جملات نمونه

<hr> معنی : پیشرو، چابک سوار نامهرسان، چاپار، راهنما یا یساول پست، نوعی کلاه زنانه <hr> معانی دیگر : postil(l)ion جلو دار، کسیکه روى اسب چپ گردونه اى سوار میشود <hr> postillion راهنما یا یساول پست، منادی

معنی : پیشرو، چابک سوار نامهرسان، چاپار، راهنما یا یساول پست، نوعی کلاه زنانه معانی دیگر : postil(l)ion جلو دار، کسیکه روى اسب چپ گردونه اى سوار میشود postillion راهنما یا یساول پست، منادی

postilion

<hr> (وابسته به اجتماع پیشرفته ای که پایه ی اقتصادی آن به جای صنایع سنگین بر خدمات و تکنولوژی و کامپیوتر استوار است) پس صنعتی،فراصنعتی

(وابسته به اجتماع پیشرفته ای که پایه ی اقتصادی آن به جای صنایع سنگین بر خدمات و تکنولوژی و کامپیوتر استوار است) پس صنعتی،فراصنعتی

postindustrial

<hr> (noun) تعیین محل ماموریت ثبت، دردفتر

(noun) تعیین محل ماموریت ثبت، دردفتر

posting

<hr> معنی : نامه رسان، پستچی <hr> معانی دیگر : نامه رسان (mail carrier و mailman هم می گویند)، فراش پست

معنی : نامه رسان، پستچی معانی دیگر : نامه رسان (mail carrier و mailman هم می گویند)، فراش پست

postman

<hr> معنی : مهر باطله تمبر پست، اثر مهر تمبر، تمبر را بوسیله مهر باطل کردن <hr> معانی دیگر : (با زدن مهر تمبر را) باطل کردن، مهر پست، مهری که تمبر را باطل می کند

معنی : مهر باطله تمبر پست، اثر مهر تمبر، تمبر را بوسیله مهر باطل کردن معانی دیگر : (با زدن مهر تمبر را) باطل کردن، مهر پست، مهری که تمبر را باطل می کند

postmark

postmarked

<hr> معنی : رئیس پست، رئیس پست خانه <hr> معانی دیگر : (در اصل) متصدی اسب های چاپاری

معنی : رئیس پست، رئیس پست خانه معانی دیگر : (در اصل) متصدی اسب های چاپاری

postmaster

<hr> (نادر - زن) رییس پستخانه

(نادر - زن) رییس پستخانه

postmistress

<hr> (به ویژه ادبیات و هنر) فرامدرن، فرانوین (postmodernist هم می گویند)

(به ویژه ادبیات و هنر) فرامدرن، فرانوین (postmodernist هم می گویند)

postmodern

postmodernist

<hr> واقع در یا مربوط به عقب بینی، فلش پشت سورا&nbsp; بینی سوسمار

واقع در یا مربوط به عقب بینی، فلش پشت سورا بینی سوسمار

postnasal

<hr> معنی : وابسته به بعد از تولد <hr> معانی دیگر : پس از تولد (به ویژه در چند روز اول)، پس زایشی

معنی : وابسته به بعد از تولد معانی دیگر : پس از تولد (به ویژه در چند روز اول)، پس زایشی

postnatal

<hr> معنی : پس از عمل جراحی <hr> معانی دیگر : وابسته به دوران پس از جراحی (به ویژه چند روز اول)، پس برمانی

معنی : پس از عمل جراحی معانی دیگر : وابسته به دوران پس از جراحی (به ویژه چند روز اول)، پس برمانی

postoperative

<hr> (نامه ی پستی و غیره) هزینه ی پست که از پیش پرداخت شده، پیش پرداخته، مخارج پستی قبلا پرداخت شده، پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود

(نامه ی پستی و غیره) هزینه ی پست که از پیش پرداخت شده، پیش پرداخته، مخارج پستی قبلا پرداخت شده، پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود

postpaid

<hr> وابسته به پس از زایمان (به ویژه روز اول)، پس زایمانی، لاتین پس از وضع حمل

وابسته به پس از زایمان (به ویژه روز اول)، پس زایمانی، لاتین پس از وضع حمل

postpartum

<hr> معنی : موکول کردن، تاخیر کردن، عقب انداختن، بتعویق انداختن، معوق گذاردن، پست تر دانستن، موکول ببعد کردن، معوق کردن <hr> معانی دیگر : به تعویق انداختن، به بعد موکول کردن، واپس انداختن، واپساندن، درنگاندن، (دستور زبان) در آخر جمله قرار دادن، در درجه دوم گذاشتن

معنی : موکول کردن، تاخیر کردن، عقب انداختن، بتعویق انداختن، معوق گذاردن، پست تر دانستن، موکول ببعد کردن، معوق کردن معانی دیگر : به تعویق انداختن، به بعد موکول کردن، واپس انداختن، واپساندن، درنگاندن، (دستور زبان) در آخر جمله قرار دادن، در درجه دوم گذاشتن

postpone

<hr> معنی : معوق، موکول

postponed

<hr> معنی : تاخیر، تعویق، تاخیر اندازی <hr> معانی دیگر : موکول ببعد کردن

معنی : تاخیر، تعویق، تاخیر اندازی معانی دیگر : موکول ببعد کردن

postponement

<hr> معنی : بعد از نهار، بعد از ضیافت، بعد از صرف شام <hr> معانی دیگر : پس از خوراک (به ویژه ی پس از شام)، بعد از غذا

معنی : بعد از نهار، بعد از ضیافت، بعد از صرف شام معانی دیگر : پس از خوراک (به ویژه ی پس از شام)، بعد از غذا

postprandial

posts

<hr> معنی : ضمیمه، ضمیمه کتاب، ذیل نامه <hr> معانی دیگر : پی نوشت، پس نوشت، یادداشت الحاقی اخر نامه یا کتاب، ضمیمه کتاب مخفف ان، p است

معنی : ضمیمه، ضمیمه کتاب، ذیل نامه معانی دیگر : پی نوشت، پس نوشت، یادداشت الحاقی اخر نامه یا کتاب، ضمیمه کتاب مخفف ان، p است

postscript

<hr> معنی : جدید الورود، نامزد جدید، نامزد ورود بخدمت کلیسا <hr> معانی دیگر : (نهادهای مذهبی) داوطلب ورود

معنی : جدید الورود، نامزد جدید، نامزد ورود بخدمت کلیسا معانی دیگر : (نهادهای مذهبی) داوطلب ورود

postulant

<hr> معنی : ادعا، درخواست، انگاره، تقاضا، قیاس منطقی، پذیره، مسلم فرض کردن، فرض نمودن، لازم دانستن، قیاس منطقی کردن <hr> معانی دیگر : اصل قرار دادن، مبنا قرار دادن، بدیهی پنداشتن، بنداشت کردن، مطالبه کردن، ادعا کردن، داعیه داشتن، فرض، (قضیه) حکم، چیز بدیهی، امرمسلم، فرض مسلم، پیش گزارده، بن انگاره، اصل موضوع، بنشت، پیش بر نهش، بدیهی شمرده، فر­ نمودن

معنی : ادعا، درخواست، انگاره، تقاضا، قیاس منطقی، پذیره، مسلم فرض کردن، فرض نمودن، لازم دانستن، قیاس منطقی کردن معانی دیگر : اصل قرار دادن، مبنا قرار دادن، بدیهی پنداشتن، بنداشت کردن، مطالبه کردن، ادعا کردن، داعیه داشتن، فرض، (قضیه) حکم، چیز بدیهی، امرمسلم، فرض مسلم، پیش گزارده، بن انگاره، اصل موضوع،

postulate

<hr> معنی : قیاس منطقی، بدیهی شمردن <hr> معانی دیگر : قیاس منطقی، بدیهی شمردن

معنی : قیاس منطقی، بدیهی شمردن معانی دیگر : قیاس منطقی، بدیهی شمردن

postulation

<hr> معنی : کیفیتی، وضعی <hr> معانی دیگر : وضعی، کیفیتی

معنی : کیفیتی، وضعی معانی دیگر : وضعی، کیفیتی

postural

<hr> معنی : وضع، حالت، مزاج، چگونگی، پز، طرز ایستادن یا قرار گرفتن، خود نمایی کردن، قرار دادن <hr> معانی دیگر : طرز قرار گیری بدن هنگام نشستن یا ایستادن، اندام نهش، نهش، وضع فکری، طرز تفکر، نگرش، گرایش، ژست، قیافه گیری، اداواطوار، در وضع یا حالت خاصی قرار دادن، نهش کردن

معنی : وضع، حالت، مزاج، چگونگی، پز، طرز ایستادن یا قرار گرفتن، خود نمایی کردن، قرار دادن معانی دیگر : طرز قرار گیری بدن هنگام نشستن یا ایستادن، اندام نهش، نهش، وضع فکری، طرز تفکر، نگرش، گرایش، ژست، قیافه گیری، اداواطوار، در وضع یا حالت خاصی قرار دادن، نهش کردن

posture

posturing

<hr> معنی : بعد از جنگ <hr> معانی دیگر : پس از جنگ

معنی : بعد از جنگ معانی دیگر : پس از جنگ

postwar

<hr> معنی : دسته گل، کلمات حک شده بر انگشتری <hr> معانی دیگر : (در اصل) مطلب حک شده بر انگشتر

معنی : دسته گل، کلمات حک شده بر انگشتری معانی دیگر : (در اصل) مطلب حک شده بر انگشتر

posy

<hr> معنی : قابلمه، دیگ، سبو، گلدان، کتری، دیگچه، قوری، اب پاش، ماری جوانا وسایرمواد مخدره، هر چیز برجسته و دیگ مانند، در گلدان گذاشتن، در گلدان محفوظ داشتن، در دیگ پختن <hr> معانی دیگر : (ظرف گرد به هر اندازه و از فلز یا سفال یاشیشه) دیگ، کرنگ، کماجدان، دیزی، پاتیل، لوید، بستو، یک کوزه می (یا مشروب الکلی دیگر)، در دیگ یا گلدان و غیره گذاشتن، ظرف و محتوای آن، رجوع شود به: potful، مشروب (الکلی)، (خودمانی - با: the) مستراح، (خودمانی - قمار) همه ی پول شرط بندی شده، مبلغ روی میز، (بازی ورق) بانک، گلدان (flowerpot هم می گوینـد)، (عامیانه)potshot رجوع شود به:، شکم گنده (رجوع شود به: potbelly)، در بستو و غیره نگهداری کردن، در دیگ و غیره پختن، (با تفنگ) شکار کردن، تیر اندازی کردن، (عامیانه) به دست آوردن، گیر آوردن، گیر انداختن، پول هنگفت، (خودمانی) ماری جوانا

معنی : قابلمه، دیگ، سبو، گلدان، کتری، دیگچه، قوری، اب پاش، ماری جوانا وسایرمواد مخدره، هر چیز برجسته و دیگ مانند، در گلدان گذاشتن، در گلدان محفوظ داشتن، در دیگ پختن معانی دیگر : (ظرف گرد به هر اندازه و از فلز یا سفال یاشیشه) دیگ، کرنگ، کماجدان، دیزی، پاتیل، لوید، بستو، یک کوزه می (یا مشروب الکلی دیگ

<hr> معنی : مشروب، اشامیدنی، قابل شرب، نوشیدنی <hr> معانی دیگر : قابل نوشیدن، نوش پذیر، آشامیدنی

معنی : مشروب، اشامیدنی، قابل شرب، نوشیدنی معانی دیگر : قابل نوشیدن، نوش پذیر، آشامیدنی

potable

<hr> معنی : پتاس، پتاس محرق، شخار خاکستر <hr> معانی دیگر : (شیمی) پتاس (به ویژه: potassium carbonate و potassium hydroxide)، کربنات دو سود مشتق ازخاکستر چوب، پتاس زدن به

معنی : پتاس، پتاس محرق، شخار خاکستر معانی دیگر : (شیمی) پتاس (به ویژه: potassium carbonate و potassium hydroxide)، کربنات دو سود مشتق ازخاکستر چوب، پتاس زدن به

potash

<hr> معنی : پتاسیم <hr> معانی دیگر : (شیمی) پتاسیم (نشان اتمی: k، وزن اتمی: 39/0983، شماره ی اتمی: 19، چگالی: 0/86، نقطه ی گداز: 63/2c، نقطه ی جوش: 760c)

معنی : پتاسیم معانی دیگر : (شیمی) پتاسیم (نشان اتمی: k، وزن اتمی: 39/0983، شماره ی اتمی: 19، چگالی: 0/86، نقطه ی گداز: 63/2c، نقطه ی جوش: 760c)

potassium

<hr> معنی : سیانور <hr> معانی دیگر : (شیمی) سیانید پتاسیم (ترکیب زهرین و سفید و بلورین به فرمول kcn)

معنی : سیانور معانی دیگر : (شیمی) سیانید پتاسیم (ترکیب زهرین و سفید و بلورین به فرمول kcn)

potassium cyanide

<hr> معنی : جرعه، نوش، افراط در شرب، شرب <hr> معانی دیگر : عمل آشامیدن، آشامش، باده گساری، (به ویژه مشروب الکلی) قلپ، نوشیدن

معنی : جرعه، نوش، افراط در شرب، شرب معانی دیگر : عمل آشامیدن، آشامش، باده گساری، (به ویژه مشروب الکلی) قلپ، نوشیدن

potation

<hr> معنی : سیب زمینی، انواع سیب زمینی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بته ی سیب زمینی (solanum tuberosum از خانواده ی nightshade)

معنی : سیب زمینی، انواع سیب زمینی معانی دیگر : (گیاه شناسی) بته ی سیب زمینی (solanum tuberosum از خانواده ی nightshade)

potato

<hr> سیب زمینی سرخ شده، چیپس (انگلیس: potato crisp)، باریکه سیب زمینی سر&nbsp; کرده، چیپز

سیب زمینی سرخ شده، چیپس (انگلیس: potato crisp)، باریکه سیب زمینی سر کرده، چیپز

potato chip

potato salad

potatoes

<hr> شکم دار، زمبه دار، شکم گنده، (مشهدی) قتل، دارای شکم گنده، شکم گنده

شکم دار، زمبه دار، شکم گنده، (مشهدی) قتل، دارای شکم گنده، شکم گنده

potbellied

<hr> شکم بیرون زده، شکم خیک مانند، شکم گنده، ادم شکم گنده، شکم گنده

شکم بیرون زده، شکم خیک مانند، شکم گنده، ادم شکم گنده، شکم گنده

potbelly

<hr> معنی : هنرمند یا کار هنری مبتذل <hr> معانی دیگر : (هنری یا ادبی) اثری که عجولانه و فقط به خاطر پول درست شده است، کار ادبی یا صنعتی که تنهابرای نان دراوردن دنبال شود

معنی : هنرمند یا کار هنری مبتذل معانی دیگر : (هنری یا ادبی) اثری که عجولانه و فقط به خاطر پول درست شده است، کار ادبی یا صنعتی که تنهابرای نان دراوردن دنبال شود

potboiler

<hr> توانایى، زور، نیروتندى، اثربسیار

توانایى، زور، نیروتندى، اثربسیار

potence

<hr> معنی : توانایی، لیاقت، قدرت، توان، نیرومندی <hr> معانی دیگر : توانمندی، نیرو، زور، قوت، استعداد، توانش، امکان، (مرد) توان جنسی، قوه ی باه، مردی

معنی : توانایی، لیاقت، قدرت، توان، نیرومندی معانی دیگر : توانمندی، نیرو، زور، قوت، استعداد، توانش، امکان، (مرد) توان جنسی، قوه ی باه، مردی

potency

<hr> معنی : قوی، پر زور، نیرومند <hr> معانی دیگر : قدرتمند، مقتدر، پرقدرت، پراقتدار، قدرقدرت، تهم، تهمتن، مرد افکن، زورمند، پرتوان، (استدلال و غیره) قانع کننده، مجاب کننده، محکم، متین، (دارو یا مشروب الکلی یا چای یا قهوه و غیره) قوی، موثر، کاری

معنی : قوی، پر زور، نیرومند معانی دیگر : قدرتمند، مقتدر، پرقدرت، پراقتدار، قدرقدرت، تهم، تهمتن، مرد افکن، زورمند، پرتوان، (استدلال و غیره) قانع کننده، مجاب کننده، محکم، متین، (دارو یا مشروب الکلی یا چای یا قهوه و غیره) قوی، موثر، کاری

potent

<hr> معنی : پادشاه، سلطان، فرمانروای مقتدر، شخص توانا <hr> معانی دیگر : فرمانروای نیرومند، قدرقدرت، قادر مطلق، زعیم

معنی : پادشاه، سلطان، فرمانروای مقتدر، شخص توانا معانی دیگر : فرمانروای نیرومند، قدرقدرت، قادر مطلق، زعیم

potentate

potentia

<hr> معنی : پتانسیل، عامل بالقوه، نهانی، پنهانی، بالقوه، ذخیرهای، دارای استعداد نهانی <hr> معانی دیگر : اندرتوان، تانشی، (دستور زبان) امکانی، شایشی، امکان، استعداد، توانش، یارا، یارایی، (فیزیک - برق) فشار، اختلاف سطح، پادی، (در اصل) آنچه که نیرو دارد، نیرومند، قوی، زورمند، بالفعل

معنی : پتانسیل، عامل بالقوه، نهانی، پنهانی، بالقوه، ذخیرهای، دارای استعداد نهانی معانی دیگر : اندرتوان، تانشی، (دستور زبان) امکانی، شایشی، امکان، استعداد، توانش، یارا، یارایی، (فیزیک - برق) فشار، اختلاف سطح، پادی، (در اصل) آنچه که نیرو دارد، نیرومند، قوی، زورمند، بالفعل

واژه های حرف "p" - جملات نمونه