جملات نمونه

<hr> معنی : تپه دریایی، جزیره نما، پیچیدن و جمع کردن بادبان <hr> معانی دیگر : آبسنگ، صخره ی زیر آب، (کشتی بادبان دار)، (بخشی از بادبان که هنگام توفان و غیره قابل لوله کردن یا پیچیدن سریع است) حاشیه ی کاستنی، کاست شو، کاستن سطح بادبان (با پیچیدن بخشی از آن)، مر­ جرب، جمع کردن

معنی : تپه دریایی، جزیره نما، پیچیدن و جمع کردن بادبان معانی دیگر : آبسنگ، صخره ی زیر آب، (کشتی بادبان دار)، (بخشی از بادبان که هنگام توفان و غیره قابل لوله کردن یا پیچیدن سریع است) حاشیه ی کاستنی، کاست شو، کاستن سطح بادبان (با پیچیدن بخشی از آن)، مر­ جرب، جمع کردن

reef

<hr> (کشتی بادبانی) کسی که بادبان را می پیچد، بادبان پیچ، بادبان جمع کن، پالتو کلفت چهاردکمه، پالتو ناویان، (خودمانی) سیگار ماری جوانا، جرب دار، پالتو کوتاه و ضخیم ملوانی

(کشتی بادبانی) کسی که بادبان را می پیچد، بادبان پیچ، بادبان جمع کن، پالتو کلفت چهاردکمه، پالتو ناویان، (خودمانی) سیگار ماری جوانا، جرب دار، پالتو کوتاه و ضخیم ملوانی

reefer

<hr> معنی : بخار، بخار دهان، بوی بد دادن، بخار از دهان خارج کردن <hr> معانی دیگر : دمه، دود و دمه، مه، بوی بد، تعفن، بدبویی، بخار متصاعد کردن، دود دادن، بوی تند دادن، (مجازی) حاکی از چیزی بودن، متصاعدشدن

معنی : بخار، بخار دهان، بوی بد دادن، بخار از دهان خارج کردن معانی دیگر : دمه، دود و دمه، مه، بوی بد، تعفن، بدبویی، بخار متصاعد کردن، دود دادن، بوی تند دادن، (مجازی) حاکی از چیزی بودن، متصاعدشدن

reek

<hr> معنی : حلقه، قرقره، ماسوره، چرخک، قرقره فیلم، حلقه فیلم، نخ پیچیده بدور قرقره، پشت سر هم، چرخیدن، گیج خوردن، یله رفتن، تلو تلو خوردن <hr> معانی دیگر : (مثلا در اثر مستی یا ضربه) تلوتلو خوردن، گیج رفتن، پیلی پیلی خوردن، ناویدن، سکندری رفتن، (از ترس و غیره) پس پسکی رفتن، پس پا شدن، به قهقرا رفتن، چرخ زدن (یا خوردن)، به دوران آوردن، کسی را گیج کردن، باعث تلوتلو خوردن کسی شدن، گیجاندن، به تلوتلو خوردن در آوردن، سکندری دادن، (رقص تند اسکاتلندی) ریل، (برای پیچیدن نخ و فیلم و نوار و غیره) قرقره، بوبین، ماسوره (spool هم می گویند)، هر چیزی که دور قرقره پیچیده باشد، طوقه، طبلک، (دور قرقره یا ماسوره) پیچیدن، قرقره ی چوب ماهیگیری (که ریسمان دور آن پیچیده است)، (کشتی) گوفیه، ن&nbsp; پیچیده بدور قرقره، مسلسل، متوالی

معنی : حلقه، قرقره، ماسوره، چرخک، قرقره فیلم، حلقه فیلم، نخ پیچیده بدور قرقره، پشت سر هم، چرخیدن، گیج خوردن، یله رفتن، تلو تلو خوردن معانی دیگر : (مثلا در اثر مستی یا ضربه) تلوتلو خوردن، گیج رفتن، پیلی پیلی خوردن، ناویدن، سکندری رفتن، (از ترس و غیره) پس پسکی رفتن، پس پا شدن، به قهقرا رفتن، چرخ زدن (

reel

<hr> 1- دور قرقره (یا بوبین یا ماسوره) پیچیدن 2- ماهی گرفتن

1- دور قرقره (یا بوبین یا ماسوره) پیچیدن 2- ماهی گرفتن

reel in

<hr> (به سرعت) تولید کردن، نوشتن، گرفتن (و غیره)

(به سرعت) تولید کردن، نوشتن، گرفتن (و غیره)

reel off

<hr> تجدید انتخاب کردن، دوباره گزیدن

تجدید انتخاب کردن، دوباره گزیدن

reelect

<hr> معنی : تجدید انتخاب <hr> معانی دیگر : تجدید انتخاب، انتخاب مجدد قانون ـ فقه : تجدید انتخاب

معنی : تجدید انتخاب معانی دیگر : تجدید انتخاب، انتخاب مجدد قانون ـ فقه : تجدید انتخاب

reelection

reeling

reemerge

reenact

<hr> تصویب مجدد قانون، اجرا یا نمایش مجدد

تصویب مجدد قانون، اجرا یا نمایش مجدد

reenactment

<hr> معنی : از نو تقویت کردن <hr> معانی دیگر : نیرو بخشیدن به، مسلح کردن

معنی : از نو تقویت کردن معانی دیگر : نیرو بخشیدن به، مسلح کردن

reenforce

reenter

<hr> معنی : دوباره بر قرار یا تاسیس کردن <hr> معانی دیگر : دوباره بر قرار یا تاسیس کردن، دوباره برپا کردن، دوباره تاسیس کردن، دوباره برقرار کردن

معنی : دوباره بر قرار یا تاسیس کردن معانی دیگر : دوباره بر قرار یا تاسیس کردن، دوباره برپا کردن، دوباره تاسیس کردن، دوباره برقرار کردن

reestablish

<hr> قانون ـ فقه : اعاده، دوباره برقرار سازی، استقرار مجدد، تاسیس مجدد

قانون ـ فقه : اعاده، دوباره برقرار سازی، استقرار مجدد، تاسیس مجدد

reestablishment

reevaluate

reevaluation

<hr> معنی : کد خدا، کلانتر، یلوه ماده، از تنگنا یا جای باریکی گذشتن، نخ را از سوراخ سوزن گذراندن <hr> معانی دیگر : (در اصل) حاکم، (خانه ی ملاکین بزرگ) مباشر، سرکارگر، سرکشاورز، (کشتیرانی)، سرطناب را از حلقه یا قلاب و غیره رد کردن، یلوه ی ماده (به نر آن می گویند: sandpiper)، اغل گوسفند، مرغدانی، طناب، رشته، طناب را از شکاف یا سورا&nbsp;گذراندن، ن&nbsp; را ازسورا&nbsp; سوزن گذراندن، خم کردن، پیچاندن

معنی : کد خدا، کلانتر، یلوه ماده، از تنگنا یا جای باریکی گذشتن، نخ را از سوراخ سوزن گذراندن معانی دیگر : (در اصل) حاکم، (خانه ی ملاکین بزرگ) مباشر، سرکارگر، سرکشاورز، (کشتیرانی)، سرطناب را از حلقه یا قلاب و غیره رد کردن، یلوه ی ماده (به نر آن می گویند: sandpiper)، اغل گوسفند، مرغدانی، طناب، رشته، طن

reeve

<hr> معنی : از نو ازمودن، دوباره امتحان کردن <hr> معانی دیگر : دوباره امتحان کردن، از نو ازمودن، دوباره باز پرسی کردن، از دوباره استنطاق کردن، دوباره امتحان کردن

معنی : از نو ازمودن، دوباره امتحان کردن معانی دیگر : دوباره امتحان کردن، از نو ازمودن، دوباره باز پرسی کردن، از دوباره استنطاق کردن، دوباره امتحان کردن

reexamine

<hr> (مخفف: referee)، داور، رجوع، عطف، بازگشت، اصلاح شده، (مخفف: referee) داور (مخفف: referee) (ورزش) داوری کردن مخفف: داور مخفف: رجوع، عطف، بازگشت مخفف: اصلاح شده مخفف: باز پرداخت

(مخفف: referee)، داور، رجوع، عطف، بازگشت، اصلاح شده، (مخفف: referee) داور (مخفف: referee) (ورزش) داوری کردن مخفف: داور مخفف: رجوع، عطف، بازگشت مخفف: اصلاح شده مخفف: باز پرداخت

refactoring

<hr> معنی : تعمیر کردن، دست کاری کردن <hr> معانی دیگر : درمورد لباس دست کاری کردن

معنی : تعمیر کردن، دست کاری کردن معانی دیگر : درمورد لباس دست کاری کردن

refashion

<hr> معنی : تجدید قوا <hr> معانی دیگر : (به ویژه پس از گرسنگی یا خستگی ممتد) خوراک، آشامیدنی، خوردنی

معنی : تجدید قوا معانی دیگر : (به ویژه پس از گرسنگی یا خستگی ممتد) خوراک، آشامیدنی، خوردنی

refection

<hr> معنی : سالن ناهار خوری <hr> معانی دیگر : (صومعه و برخی دانشگاه ها و غیره) تالار خوراک خوری، اتاق غذا خوری، سالن ناهار خوری بویژه در صومعه

معنی : سالن ناهار خوری معانی دیگر : (صومعه و برخی دانشگاه ها و غیره) تالار خوراک خوری، اتاق غذا خوری، سالن ناهار خوری بویژه در صومعه

refectory

<hr> معنی : عطف کردن، ذکر کردن، فرستا دن، مراجعه کردن، منسوب بودن، بازگشت دادن، رجوع کردن به، منتسب کردن، عطف کردن به <hr> معانی دیگر : وابستن، ناشی (از چیزی) دانستن، وابسته کردن، مربوط بودن یا کردن، رجوع کردن، ارجاع دادن، پس گشت دادن، ارجاع کردن، اشاره کردن، مراجعه کردن (به)، پس گشتن، پس گشت کردن، منسوب داشتن

معنی : عطف کردن، ذکر کردن، فرستا دن، مراجعه کردن، منسوب بودن، بازگشت دادن، رجوع کردن به، منتسب کردن، عطف کردن به معانی دیگر : وابستن، ناشی (از چیزی) دانستن، وابسته کردن، مربوط بودن یا کردن، رجوع کردن، ارجاع دادن، پس گشت دادن، ارجاع کردن، اشاره کردن، مراجعه کردن (به)، پس گشتن، پس گشت کردن، منسوب داشت

refer

refer to

<hr> معنی : مراجعه کردنی <hr> معانی دیگر : مراجعه کردنی

معنی : مراجعه کردنی معانی دیگر : مراجعه کردنی

referable

<hr> معنی : داور، داور مسابقات، داور مسابقات شدن، داوری کردن <hr> معانی دیگر : حکم شدن، (ورزش) داور، (انگلیس - خبره ای که تعیین می کند آیا کتاب یا مقاله ارزش چاپ را دارد یا نه) متن آما، (انگلیس - هنگام استخدام) معرف، توصیه کننده

معنی : داور، داور مسابقات، داور مسابقات شدن، داوری کردن معانی دیگر : حکم شدن، (ورزش) داور، (انگلیس - خبره ای که تعیین می کند آیا کتاب یا مقاله ارزش چاپ را دارد یا نه) متن آما، (انگلیس - هنگام استخدام) معرف، توصیه کننده

referee

<hr> معنی : عطف، باز گشت، ارجاع، مراجعه، رجوع، کتاب بس خوان <hr> معانی دیگر : برگشت، پس گشت، بازبرد، پس گشتن، پس گشتگی، بازبردگی، مرجع، پس گشتگاه، بازگشتگاه، برگشتگاه، معرف، توصیه کننده، سفارش کننده، معرفی نامه، توصیه نامه، نامه ی سفارشی، اشاره، (در نامه ی اداری و غیره) عطف، شماره ی عطف، (کتاب و غیره را) دارای پس گشت کردن، مرجع دادن، بازگشت نامه دار کردن، پس گشت نامه دار کردن، پس گشتی، رجوعی، عطفی، منبع، سرچشمه، علامت اشاره (reference mark هم می گویند)، کتاب مخصوص مراجعات علمی وادبی و غیره

معنی : عطف، باز گشت، ارجاع، مراجعه، رجوع، کتاب بس خوان معانی دیگر : برگشت، پس گشت، بازبرد، پس گشتن، پس گشتگی، بازبردگی، مرجع، پس گشتگاه، بازگشتگاه، برگشتگاه، معرف، توصیه کننده، سفارش کننده، معرفی نامه، توصیه نامه، نامه ی سفارشی، اشاره، (در نامه ی اداری و غیره) عطف، شماره ی عطف، (کتاب و غیره را) دارا

reference

<hr> کتاب مرجع، کتاب پس گشت، پس گشت نامه، بازگشت نامه

کتاب مرجع، کتاب پس گشت، پس گشت نامه، بازگشت نامه

reference book

reference point

referenced

<hr> معنی : همه پرسی، رفراندم، مراجعه بارا عمومی، کسب تکلیف <hr> معانی دیگر : مراجعه به آرای عمومی

معنی : همه پرسی، رفراندم، مراجعه بارا عمومی، کسب تکلیف معانی دیگر : مراجعه به آرای عمومی

referendum

<hr> هر چیز مورد اشاره یا پس گشت یا مراجعه، پس گشتگاه، مرجع، referential مورد مراجعه، ارجاعی

هر چیز مورد اشاره یا پس گشت یا مراجعه، پس گشتگاه، مرجع، referential مورد مراجعه، ارجاعی

referent

<hr> معنی : ارجاعی، مورد مراجعه <hr> معانی دیگر : حاوی اشاره یا پس گشت یا رجوع، پس گشتی، رجوعی، اشارتی، referent مورد مراجعه

معنی : ارجاعی، مورد مراجعه معانی دیگر : حاوی اشاره یا پس گشت یا رجوع، پس گشتی، رجوعی، اشارتی، referent مورد مراجعه

referential

<hr> معنی : اشاره، مراجعه، رجوع <hr> معانی دیگر : ارجاع، بازفرست، پس فرست، پس گشت

معنی : اشاره، مراجعه، رجوع معانی دیگر : ارجاع، بازفرست، پس فرست، پس گشت

referral

<hr> معنی : مورد مراجعه

referred

<hr> (پزشکی - درد جایی از بدن که علت آن در جای دیگر است) درد پسگشتی، درد منتقل شده، درد رجوعی

(پزشکی - درد جایی از بدن که علت آن در جای دیگر است) درد پسگشتی، درد منتقل شده، درد رجوعی

referred pain

referring

<hr> علوم نظامى : تجدید نظر در متن پیامها براى ارسال تصحیح و مرتب کردن متن پیامهاى ارسالى

علوم نظامى : تجدید نظر در متن پیامها براى ارسال تصحیح و مرتب کردن متن پیامهاى ارسالى

refile

<hr> معنی : تعویض، یدکی، دوباره پر کردن <hr> معانی دیگر : پرکن، تعوی­

معنی : تعویض، یدکی، دوباره پر کردن معانی دیگر : پرکن، تعوی­

refill

<hr> وام جدید گرفتن، شرایط وام یا رهن (وغیره) را عوض کردن، سرمایه گذاری اضافی یا مجدد کردن، بر سرمایه افزودن، (وضع مالی و غیره) نوسامان کردن، از نو تجارت کردن، تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن، سرمایه اضافه اندوختن، یابکار زدن

وام جدید گرفتن، شرایط وام یا رهن (وغیره) را عوض کردن، سرمایه گذاری اضافی یا مجدد کردن، بر سرمایه افزودن، (وضع مالی و غیره) نوسامان کردن، از نو تجارت کردن، تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن، سرمایه اضافه اندوختن، یابکار زدن

refinance

<hr> معنی : تصفیه کردن، تصحیح کردن، تهذیب کردن، پالودن، خالص کردن، پالاییدن <hr> معانی دیگر : تصفیه کردن یا شدن، پالایش کردن، پالیدن، بیختن، وش کردن، تخلیص کردن، (با: out) صافی کردن، گرفتن، کشیدن، بیرون آوردن (از راه بیختن و غیره)، تزکیه کردن، ادب کردن، تربیت کردن، منزه کردن، پاکاندن، پیراستن، ناب کردن، سره کردن، بهبود بخشیدن، بسامان کردن، اصلاح کردن، ظریف تر و بهتر کردن، بهسازی کردن، پاک شدن

معنی : تصفیه کردن، تصحیح کردن، تهذیب کردن، پالودن، خالص کردن، پالاییدن معانی دیگر : تصفیه کردن یا شدن، پالایش کردن، پالیدن، بیختن، وش کردن، تخلیص کردن، (با: out) صافی کردن، گرفتن، کشیدن، بیرون آوردن (از راه بیختن و غیره)، تزکیه کردن، ادب کردن، تربیت کردن، منزه کردن، پاکاندن، پیراستن، ناب کردن، سره ک

refine

<hr> معنی : لطیف، مهذب، پالوده <hr> معانی دیگر : پالایش شده، پالیده، تصفیه شده، بیخته، وش کرده، تخلیص شده، خالص، ناب، سره، فرهیخته، پاکانده، با معرفت، منزه، پیراسته

معنی : لطیف، مهذب، پالوده معانی دیگر : پالایش شده، پالیده، تصفیه شده، بیخته، وش کرده، تخلیص شده، خالص، ناب، سره، فرهیخته، پاکانده، با معرفت، منزه، پیراسته

refined

refined oil

<hr> معنی : تصفیه، تهذیب، پالایش، تزکیه، پالودگی <hr> معانی دیگر : (رفتار و سخن و سبک) پیراستگی، پاکی، فرهیختگی، اصلاح، بهسازی، بهسامانی

معنی : تصفیه، تهذیب، پالایش، تزکیه، پالودگی معانی دیگر : (رفتار و سخن و سبک) پیراستگی، پاکی، فرهیختگی، اصلاح، بهسازی، بهسامانی

refinement

<hr> معنی : پالایشگاه، تصفیه خانه <hr> معانی دیگر : (نفت یا شکر و غیره) پالایشگاه، پالشگاه

معنی : پالایشگاه، تصفیه خانه معانی دیگر : (نفت یا شکر و غیره) پالایشگاه، پالشگاه

واژه های حرف "r" - جملات نمونه