیره ی orchidaceae از راسته ی orchidales - یک لپه ای)، گل این گیاه، (رنگ) سرخ مایل به آبی، سرخ آبی فام

معنی : رنگ ارغوانی روشن، ثعلب معانی دیگر : (گیاه شناسی) ارکیده، ثعلب (تیره ی orchidaceae از راسته ی orchidales - یک لپه ای)، گل این گیاه، (رنگ) سرخ مایل به آبی، سرخ آبی فام

واژه های حرف "o" - جملات نمونه