جملات نمونه

<hr> عمل یا نتیجه امودن، اموده معمارى : فراورده

عمل یا نتیجه امودن، اموده معمارى : فراورده

processed

processed cheese

processes

<hr> معنی : پردازش <hr> معانی دیگر : پردازش

معنی : پردازش معانی دیگر : پردازش

processing

<hr> معنی : ترقی، حرکت دسته جمعی، ترقی تصاعدی، دسته راه انداختن، در صفوف منظم پیش رفتن <hr> معانی دیگر : (در مراسم رسمی) قطار اتومبیل ها، صف مردم، گروه مشایعین، (در مراسم رسمی و تشییع جنازه و غیره) گام برداری، حرکت (با گام های شمرده یا در اتومبیل های به صف شده)، بصورت صفوف منظم

معنی : ترقی، حرکت دسته جمعی، ترقی تصاعدی، دسته راه انداختن، در صفوف منظم پیش رفتن معانی دیگر : (در مراسم رسمی) قطار اتومبیل ها، صف مردم، گروه مشایعین، (در مراسم رسمی و تشییع جنازه و غیره) گام برداری، حرکت (با گام های شمرده یا در اتومبیل های به صف شده)، بصورت صفوف منظم

procession

<hr> معنی : بصورت صفوف منظم <hr> معانی دیگر : (کلیسا) کتاب دستور العمل مراسم و گام برداری های مذهبی، دسته جمعی، دسته ای، سرود جمعی، سرود دسته جمعی، کتاب سرود

معنی : بصورت صفوف منظم معانی دیگر : (کلیسا) کتاب دستور العمل مراسم و گام برداری های مذهبی، دسته جمعی، دسته ای، سرود جمعی، سرود دسته جمعی، کتاب سرود

processional

<hr> معنی : تکمیل کننده، عمل کننده، پردازنده، پردازشگر، تمام کننده <hr> معانی دیگر : عمل کننده، تکمیل کننده، تمام کننده

معنی : تکمیل کننده، عمل کننده، پردازنده، پردازشگر، تمام کننده معانی دیگر : عمل کننده، تکمیل کننده، تمام کننده

processor

<hr> معنی : اعلان کردن، جار زدن، قبلا اعلام کردن، علنا اظهار داشتن <hr> معانی دیگر : اعلام کردن، (ماهیت) نشان دادن، گواه بودن، (نادر) با صدور اعلامیه تبعید یا ممنوع کردن

معنی : اعلان کردن، جار زدن، قبلا اعلام کردن، علنا اظهار داشتن معانی دیگر : اعلام کردن، (ماهیت) نشان دادن، گواه بودن، (نادر) با صدور اعلامیه تبعید یا ممنوع کردن

proclaim

<hr> معنی : اعلامیه، اعلان، اگهی، بیانیه، انتشار، ابلاغیه <hr> معانی دیگر : عمل اعلام کردن، اعلام، جار

معنی : اعلامیه، اعلان، اگهی، بیانیه، انتشار، ابلاغیه معانی دیگر : عمل اعلام کردن، اعلام، جار

proclamation

<hr> معنی : میل، تمایل، خوی، تمایل طبیعی بچیز بد <hr> معانی دیگر : تمایل (ذاتی یا طبیعی)، گرایش، میل (به ویژه نسبت به چیزهای ناشایسته)، تمایل بارتکاب بدی

معنی : میل، تمایل، خوی، تمایل طبیعی بچیز بد معانی دیگر : تمایل (ذاتی یا طبیعی)، گرایش، میل (به ویژه نسبت به چیزهای ناشایسته)، تمایل بارتکاب بدی

proclivity

<hr> معنی : فرماندار، فرماندار مستملکات <hr> معانی دیگر : (روم باستان) استاندار و فرمانده ی لشکر استان، روم قدیم افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی

معنی : فرماندار، فرماندار مستملکات معانی دیگر : (روم باستان) استاندار و فرمانده ی لشکر استان، روم قدیم افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی

proconsul

<hr> معنی : بدفع الو قت گذراندن <hr> معانی دیگر : امروز فردا کردن، تعلل کردن، پشت گوش انداختن، مسامحه کردن، طفره رفتن، معوق گذاردن

معنی : بدفع الو قت گذراندن معانی دیگر : امروز فردا کردن، تعلل کردن، پشت گوش انداختن، مسامحه کردن، طفره رفتن، معوق گذاردن

procrastinate

<hr> معنی : تعویق <hr> معانی دیگر : طفره

معنی : تعویق معانی دیگر : طفره

procrastination

<hr> طفره رو، تعویق انداز

procrastinator

<hr> بار آور، پر فرزند، زایشگر، procreative وابسته به ایجاد کردن یا زادن

بار آور، پر فرزند، زایشگر، procreative وابسته به ایجاد کردن یا زادن

procreant

<hr> معنی : تولید کردن، زادن <hr> معانی دیگر : تولید مثل کردن، بچه پس انداختن، بچه آوردن، زاد و ولد کردن

معنی : تولید کردن، زادن معانی دیگر : تولید مثل کردن، بچه پس انداختن، بچه آوردن، زاد و ولد کردن

procreate

<hr> معنی : زایش، فرااوری <hr> معانی دیگر : procreator موجد، سازنده، فراوری

معنی : زایش، فرااوری معانی دیگر : procreator موجد، سازنده، فراوری

procreation

<hr> معنی : وابسته به ایجاد کردن یا زادن <hr> معانی دیگر : procreant وابسته به ایجاد کردن یا زادن

معنی : وابسته به ایجاد کردن یا زادن معانی دیگر : procreant وابسته به ایجاد کردن یا زادن

procreative

<hr> معنی : تحمیلی، تحمیل کننده، بزور بکار وادارنده <hr> معانی دیگر : وابسته به پروکراستیز (procrustes)، بوسیله اعمال زورکاری از پیش برنده

معنی : تحمیلی، تحمیل کننده، بزور بکار وادارنده معانی دیگر : وابسته به پروکراستیز (procrustes)، بوسیله اعمال زورکاری از پیش برنده

procrustean

procrustean bed

proctitis

<hr> معنی : نایب، ناظر، متولی، وکیل قانونی، بازرس دانشجویان، نظارت کردن، بازرسی کردن <hr> معانی دیگر : نماینده، وکیل، (در امتحانات) مراقب، بپا، ممتحن

معنی : نایب، ناظر، متولی، وکیل قانونی، بازرس دانشجویان، نظارت کردن، بازرسی کردن معانی دیگر : نماینده، وکیل، (در امتحانات) مراقب، بپا، ممتحن

proctor

<hr> معنی : دمر، خوابیده روی زمین <hr> معانی دیگر : خوابیده بر شکم، دمرو، درمورد گیاه خوابیده روی زمین

معنی : دمر، خوابیده روی زمین معانی دیگر : خوابیده بر شکم، دمرو، درمورد گیاه خوابیده روی زمین

procumbent

<hr> معنی : قابل حصول، بدست اوردنی <hr> معانی دیگر : بدست اوردنی، قابل حصول

معنی : قابل حصول، بدست اوردنی معانی دیگر : بدست اوردنی، قابل حصول

procurable

<hr> معنی : حصول، جاکشی، تحصیل چیزی، دلالی محبت <hr> معانی دیگر : (در اصل) اداره ی امور شخص دیگر، مباشرت، پیشکاری، وکالت، دادن وکالت رسمی، وکالت محضری (power of attorney هم می گویند)، procuance تحصیل چیزی، خرید، نیابت

معنی : حصول، جاکشی، تحصیل چیزی، دلالی محبت معانی دیگر : (در اصل) اداره ی امور شخص دیگر، مباشرت، پیشکاری، وکالت، دادن وکالت رسمی، وکالت محضری (power of attorney هم می گویند)، procuance تحصیل چیزی، خرید، نیابت

procuration

<hr> معنی : عامل، وکیل، گماشته، نایب، ناظر هزینه <hr> معانی دیگر : (روم باستان) والی، پیشکار دارایی استان

معنی : عامل، وکیل، گماشته، نایب، ناظر هزینه معانی دیگر : (روم باستان) والی، پیشکار دارایی استان

procurator

<hr> معنی : تحصیل کردن، بدست اوردن، خریدن، خرید کردن، جاکشی کردن <hr> معانی دیگر : به دست آوردن، تدارک کردن، فراهم کردن، پااندازی کردن، قوادی کردن

معنی : تحصیل کردن، بدست اوردن، خریدن، خرید کردن، جاکشی کردن معانی دیگر : به دست آوردن، تدارک کردن، فراهم کردن، پااندازی کردن، قوادی کردن

procure

<hr> معنی : خرید، خریداری، تهیه، بدست اوری <hr> معانی دیگر : بدست اوری، تهیه

معنی : خرید، خریداری، تهیه، بدست اوری معانی دیگر : بدست اوری، تهیه

procurement

<hr> معنی : جاکش، دلال محبت، بدست اورنده، فراهم سازنده <hr> معانی دیگر : تهیه کننده، فراهم کننده

معنی : جاکش، دلال محبت، بدست اورنده، فراهم سازنده معانی دیگر : تهیه کننده، فراهم کننده

procurer

<hr> معنی : دلاله، زن دلال محبت <hr> معانی دیگر : زن دلال محبت، دلاله

معنی : دلاله، زن دلال محبت معانی دیگر : زن دلال محبت، دلاله

procuress

procuring

<hr> معنی : سیخ، ترغیب، سیخک، سیخ زدن، سیخونک زدن، سک زدن، بر انگیختن <hr> معانی دیگر : سکه زدن، (به عمل) تحریک و تهییج کردن، انگیزاندن، وسیله ی انگیزش، انگیزگر، شوک، سیخونک زنی، سکه زنی، انگیزش، بر انگیزش، تحریک و ترغیب، مخفف:، تولید کردن، تولید شده، محصول، سی&nbsp; زدن

معنی : سیخ، ترغیب، سیخک، سیخ زدن، سیخونک زدن، سک زدن، بر انگیختن معانی دیگر : سکه زدن، (به عمل) تحریک و تهییج کردن، انگیزاندن، وسیله ی انگیزش، انگیزگر، شوک، سیخونک زنی، سکه زنی، انگیزش، بر انگیزش، تحریک و ترغیب، مخفف:، تولید کردن، تولید شده، محصول، سی زدن

prod

<hr> معنی : متلف، ولخرج، مسرف، مسرف، پر تجمل، اسراف اور <hr> معانی دیگر : (بیش از حد) بخشنده، گزافکار، اهل زیاده روی، مبذر، اسرافکار، (بسیار) فراوان، انبوه، سرشار، آدم ولخرج

معنی : متلف، ولخرج، مسرف، مسرف، پر تجمل، اسراف اور معانی دیگر : (بیش از حد) بخشنده، گزافکار، اهل زیاده روی، مبذر، اسرافکار، (بسیار) فراوان، انبوه، سرشار، آدم ولخرج

prodigal

<hr> معنی : اسراف، ولخرجی <hr> معانی دیگر : ولخرجی، اسراف

معنی : اسراف، ولخرجی معانی دیگر : ولخرجی، اسراف

prodigality

<hr> معنی : شگرف، حیرت اور <hr> معانی دیگر : شگفت انگیز، اعجاب آور، بهت انگیز، عظیم، سترگ، گت، سهمگین، غیر عادی

معنی : شگرف، حیرت اور معانی دیگر : شگفت انگیز، اعجاب آور، بهت انگیز، عظیم، سترگ، گت، سهمگین، غیر عادی

prodigious

<hr> بطور شگفت انگیز، بطور غیر عادی یا فوق العاده، بغایت

بطور شگفت انگیز، بطور غیر عادی یا فوق العاده، بغایت

prodigiously

<hr> معنی : شگفتی، اعجوبه، چیز غیر عادی، بسیار زیرک <hr> معانی دیگر : نابغه، چمراس، فرهمند، هرچیز معجزه آسا یا شگفت انگیز، (جمع) عجایب

معنی : شگفتی، اعجوبه، چیز غیر عادی، بسیار زیرک معانی دیگر : نابغه، چمراس، فرهمند، هرچیز معجزه آسا یا شگفت انگیز، (جمع) عجایب

prodigy

<hr> معنی : علائم اولیه مرض <hr> معانی دیگر : (پزشکی) نشانه ی آغازین بیماری، پیش نشان، پرودرم، علائم اولیه مر­

معنی : علائم اولیه مرض معانی دیگر : (پزشکی) نشانه ی آغازین بیماری، پیش نشان، پرودرم، علائم اولیه مر­

prodrome

<hr> معنی : فرزند، محصول، بسط دادن، زاییدن، ایجاد کردن، تولید کردن، ارائه دادن، ساختن، عمل اوردن <hr> معانی دیگر : فراوردن، فروردن، فراوری کردن، نشان دادن، ارائه کردن، (بیرون) دادن، به وجود آوردن، (فیلم و تلویزیون و غیره) تهیه کردن، (زمین) محصول دادن، بار آوردن، فراورده ی کشاورزی به ویژه: سبزیجات، میوه جات، تره بار، (اقتصاد) هر چیز قابل مبادله را تولید یا ایجاد کردن، (هندسه) امتداد دادن

معنی : فرزند، محصول، بسط دادن، زاییدن، ایجاد کردن، تولید کردن، ارائه دادن، ساختن، عمل اوردن معانی دیگر : فراوردن، فروردن، فراوری کردن، نشان دادن، ارائه کردن، (بیرون) دادن، به وجود آوردن، (فیلم و تلویزیون و غیره) تهیه کردن، (زمین) محصول دادن، بار آوردن، فراورده ی کشاورزی به ویژه: سبزیجات، میوه جات، ت

produce

<hr> معنی : ساخته، مولد

produced

<hr> معنی : سازنده، مولد، تولید کننده <hr> معانی دیگر : فراور، فرور (در برابر: مصرف کننده consumer)، (سینما و تلویزیون و غیره) تهیه کننده

معنی : سازنده، مولد، تولید کننده معانی دیگر : فراور، فرور (در برابر: مصرف کننده consumer)، (سینما و تلویزیون و غیره) تهیه کننده

producer

producers

<hr> معنی : قابل تولید <hr> معانی دیگر : قابل تولید

معنی : قابل تولید معانی دیگر : قابل تولید

producible

<hr> معنی : مولد <hr> معانی دیگر : قانون ـ فقه : اقامه ارائه کردن

معنی : مولد معانی دیگر : قانون ـ فقه : اقامه ارائه کردن

producing

<hr> معنی : محصول، حاصل، حاصلضرب، فرااورده، مجموع یا حاصل ضرب <hr> معانی دیگر : فراورده، فرورده، سازه، دست ساخت، اثر، نتیجه، پیامد، ثمره، (ریاضی) حاصل ضرب، فرامد، حاصل ضربی، (عامیانه) کالا، جنس، (شیمی - ماده ی حاصل از هر تغییر شیمیایی) پساورد، بسط دادن، ایجادکردن

معنی : محصول، حاصل، حاصلضرب، فرااورده، مجموع یا حاصل ضرب معانی دیگر : فراورده، فرورده، سازه، دست ساخت، اثر، نتیجه، پیامد، ثمره، (ریاضی) حاصل ضرب، فرامد، حاصل ضربی، (عامیانه) کالا، جنس، (شیمی - ماده ی حاصل از هر تغییر شیمیایی) پساورد، بسط دادن، ایجادکردن

product

product line

<hr> معنی : عمل، ساخت، محصول، استخراج، تولید، عمل اوری <hr> معانی دیگر : فرآوری، فرورد، فراورش، دست ساخت، اثر (هنری یا ادبی)، اثر سینمایی (یا تئاتری و غیره)، فراورده، فرورده، (اقتصاد) تولید کالا و خدمات، تولیدی، وابسته به تولید، فروردی، فروردین

معنی : عمل، ساخت، محصول، استخراج، تولید، عمل اوری معانی دیگر : فرآوری، فرورد، فراورش، دست ساخت، اثر (هنری یا ادبی)، اثر سینمایی (یا تئاتری و غیره)، فراورده، فرورده، (اقتصاد) تولید کالا و خدمات، تولیدی، وابسته به تولید، فروردی، فروردین

واژه های حرف "p" - جملات نمونه