جملات نمونه

<hr> (دستور زبان) گروه قیدی، عبارت قیدی، بخشی از جمله که با حرف اغازگرددو خاصیت صفت یاقیدیااسم راپیداکند

(دستور زبان) گروه قیدی، عبارت قیدی، بخشی از جمله که با حرف اغازگرددو خاصیت صفت یاقیدیااسم راپیداکند

prepositional phrase

<hr> معنی : قبلا بتصرف اوردن، قبلا تبعیض فکری داشتن <hr> معانی دیگر : (فکر و ذکر و احساسات را) از پیش معطوف کردن (به چیزی)، متمایل کردن، گرایش دادن (به ویژه برله کسی یا چیزی)، (فورا و به طور مثبت) تحت تاثیر قرار دادن، مجذوب کردن، (در اصل) از پیش یا قبل از دیگران اشغال کردن یا گرفتن، تحت تاثیر عقیده یامسلکی قراردادن، قبلا تبعی­ فکری داشتن

معنی : قبلا بتصرف اوردن، قبلا تبعیض فکری داشتن معانی دیگر : (فکر و ذکر و احساسات را) از پیش معطوف کردن (به چیزی)، متمایل کردن، گرایش دادن (به ویژه برله کسی یا چیزی)، (فورا و به طور مثبت) تحت تاثیر قرار دادن، مجذوب کردن، (در اصل) از پیش یا قبل از دیگران اشغال کردن یا گرفتن، تحت تاثیر عقیده یامسلکی قر

prepossess

prepossessed

<hr> (فوری و به طور مثبت) تحت تاثیر قرار دهنده، مجذوب کننده، جذاب، دلنشین، دلپذیر، کشنده، جاذب، جلب توجه کننده، گیرنده، جالب

(فوری و به طور مثبت) تحت تاثیر قرار دهنده، مجذوب کننده، جذاب، دلنشین، دلپذیر، کشنده، جاذب، جلب توجه کننده، گیرنده، جالب

prepossessing

<hr> معنی : مضحک، نامعقول، مهمل، غیر طبیعی <hr> معانی دیگر : (غیر طبیعی یا غیر منطقی و لذا) تمسخر انگیز، خنده آور، چرند، احمقانه، (در اصل) معکوس، وارونه، عقب جلو، پس و پیش، افتضاح

معنی : مضحک، نامعقول، مهمل، غیر طبیعی معانی دیگر : (غیر طبیعی یا غیر منطقی و لذا) تمسخر انگیز، خنده آور، چرند، احمقانه، (در اصل) معکوس، وارونه، عقب جلو، پس و پیش، افتضاح

preposterous

<hr> بطور نا معقول، بطور غیر طبیعی، بطور مهمل

بطور نا معقول، بطور غیر طبیعی، بطور مهمل

preposterously

<hr> معنی : غلبه، قدرت کامل، نفوذ بسیار، تفوق بسیار <hr> معانی دیگر : (قدرت یا نفوذ) برتری، تفوق، تسلط، چیرگی، (زیست شناسی) چیرگی وراثتی، (وراثت) چیرگی

معنی : غلبه، قدرت کامل، نفوذ بسیار، تفوق بسیار معانی دیگر : (قدرت یا نفوذ) برتری، تفوق، تسلط، چیرگی، (زیست شناسی) چیرگی وراثتی، (وراثت) چیرگی

prepotency

preppie

preppy

<hr> پیش پردازی، پیش پردازش

پیش پردازی، پیش پردازش

preprocessing

<hr> معنی : خروسک، پوست ختنهگاه، غلفه <hr> معانی دیگر : قلفه، نیام کیر

معنی : خروسک، پوست ختنهگاه، غلفه معانی دیگر : قلفه، نیام کیر

prepuce

prequalification

<hr> (فیلم و تلویزیون و رادیو و غیره) از پیش ضبط کردن، prescore : قبلا ضبط صوت کردن، قبلا ثبت کردن

(فیلم و تلویزیون و رادیو و غیره) از پیش ضبط کردن، prescore : قبلا ضبط صوت کردن، قبلا ثبت کردن

prerecord

prerecorded

<hr> معنی : شرط قبلی، پیش نیاز، لازمه، شرط لازم، لازمه امری، پیش بایست <hr> معانی دیگر : لازم، ضروری، لازمه ی واجد شرایط بودن

معنی : شرط قبلی، پیش نیاز، لازمه، شرط لازم، لازمه امری، پیش بایست معانی دیگر : لازم، ضروری، لازمه ی واجد شرایط بودن

prerequisite

<hr> معنی : امتیاز، حق ویژه، امتیاز مخصوص، حق ارثی <hr> معانی دیگر : امتیاز (به ویژه امتیاز ناشی از طبقه ی اجتماعی یا مقام بخصوص)، اختیار، امتیاز ویژه، حق، مزیت، برتری، تفوق، رجحان، ویژگی برجسته، (قدیمی) سابقه، بدعت

معنی : امتیاز، حق ویژه، امتیاز مخصوص، حق ارثی معانی دیگر : امتیاز (به ویژه امتیاز ناشی از طبقه ی اجتماعی یا مقام بخصوص)، اختیار، امتیاز ویژه، حق، مزیت، برتری، تفوق، رجحان، ویژگی برجسته، (قدیمی) سابقه، بدعت

prerogative

<hr> معنی : نشان، نشانه، شگون، فال، فال گرفتن، گواهی دادن بر، پیش گویی کردن <hr> معانی دیگر : نشانه ی رویداد آینده، یمن، پیشنما، پیشنمایی، احساس درونی، خبردار شدن شست، برات شدن (به دل)، پیش آگاهی، بدیمن بودن، شگون بد داشتن، (معمولا از چیز بد) پیش آگاهی دادن، (از وقوع چیزی) خبر دادن، حاکی بودن (از)، علامت، فال نما، خبردادن از

معنی : نشان، نشانه، شگون، فال، فال گرفتن، گواهی دادن بر، پیش گویی کردن معانی دیگر : نشانه ی رویداد آینده، یمن، پیشنما، پیشنمایی، احساس درونی، خبردار شدن شست، برات شدن (به دل)، پیش آگاهی، بدیمن بودن، شگون بد داشتن، (معمولا از چیز بد) پیش آگاهی دادن، (از وقوع چیزی) خبر دادن، حاکی بودن (از)، علامت، فال

presage

<hr> (پزشکی) ضعف شنوایی در اثر پیری، پیرگوشی (presbycousis هم می نویسند)

(پزشکی) ضعف شنوایی در اثر پیری، پیرگوشی (presbycousis هم می نویسند)

presbycusis

<hr> معنی : شخص دوربین، شخص پیرچشم <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پیر چشمی، presbyope درچشم پزشکی شخص پیرچشم

معنی : شخص دوربین، شخص پیرچشم معانی دیگر : (پزشکی) پیر چشمی، presbyope درچشم پزشکی شخص پیرچشم

presbyopia

<hr> معنی : شیخ کلیسا، شبان، کشیش سرپرست کلیسا <hr> معانی دیگر : (کلیسای باستان - کلیسای پرزبیتاری) ریش سفید، عضو با سابقه و مسئول، شی&nbsp; کلیسا

معنی : شیخ کلیسا، شبان، کشیش سرپرست کلیسا معانی دیگر : (کلیسای باستان - کلیسای پرزبیتاری) ریش سفید، عضو با سابقه و مسئول، شی کلیسا

presbyter

<hr> وابسته به کلیسای پرزبیتاریان، پرزبیتاری، وابسته به کلیسای مشایخی پروتستان

وابسته به کلیسای پرزبیتاریان، پرزبیتاری، وابسته به کلیسای مشایخی پروتستان

presbyterian

<hr> معنی : دادگاه شرعی، محل جلوس کشیش <hr> معانی دیگر : (کلیسای پرزبیتاری) شورای کلیسایی، شورای مشایخی، قلمرو این شورا، داداگاه روحانی که کشیش و غیر کشیش در ان عضویت دارند، محراب، خانه کشیش

معنی : دادگاه شرعی، محل جلوس کشیش معانی دیگر : (کلیسای پرزبیتاری) شورای کلیسایی، شورای مشایخی، قلمرو این شورا، داداگاه روحانی که کشیش و غیر کشیش در ان عضویت دارند، محراب، خانه کشیش

presbytery

<hr> معنی : کودکستان، کودکستانی، وابسته بدوره پیش کودکستان <hr> معانی دیگر : شیرخوارگاه، مهدکودک (nursery school هم می گویند)، وابسته به سنین 2 تا 5 سالگی

معنی : کودکستان، کودکستانی، وابسته بدوره پیش کودکستان معانی دیگر : شیرخوارگاه، مهدکودک (nursery school هم می گویند)، وابسته به سنین 2 تا 5 سالگی

preschool

preschooler

<hr> معنی : الهام، علم غیب، اگاهی از پیش، پیش دانی <hr> معانی دیگر : پیش آگاهی، پیشگویی

معنی : الهام، علم غیب، اگاهی از پیش، پیش دانی معانی دیگر : پیش آگاهی، پیشگویی

prescience

<hr> معنی : قبلا اگاه، عالم به غیب یا اینده <hr> معانی دیگر : عالم به غیب یا اینده، قبلا اگاه

معنی : قبلا اگاه، عالم به غیب یا اینده معانی دیگر : عالم به غیب یا اینده، قبلا اگاه

prescient

presciently

<hr> معنی : تعیین کردن، مقرر داشتن، تجویز کردن، نسخه نوشتن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تجویز کردن، توصیه کردن، روا داشتن، دستور دادن، فرمودن، امر کردن، (در اصل) از پیش نگاشتن، پیش نویس کردن

معنی : تعیین کردن، مقرر داشتن، تجویز کردن، نسخه نوشتن معانی دیگر : (پزشکی) تجویز کردن، توصیه کردن، روا داشتن، دستور دادن، فرمودن، امر کردن، (در اصل) از پیش نگاشتن، پیش نویس کردن

prescribe

prescribed

<hr> معنی : امریه، امر صادر شده، مقرر شده، تجویز شده <hr> معانی دیگر : دستور، فرمان، حکم

معنی : امریه، امر صادر شده، مقرر شده، تجویز شده معانی دیگر : دستور، فرمان، حکم

prescript

<hr> تجویز پذیر، قابل نسخه نویسی، قابل تجویز

تجویز پذیر، قابل نسخه نویسی، قابل تجویز

prescriptible

<hr> معنی : سابقه، تجویز، نسخه، امریه، نسخه نویسی، صدور فرمان <hr> معانی دیگر : عمل دستوردادن، تعیین، مقررداری، (پزشک) نسخه، داروی تجویز شده، (دارو و غیره) خریدنی فقط با نسخه، تجویزی، دستور، فرمان، فرمایش، رهنمود، رواداشت، رسم، عرف، سنت، ادعا بر پایه ی عرف یا سنت، (حقوق) به دست آوردن مالکیت یا حق نسبت به چیزی به خاطر استعمال یا داشتن آن طی سالیان دراز، حق مبتنی بر مرور زمان، احراز حق در اثر مرور زمان

معنی : سابقه، تجویز، نسخه، امریه، نسخه نویسی، صدور فرمان معانی دیگر : عمل دستوردادن، تعیین، مقررداری، (پزشک) نسخه، داروی تجویز شده، (دارو و غیره) خریدنی فقط با نسخه، تجویزی، دستور، فرمان، فرمایش، رهنمود، رواداشت، رسم، عرف، سنت، ادعا بر پایه ی عرف یا سنت، (حقوق) به دست آوردن مالکیت یا حق نسبت به چیزی

prescription

<hr> معنی : تجویزی، وابسته به نسخه نویسی <hr> معانی دیگر : رواداشتی

معنی : تجویزی، وابسته به نسخه نویسی معانی دیگر : رواداشتی

prescriptive

<hr> ورزش : مسابقه هاى پیش از اغاز فصل

ورزش : مسابقه هاى پیش از اغاز فصل

preseason

<hr> معنی : مجاورت، پیش، حضور، محضر، پیشگاه، در نظر مجسم کننده، وقوع و تکرار <hr> معانی دیگر : بودن، وجود، شخصیت، هیبت، جذبه، جلادت، (هنرپیشه روی صحنه و غیره) گیرایی (stage presence هم می گویند)، وجود نامرئی، روح آسمانی، (قدیمی) حضار، گرد آمدگان، (مهجور) رجوع شود به: presence chamber

معنی : مجاورت، پیش، حضور، محضر، پیشگاه، در نظر مجسم کننده، وقوع و تکرار معانی دیگر : بودن، وجود، شخصیت، هیبت، جذبه، جلادت، (هنرپیشه روی صحنه و غیره) گیرایی (stage presence هم می گویند)، وجود نامرئی، روح آسمانی، (قدیمی) حضار، گرد آمدگان، (مهجور) رجوع شود به: presence chamber

presence

<hr> حضور ذهن، هشیاری، زرنگی، سرعت انتقال، حاضر ذهنی، هوشیاری، متانت

حضور ذهن، هشیاری، زرنگی، سرعت انتقال، حاضر ذهنی، هوشیاری، متانت

presence of mind

<hr> معنی : بخشش، سفته، عطا، عطیه، هدیه، پیشکش، ره اورد، تحفه، اهداء، تقدیم، زمان حال، زمان حاضر، سوقات، اکنون، اماده، فعلی، حاضر، موجود، بخشیدن، معرفی کردن، ارائه دادن، عرضه داشتن، اهداء کردن، تقدیم داشتن <hr> معانی دیگر : حاضر بودن، حضور داشتن، بودن، شناساندن، عرضه کردن، ارائه کردن، نشان دادن، تقدیم کردن، دادن، اجرا کردن (برنامه و غیره)، هدیه کردن، اهدا کردن، پیشکش کردن، ارمغان دادن، ایجاد کردن، (اسلحه) نشانه گرفتن، قراول رفتن، به طرف کسی گرفتن، هست، حال، فعلا، (دستور زبان) زمان حال، حالا، ایدون، کنونی، ره آورد، پیشیاره، چشم روشنی، رونما، گلووند، راهواره، سوغات، بروز دادن، داشتن، (قدیمی) فوری، بی معطلی، (کشیش) برای شغل کلیسایی نامزد کردن، (حقوق) مورد اتهام یا دادرسی قرار دادن، کیفر خواست تقدیم کردن، اتهام وارد کردن، (قدیمی) در دسترس، مهیا، آماده، (مهجور) موقر، دارای اعتماد به نفس، (مهجور) متوجه، مواظب، (جمع) سخنان کنونی، آثار فعلی، نوشته های کنونی، پیشکشی

معنی : بخشش، سفته، عطا، عطیه، هدیه، پیشکش، ره اورد، تحفه، اهداء، تقدیم، زمان حال، زمان حاضر، سوقات، اکنون، اماده، فعلی، حاضر، موجود، بخشیدن، معرفی کردن، ارائه دادن، عرضه داشتن، اهداء کردن، تقدیم داشتن معانی دیگر : حاضر بودن، حضور داشتن، بودن، شناساندن، عرضه کردن، ارائه کردن، نشان دادن، تقدیم کردن، د

present

<hr> معنی : وجه وصفی معلوم <hr> معانی دیگر : وجه وصفی حال، صفت فاعلی، (دستور زبان)

معنی : وجه وصفی معلوم معانی دیگر : وجه وصفی حال، صفت فاعلی، (دستور زبان)

present participle

<hr> ماضی نقلی، زمان حال کامل، (دستور زبان) زمان حال کامل، مربوط به ماضی نقلی

ماضی نقلی، زمان حال کامل، (دستور زبان) زمان حال کامل، مربوط به ماضی نقلی

present perfect

<hr> معنی : ماضی نقلی <hr> معانی دیگر : ماضی قریب، ماضی کامل

معنی : ماضی نقلی معانی دیگر : ماضی قریب، ماضی کامل

present perfect tense

<hr> حال استمراری، ماضی قریب استمراری

حال استمراری، ماضی قریب استمراری

present progressive

<hr> معنی : زمان حال <hr> معانی دیگر : زمان حال

معنی : زمان حال معانی دیگر : زمان حال

present tense

present value

<hr> معنی : مو قر <hr> معانی دیگر : ملبس به لباس مناسب، قابل عرضه، سزاوار شناساندن یا معرفی کردن، عرضه کردنی، ارائه پذیر، شایان معرفی، قابل معرفی، قابل ارائه، قابل نمایش، قابل تقدیم

معنی : مو قر معانی دیگر : ملبس به لباس مناسب، قابل عرضه، سزاوار شناساندن یا معرفی کردن، عرضه کردنی، ارائه پذیر، شایان معرفی، قابل معرفی، قابل ارائه، قابل نمایش، قابل تقدیم

presentable

<hr> معنی : نمایش، بیان، عرض، تقریر، عرضه، ارائه، معرفی، تقدیم <hr> معانی دیگر : عمل هدیه دادن، اهدا، برنامه، سخنرانی، نطق، (زایمان) طرز بیرون آمدن بچه، بازنمود، شناساندن، هدیه، پیشکش، چیز اهدایی، (بازرگانی) رجوع شود به: presentment، نامزدی کشیش برای شغل کلیسایی، (فلسفه - روانشناسی) نما، صور ذهنی، درونه یافت

معنی : نمایش، بیان، عرض، تقریر، عرضه، ارائه، معرفی، تقدیم معانی دیگر : عمل هدیه دادن، اهدا، برنامه، سخنرانی، نطق، (زایمان) طرز بیرون آمدن بچه، بازنمود، شناساندن، هدیه، پیشکش، چیز اهدایی، (بازرگانی) رجوع شود به: presentment، نامزدی کشیش برای شغل کلیسایی، (فلسفه - روانشناسی) نما، صور ذهنی، درونه یافت

presentation

<hr> معنی : عرضه داشتنی، قابل تقدیم، درک کردنی <hr> معانی دیگر : شغل کلیسایی که از محل ملک یا پول اهدایی تامین می شود و اهدا کننده حق تعیین کشیش مصدر شغل را دارد

معنی : عرضه داشتنی، قابل تقدیم، درک کردنی معانی دیگر : شغل کلیسایی که از محل ملک یا پول اهدایی تامین می شود و اهدا کننده حق تعیین کشیش مصدر شغل را دارد

presentative

<hr> معنی : معروف، پیشکشی، معروض علیه

معنی : معروف، پیشکشی، معروض علیه

presented

<hr> معنی : ارائه کننده، معرفی کننده <hr> معانی دیگر : presentor ارائه کننده

معنی : ارائه کننده، معرفی کننده معانی دیگر : presentor ارائه کننده

واژه های حرف "p" - جملات نمونه