جملات نمونه

<hr> معنی : شاید، اتفاقا، گویا، ممکن است، توان بود <hr> معانی دیگر : چه بسا، (کاشانی) گاهست، در حدود، تقریبا، (معمولا p بزرگ) زندگی پس از مرگ، حدس، تخمین، تصور

معنی : شاید، اتفاقا، گویا، ممکن است، توان بود معانی دیگر : چه بسا، (کاشانی) گاهست، در حدود، تقریبا، (معمولا p بزرگ) زندگی پس از مرگ، حدس، تخمین، تصور

perhaps

<hr> معنی : پری <hr> معانی دیگر : (از ریشه فارسی)، (اسطوره ی ایرانی) پری، پیشوند:، اطراف، پیرا -، دور -، برون [periscope]، فرشته

معنی : پری معانی دیگر : (از ریشه فارسی)، (اسطوره ی ایرانی) پری، پیشوند:، اطراف، پیرا -، دور -، برون [periscope]، فرشته

peri

<hr> (گیاه شناسی) گلپوش (floral envelope هم می گویند)، پوشش گل

(گیاه شناسی) گلپوش (floral envelope هم می گویند)، پوشش گل

perianth

<hr> وابسته به برون شامه دل

pericardial

<hr> معنی : پریکاردیت، اماس برون شامه قلب <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پیرادل تبسی، التهاب برون شامه ی قلب، آبشامه، پریکارد، طب پریکاردیت

معنی : پریکاردیت، اماس برون شامه قلب معانی دیگر : (پزشکی) پیرادل تبسی، التهاب برون شامه ی قلب، آبشامه، پریکارد، طب پریکاردیت

pericarditis

<hr> معنی : برون شامه دل، غشاء خارجی قلب، اطراف قلب <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) پیرا دل، برون شامه ی قلب، آبشامه، پریکارد

معنی : برون شامه دل، غشاء خارجی قلب، اطراف قلب معانی دیگر : (کالبد شناسی) پیرا دل، برون شامه ی قلب، آبشامه، پریکارد

pericardium

<hr> (گیاه شناسی) پیرابر، غلاف، دوربر

(گیاه شناسی) پیرابر، غلاف، دوربر

pericarp

<hr> پریکلس (دولتمرد آتنی)

pericles

<hr> (گیاه شناسی) پیراپوست، پوست برونی، پوست اطراف

(گیاه شناسی) پیراپوست، پوست برونی، پوست اطراف

periderm

<hr> (گوهر شناسی) زبرجد سبز، زبر جد

(گوهر شناسی) زبرجد سبز، زبر جد

peridot

<hr> (سنگ شناسی) پری دوتیت

peridotite

<hr> معنی : حضیض <hr> معانی دیگر : (نجوم) حضیض، حضیض زمین، حضی­ نقطه ای از مدار سیاره که بزمین نزدیکترباشد

معنی : حضیض معانی دیگر : (نجوم) حضیض، حضیض زمین، حضی­ نقطه ای از مدار سیاره که بزمین نزدیکترباشد

perigee

<hr> معنی : حضیض خورشید، سمت الشمس، نقطهالراس <hr> معانی دیگر : (نجوم) حضیض خورشیدین، نزدین، حضی­ خورشید

معنی : حضیض خورشید، سمت الشمس، نقطهالراس معانی دیگر : (نجوم) حضیض خورشیدین، نزدین، حضی­ خورشید

perihelion

<hr> معنی : مخاطره، خطر، بیم زیان، در خطر انداختن، در خطر بودن <hr> معانی دیگر : سیج، به خطر انداختن، به مخاطره انداختن، مسئولیت

معنی : مخاطره، خطر، بیم زیان، در خطر انداختن، در خطر بودن معانی دیگر : سیج، به خطر انداختن، به مخاطره انداختن، مسئولیت

peril

<hr> معنی : خطر ناک، مخاطره امیز، در مخاطره <hr> معانی دیگر : پر مخاطره، سیجناک

معنی : خطر ناک، مخاطره امیز، در مخاطره معانی دیگر : پر مخاطره، سیجناک

perilous

perilously

perilymph

<hr> معنی : پیرامون، محیط، فضای احاطه کننده <hr> معانی دیگر : اطراف، دور، دورادور، پرگیر، جوانب، (نظامی) مرز پدافندی، محدوده ی دفاعی، حد برونی، (پزشکی) تورینه سنج، دستگاه سنجش شبکیه

معنی : پیرامون، محیط، فضای احاطه کننده معانی دیگر : اطراف، دور، دورادور، پرگیر، جوانب، (نظامی) مرز پدافندی، محدوده ی دفاعی، حد برونی، (پزشکی) تورینه سنج، دستگاه سنجش شبکیه

perimeter

<hr> (چشم پزشکی) تورینه سنجی، سنجش شبکیه ی چشم با دستگاه مخصوص، اندازه گیری میدان بینایی، سنجش میدان دید

(چشم پزشکی) تورینه سنجی، سنجش شبکیه ی چشم با دستگاه مخصوص، اندازه گیری میدان بینایی، سنجش میدان دید

perimetry

<hr> (وابسته به کمی پیش و کمی پس از زایمان) پیرازایشی

(وابسته به کمی پیش و کمی پس از زایمان) پیرازایشی

perinatal

perineal

<hr> (کالبد شناسی) پیراوازنش، میاندوراه (فاصله ی میان مقعد و آلت تناسلی)، عجان، محل عجان

(کالبد شناسی) پیراوازنش، میاندوراه (فاصله ی میان مقعد و آلت تناسلی)، عجان، محل عجان

perineum

<hr> معنی : حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی <hr> معانی دیگر : دوران، زمانه، عهد، (آموزش) زنگ، بخش، ساعت درس، (زنان) قاعدگی، طمث، حیض، عادت ماهانه، رگل، خاتمه، (زمین شناسی) دوره (با: دوران era و دور epoch فرق دارد)، (دستور زبان) جمله، جمله ی کامل، (نقطه گذاری) نقطه، (ریاضی) ممیز، (مبل و جامه و غیره) وابسته به دوره ی بخصوصی، قدیمی، (ندا) همین !، همین و بس !، و السلام !، (پزشکی) دوران بیماری، رجوع شود به: periodic sentence، (فیزیک) گردش، پس گشت، زمان چرخه، دوره ی تناوب، فاصله ی زمانی، مکک، طمک

معنی : حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی معانی دیگر : دوران، زمانه، عهد، (آموزش) زنگ، بخش، ساعت درس، (زنان) قاعدگی، طمث، حیض، عادت م

period

<hr> معنی : متناوب، نوبتی، دوری، نوبت دار، دورهای <hr> معانی دیگر : ادواری، دورانی، باز آیند، بازگشتی، چرخه ای، گهگاهی، پستایی، تناوبی، مکرر، بازآینده

معنی : متناوب، نوبتی، دوری، نوبت دار، دورهای معانی دیگر : ادواری، دورانی، باز آیند، بازگشتی، چرخه ای، گهگاهی، پستایی، تناوبی، مکرر، بازآینده

periodic

<hr> (شیمی) قانون تناوبی نسبی عناصر، اصل پستایش

(شیمی) قانون تناوبی نسبی عناصر، اصل پستایش

periodic law

periodic sentence

<hr> جدول تناوبی، جدول مندلیف، جدول دوره ای، سمیره ی پستایشی

جدول تناوبی، جدول مندلیف، جدول دوره ای، سمیره ی پستایشی

periodic table

<hr> معنی : نشریه دورهای، مجله یا نشریه، نوبتی، دورهای، گاهنامه <hr> معانی دیگر : وابسته به ماهنامه (و فصلنامه و غیره)، (علمی و پژوهشی) هفته نامه، ماهنامه، فصلنامه، مجله

معنی : نشریه دورهای، مجله یا نشریه، نوبتی، دورهای، گاهنامه معانی دیگر : وابسته به ماهنامه (و فصلنامه و غیره)، (علمی و پژوهشی) هفته نامه، ماهنامه، فصلنامه، مجله

periodical

<hr> معنی : در فواصل معین، بصورت دورهای <hr> معانی دیگر : گهگاه، گاه گاهی، هر چند وقت یکبار، (در زمان های معین) متناوبا، مرتب، مرتبا

معنی : در فواصل معین، بصورت دورهای معانی دیگر : گهگاه، گاه گاهی، هر چند وقت یکبار، (در زمان های معین) متناوبا، مرتب، مرتبا

periodically

<hr> معنی : دوره، تناوب، نوبت، دوری، حالت تناوبی <hr> معانی دیگر : دوره ای بودن، دورگی، (برق) فرکانس، بسامد

معنی : دوره، تناوب، نوبت، دوری، حالت تناوبی معانی دیگر : دوره ای بودن، دورگی، (برق) فرکانس، بسامد

periodicity

<hr> تقسیم بندی (تاریخ یا رویدادها) بر حسب دوره و زمان، دوران بندی

تقسیم بندی (تاریخ یا رویدادها) بر حسب دوره و زمان، دوران بندی

periodization

<hr> وابسته به لثه ها، لثوی، (دندان پزشکی)، واقع در اطراف دندان ها، پیرادندانی، ضریع دندانی

وابسته به لثه ها، لثوی، (دندان پزشکی)، واقع در اطراف دندان ها، پیرادندانی، ضریع دندانی

periodontal

periodontal disease

<hr> (با فعل مفرد - بخشی از دندانپزشکی که با بیماری های لثه و فک سروکار دارد) پیرا دندانپزشکی، مبحک امرا­ لثه وبافت های محافظ اطراف دندان

(با فعل مفرد - بخشی از دندانپزشکی که با بیماری های لثه و فک سروکار دارد) پیرا دندانپزشکی، مبحک امرا­ لثه وبافت های محافظ اطراف دندان

periodontics

periodontist

<hr> (دندانپزشکی) التهاب لثه، لثه تبسی

(دندانپزشکی) التهاب لثه، لثه تبسی

periodontitis

periodontium

<hr> ضریعی، واقع در اطراف ضریع استخوان

ضریعی، واقع در اطراف ضریع استخوان

periosteal

<hr> معنی : ضریع استخوان، پوشش استخوان <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) پیرا استخوان، دور ناخنی

معنی : ضریع استخوان، پوشش استخوان معانی دیگر : (کالبد شناسی) پیرا استخوان، دور ناخنی

periosteum

<hr> (پزشکی) آماس پیرا استخوان، التهاب ضریع، طب اماس پوشش یا ضریع استخوان

(پزشکی) آماس پیرا استخوان، التهاب ضریع، طب اماس پوشش یا ضریع استخوان

periostitis

<hr> معنی : دوره گرد، پیاده رو، راه رونده، وابسته به فلسفه ارسطو، گردش کننده، متحرک <hr> معانی دیگر : (p بزرگ) وابسته به فلسفه و پیروان ارسطو، ارسطویی، وابسته به آیین مشا، رهرو، جنبا، سیار، سالک

معنی : دوره گرد، پیاده رو، راه رونده، وابسته به فلسفه ارسطو، گردش کننده، متحرک معانی دیگر : (p بزرگ) وابسته به فلسفه و پیروان ارسطو، ارسطویی، وابسته به آیین مشا، رهرو، جنبا، سیار، سالک

peripatetic

<hr> معنی : خارجی، پیرامونی، جنبی، دورهای، ثانوی، وابسته به محیط <hr> معانی دیگر : برونی، غیر مرکزی، جلدی، وابسته به سطح بدن، فرعی، پهلویی، وابسته به پیرامون، محیطی

معنی : خارجی، پیرامونی، جنبی، دورهای، ثانوی، وابسته به محیط معانی دیگر : برونی، غیر مرکزی، جلدی، وابسته به سطح بدن، فرعی، پهلویی، وابسته به پیرامون، محیطی

peripheral

peripheral device

<hr> دید جنبی، دید پیرامون

peripheral vision

peripherally

<hr> معنی : پیرامون، دوره، محیط، حدود، جنب، سطح بدن <hr> معانی دیگر : مرز، حد، کران، حاشیه، سطح خارجی، برونه، رویه، حول و حوش، اطراف، جوانب، کناره، حوالی، محیط (perimeter هم می گویند)، چنبر

معنی : پیرامون، دوره، محیط، حدود، جنب، سطح بدن معانی دیگر : مرز، حد، کران، حاشیه، سطح خارجی، برونه، رویه، حول و حوش، اطراف، جوانب، کناره، حوالی، محیط (perimeter هم می گویند)، چنبر

periphery

<hr> معنی : دارای حشو و زوائد، دارای الفاظ زائد <hr> معانی دیگر : دارای اطناب، درازگویانه

معنی : دارای حشو و زوائد، دارای الفاظ زائد معانی دیگر : دارای اطناب، درازگویانه

periphrastic

<hr> معنی : پریسکوپ، پیرامون بین <hr> معانی دیگر : (در زیر دریایی و غیره) پریسکوپ، پیرانما، دوربین زیر دریایی مخصوص مشاهده اشیاء روی سطح اب

معنی : پریسکوپ، پیرامون بین معانی دیگر : (در زیر دریایی و غیره) پریسکوپ، پیرانما، دوربین زیر دریایی مخصوص مشاهده اشیاء روی سطح اب

واژه های حرف "p" - جملات نمونه