جملات نمونه

parkinson's law

<hr> (زمین یا بیشه ای که پارک شده یا مناسب پارک شدن است) زمین پارک

(زمین یا بیشه ای که پارک شده یا مناسب پارک شدن است) زمین پارک

parkland

<hr> معنی : بزرگراه، باغراه <hr> معانی دیگر : (شاهراهی که اطراف و وسط آن درختکاری و غیره شده است) باغ راه، پارک وی، طرفین یا وسط باغ راه

معنی : بزرگراه، باغراه معانی دیگر : (شاهراهی که اطراف و وسط آن درختکاری و غیره شده است) باغ راه، پارک وی، طرفین یا وسط باغ راه

parkway

<hr> معنی : گفتگو، طرز سخن گفتن <hr> معانی دیگر : طرز صحبت، (نگارش یا سخن) سبک، (طرز) بیان، (قدیمی) محاوره، مناظره، مکالمه

معنی : گفتگو، طرز سخن گفتن معانی دیگر : طرز صحبت، (نگارش یا سخن) سبک، (طرز) بیان، (قدیمی) محاوره، مناظره، مکالمه

parlance

<hr> (از استعداد یا هرچیز موجود) حداکثر استفاده را کردن، با مهارت به کار بردن، (قمار) مبلغ اصلی بعلاوه ی مبالغ برده را یکجا شرط بندی کردن، شرط بندی یکجا، رست زدن

(از استعداد یا هرچیز موجود) حداکثر استفاده را کردن، با مهارت به کار بردن، (قمار) مبلغ اصلی بعلاوه ی مبالغ برده را یکجا شرط بندی کردن، شرط بندی یکجا، رست زدن

parlay

<hr> معنی : گفتگو، مذاکره، مذاکره درباره صلح موقت، گفتگوی دو نفری، مذاکره کردن، گفتگو کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه با دشمن) مذاکره کردن، گردهمایی داشتن، (به ویژه با خصم یا برای حل اختلاف) مذاکره، مکالمه کردن

معنی : گفتگو، مذاکره، مذاکره درباره صلح موقت، گفتگوی دو نفری، مذاکره کردن، گفتگو کردن معانی دیگر : (به ویژه با دشمن) مذاکره کردن، گردهمایی داشتن، (به ویژه با خصم یا برای حل اختلاف) مذاکره، مکالمه کردن

parley

<hr> معنی : مجلس، پارلمان، مجلس شورا <hr> معانی دیگر : کنکاشستان، کنکاشگاه، (افغانستان) جرگه، (p بزرگ) پارلمان انگلیس، (متشکل از مجلس اعیان the house of lords و مجلس عوام the house of commons)، اعضای پارلمان، نمایندگان

معنی : مجلس، پارلمان، مجلس شورا معانی دیگر : کنکاشستان، کنکاشگاه، (افغانستان) جرگه، (p بزرگ) پارلمان انگلیس، (متشکل از مجلس اعیان the house of lords و مجلس عوام the house of commons)، اعضای پارلمان، نمایندگان

parliament

<hr> معنی : طرفدار حکومت پارلمانی، نماینده مبرز <hr> معانی دیگر : (تاریخ انگلیس - p بزرگ) هوادار پارلمان (و مخالف چارلز اول) (roundhead هم می گفتند)

معنی : طرفدار حکومت پارلمانی، نماینده مبرز معانی دیگر : (تاریخ انگلیس - p بزرگ) هوادار پارلمان (و مخالف چارلز اول) (roundhead هم می گفتند)

parliamentarian

<hr> معنی : پارلمانی، مجلسی، هواخواه مجلس <hr> معانی دیگر : وابسته به مجلس شورا، مصوبه ی پارلمانی، حکم مجلس شورا، مشروطه، استوار بر رای اکثریت نمایندگان مجلس

معنی : پارلمانی، مجلسی، هواخواه مجلس معانی دیگر : وابسته به مجلس شورا، مصوبه ی پارلمانی، حکم مجلس شورا، مشروطه، استوار بر رای اکثریت نمایندگان مجلس

parliamentary

<hr> معنی : اطاق پذیرایی، اطاق نشیمن <hr> معانی دیگر : مغازه (یا رستوران و غیره که مثل اتاق منزل تزیین شده است) (انگلیس: parlour)، (در اصل) اتاق مهمانی، اتاق پذیرایی، (قدیمی) اتاق نشیمن، (در هتل و مهمانسرا و غیره) اتاق مذاکره (اتاق کوچکی در کنار سرسرای بزرگ)، اتاق ملاقات های خصوصی، parlour اطاق نشیمن

معنی : اطاق پذیرایی، اطاق نشیمن معانی دیگر : مغازه (یا رستوران و غیره که مثل اتاق منزل تزیین شده است) (انگلیس: parlour)، (در اصل) اتاق مهمانی، اتاق پذیرایی، (قدیمی) اتاق نشیمن، (در هتل و مهمانسرا و غیره) اتاق مذاکره (اتاق کوچکی در کنار سرسرای بزرگ)، اتاق ملاقات های خصوصی، parlour اطاق نشیمن

parlor

<hr> معنی : اطاق پذیرایی، اطاق نشیمن <hr> معانی دیگر : parlor اطاق نشیمن

معنی : اطاق پذیرایی، اطاق نشیمن معانی دیگر : parlor اطاق نشیمن

parlour

parlour game

<hr> معنی : بسیار، زیرک، خطر ناک <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، سیج ناک، حیله گر، موذی، بدجنس، خیلی مهیب

معنی : بسیار، زیرک، خطر ناک معانی دیگر : (قدیمی)، سیج ناک، حیله گر، موذی، بدجنس، خیلی مهیب

parlous

<hr> وابسته به ناحیه ی پارما parma (در شمال ایتالیا)

وابسته به ناحیه ی پارما parma (در شمال ایتالیا)

parmesan

<hr> کوه پارناس (در یونان که منزلگه آپولو apollo و میوز muses بود)، شعر و شاعری، شعرا

کوه پارناس (در یونان که منزلگه آپولو apollo و میوز muses بود)، شعر و شاعری، شعرا

parnassus

<hr> معنی : محدود، بخشی، کوته نظر، بلوکی، ناحیه ای <hr> معانی دیگر : وابسته به یا واقع در بخش کلیسایی (رجوع شود به: parish)، (محدود به محل یا محله ی کوچک و محدود) محلی، کوته فکرانه، کوته بینانه، کوته اندیش، امل

معنی : محدود، بخشی، کوته نظر، بلوکی، ناحیه ای معانی دیگر : وابسته به یا واقع در بخش کلیسایی (رجوع شود به: parish)، (محدود به محل یا محله ی کوچک و محدود) محلی، کوته فکرانه، کوته بینانه، کوته اندیش، امل

parochial

<hr> مدرسه ای که از سوی کلیسای محل اداره می شود، مدرسه ی خصوصی و مذهبی، مدرسه وابسته به کلیسای بخش

مدرسه ای که از سوی کلیسای محل اداره می شود، مدرسه ی خصوصی و مذهبی، مدرسه وابسته به کلیسای بخش

parochial school

<hr> معنی : کوته نظری، محدودیت در افکار وعقاید محلی <hr> معانی دیگر : امور مربوط بناحیه یابخش کلیسایی، مج

معنی : کوته نظری، محدودیت در افکار وعقاید محلی معانی دیگر : امور مربوط بناحیه یابخش کلیسایی، مج

parochialism

<hr> معنی : استقبال شعری، تقلید مسخره امیز کردن <hr> معانی دیگر : (هنر و ادبیات) نقیضه، تقلید مضحک، نقیضه ساختن یا نوشتن، تقلید مضحک (از کسی یا اثری) کردن، ادای کسی را در آوردن، تقلید بد، دژمانش، بدمانش، تقلید در آوری، نوشته یا شعری که تقلید از سبک دیگری باشد

معنی : استقبال شعری، تقلید مسخره امیز کردن معانی دیگر : (هنر و ادبیات) نقیضه، تقلید مضحک، نقیضه ساختن یا نوشتن، تقلید مضحک (از کسی یا اثری) کردن، ادای کسی را در آوردن، تقلید بد، دژمانش، بدمانش، تقلید در آوری، نوشته یا شعری که تقلید از سبک دیگری باشد

parody

<hr> معنی : قول، گفته، کلمه <hr> معانی دیگر : (حقوق)، شفاهی، گفتاری، دهانی

معنی : قول، گفته، کلمه معانی دیگر : (حقوق)، شفاهی، گفتاری، دهانی

parol

<hr> معنی : عفو مشروط، قول شرف، قول مردانه، بقید قول شرف آزاد ساختن <hr> معانی دیگر : (در اصل) قول شرف (به ویژه قول اسیر جنگی که در عوض آزادی از شرکت مجدد در جنگ خودداری خواهد کرد)، شروط مربوط به قول شرف، پیروی از قول شرف، (حقوق) آزادی به قید التزام، آزادی زندانی به شرط آنکه تا مدت معین محدودیت ها و شرایط معینی را رعایت کند، (مهجور - ارتش) اسم عبور، اسم شب، (حقوق) به قید التزام آزاد کردن، با قول نیک رفتاری آزاد کردن، ازادی زندانیان واسرا بقیدقول شرف، بقید قول شرف ازادساختن، قول شرف داده درمورد زندانی واسیر

معنی : عفو مشروط، قول شرف، قول مردانه، بقید قول شرف آزاد ساختن معانی دیگر : (در اصل) قول شرف (به ویژه قول اسیر جنگی که در عوض آزادی از شرکت مجدد در جنگ خودداری خواهد کرد)، شروط مربوط به قول شرف، پیروی از قول شرف، (حقوق) آزادی به قید التزام، آزادی زندانی به شرط آنکه تا مدت معین محدودیت ها و شرایط معی

parole

<hr> کسی که به قید التزام از زندان آزاد شده است

کسی که به قید التزام از زندان آزاد شده است

parolee

paronychia

<hr> معنی : غده بناگوشی، وابسته بغده بزاق زیر گوش <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی)، بناگوشی، وابسته به هریک از دوغده ی بزاقی (که در جلو گوش قرار دارند)

معنی : غده بناگوشی، وابسته بغده بزاق زیر گوش معانی دیگر : (کالبد شناسی)، بناگوشی، وابسته به هریک از دوغده ی بزاقی (که در جلو گوش قرار دارند)

parotid

parotid gland

<hr> معنی : گوشک، اریون، التهاب غدد بناگوشی <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، بناگوش تبسی، آماس بناگوش، طب اریون

معنی : گوشک، اریون، التهاب غدد بناگوشی معانی دیگر : (پزشکی)، بناگوش تبسی، آماس بناگوش، طب اریون

parotitis

parousia

<hr> معنی : تشنج، گهگیری، حمله ناگهانی مرض <hr> معانی دیگر : (خنده یا عطسه یا خشم و غیره) شور، فوران، ستهمی، (پزشکی) گهگیری، حمله (ناگهان و معمولا مکرر)، فراتک، طب گهگیری، حمله ناگهانی مر­

معنی : تشنج، گهگیری، حمله ناگهانی مرض معانی دیگر : (خنده یا عطسه یا خشم و غیره) شور، فوران، ستهمی، (پزشکی) گهگیری، حمله (ناگهان و معمولا مکرر)، فراتک، طب گهگیری، حمله ناگهانی مر­

paroxysm

<hr> نوبتی، تشنجی، طغیانی، سخت شدید

نوبتی، تشنجی، طغیانی، سخت شدید

paroxysmal

<hr> معنی : آجر موزاییک، اجر چوبی کف اطاق، محل ارکسترنمایش، پایین صحنه، با چوب فرش کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا - سالن تئاتر و سینما و غیره) صحن سالن (نه بالکن ها وغیره)، بخش جلو صحنه (orchestra هم می گویند)، صندلی های جلو صحنه، (کف اتاق و غیره) پارکت، کف پوش (چوبی)، چوب فرش، اجر موزاییک

معنی : آجر موزاییک، اجر چوبی کف اطاق، محل ارکسترنمایش، پایین صحنه، با چوب فرش کردن معانی دیگر : (امریکا - سالن تئاتر و سینما و غیره) صحن سالن (نه بالکن ها وغیره)، بخش جلو صحنه (orchestra هم می گویند)، صندلی های جلو صحنه، (کف اتاق و غیره) پارکت، کف پوش (چوبی)، چوب فرش، اجر موزاییک

parquet

parr

<hr> معنی : خائن به مین، قاتل والدین، پدر کش <hr> معانی دیگر : پدر کشی، کشتن پدر یا مادر یا خویشاوند نزدیک، خائن به میهن

معنی : خائن به مین، قاتل والدین، پدر کش معانی دیگر : پدر کشی، کشتن پدر یا مادر یا خویشاوند نزدیک، خائن به میهن

parricide

<hr> معنی : هدف، طوطی، طوطی وار گفتن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) طوطی (راسته ی psittaciformes)، آدم مقلد، مانشگر

معنی : هدف، طوطی، طوطی وار گفتن معانی دیگر : (جانور شناسی) طوطی (راسته ی psittaciformes)، آدم مقلد، مانشگر

parrot

<hr> (جانور شناسی) طوطی ماهی (تیره ی scaridae که استوایی و رنگارنگ است)

(جانور شناسی) طوطی ماهی (تیره ی scaridae که استوایی و رنگارنگ است)

parrotfish

<hr> معنی : دفع کردن حمله حریف، دفع حمله، دورسازی، دور کردن، طفره رفتن <hr> معانی دیگر : (در مقابل ضربه یا فرود شمشیر و غیره) جا خالی دادن، دفع کردن، (پرسش یا انتقاد و غیره) طفره رفتن، (با زرنگی) بلا جواب گذاشتن، خود را به کوچه ی علی چپ زدن، از زیر سئوال در رفتن، جاخالی، دفاع، پدافند

معنی : دفع کردن حمله حریف، دفع حمله، دورسازی، دور کردن، طفره رفتن معانی دیگر : (در مقابل ضربه یا فرود شمشیر و غیره) جا خالی دادن، دفع کردن، (پرسش یا انتقاد و غیره) طفره رفتن، (با زرنگی) بلا جواب گذاشتن، خود را به کوچه ی علی چپ زدن، از زیر سئوال در رفتن، جاخالی، دفاع، پدافند

parry

pars

<hr> معنی : تجزیه کردن، تجزیه شدن، جمله را تجزیه کردن <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) تجزیه کردن، (جمله یا عبارت یا واژه را از نظر دستوری) فراکافت کردن، تقطیع کردن، اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن

معنی : تجزیه کردن، تجزیه شدن، جمله را تجزیه کردن معانی دیگر : (دستور زبان) تجزیه کردن، (جمله یا عبارت یا واژه را از نظر دستوری) فراکافت کردن، تقطیع کردن، اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن

parse

parser

<hr> معنی : خسیس، ممسک، صرفه جو <hr> معانی دیگر : خسیس، ممسک، صرفه جو

معنی : خسیس، ممسک، صرفه جو معانی دیگر : خسیس، ممسک، صرفه جو

parsimonious

<hr> معنی : خست، صرفه جویی، امساک، کم خرجی، خسیسی <hr> معانی دیگر : خست، امساک، صرفه جویی، کم خرجی

معنی : خست، صرفه جویی، امساک، کم خرجی، خسیسی معانی دیگر : خست، امساک، صرفه جویی، کم خرجی

parsimony

<hr> معنی : تجزیه <hr> معانی دیگر : تجزیه

معنی : تجزیه معانی دیگر : تجزیه

parsing

<hr> معنی : جعفری <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) جعفری (petroselinum hortense از خانواده ی umbel)

معنی : جعفری معانی دیگر : (گیاه شناسی) جعفری (petroselinum hortense از خانواده ی umbel)

parsley

parsleyed

<hr> معنی : هویج وحشی، زردک وحشی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) زردک (pastinaca sativa از خانواده ی umbel که ریشه ی آن خوراکی است)

معنی : هویج وحشی، زردک وحشی معانی دیگر : (گیاه شناسی) زردک (pastinaca sativa از خانواده ی umbel که ریشه ی آن خوراکی است)

parsnip

<hr> معنی : کشیش بخش <hr> معانی دیگر : (کلیسای انگلیکان) کشیش کلیسای محل (rector هم می گویند)

معنی : کشیش بخش معانی دیگر : (کلیسای انگلیکان) کشیش کلیسای محل (rector هم می گویند)

parson

<hr> معنی : قلمرو کشیش بخش، مفر کشیش بخش <hr> معانی دیگر : خانه ی کشیش (که معمولا متعلق به کلیسا است)

معنی : قلمرو کشیش بخش، مفر کشیش بخش معانی دیگر : خانه ی کشیش (که معمولا متعلق به کلیسا است)

parsonage

<hr> معنی : جزء، قطعه، پاره، بخش، پا، نقطه، عضو، برخه، شقه، نصیب، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر، تفکیک شدن، جدا شدن، تقسیم کردن، تفکیک کردن، جدا کردن <hr> معانی دیگر : قسمت، جز، بهر، ورشیم، دانگ، (بدن) عضو، اندام، (جمع) اندام های تناسلی و مقعد، شرمگاهان، (نمایش و موسیقی و غیره) نقش، رل، سهم، (معمولا جمع) ناحیه (نواحی)، سرزمین، منطقه، سو، طرف، جانب، پیمانه، گیروانه، برابر، استعداد، توانایی، جربزه، (شانه کردن گیسو) خط مو، فرق، (فرق) باز کردن، بخش کردن، (به قطعات مجزا) تقسیم کردن، جدا کردن یا شدن، منشعب کردن یا شدن، سوا کردن، نسبی، وابسته به یک بخش، تا اندازه ای، (معمولا با: from) عزیمت کردن، رهسپار شدن، مردن، (ریاضی) جز (اجزای) عدد، خرد، عنصراصلی، مکان، مقسوم

معنی : جزء، قطعه، پاره، بخش، پا، نقطه، عضو، برخه، شقه، نصیب، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر، تفکیک شدن، جدا شدن، تقسیم کردن، تفکیک کردن، جدا کردن معانی دیگر : قسمت، جز، بهر، ورشیم، دانگ، (بدن) عضو، اندام، (جمع) اندام های تناسلی و مقعد، شرمگاهان، (نمایش و موسیقی و غیره) نقش،

part

<hr> بخش عمده و اساسی چیزی، جز لازم، جز لاینفک، بخش جدانشدنی

بخش عمده و اساسی چیزی، جز لازم، جز لاینفک، بخش جدانشدنی

واژه های حرف "p" - جملات نمونه