جملات نمونه

<hr> معنی : دلهره، حس، عقیده قبلی نسبت بچیزی، روشن بینی قبلی، احساس وقوع امری از پیش <hr> معانی دیگر : دلواپسی، دلشوره، (از چیز بد) پیش آگاهی

معنی : دلهره، حس، عقیده قبلی نسبت بچیزی، روشن بینی قبلی، احساس وقوع امری از پیش معانی دیگر : دلواپسی، دلشوره، (از چیز بد) پیش آگاهی

presentiment

presenting

<hr> معنی : فعلا، قریبا، بزودی، حتما، انا، لزوما، عنقریب <hr> معانی دیگر : به زودی، در مدتی کم، زود، تند، اکنون، ایدون، حالا

معنی : فعلا، قریبا، بزودی، حتما، انا، لزوما، عنقریب معانی دیگر : به زودی، در مدتی کم، زود، تند، اکنون، ایدون، حالا

presently

<hr> معنی : شرح، نمایش، حضور، بیان، ارائه، طرز نمایش <hr> معانی دیگر : عمل نشان دادن یا عرضه داشتن، بازنمایی، (بازرگانی) عرضه ی سند قرضه یا سفته و غیره به منظور دریافت مبلغ آن، (حقوق) گزارش دادگاه جنایی درباره ی جنایت

معنی : شرح، نمایش، حضور، بیان، ارائه، طرز نمایش معانی دیگر : عمل نشان دادن یا عرضه داشتن، بازنمایی، (بازرگانی) عرضه ی سند قرضه یا سفته و غیره به منظور دریافت مبلغ آن، (حقوق) گزارش دادگاه جنایی درباره ی جنایت

presentment

presents

<hr> معنی : قابل حفظ و نگهداری <hr> معانی دیگر : قابل حفظ ونگهداری

معنی : قابل حفظ و نگهداری معانی دیگر : قابل حفظ ونگهداری

preservable

<hr> معنی : جلو گیری، نگهداری، حفظ، حراست <hr> معانی دیگر : حفاظت، پاساری، نیکداری، ایمن داشت، محافظت

معنی : جلو گیری، نگهداری، حفظ، حراست معانی دیگر : حفاظت، پاساری، نیکداری، ایمن داشت، محافظت

preservation

<hr> معنی : نگاه دارنده، کاپوت <hr> معانی دیگر : نگهدار، حفظ کننده، پاسار، پاسارگر، نیکدار، نیکدارگر، بر جای دار، محافظ

معنی : نگاه دارنده، کاپوت معانی دیگر : نگهدار، حفظ کننده، پاسار، پاسارگر، نیکدار، نیکدارگر، بر جای دار، محافظ

preservative

<hr> معنی : مربا، شکارگاه، قرق شکارگاه، کنسرو میوه، نگاه داشتن، باقی نگهداشتن، حفظ کردن، نگه داشتن <hr> معانی دیگر : (از خطر یا صدمه یا آلودگی و غیره) حفظ کردن، حفاظت کردن، محافظت کردن، پاسار کردن، نیکداشت کردن، نیکداری کردن، پاسداری کردن، حراست کردن، ایمن داشت کردن، (خوراک و غیره را) از فاسد شدن حفظ کردن، نگهداری کردن، کنسرو کردن، کمپوت کردن، خوشاب کردن، مربا کردن، ادامه دادن، (ماهی و شکار و غیره) منطقه ی حفاظت شده، پاسارگاه، پاساره، داشتگاه، جا یا کار یا وظیفه ی انحصاری، (مجازی) تیول

معنی : مربا، شکارگاه، قرق شکارگاه، کنسرو میوه، نگاه داشتن، باقی نگهداشتن، حفظ کردن، نگه داشتن معانی دیگر : (از خطر یا صدمه یا آلودگی و غیره) حفظ کردن، حفاظت کردن، محافظت کردن، پاسار کردن، نیکداشت کردن، نیکداری کردن، پاسداری کردن، حراست کردن، ایمن داشت کردن، (خوراک و غیره را) از فاسد شدن حفظ کردن، نگ

preserve

preserved

<hr> معنی : محافظ، حافظ <hr> معانی دیگر : نگهدارنده

معنی : محافظ، حافظ معانی دیگر : نگهدارنده

preserver

preserves

<hr> معنی : از پیش نشاندن، قبلا مرتب کردن، قبلا چیدن و قرار دادن <hr> معانی دیگر : (به ویژه دستگاه های خودکار) از پیش تنظیم کردن

معنی : از پیش نشاندن، قبلا مرتب کردن، قبلا چیدن و قرار دادن معانی دیگر : (به ویژه دستگاه های خودکار) از پیش تنظیم کردن

preset

preshrink

preshrunk

<hr> معنی : اداره کردن، ریاست کردن بر، کرسی ریاست را اشغال کردن، ریاست جلسه را بعهده داشتن <hr> معانی دیگر : ریاست جلسه (و غیره) را عهده دار شدن، رییس جلسه بودن، (معمولا با: over) سرپرستی کردن، نظارت کردن، (موسیقی) اجرا کردن، نواختن، مسلط بودن، سایه افکندن، اداره کردن هدایت کردن، سرپرستی کردن

معنی : اداره کردن، ریاست کردن بر، کرسی ریاست را اشغال کردن، ریاست جلسه را بعهده داشتن معانی دیگر : ریاست جلسه (و غیره) را عهده دار شدن، رییس جلسه بودن، (معمولا با: over) سرپرستی کردن، نظارت کردن، (موسیقی) اجرا کردن، نواختن، مسلط بودن، سایه افکندن، اداره کردن هدایت کردن، سرپرستی کردن

preside

<hr> معنی : نظارت، ریاست، مقام یا دوره ریاست جمهوری <hr> معانی دیگر : ریاست جمهوری، دوران ریاست جمهوری، (معمولا p بزرگ - امریکا) دفتر ریاست جمهوری، مقام ریاست جمهوری

معنی : نظارت، ریاست، مقام یا دوره ریاست جمهوری معانی دیگر : ریاست جمهوری، دوران ریاست جمهوری، (معمولا p بزرگ - امریکا) دفتر ریاست جمهوری، مقام ریاست جمهوری

presidency

<hr> معنی : رئیس، رئیس دانشگاه، رئیس جمور <hr> معانی دیگر : رییس جمهور، مردم سالار، بوم سالار، مردم فر، (دانشگاه یا شرکت و غیره) رئیس، رئیس کل، (عنوان پیش از اسم) پرزیدنت، رئیس جمهور

معنی : رئیس، رئیس دانشگاه، رئیس جمور معانی دیگر : رییس جمهور، مردم سالار، بوم سالار، مردم فر، (دانشگاه یا شرکت و غیره) رئیس، رئیس کل، (عنوان پیش از اسم) پرزیدنت، رئیس جمهور

president

<hr> معنی : وابسته به ریاست جمهور <hr> معانی دیگر : وابسته به ریاست جمهور

معنی : وابسته به ریاست جمهور معانی دیگر : وابسته به ریاست جمهور

presidential

presiding

<hr> معنی : دژ، زندان، پادگان، پادگان مجزا <hr> معانی دیگر : (به ویژه در باختر ایالات متحده) پادگان، ارک

معنی : دژ، زندان، پادگان، پادگان مجزا معانی دیگر : (به ویژه در باختر ایالات متحده) پادگان، ارک

presidio

<hr> معنی : هیئت رئیسه <hr> معانی دیگر : (در شوروی سابق و غیره) هیئت رییسه ی مجلس، در شوروی هیئت عامله دائمی شاغل در دوره فترت

معنی : هیئت رئیسه معانی دیگر : (در شوروی سابق و غیره) هیئت رییسه ی مجلس، در شوروی هیئت عامله دائمی شاغل در دوره فترت

presidium

<hr> الویس پرسلی (خواننده ی امریکایی)

الویس پرسلی (خواننده ی امریکایی)

presley

<hr> معنی : جمعیت، فشار، ماشین فشار، ازدحام، دستگاه پرس، مطبوعات، پرس، جراید، ماشین چاپ، مطبعه، منگنه، چاپ، فشار دادن، اتو زدن، پرس کردن، فشار وارد اوردن بر، وارد اوردن، ازدحام کردن، فشردن، چلاندن، فشار اوردن <hr> معانی دیگر : تحت فشار قرار دادن، فشار آوردن، زور دادن، فشاراندن، (میوه و غیره) آب لمبو کردن، آب گرفتن، (رختشویی و غیره) چلاندن (squeeze هم می گویند)، اصرار کردن، سماجت کردن، پیگیری کردن، پافشاری کردن، (با فشار) از میان جمعیت رد شدن، هل دادن، عقب زدن، اطو کردن یاشدن، اطو کشیدن، صاف ماندن (در اثر اطو شدن)، (مکانیک) پرس، ماشین پرس کاری، منگنه کردن، افشرگر، فشاره، انبوه مردم، ماشین چاپ (printing press هم می گویند)، چاپخانه، رسانه ها، روزنامه ها و مجلات، نشریات، انتشارات، (معمولا وابسته به دانشگاه) موسسه ی انتشاراتی، قالب، ارباب جراید، رسانه گران، روزنامه چی ها، (وزنه برداری) دو ضرب، به خدمت سربازی بردن، به خدمت اجباری بردن، به زور به کاری واداشتن، خدمت اجباری (به ویژه در نیروی دریایی یا زمینی)

معنی : جمعیت، فشار، ماشین فشار، ازدحام، دستگاه پرس، مطبوعات، پرس، جراید، ماشین چاپ، مطبعه، منگنه، چاپ، فشار دادن، اتو زدن، پرس کردن، فشار وارد اوردن بر، وارد اوردن، ازدحام کردن، فشردن، چلاندن، فشار اوردن معانی دیگر : تحت فشار قرار دادن، فشار آوردن، زور دادن، فشاراندن، (میوه و غیره) آب لمبو کردن، آب 

press

<hr> (در ورزشگاه ها) جایگاه خبرنگاران، اتاقک خبرگزاران، در مسابقات لژ مطبوعاتی، جایگاه گزارشگران

(در ورزشگاه ها) جایگاه خبرنگاران، اتاقک خبرگزاران، در مسابقات لژ مطبوعاتی، جایگاه گزارشگران

press box

<hr> معنی : مصاحبه مطبوعاتی <hr> معانی دیگر : مصاحبه ی مطبوعاتی، پرس و گفت رسانه ای

معنی : مصاحبه مطبوعاتی معانی دیگر : مصاحبه ی مطبوعاتی، پرس و گفت رسانه ای

press conference

press cutting

press down

press for

press forward

<hr> (در جلسات و کنفرانس ها) جایگاه خبرنگاران، جایگاه رسانه گران

(در جلسات و کنفرانس ها) جایگاه خبرنگاران، جایگاه رسانه گران

press gallery

press photographer

<hr> اطلاعیه ی رسمی، آگهگان رسانه ای، مطلب مطبوعاتی جهت چاپ در روزنامه

اطلاعیه ی رسمی، آگهگان رسانه ای، مطلب مطبوعاتی جهت چاپ در روزنامه

press release

<hr> (کاغذ سازی) تخته ی پرس، فشاره ی پرداخت کاغذ، تخته فشاری، تخته اتو، میز اتو

(کاغذ سازی) تخته ی پرس، فشاره ی پرداخت کاغذ، تخته فشاری، تخته اتو، میز اتو

pressboard

pressed

<hr> چلاننده، فشرده کننده، فشردگر (به ویژه کسی که کارش چلاندن لباس شسته است)

چلاننده، فشرده کننده، فشردگر (به ویژه کسی که کارش چلاندن لباس شسته است)

presser

<hr> معنی : فشار، فشاری، مبرم، فشاراور، عاجل، مصر <hr> معانی دیگر : فوری، فوری و فوتی، مصرانه، فشردگری، فشارگری، منگنه (کردن)، پرس (کردن)، چلانش، فشردن، هرچیز پرس شده (یا منگنه شده)

معنی : فشار، فشاری، مبرم، فشاراور، عاجل، مصر معانی دیگر : فوری، فوری و فوتی، مصرانه، فشردگری، فشارگری، منگنه (کردن)، پرس (کردن)، چلانش، فشردن، هرچیز پرس شده (یا منگنه شده)

pressing

<hr> مصرانه، بطور فشار اور

pressingly

<hr> معنی : سنگینی، ضغطه، فشار، مضیقه، زور، پرس، بار سنگین مصائب و سختیا <hr> معانی دیگر : چلانش، (مجازی) فشار (زندگی و غیره)، گرفتاری، تنگنا، فزونی، تراکم، هم فشردگی، ازدیاد، تحت فشار قرار دادن، در تنگنا گذاشتن، فشاری، چلانشی، (مخفف) atmospheric pressure، رجوع شود به: pressurize، بار سنگین مصائب وسختیها، مشقت، فشردن

معنی : سنگینی، ضغطه، فشار، مضیقه، زور، پرس، بار سنگین مصائب و سختیا معانی دیگر : چلانش، (مجازی) فشار (زندگی و غیره)، گرفتاری، تنگنا، فزونی، تراکم، هم فشردگی، ازدیاد، تحت فشار قرار دادن، در تنگنا گذاشتن، فشاری، چلانشی، (مخفف) atmospheric pressure، رجوع شود به: pressurize، بار سنگین مصائب وسختیها، مشق

pressure

pressure cooker

<hr> (هوا یا گاز یا بخار و غیره) فشار سنج، فشار سنج ابگونه ومواد منفجره

(هوا یا گاز یا بخار و غیره) فشار سنج، فشار سنج ابگونه ومواد منفجره

pressure gauge

<hr> گروه فشار (که با فشار وارد آوردن به اولیای امور و نمایندگان مجلس و غیره اعمال نفوذ می کند)

گروه فشار (که با فشار وارد آوردن به اولیای امور و نمایندگان مجلس و غیره اعمال نفوذ می کند)

pressure group

pressure point

pressured

pressurise

pressurised

pressurization

<hr> (هواپیما و فضاناو و غیره - فشار هوای داخل را تنظیم کردن) خوش فشار کردن، روال فشار کردن، (شخص) تحت فشار قراردادن (pressure هم می گویند)، زیر فشار شدید قرار دادن، فشاراندن، (چاه نفت - گازرا) با فشار داخل چاه کردن (برای زیاد کردن بازده چاه های مجاور)، در هواپیما وغیره فشار هوای داخل سفینه را تنظیم کردن

(هواپیما و فضاناو و غیره - فشار هوای داخل را تنظیم کردن) خوش فشار کردن، روال فشار کردن، (شخص) تحت فشار قراردادن (pressure هم می گویند)، زیر فشار شدید قرار دادن، فشاراندن، (چاه نفت - گازرا) با فشار داخل چاه کردن (برای زیاد کردن بازده چاه های مجاور)، در هواپیما وغیره فشار هوای داخل سفینه را تنظیم کردن

واژه های حرف "p" - جملات نمونه