جملات نمونه

<hr> معنی : علامت بعلاوه، علامت باضافه <hr> معانی دیگر : (حساب و ریاضی) این علامت: +، علامت جمع، نشان مثبت، بیشند نشان

معنی : علامت بعلاوه، علامت باضافه معانی دیگر : (حساب و ریاضی) این علامت: +، علامت جمع، نشان مثبت، بیشند نشان

plus sign

<hr> معنی : مخمل خواب دار، مجلل، با شکوه <hr> معانی دیگر : (عامیانه - به ویژه مبل و اسباب خانه) مجلل، اعیانی، شکوهمند، پر زرق و برق، مخمل نرم و دارای پرزهای بلند، مخمل (ضخیم)، مخملی

معنی : مخمل خواب دار، مجلل، با شکوه معانی دیگر : (عامیانه - به ویژه مبل و اسباب خانه) مجلل، اعیانی، شکوهمند، پر زرق و برق، مخمل نرم و دارای پرزهای بلند، مخمل (ضخیم)، مخملی

plush

<hr> پلو تارک (زیستنامه نویس یونانی)

پلو تارک (زیستنامه نویس یونانی)

plutarch

<hr> معنی : خورشید، خدای عالم اسفل، ستاره پلوتو <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) پلوتو (خدای عالم اسفل که به او hades و dis هم می گفتند)، افسانه یونان خدای عالم اسفل

معنی : خورشید، خدای عالم اسفل، ستاره پلوتو معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) پلوتو (خدای عالم اسفل که به او hades و dis هم می گفتند)، افسانه یونان خدای عالم اسفل

pluto

<hr> معنی : حکومت توانگران، حکومت اغنیاء، طبقه ثروتمند <hr> معانی دیگر : حکومت پولداران، توانگر سالاری

معنی : حکومت توانگران، حکومت اغنیاء، طبقه ثروتمند معانی دیگر : حکومت پولداران، توانگر سالاری

plutocracy

<hr> معنی : پولدار <hr> معانی دیگر : آدم پولدار، آدم ثروتمند و با نفوذ، اشرافی

معنی : پولدار معانی دیگر : آدم پولدار، آدم ثروتمند و با نفوذ، اشرافی

plutocrat

<hr> وابسته به حکومت دولتمندان، اداره شده بدست توانگران

وابسته به حکومت دولتمندان، اداره شده بدست توانگران

plutocratic

pluton

<hr> معنی : دوزخی، اتش فشانی <hr> معانی دیگر : وابسته به سیاره ی پلوتون، پلوتونی، plutonist دوزخی

معنی : دوزخی، اتش فشانی معانی دیگر : وابسته به سیاره ی پلوتون، پلوتونی، plutonist دوزخی

plutonian

<hr> معنی : اذرین، اتش فشانی <hr> معانی دیگر : (p کوچک) مغاکی، رجوع شود به: plutonian

معنی : اذرین، اتش فشانی معانی دیگر : (p کوچک) مغاکی، رجوع شود به: plutonian

plutonic

<hr> معنی : پلوتونیوم <hr> معانی دیگر : (شیمی) پلوتونیم (عنصر شیمیایی رادیو اکتیو از سری actinide ها که مهمترین ایزوتوپ آن plutonium-239 است و در نیروگاه ها و سلاح های هسته ای کاربرد دارد - نشان: pu، وزن اتمی: 239/13، شماره ی اتمی: 94، وزن مخصوص: 19/84، نقطه ی گداز: 641c، نقطه ی جوش: 3232c)

معنی : پلوتونیوم معانی دیگر : (شیمی) پلوتونیم (عنصر شیمیایی رادیو اکتیو از سری actinide ها که مهمترین ایزوتوپ آن plutonium-239 است و در نیروگاه ها و سلاح های هسته ای کاربرد دارد - نشان: pu، وزن اتمی: 239/13، شماره ی اتمی: 94، وزن مخصوص: 19/84، نقطه ی گداز: 641c، نقطه ی جوش: 3232c)

plutonium

<hr> معنی : بارانی، باران زا، پر باران <hr> معانی دیگر : باران زاد، وابسته به باران، پر بارندگی

معنی : بارانی، باران زا، پر باران معانی دیگر : باران زاد، وابسته به باران، پر بارندگی

pluvial

<hr> معنی : لا، یک لای طناب، تخته چندلا، لایه کاغذ، تاه، تاه کردن، تردد کردن، دولا کردن، رفت و آمد کردن، چند لا کردن <hr> معانی دیگر : (چوب یا پارچه و غیره) لایه، (نادر) خم کردن، تا کردن، پیچاندن، پیچیدن، (مهجور) تسلیم شدن، تن در دادن، تابیدگی، (در هم) بافتگی، خمیدگی، خماندگی، به کار بردن، به کار زدن، استفاده کردن، (کار یا کاسبی) کردن، (حرفه یا پیشه) داشتن، (سوال) پیچ کردن، (مرتبا) تحویل دادن، رساندن (به ویژه خوراک یا هدیه یا آشامیدنی)، دادن، (مرتبا) مسیری را طی کردن، آمد و شد کردن (به ویژه کشتی و اتوبوس و غیره)، رفت وامدکردن

معنی : لا، یک لای طناب، تخته چندلا، لایه کاغذ، تاه، تاه کردن، تردد کردن، دولا کردن، رفت و آمد کردن، چند لا کردن معانی دیگر : (چوب یا پارچه و غیره) لایه، (نادر) خم کردن، تا کردن، پیچاندن، پیچیدن، (مهجور) تسلیم شدن، تن در دادن، تابیدگی، (در هم) بافتگی، خمیدگی، خماندگی، به کار بردن، به کار زدن، استفاده

<hr> بندر پلیموت (در جنوب غربی انگلستان)

بندر پلیموت (در جنوب غربی انگلستان)

plymouth

<hr> معنی : تخته چندلا <hr> معانی دیگر : تخته ی چندلا (مثلا سه لا یا پنج لا)، تخته چند لا

معنی : تخته چندلا معانی دیگر : تخته ی چندلا (مثلا سه لا یا پنج لا)، تخته چند لا

plywood

<hr> (لاتین: پس از نیمروز post meridiem - بعد از شماره ی ساعت به کار می رود) بعد از ظهر، از ظهر تا نیمه شب (.p.m و .p.m و pm هم می نویسند)، مخفف:، (مخفف: prime minister) نخست وزیر

(لاتین: پس از نیمروز post meridiem - بعد از شماره ی ساعت به کار می رود) بعد از ظهر، از ظهر تا نیمه شب (.p.m و .p.m و pm هم می نویسند)، مخفف:، (مخفف: prime minister) نخست وزیر

<hr> مخفف: رجوع شود به: premenstrual syndrome

مخفف: رجوع شود به: premenstrual syndrome

pneuma

<hr> معنی : هوایی، بادی، پر باد، لاستیک بادی، هوادار، کار کننده باهوای فشرده، دارای چرخ یا <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای هوا یا گاز یا باد، گازی، تحت فشار هوا، دم فشاری، وابسته به جان یا نفس، نفسانی، دارای چر&nbsp; یا، لاستیک بادی pneumatics

معنی : هوایی، بادی، پر باد، لاستیک بادی، هوادار، کار کننده باهوای فشرده، دارای چرخ یا معانی دیگر : وابسته به یا دارای هوا یا گاز یا باد، گازی، تحت فشار هوا، دم فشاری، وابسته به جان یا نفس، نفسانی، دارای چر یا، لاستیک بادی pneumatics

pneumatic

<hr> معنی : علم خواص هواو گازها <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد - بخشی از فیزیک که با فشار و خواص جنبشی هوا و گازها سر و کار دارد) دمفشار شناسی، دانش خواصهواو کارهای دیگر

معنی : علم خواص هواو گازها معانی دیگر : (با فعل مفرد - بخشی از فیزیک که با فشار و خواص جنبشی هوا و گازها سر و کار دارد) دمفشار شناسی، دانش خواصهواو کارهای دیگر

pneumatics

pneumatosis

pneumococcal

<hr> (پزشکی) هوا ترکیزه، پنوموکوک، باکتری سینه پهلو (streptococcus pneumoniae)

(پزشکی) هوا ترکیزه، پنوموکوک، باکتری سینه پهلو (streptococcus pneumoniae)

pneumococcus

<hr> (پزشکی - بیماری ریه در اثر استنشاق asbestos و silica) شش رشتاکی

(پزشکی - بیماری ریه در اثر استنشاق asbestos و silica) شش رشتاکی

pneumoconiosis

<hr> معنی : ریوی و معدی <hr> معانی دیگر : وابسته به ریه و شکم، ششی - شکمی

معنی : ریوی و معدی معانی دیگر : وابسته به ریه و شکم، ششی - شکمی

pneumogastric

<hr> رجوع شود به: pneumectomy، جراحی قطع وبرداشتن ریه با قسمتی از ان

رجوع شود به: pneumectomy، جراحی قطع وبرداشتن ریه با قسمتی از ان

pneumonectomy

<hr> معنی : ذات الریه، سینه پهلو، التهاب ریه، ششاک <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سینه پهلو، پنومونی، طب ششاک

معنی : ذات الریه، سینه پهلو، التهاب ریه، ششاک معانی دیگر : (پزشکی) سینه پهلو، پنومونی، طب ششاک

pneumonia

<hr> معنی : سینه پهلویی <hr> معانی دیگر : سینه پهلویی

معنی : سینه پهلویی معانی دیگر : سینه پهلویی

pneumonic

<hr> (پزشکی) شش تبسی، شش افروختگی، آماس ریه

(پزشکی) شش تبسی، شش افروختگی، آماس ریه

pneumonitis

<hr> (وجود هوا یا گاز در پرده ی جنب) دم سینه

(وجود هوا یا گاز در پرده ی جنب) دم سینه

pneumothorax

<hr> رودخانه ی پو (در شمال ایتالیا)، مخفف: (شیمی) نشان پلونیم

رودخانه ی پو (در شمال ایتالیا)، مخفف: (شیمی) نشان پلونیم

po box

<hr> معنی : دزدیدن، لگد زدن، راندن، فرو کردن، بهم زدن، تجاوز کردن به، هل دادن، اب پز کردن، دزدکی شکار کردن، برخلاف مقررات شکار صید کردن <hr> معانی دیگر : (تخم مرغ بی پوست یا ماهی را در آب یا در ظرف شناور در آب) پختن، آب پز کردن، (به خاطر راه رفتن انسان یا چارپایان) گلی کردن، چاله چوله دار کردن، گلی شدن، پر چاله چوله شدن (در اثر رفت و آمد)، تجاوز کردن (به ویژه به منظور شکار یا ماهیگیری در ملک دیگران)، قاچاقی صید کردن، (با آب آمیختن و به صورت خمیر نرم در آوردن) خمیر کردن، اب پز کردن تخم مره با پوست، خیساندن

معنی : دزدیدن، لگد زدن، راندن، فرو کردن، بهم زدن، تجاوز کردن به، هل دادن، اب پز کردن، دزدکی شکار کردن، برخلاف مقررات شکار صید کردن معانی دیگر : (تخم مرغ بی پوست یا ماهی را در آب یا در ظرف شناور در آب) پختن، آب پز کردن، (به خاطر راه رفتن انسان یا چارپایان) گلی کردن، چاله چوله دار کردن، گلی شدن، پر چا

poach

poached

poached egg

<hr> معنی : شکارچی دزدکی <hr> معانی دیگر : شکارچی دزدکی

معنی : شکارچی دزدکی معانی دیگر : شکارچی دزدکی

poacher

<hr> کامپیوتر : دسترسى به لیست ها که فایل یا برنامه ها به منظور جستجوى اطلاعاتى که استفاده کننده مستحق دسترسى به انها نیست

کامپیوتر : دسترسى به لیست ها که فایل یا برنامه ها به منظور جستجوى اطلاعاتى که استفاده کننده مستحق دسترسى به انها نیست

poaching

<hr> پوکاهانتس (شهدخت سرخپوست که john smith را نجات داد)

پوکاهانتس (شهدخت سرخپوست که john smith را نجات داد)

pocahontas

<hr> معنی : ابله، جوش چرک دار، جای ابله، ابله دار شدن <hr> معانی دیگر : جای آبله، گودالچه (pockmark هم می گویند)، دانه ی آبله، زخم آبله، طب ابله

معنی : ابله، جوش چرک دار، جای ابله، ابله دار شدن معانی دیگر : جای آبله، گودالچه (pockmark هم می گویند)، دانه ی آبله، زخم آبله، طب ابله

pock

pocked

<hr> معنی : کیسه هوایی، تشکیل کیسه در بدن، جیب، پاکت، پولی، نقدی، کوچک، جیبی، جیبدار، به جیب زدن، در جیب گذاردن، در جیب پنهان کردن، بجیب زدن <hr> معانی دیگر : انبانک، وضع مالی، وسع، درآمد، پول، توده، انباشته، دسته، انباشتگاه، وضع ناراحت کننده، محدودیت، تنگنا، مخمصه، (زمین شناسی) حفره ی پر از ماده ی معدنی (مثلا نفت یا فلز یا زغال سنگ)، در جیب گذاشتن، بالا کشیدن، جیب دار کردن، احاطه کردن، فرا گرفتن، (فحش و توهین و غیره - خونسردانه) تحمل کردن، به روی خود نیاوردن، (خشم یا غرور و غیره) چیره شدن بر، در خود پیچیدن، نشان ندادن، بروز ندادن، (قدیمی) کیسه، (میز بیلیارد و غیره) کیسه، به کیسه انداختن، رجوع شود به: airpocket، (فوتبال امریکایی) ناحیه ی پشت خط دفاعی، بخش مصون، (به ویژه در کانگورو) کیسه (pouch هم می گویند)، پنهان کردن، نهان کردن، فرو رفتگی، پیشرفتگی، گودی، (امریکا) نفی لایحه یا مصوبه ی کنگره به خاطر خودداری رئیس جمهور از امضای آن

معنی : کیسه هوایی، تشکیل کیسه در بدن، جیب، پاکت، پولی، نقدی، کوچک، جیبی، جیبدار، به جیب زدن، در جیب گذاردن، در جیب پنهان کردن، بجیب زدن معانی دیگر : انبانک، وضع مالی، وسع، درآمد، پول، توده، انباشته، دسته، انباشتگاه، وضع ناراحت کننده، محدودیت، تنگنا، مخمصه، (زمین شناسی) حفره ی پر از ماده ی معدنی (مثل

pocket

pocket dictionary

<hr> معنی : خرجی، پول جیب، پول توجیبی <hr> معانی دیگر : پول جیب، پول توجیبی

معنی : خرجی، پول جیب، پول توجیبی معانی دیگر : پول جیب، پول توجیبی

pocket money

pocket watch

<hr> معنی : کیف بغلی، کتابچه یا دفتر بغلی، کتاب جیبی، جزوه دان، جای کاغذ یا اسکناس پول <hr> معانی دیگر : کیف پول (مردانه یا زنانه)، کیف بغلی (به wallet و purse و billfold و handbag هم مراجعه شود)، استطاعت، وضع مالی، درآمد، علایق مالی، دفترچه ی جیبی، دفتر جیبی، دفترچه ی یادداشت، کتاب جیبی، کتاب کوچک

معنی : کیف بغلی، کتابچه یا دفتر بغلی، کتاب جیبی، جزوه دان، جای کاغذ یا اسکناس پول معانی دیگر : کیف پول (مردانه یا زنانه)، کیف بغلی (به wallet و purse و billfold و handbag هم مراجعه شود)، استطاعت، وضع مالی، درآمد، علایق مالی، دفترچه ی جیبی، دفتر جیبی، دفترچه ی یادداشت، کتاب جیبی، کتاب کوچک

pocketbook

<hr> معنی : بقدر یک جیب <hr> معانی دیگر : به اندازه ی یک جیب، یک جیب پر، یک مشت

معنی : بقدر یک جیب معانی دیگر : به اندازه ی یک جیب، یک جیب پر، یک مشت

pocketful

<hr> پارچه جیبی، پارچه نخی بادوام

پارچه جیبی، پارچه نخی بادوام

pocketing

<hr> معنی : چاقوی جیبی <hr> معانی دیگر : چاقوی تاشو، چاقوی جیبی

معنی : چاقوی جیبی معانی دیگر : چاقوی تاشو، چاقوی جیبی

واژه های حرف "p" - جملات نمونه