جملات نمونه

punjabi

<hr> معنی : اتش زنه، چوب پوسیده، جوان ولگرد، بی ارزش <hr> معانی دیگر : (در افروختن آتش و ترقه زنی و آتش بازی و غیره) آتش زنه، چیله، افروزه، (در اصل) جنده، روسپی، (خودمانی) کونی، کونده، (خودمانی) آدم بی سر و پا، مردکه، زنکه، لات، الواط، رذل، سالوس، (خودمانی) جوان بی تجربه و گستاخ، پررو، رجوع شود به: punk rock، (سبک لباس پوشیدن و سلمانی و آرایش عجیب و غریب) پانک، (امریکا - خودمانی) بنجل، بدرد نخور، قناس، فکسنی

معنی : اتش زنه، چوب پوسیده، جوان ولگرد، بی ارزش معانی دیگر : (در افروختن آتش و ترقه زنی و آتش بازی و غیره) آتش زنه، چیله، افروزه، (در اصل) جنده، روسپی، (خودمانی) کونی، کونده، (خودمانی) آدم بی سر و پا، مردکه، زنکه، لات، الواط، رذل، سالوس، (خودمانی) جوان بی تجربه و گستاخ، پررو، رجوع شود به: punk rock،

punk

<hr> موسیقی پانک، پانک راک (موسیقی تند و بلند و سرودهای حاکی از بیگانگی و تعرض)

موسیقی پانک، پانک راک (موسیقی تند و بلند و سرودهای حاکی از بیگانگی و تعرض)

punk rock

punnet

<hr> معنی : زدن توپ <hr> معانی دیگر : (فوتبال) توپ را در هوا با پا زدن، شوت هوایی، قایق (ته پهن و تخته مانند که با چوب درازی که به ته رود فرو می کنند رانده می شود)، بلم، (با دیرک یا چوبدستی) راندن، دیرک زدن، (در برخی بازی های با ورق) بر ضد بانکدار شرط بستن یا بازی کردن، توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن

معنی : زدن توپ معانی دیگر : (فوتبال) توپ را در هوا با پا زدن، شوت هوایی، قایق (ته پهن و تخته مانند که با چوب درازی که به ته رود فرو می کنند رانده می شود)، بلم، (با دیرک یا چوبدستی) راندن، دیرک زدن، (در برخی بازی های با ورق) بر ضد بانکدار شرط بستن یا بازی کردن، توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن

punt

<hr> معنی : توپ زن <hr> معانی دیگر : شوت کننده ی توپ فوتبال در هوا، فوتبال توپ زن

معنی : توپ زن معانی دیگر : شوت کننده ی توپ فوتبال در هوا، فوتبال توپ زن

punter

<hr> معنی : ضعیف، کوچک، قد کوتاه، ریزه اندام <hr> معانی دیگر : ریزه پیزه، چلغوز، فسقلی، کم زور، نحیف، زبون، لاغر مردنی، درجه پست

معنی : ضعیف، کوچک، قد کوتاه، ریزه اندام معانی دیگر : ریزه پیزه، چلغوز، فسقلی، کم زور، نحیف، زبون، لاغر مردنی، درجه پست

puny

<hr> معنی : خود رای، توله سگ، بچه سگ ماهی، توله زاییدن <hr> معانی دیگر : سگ توله، توله سگ (puppy هم می گویند)، (گرگ و روباه و غیره) توله، بچه، بچه نهنگ، بچه سیل (seal)

معنی : خود رای، توله سگ، بچه سگ ماهی، توله زاییدن معانی دیگر : سگ توله، توله سگ (puppy هم می گویند)، (گرگ و روباه و غیره) توله، بچه، بچه نهنگ، بچه سیل (seal)

<hr> معنی : نوچه، شفیره، بادامه <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) شفیره، مانسته، لیسه

معنی : نوچه، شفیره، بادامه معانی دیگر : (حشره شناسی) شفیره، مانسته، لیسه

pupa

<hr> (حشره شناسی) شفیره شدن، به حالت مانستگی یا نوچگی در آمدن، عروسکی شدن، تبدیل به شفیره شدن

(حشره شناسی) شفیره شدن، به حالت مانستگی یا نوچگی در آمدن، عروسکی شدن، تبدیل به شفیره شدن

pupate

<hr> معنی : شاگرد، دانش اموز، حدقه، مردمک چشم <hr> معانی دیگر : آموزنده، دانش آموز، (چشم) مردمک

معنی : شاگرد، دانش اموز، حدقه، مردمک چشم معانی دیگر : آموزنده، دانش آموز، (چشم) مردمک

pupil

<hr> وابسته به شاگرد یا شاگردی، شاگردانه، وابسته به مردمک چشم، مردمکی

وابسته به شاگرد یا شاگردی، شاگردانه، وابسته به مردمک چشم، مردمکی

pupillary

<hr> معنی : عروسک، عروسک خیمه شب بازی، دست نشانده <hr> معانی دیگر : آلت دست دیگری، بازیچه، نوکر، (در اصل) عروسک (امروزه بچه ها به عروسک می گویند: doll)

معنی : عروسک، عروسک خیمه شب بازی، دست نشانده معانی دیگر : آلت دست دیگری، بازیچه، نوکر، (در اصل) عروسک (امروزه بچه ها به عروسک می گویند: doll)

puppet

<hr> دولت پوشالی، دولت دست نشانده

دولت پوشالی، دولت دست نشانده

puppet government

puppet show

<hr> معنی : بازیگر، خیمه شب باز <hr> معانی دیگر : عروسک گردان

معنی : بازیگر، خیمه شب باز معانی دیگر : عروسک گردان

puppeteer

<hr> معنی : خیمهشب بازی، عروسک بازی <hr> معانی دیگر : عروسک گردانی

معنی : خیمهشب بازی، عروسک بازی معانی دیگر : عروسک گردانی

puppetry

<hr> معنی : توله سگ، جوانک خود نما ونادان <hr> معانی دیگر : سگ توله، (گرگ و روباه و غیره) توله، بچه، (نهنگ و seal و غیره) بچه

معنی : توله سگ، جوانک خود نما ونادان معانی دیگر : سگ توله، (گرگ و روباه و غیره) توله، بچه، (نهنگ و seal و غیره) بچه

puppy

puppy fat

<hr> عشق بچگانه، عشق سطحی و زودرس، عشق نوجوانی

عشق بچگانه، عشق سطحی و زودرس، عشق نوجوانی

puppy love

<hr> (سانسکریت - نام هر یک از 18 حماسه ی هندی درباره ی خلقت و خدایان و غیره) پورانا

(سانسکریت - نام هر یک از 18 حماسه ی هندی درباره ی خلقت و خدایان و غیره) پورانا

purana

<hr> خریدنی، باب خرید، قابل خریداری، پولکی

خریدنی، باب خرید، قابل خریداری، پولکی

purchasable

<hr> معنی : خرید، خریداری، ابتیاع، در امد سالیانه زمین، خریدن، خریداری کردن، خرید کردن، ستون ساختن <hr> معانی دیگر : ابتیاع کردن، (با زحمت یا فداکاری و غیره) به دست آوردن، کسب کردن، جاپا، جادست، دستگیره، تکیه گاه، چیز خریداری شده، (حقوق) شرا، انتقال قانونی ملک که ناشی از ارث نباشد، (نادر) درآمد، بازده

معنی : خرید، خریداری، ابتیاع، در امد سالیانه زمین، خریدن، خریداری کردن، خرید کردن، ستون ساختن معانی دیگر : ابتیاع کردن، (با زحمت یا فداکاری و غیره) به دست آوردن، کسب کردن، جاپا، جادست، دستگیره، تکیه گاه، چیز خریداری شده، (حقوق) شرا، انتقال قانونی ملک که ناشی از ارث نباشد، (نادر) درآمد، بازده

purchase

<hr> دستور خرید، سفارش خرید

دستور خرید، سفارش خرید

purchase order

purchase price

purchased

<hr> معنی : خریدار <hr> معانی دیگر : خریدار

معنی : خریدار معانی دیگر : خریدار

purchaser

purchases

purchasing

purchasing department

purchasing power

<hr> (از ریشه ی فارسی: پرده - هند و پاکستان)، حجاب، دورداری نامحرم، پرده، دیواره، حایل، برای پوشیدن زنان از دیدارمردان بویژه در هند، پارچه پرده ای

(از ریشه ی فارسی: پرده - هند و پاکستان)، حجاب، دورداری نامحرم، پرده، دیواره، حایل، برای پوشیدن زنان از دیدارمردان بویژه در هند، پارچه پرده ای

purdah

<hr> معنی : خالص، منزه، اصیل، عفیف، تمیز، پاک، محض، ناب، سره، بیغش، ژاو <hr> معانی دیگر : بی آمیغ، لب، وش، سارا، آویژه، سالم، پاکیزه، کامل، یکدست، صرف، نظری، مطلق، کیا، پاکدامن، بی آلایش، باناموس، نیک نژاد (purebred هم می گویند)، بی عیب، بی خدشه، (انجیل) ناملوث، نانجس، طاهر، طیب، (آوا شناسی) تک آوا، واکه ی ساده (monophthongal هم می گویند)، نژاد اصیل، خالص کردن، پالایش کردن

معنی : خالص، منزه، اصیل، عفیف، تمیز، پاک، محض، ناب، سره، بیغش، ژاو معانی دیگر : بی آمیغ، لب، وش، سارا، آویژه، سالم، پاکیزه، کامل، یکدست، صرف، نظری، مطلق، کیا، پاکدامن، بی آلایش، باناموس، نیک نژاد (purebred هم می گویند)، بی عیب، بی خدشه، (انجیل) ناملوث، نانجس، طاهر، طیب، (آوا شناسی) تک آوا، واکه ی سا

pure

pure gold

<hr> اصیل، نیک نژاد، پاک تبار، از نژاد خالص، ناب دودمان، خوش نژاد، پاک نژاد، جانور یا گیاه خوش نژاد

اصیل، نیک نژاد، پاک تبار، از نژاد خالص، ناب دودمان، خوش نژاد، پاک نژاد، جانور یا گیاه خوش نژاد

purebred

<hr> معنی : پوره، پوره کردن <hr> معانی دیگر : پوره مثل پوره سیب زمینی وغیره

معنی : پوره، پوره کردن معانی دیگر : پوره مثل پوره سیب زمینی وغیره

puree

<hr> معنی : خالصانه، محضا <hr> معانی دیگر : به طور خالص، ناب، سره، بی آمیغانه، فقط، صرفا، به طور بی آلایش، معصومانه، کاملا، بکلی، منحصرا، بطور خالصیا یکدست یا بی گناه

معنی : خالصانه، محضا معانی دیگر : به طور خالص، ناب، سره، بی آمیغانه، فقط، صرفا، به طور بی آلایش، معصومانه، کاملا، بکلی، منحصرا، بطور خالصیا یکدست یا بی گناه

purely

<hr> معنی : تمیزی <hr> معانی دیگر : پاکی، صافی، بیغشی

معنی : تمیزی معانی دیگر : پاکی، صافی، بیغشی

pureness

<hr> معنی : برائت، تصفیه، تطهیر، روانپاکسازی، تصفیه و تزکیه نفس بوسیله هنر، تنقیه، پاک سازی، پالایش <hr> معانی دیگر : پالش

معنی : برائت، تصفیه، تطهیر، روانپاکسازی، تصفیه و تزکیه نفس بوسیله هنر، تنقیه، پاک سازی، پالایش معانی دیگر : پالش

purgation

<hr> معنی : پاک کننده، مسهل، ضد یبوست، تطهیری، کارکن، پاکساز، پالایشی <hr> معانی دیگر : ملین، پالاینده، پالاگر

معنی : پاک کننده، مسهل، ضد یبوست، تطهیری، کارکن، پاکساز، پالایشی معانی دیگر : ملین، پالاینده، پالاگر

purgative

<hr> معنی : وسیله تطهیر، تطهیری، بزرخ <hr> معانی دیگر : (مجازی) محل تنبیه یا ندامت، جهنم، دوزخ، آزارگاه، (بیشتر با p بزرگ) برزخ، اعراف، عالم بزر، پالایشی، در برز&nbsp;قرار دادن

معنی : وسیله تطهیر، تطهیری، بزرخ معانی دیگر : (مجازی) محل تنبیه یا ندامت، جهنم، دوزخ، آزارگاه، (بیشتر با p بزرگ) برزخ، اعراف، عالم بزر، پالایشی، در برز قرار دادن

purgatory

<hr> معنی : تطهیر، پالایش، پاکسازی کردن، تنقیه کردن، تطهیر کردن، تهی کردن، پاک کردن، تصفیه کردن، تبرئه کردن، خالی کردن، زدودن <hr> معانی دیگر : پالاییدن، پالش کردن، مبری کردن، (حقوق) رفع اتهام کردن، بی گناه اعلام کردن، (از گناه) پاک کردن، منزه کردن، مسهل خوردن، روده ها را پاک کردن، پاک کردن مزاج، (سیاسی) پاکسازی کردن، معدوم کردن، پاکسازی، نابود سازی (سیاسی)، تصفیه ی سیاسی، (با: away یا off یا out) تمیز کردن یا شدن، پاکیزه کردن یا شدن، کارکن، سرشاخه زنی، تصفیه حزب یا دولت از عناصر نادلخواه

معنی : تطهیر، پالایش، پاکسازی کردن، تنقیه کردن، تطهیر کردن، تهی کردن، پاک کردن، تصفیه کردن، تبرئه کردن، خالی کردن، زدودن معانی دیگر : پالاییدن، پالش کردن، مبری کردن، (حقوق) رفع اتهام کردن، بی گناه اعلام کردن، (از گناه) پاک کردن، منزه کردن، مسهل خوردن، روده ها را پاک کردن، پاک کردن مزاج، (سیاسی) پاکس

purge

purged

<hr> معنی : پاک سازی <hr> معانی دیگر : پاکسازی

معنی : پاک سازی معانی دیگر : پاکسازی

purging

<hr> معنی : شستشو، تخلیص، تصفیه، تطهیر، پالایش، خالص سازی <hr> معانی دیگر : تطهیر، پالایش، خالص سازی، تخلیص، شستشو

معنی : شستشو، تخلیص، تصفیه، تطهیر، پالایش، خالص سازی معانی دیگر : تطهیر، پالایش، خالص سازی، تخلیص، شستشو

purification

<hr> پاک کننده، پاک سازنده، تطهیری، تصفیه کننده، تصفیه ای

پاک کننده، پاک سازنده، تطهیری، تصفیه کننده، تصفیه ای

purificatory

<hr> معنی : پالاینده <hr> معانی دیگر : صاف کرده، پالوده، صاف شده، تصفیه شده، پاک کرده

معنی : پالاینده معانی دیگر : صاف کرده، پالوده، صاف شده، تصفیه شده، پاک کرده

purified

<hr> معنی : پاک کننده، تطهیر کننده <hr> معانی دیگر : پالاینده

معنی : پاک کننده، تطهیر کننده معانی دیگر : پالاینده

واژه های حرف "p" - جملات نمونه