جملات نمونه

quinacrine

<hr> معنی : پنج پنجی <hr> معانی دیگر : پنج تایی، پنج گانه، پنجه، خمسه

معنی : پنج پنجی معانی دیگر : پنج تایی، پنج گانه، پنجه، خمسه

quinary

<hr> معنی : به، درخت به <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت به (cydonia oblonga از خانواده ی rose)

معنی : به، درخت به معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت به (cydonia oblonga از خانواده ی rose)

quince

<hr> معنی : به، درخت به <hr> معانی دیگر : قرار دادن چهار چیز در چهار گوشه و چیز پنجم در وسط، طرح چهار و یک (مانند خال پنج در ورق بازی)، شکلی دارای پنج واحد یا نفش یکجور، ارایش پنج تایی گل یا برگ گیاه

معنی : به، درخت به معانی دیگر : قرار دادن چهار چیز در چهار گوشه و چیز پنجم در وسط، طرح چهار و یک (مانند خال پنج در ورق بازی)، شکلی دارای پنج واحد یا نفش یکجور، ارایش پنج تایی گل یا برگ گیاه

quincunx

quincy

<hr> معنی : گنه گنه، جوهر گنه گنه <hr> معانی دیگر : (دارو سازی) کنین (آلکالوئید بلورین و تلخ که در درمان مالاریا کاربرد دارد: c20h24n2o2)

معنی : گنه گنه، جوهر گنه گنه معانی دیگر : (دارو سازی) کنین (آلکالوئید بلورین و تلخ که در درمان مالاریا کاربرد دارد: c20h24n2o2)

quinine

<hr> (شیمی) کینون (هر یک از دو ترکیب ایزومریک: c6h4o2)

(شیمی) کینون (هر یک از دو ترکیب ایزومریک: c6h4o2)

quinone

<hr> (قدیمی) رجوع شود به: tonsillitis

(قدیمی) رجوع شود به: tonsillitis

quinsy

<hr> معنی : پنجم، قایق پنج بادبانی <hr> معانی دیگر : مخفف: quintuplet، مالیات پنج یک، خمس

معنی : پنجم، قایق پنج بادبانی معانی دیگر : مخفف: quintuplet، مالیات پنج یک، خمس

quint

<hr> معنی : جوهر، اصل، پنجمین و بالاترین عنصر وجود، عنصر پنجم یعنی 'اثیر' یا 'اتر' <hr> معانی دیگر : بهترین نمونه (از هر چیز)، سرآمد، نوع اصیل، مظهر، (فلسفه ی باستان و قرون وسطی) عنصر پنجم، سر مجموع اسطقس، آخشیج پنجم، ژاو، اثیر، جوهر، لب، خلاصه، زبده، مظهرپاک، نمونه کامل، جوهرپنجم، اخشیجپنجم

معنی : جوهر، اصل، پنجمین و بالاترین عنصر وجود، عنصر پنجم یعنی 'اثیر' یا 'اتر' معانی دیگر : بهترین نمونه (از هر چیز)، سرآمد، نوع اصیل، مظهر، (فلسفه ی باستان و قرون وسطی) عنصر پنجم، سر مجموع اسطقس، آخشیج پنجم، ژاو، اثیر، جوهر، لب، خلاصه، زبده، مظهرپاک، نمونه کامل، جوهرپنجم، اخشیجپنجم

quintessence

<hr> معنی : اصلی، جوهری <hr> معانی دیگر : جوهری، اصلی، جوهری وابسته به عنصرپنجم، اثیری

معنی : اصلی، جوهری معانی دیگر : جوهری، اصلی، جوهری وابسته به عنصرپنجم، اثیری

quintessential

<hr> معنی : پنجگانه، پنج نفری <hr> معانی دیگر : quintette قطعه موسیقی مخصوص ساز و اواز پنج نفری، پنجگانه <hr> quintet(te) قطعه موسیقی برای پنجتن سراینده یانوازنده، پنجه، پنجتن، گروهی ازپنجچیز

معنی : پنجگانه، پنج نفری معانی دیگر : quintette قطعه موسیقی مخصوص ساز و اواز پنج نفری، پنجگانه quintet(te) قطعه موسیقی برای پنجتن سراینده یانوازنده، پنجه، پنجتن، گروهی ازپنجچیز

quintet

<hr> معنی : عدد یک با 18 صفر بتوان 2 <hr> معانی دیگر : (امریکا: یک با 18 صفر در جلو آن - انگلیس: یک با 30 صفر در جلو آن) کوین تیلیون، کنتیلیون، عدد یک با 81 صفر بتوان 2

معنی : عدد یک با 18 صفر بتوان 2 معانی دیگر : (امریکا: یک با 18 صفر در جلو آن - انگلیس: یک با 30 صفر در جلو آن) کوین تیلیون، کنتیلیون، عدد یک با 81 صفر بتوان 2

quintillion

<hr> معنی : پنج برابر، پنجگانه، پنج تایی، تبدیل به پنج کردن، پنج برابر کردن <hr> معانی دیگر : پنح عددی، پنج برابر (fivefold هم می گویند)، ضرب در پنج

معنی : پنج برابر، پنجگانه، پنج تایی، تبدیل به پنج کردن، پنج برابر کردن معانی دیگر : پنح عددی، پنج برابر (fivefold هم می گویند)، ضرب در پنج

quintuple

<hr> معنی : کنایه، گوشه، بذله، لطیفه، طعنه، طنز، طعنه زدن، مزه ریختن، ایهام گفتن <hr> معانی دیگر : شوخی، تسخر، ریشخند، بیغاره، چیز عجیب و غریب، کنجکاوی انگیز، کنجکاو کننده، شگرف، تسخر زدن، گوشه زدن

معنی : کنایه، گوشه، بذله، لطیفه، طعنه، طنز، طعنه زدن، مزه ریختن، ایهام گفتن معانی دیگر : شوخی، تسخر، ریشخند، بیغاره، چیز عجیب و غریب، کنجکاوی انگیز، کنجکاو کننده، شگرف، تسخر زدن، گوشه زدن

quip

<hr> معنی : ورق هشت برگی، کاغذ را دسته کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: choir، (در مورد ورقه های کاغذ: 24 یا 25 ورق یا یک بیستم ream) بسته ی کاغذ 25 برگی، چهار ورق کاغذ که تا شده و هشت ورق شده باشد

معنی : ورق هشت برگی، کاغذ را دسته کردن معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: choir، (در مورد ورقه های کاغذ: 24 یا 25 ورق یا یک بیستم ream) بسته ی کاغذ 25 برگی، چهار ورق کاغذ که تا شده و هشت ورق شده باشد

quire

<hr> معنی : تغییر ناگهانی، تناقض گویی، تغییر فکر، تغییر جهت دادن <hr> معانی دیگر : (ناگهان) چرخش، ناگه آمد، روی آوردن، ویژگی (به ویژه اگر غیر عادی باشد)، خصلت بخصوص، خوی ویژه، عادت عجیب، (خوشنویسی) آرایش با نوک قلم، دندانه یا انحنای زینتی، قلم چرخانی، طفره، احتراز، بهانه، دستاویز، مستمسک، (گچبری و قرنیزسازی و غیره) فرورفتگی باریک (و جوی مانند)، تزئینات یا خصوصیات خط نویسی شخص، خصوصیات، حیاط، دمدمی، مزاجی، تناق­ گویی، تغییر جهت دادن بطور سریع

معنی : تغییر ناگهانی، تناقض گویی، تغییر فکر، تغییر جهت دادن معانی دیگر : (ناگهان) چرخش، ناگه آمد، روی آوردن، ویژگی (به ویژه اگر غیر عادی باشد)، خصلت بخصوص، خوی ویژه، عادت عجیب، (خوشنویسی) آرایش با نوک قلم، دندانه یا انحنای زینتی، قلم چرخانی، طفره، احتراز، بهانه، دستاویز، مستمسک، (گچبری و قرنیزسازی و

quirk

quirkiness

quirky

<hr> معنی : خائن، میهن فروش <hr> معانی دیگر : خیانتکار، وطن فروش، حاکم دست نشانده اجنبی

معنی : خائن، میهن فروش معانی دیگر : خیانتکار، وطن فروش، حاکم دست نشانده اجنبی

quisling

<hr> معنی : رها سازی، ترک، منصرف شدن، ول کردن، دست کشیدن از، تسلیم شدن <hr> معانی دیگر : (خود را از گیر ترس و غیره) رها کردن، فارغ کردن، (بدهی یا منت) بازپرداخت کردن، جبران کردن، پس دادن، (انجام کار یا عادت و غیره را) ول کردن، ترک کردن، دست کشیدن، (محلی را) ترک کردن، رهسپار شدن، عزیمت کردن، رفتن، استعفا دادن، (شغل خود را) ول کردن، بی حساب، برابر، رها، آزاد، (قدیمی) رفتار کردن، متارکه، خلاصی

معنی : رها سازی، ترک، منصرف شدن، ول کردن، دست کشیدن از، تسلیم شدن معانی دیگر : (خود را از گیر ترس و غیره) رها کردن، فارغ کردن، (بدهی یا منت) بازپرداخت کردن، جبران کردن، پس دادن، (انجام کار یا عادت و غیره را) ول کردن، ترک کردن، دست کشیدن، (محلی را) ترک کردن، رهسپار شدن، عزیمت کردن، رفتن، استعفا دادن،

quit

<hr> معنی : ترک دعوی، چشم پوشیدن از، واگذار کردن <hr> معانی دیگر : ترک ادعا، گذشتن از حق خود

معنی : ترک دعوی، چشم پوشیدن از، واگذار کردن معانی دیگر : ترک ادعا، گذشتن از حق خود

quitclaim

<hr> معنی : واقعا، تماما، کاملا، بکلی <hr> معانی دیگر : درست، صد در صد، به درستی، بی گمان، به راستی، تا اندازه ای، نسبتا زیاد، خیلی، موافقم، راست می گویید، کاملا درست است، سراسر <hr> quite(so) چنین است، همینطوراست، راست است

معنی : واقعا، تماما، کاملا، بکلی معانی دیگر : درست، صد در صد، به درستی، بی گمان، به راستی، تا اندازه ای، نسبتا زیاد، خیلی، موافقم، راست می گویید، کاملا درست است، سراسر quite(so) چنین است، همینطوراست، راست است

quite

quite a bit

<hr> خیلی، بسیار، شمار قابل ملاحظه ای، (عامیانه) خیلی، (نسبتا) زیاد

خیلی، بسیار، شمار قابل ملاحظه ای، (عامیانه) خیلی، (نسبتا) زیاد

quite a few

<hr> شهر کیتو (پایتخت کشور اکوادور)

شهر کیتو (پایتخت کشور اکوادور)

quito

<hr> معنی : واریز شده <hr> معانی دیگر : برابر، نه بدهکار نه بستانکار، بی حساب، تلافی شده، انتقام گرفته، مفاصا، تلاقی شده

معنی : واریز شده معانی دیگر : برابر، نه بدهکار نه بستانکار، بی حساب، تلافی شده، انتقام گرفته، مفاصا، تلاقی شده

quits

<hr> معنی : ادم ترسو، واگذارنده، ترک کننده، ادم بیوفا، ادم ترسو و بی اثر <hr> معانی دیگر : (عامیانه) ضعیف النفس، بی استقامت، زود نومید، بی پشتکار، کسی که وسط کار ول می کند

معنی : ادم ترسو، واگذارنده، ترک کننده، ادم بیوفا، ادم ترسو و بی اثر معانی دیگر : (عامیانه) ضعیف النفس، بی استقامت، زود نومید، بی پشتکار، کسی که وسط کار ول می کند

quitter

<hr> معنی : ارتعاش، ترکش، تیردان، در تیردان قرار گرفتن، بهدف خوردن، لرزیدن <hr> معانی دیگر : جنبیدن، مرتعش بودن، شیبیدن، لرزه، لرزش، تنبش، شگا، تیرکش

معنی : ارتعاش، ترکش، تیردان، در تیردان قرار گرفتن، بهدف خوردن، لرزیدن معانی دیگر : جنبیدن، مرتعش بودن، شیبیدن، لرزه، لرزش، تنبش، شگا، تیرکش

quiver

<hr> معنی : ادم خیال پرست <hr> معانی دیگر : ادم خیال پرست

معنی : ادم خیال پرست معانی دیگر : ادم خیال پرست

quixote

<hr> معنی : وابسته به دان کیشوت، ارمان گرای <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند دن کیشوت (don quixote قهرمان رمانی به همین نام)، خیالپرست

معنی : وابسته به دان کیشوت، ارمان گرای معانی دیگر : وابسته به یا همانند دن کیشوت (don quixote قهرمان رمانی به همین نام)، خیالپرست

quixotic

<hr> معنی : امتحان، شوخی، چیز عجیب، پرسش و ازمون، مسخره کردن، ازمایش کردن <hr> معانی دیگر : آزمونه، آزمونچه، (رادیو و تلویزیون و غیره) آزمون اطلاعات عمومی، آگه آزمون، آزمونمایش، آزمونه کردن، آزمونچه کردن، امتحان کوچک دادن به، بازجویی کردن، مورد پرسش قرار دادن، (در اصل) آدم عجیب و غریب، خل وضع، (مهجور) شوخی عملی، شیطنت، (مهجور) مسخره کردن، (کسی را) دست انداختن، (نادر) فضولانه نگاه کردن، نگاه مسخره آمیز کردن

معنی : امتحان، شوخی، چیز عجیب، پرسش و ازمون، مسخره کردن، ازمایش کردن معانی دیگر : آزمونه، آزمونچه، (رادیو و تلویزیون و غیره) آزمون اطلاعات عمومی، آگه آزمون، آزمونمایش، آزمونه کردن، آزمونچه کردن، امتحان کوچک دادن به، بازجویی کردن، مورد پرسش قرار دادن، (در اصل) آدم عجیب و غریب، خل وضع، (مهجور) شوخی عم

quiz

<hr> معنی : مات، شوخ، عجیب و غریب <hr> معانی دیگر : هاج و واج، شگفت زده، پرسان، پرسش آمیز، خنده دار، مضحک، مزاح آمیز، مبهوت

معنی : مات، شوخ، عجیب و غریب معانی دیگر : هاج و واج، شگفت زده، پرسان، پرسش آمیز، خنده دار، مضحک، مزاح آمیز، مبهوت

quizzical

quizzically

<hr> معنی : زندان <hr> معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی) زندان، هلفدونی

معنی : زندان معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی) زندان، هلفدونی

quod

<hr> معنی : گوشه، کنج، گوه، سنگ زاویه، سنگ نبش، آجر نبش <hr> معانی دیگر : آجر (یا سنگ) گوشه، آجر نبشی، سنگ نبشی، (دیوار یا ساختمان) گوشه، زاویه، سوک، سرنبش، (طاق ضربی) سنگ سر، سنگ میان طاق، تاج سنگ، سنگ تاج (keystone هم می گویند)، دارای نبشی کردن، نبش دار کردن، سنگ نبش گذاشتن

معنی : گوشه، کنج، گوه، سنگ زاویه، سنگ نبش، آجر نبش معانی دیگر : آجر (یا سنگ) گوشه، آجر نبشی، سنگ نبشی، (دیوار یا ساختمان) گوشه، زاویه، سوک، سرنبش، (طاق ضربی) سنگ سر، سنگ میان طاق، تاج سنگ، سنگ تاج (keystone هم می گویند)، دارای نبشی کردن، نبش دار کردن، سنگ نبش گذاشتن

quoin

<hr> معنی : بازی میخ و حلقه، افکندن <hr> معانی دیگر : (جمع) بازی کویت (حلقه ی فلزی را به طرف میله ای که عمود بر زمین فرو کرده اند می افکنند)، حلقه (فلزی یا از طناب) که در این بازی به کار می رود، نعل یا حلقه اهنی که در بازی پرت مینمایندتاروی میخی بیفتد، بازی می&nbsp; و حلقه

معنی : بازی میخ و حلقه، افکندن معانی دیگر : (جمع) بازی کویت (حلقه ی فلزی را به طرف میله ای که عمود بر زمین فرو کرده اند می افکنند)، حلقه (فلزی یا از طناب) که در این بازی به کار می رود، نعل یا حلقه اهنی که در بازی پرت مینمایندتاروی میخی بیفتد، بازی می و حلقه

quoit

<hr> معنی : قبلی، مربوط به چندی قبل <hr> معانی دیگر : (لاتین) سابق، اسبق، پیشین، سابق

معنی : قبلی، مربوط به چندی قبل معانی دیگر : (لاتین) سابق، اسبق، پیشین، سابق

quondam

<hr> (نام بازرگانی) اتاق یا پناهگاه پیش ساخته (از ورق آهن آج دار)

(نام بازرگانی) اتاق یا پناهگاه پیش ساخته (از ورق آهن آج دار)

quonset hut

<hr> معنی : حد نصاب، اکثریت لازم برای مذاکرات <hr> معانی دیگر : (در اصل) تعداد امنای صلح لازم در جلسات دادگاه های انگلیس، (برای رسمیت دادن به جلسه و غیره) حداقل اعضای لازم

معنی : حد نصاب، اکثریت لازم برای مذاکرات معانی دیگر : (در اصل) تعداد امنای صلح لازم در جلسات دادگاه های انگلیس، (برای رسمیت دادن به جلسه و غیره) حداقل اعضای لازم

quorum

<hr> معنی : سهم، سهمیه، بنیچه <hr> معانی دیگر : دانگ، آورش، حصه

معنی : سهم، سهمیه، بنیچه معانی دیگر : دانگ، آورش، حصه

quota

<hr> معنی : نقل کردنی، شایسته نقل قول کردن <hr> معانی دیگر : نقل قول کردنی، بازگفتنی، بازگویه پذیر

معنی : نقل کردنی، شایسته نقل قول کردن معانی دیگر : نقل قول کردنی، بازگفتنی، بازگویه پذیر

quotable

quotas

<hr> معنی : اقتباس، ایراد، بیان، نقل قول، عبارت، مظنه <hr> معانی دیگر : بازگویه، واگویه، (بازرگانی) بهای سهم (یا ورقه ی قرضه و غیره)، پرسش بها، صورت قیمت، فهرست قیمت ها، عمل نقل قول کردن، بازگویه سازی، (چاپخانه) کوادرات

معنی : اقتباس، ایراد، بیان، نقل قول، عبارت، مظنه معانی دیگر : بازگویه، واگویه، (بازرگانی) بهای سهم (یا ورقه ی قرضه و غیره)، پرسش بها، صورت قیمت، فهرست قیمت ها، عمل نقل قول کردن، بازگویه سازی، (چاپخانه) کوادرات

quotation

<hr> معنی : علامت نقل قول، نشان نقل قول <hr> معانی دیگر : هر یک از این دو نشان: " "، گیومه، نشان بازگویه، علامت نقل قول یعنی این علائم ' '

معنی : علامت نقل قول، نشان نقل قول معانی دیگر : هر یک از این دو نشان: " "، گیومه، نشان بازگویه، علامت نقل قول یعنی این علائم ' '

quotation mark

<hr> معنی : چنگک، نشان نقل قول باین شکل ' ' <hr> معانی دیگر : نشان نقل قول که بدین شکل است ودردوسوی سخن گوینده ای میگذارند

معنی : چنگک، نشان نقل قول باین شکل ' ' معانی دیگر : نشان نقل قول که بدین شکل است ودردوسوی سخن گوینده ای میگذارند

quotation marks

<hr> معنی : نشان نقل قول، نقل قول کردن، مظنه دادن، نقل بیان کردن، نقل کردن، ایراد کردن <hr> معانی دیگر : بازگویه کردن، واگویه کردن، بازگو کردن، (حرف کسی را) تکرار کردن، (هنگام نقل قول شفاهی) بازگویه می کنم، (بازرگانی) قیمت سهام (و غیره) را ذکر کردن، (عامیانه) رجوع شود به: quotation، رجوع شود به: quotation mark

معنی : نشان نقل قول، نقل قول کردن، مظنه دادن، نقل بیان کردن، نقل کردن، ایراد کردن معانی دیگر : بازگویه کردن، واگویه کردن، بازگو کردن، (حرف کسی را) تکرار کردن، (هنگام نقل قول شفاهی) بازگویه می کنم، (بازرگانی) قیمت سهام (و غیره) را ذکر کردن، (عامیانه) رجوع شود به: quotation، رجوع شود به: quotation mar

واژه های حرف "q" - جملات نمونه