جملات نمونه

refining

<hr> معنی : تعمیر کردن، دوباره اماده کار کردن <hr> معانی دیگر : (دوباره) جور کردن، آماده کردن

معنی : تعمیر کردن، دوباره اماده کار کردن معانی دیگر : (دوباره) جور کردن، آماده کردن

refit

<hr> (اقتصاد) تورم ایجاد کردن، تحرک بخشیدن

(اقتصاد) تورم ایجاد کردن، تحرک بخشیدن

reflate

<hr> (اقتصاد) تورم عمدی، بازآوری تورم

(اقتصاد) تورم عمدی، بازآوری تورم

reflation

<hr> معنی : بر گرداندن، تامل کردن، فکر کردن، معکوس کردن، منعکس کردن، باز تابیدن، بازتاب دادن یا یافتن <hr> معانی دیگر : (نور یا گرما) بازتاب داشتن، پس تافتن، (صدا) پژواک داشتن، طنین افکندن، منعکس شدن یا کردن، باز رخشیدن، باز رخش کردن، پس تافت کردن، بازتاباندن، نشان دادن، آشکار کردن، نمایاندن، (معمولا با: on) اندیشیدن، تعمق کردن، تفکر کردن، غورکردن، منتج شدن به

معنی : بر گرداندن، تامل کردن، فکر کردن، معکوس کردن، منعکس کردن، باز تابیدن، بازتاب دادن یا یافتن معانی دیگر : (نور یا گرما) بازتاب داشتن، پس تافتن، (صدا) پژواک داشتن، طنین افکندن، منعکس شدن یا کردن، باز رخشیدن، باز رخش کردن، پس تافت کردن، بازتاباندن، نشان دادن، آشکار کردن، نمایاندن، (معمولا با: on) 

reflect

<hr> معنی : انعکاس، قابلیت بازتاب، قابلیت انعکاس <hr> معانی دیگر : (فیزیک) بازتابندگی

معنی : انعکاس، قابلیت بازتاب، قابلیت انعکاس معانی دیگر : (فیزیک) بازتابندگی

reflectance

<hr> معنی : معکوس، منعکس، بازتابیده <hr> معانی دیگر : بازتابیده، منعکس

معنی : معکوس، منعکس، بازتابیده معانی دیگر : بازتابیده، منعکس

reflected

reflecting

<hr> تلسکوپ بازتابگر، تلسکوپ نوری، تلسکوپ آیینه ای

تلسکوپ بازتابگر، تلسکوپ نوری، تلسکوپ آیینه ای

reflecting telescope

<hr> معنی : تامل، اندیشه، تفکر، باز گشت، پژواک، انعکاس، باز تاب، انعکس <hr> معانی دیگر : هر چیز منعکس شده: تصویر، فرتور، عکس، غور، فکر، آبروریزی، خرده گیری، اندیشه ی منفی، نشان، نشانگر، باز رخش، پستافت، (صدا) پژواک، بازتابش، بازرخشش

معنی : تامل، اندیشه، تفکر، باز گشت، پژواک، انعکاس، باز تاب، انعکس معانی دیگر : هر چیز منعکس شده: تصویر، فرتور، عکس، غور، فکر، آبروریزی، خرده گیری، اندیشه ی منفی، نشان، نشانگر، باز رخش، پستافت، (صدا) پژواک، بازتابش، بازرخشش

reflection

<hr> الکترونیک : بازتابها

reflections

<hr> معنی : فکری، صیقلی، بازتابنده، منعکس سازنده، بازتابی انعکاسی، وابسته بطرز تفکر <hr> معانی دیگر : بازتابگر، بازرخشگر، منعکس کننده یا شونده، انعکاسی، بازتابشی، بازرخششی، پستافتی

معنی : فکری، صیقلی، بازتابنده، منعکس سازنده، بازتابی انعکاسی، وابسته بطرز تفکر معانی دیگر : بازتابگر، بازرخشگر، منعکس کننده یا شونده، انعکاسی، بازتابشی، بازرخششی، پستافتی

reflective

<hr> با اندیشه، فکورانه، بطور منعکس شونده

با اندیشه، فکورانه، بطور منعکس شونده

reflectively

reflectivity

<hr> معنی : بازتابنده، جسم منعکس کننده، جسم صیقلی، الت انعکاس <hr> معانی دیگر : بازتابگر، بازرخشگر، منعکس کننده، پس تابگر، رجوع شود به: reflecting telescope

معنی : بازتابنده، جسم منعکس کننده، جسم صیقلی، الت انعکاس معانی دیگر : بازتابگر، بازرخشگر، منعکس کننده، پس تابگر، رجوع شود به: reflecting telescope

reflector

<hr> معنی : واکنش، عکس العمل غیرارادی <hr> معانی دیگر : عکس العمل، (جمع) فرزی، سرعت عمل، برگشته، خمیده به عقب، پس خمیده، معکوس، وارون، بازتابشی، پس تافتی، انعکاسی، واکنشی، بازتابی، کج کردن، خماندن، وارون کردن، (به ویژه نور) بازتاب، باز رخشش، نوربازتابیده، رنگ بازتابشی، عکس بازتابشی، فرتور بازتاب شده، (زیست شناسی) پس کنش، حرکت غیر ارادی، بازتاب کنش (مثل عطسه)، بازتابه، (هندسه) زاویه ی مقعر، (زاویه ی بیش از 180 درجه) گوشه ی باز، (رادیو) دوکاره

معنی : واکنش، عکس العمل غیرارادی معانی دیگر : عکس العمل، (جمع) فرزی، سرعت عمل، برگشته، خمیده به عقب، پس خمیده، معکوس، وارون، بازتابشی، پس تافتی، انعکاسی، واکنشی، بازتابی، کج کردن، خماندن، وارون کردن، (به ویژه نور) بازتاب، باز رخشش، نوربازتابیده، رنگ بازتابشی، عکس بازتابشی، فرتور بازتاب شده، (زیست شن

reflex

<hr> (زیست شناسی) کمان پس کنش، کمان بازتاب

(زیست شناسی) کمان پس کنش، کمان بازتاب

reflex arc

reflexes

<hr> معنی : اندیشه، تفکر، باز گشت، پژواک، انعکاس، باز تاب <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: reflection، reflection انعکاس

معنی : اندیشه، تفکر، باز گشت، پژواک، انعکاس، باز تاب معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: reflection، reflection انعکاس

reflexion

<hr> معنی : واکنشی، بازتابی، بازتابنده انعکاسی <hr> معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: reflex

معنی : واکنشی، بازتابی، بازتابنده انعکاسی معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: reflex

reflexive

<hr> ضمیر مرجوع بفاعل یا مسندالیه، ضمیرفاعلی

ضمیر مرجوع بفاعل یا مسندالیه، ضمیرفاعلی

reflexive pronoun

<hr> بازتاب شناسی، عکس العمل شناسی

بازتاب شناسی، عکس العمل شناسی

reflexology

refloat

<hr> معنی : برگشت، جزر، فروکشی، سیر قهقرایی <hr> معانی دیگر : فروکشند

معنی : برگشت، جزر، فروکشی، سیر قهقرایی معانی دیگر : فروکشند

reflux

refocus

<hr> دوباره تبدیل به جنگل کردن یا شدن، مجددا درخت کاری کردن، جنگل تازه اجداک کردن، احیای جنگل کردن

دوباره تبدیل به جنگل کردن یا شدن، مجددا درخت کاری کردن، جنگل تازه اجداک کردن، احیای جنگل کردن

reforest

<hr> معنی : احیای جنگل <hr> معانی دیگر : احیای جنگل

معنی : احیای جنگل معانی دیگر : احیای جنگل

reforestation

<hr> معنی : بهسازی، اصلاحات، بازساخت، تجدید سازمان، بهسازی کردن، ترمیم کردن <hr> معانی دیگر : اصلاح کردن، سامان دادن، بهگری کردن، به کردن، (اخلاقا یا روحا و غیره) اصلاح کردن یا شدن، نیک سیرت کردن یا شدن، ساماندهی، نیک سازی، نیک باش، اصلاحی، اصلاح طلبانه، بازسازی کردن، بازساخت کردن، رجوع شود به: re-form، (شیمی) نفت را تحت فشار حرارت دادن، اصلاح طلبی، دوباره درست کردن

معنی : بهسازی، اصلاحات، بازساخت، تجدید سازمان، بهسازی کردن، ترمیم کردن معانی دیگر : اصلاح کردن، سامان دادن، بهگری کردن، به کردن، (اخلاقا یا روحا و غیره) اصلاح کردن یا شدن، نیک سیرت کردن یا شدن، ساماندهی، نیک سازی، نیک باش، اصلاحی، اصلاح طلبانه، بازسازی کردن، بازساخت کردن، رجوع شود به: re-form، (شیمی

reform

<hr> رجوع شود به: reformatory، دارالتادیب نوجوانان، مدرسه تهذیب اخلاقی

رجوع شود به: reformatory، دارالتادیب نوجوانان، مدرسه تهذیب اخلاقی

reform school

<hr> اصلاح پذیر، بهبودپذیر

reformable

<hr> معنی : اصلاح، تهذیب، اصلاحات <hr> معانی دیگر : بازسازی، بازساختگی، تحول

معنی : اصلاح، تهذیب، اصلاحات معانی دیگر : بازسازی، بازساختگی، تحول

reformation

<hr> معنی : اصلاحی <hr> معانی دیگر : اصلاحی

معنی : اصلاحی معانی دیگر : اصلاحی

reformative

<hr> معنی : بهساز گاه <hr> معانی دیگر : دارالتادیب، کانون اصلاح و تربیت، نیکسازگاه، (زنانه) ندامتگاه

معنی : بهساز گاه معانی دیگر : دارالتادیب، کانون اصلاح و تربیت، نیکسازگاه، (زنانه) ندامتگاه

reformatory

<hr> معنی : تصحیح شده، مهذب، تعمیرشده، ارشاد شده <hr> معانی دیگر : اصلاح شده، بهسازی شده، سامان یافته

معنی : تصحیح شده، مهذب، تعمیرشده، ارشاد شده معانی دیگر : اصلاح شده، بهسازی شده، سامان یافته

reformed

<hr> معنی : مصلح، اصلاح طلب، بهساز، پیشوای جنبش، بهساز گر <hr> معانی دیگر : اصلاح کننده، سامانگر

معنی : مصلح، اصلاح طلب، بهساز، پیشوای جنبش، بهساز گر معانی دیگر : اصلاح کننده، سامانگر

reformer

<hr> قانون ـ فقه : اصلاح شیمى : تبدیل

قانون ـ فقه : اصلاح شیمى : تبدیل

reforming

<hr> اصلاح گرایی، بهسازگرایی، اصلاح طلبی، سامان گرایی

اصلاح گرایی، بهسازگرایی، اصلاح طلبی، سامان گرایی

reformism

<hr> معنی : اصلاح طلب، بهساز گر، اصلاح طلبانه <hr> معانی دیگر : بهساز گر، اصلاح طلب، اصلاح طلبانه

معنی : اصلاح طلب، بهساز گر، اصلاح طلبانه معانی دیگر : بهساز گر، اصلاح طلب، اصلاح طلبانه

reformist

reformulate

<hr> معنی : بر گرداندن، شکستن، منکسر کردن <hr> معانی دیگر : (نور یا صدا یا گرما) شکستن، بازشکن کردن، انکسار

معنی : بر گرداندن، شکستن، منکسر کردن معانی دیگر : (نور یا صدا یا گرما) شکستن، بازشکن کردن، انکسار

refract

<hr> تلسکوپ بازشکن، تلسکوپ انکساری

تلسکوپ بازشکن، تلسکوپ انکساری

refracting telescope

<hr> معنی : تخفیف، انحراف، تجزیه، شکست، انکسار <hr> معانی دیگر : (نور یا صدا یا گرما) انکسار، بازشکن، (نجوم) بازشکن نور ستاره، (قدرت چشم در منکسر کردن نور) توان بازشکن، بازشکن توانی

معنی : تخفیف، انحراف، تجزیه، شکست، انکسار معانی دیگر : (نور یا صدا یا گرما) انکسار، بازشکن، (نجوم) بازشکن نور ستاره، (قدرت چشم در منکسر کردن نور) توان بازشکن، بازشکن توانی

refraction

<hr> معنی : انکساری <hr> معانی دیگر : انکساری

معنی : انکساری معانی دیگر : انکساری

refractive

<hr> رجوع شود به: index of refraction

رجوع شود به: index of refraction

refractive index

<hr> معنی : انکسارسنج <hr> معانی دیگر : (به ویژه برای چشم) بازشکن سنج، شکست سنج

معنی : انکسارسنج معانی دیگر : (به ویژه برای چشم) بازشکن سنج، شکست سنج

refractometer

<hr> بازشکن گر، منکسرکننده، شکننده ی نور، عدسی نور شکن

بازشکن گر، منکسرکننده، شکننده ی نور، عدسی نور شکن

refractor

refractories

<hr> معنی : جسم نسوز، سرکش، سر سخت، گردن کش، مقاوم <hr> معانی دیگر : (بیماری) مقاوم، سخت درمان، صعب العلاج، (قلب) تحرک ناپذیری، (انسان یا حیوان) نافرمان، چموش، رموک، کله شق، گردن شق، لجوج، خودرای، (فلز یا سنگ کانی) مقاوم در برابر حرارت، دیرگداز، نسوز

معنی : جسم نسوز، سرکش، سر سخت، گردن کش، مقاوم معانی دیگر : (بیماری) مقاوم، سخت درمان، صعب العلاج، (قلب) تحرک ناپذیری، (انسان یا حیوان) نافرمان، چموش، رموک، کله شق، گردن شق، لجوج، خودرای، (فلز یا سنگ کانی) مقاوم در برابر حرارت، دیرگداز، نسوز

واژه های حرف "r" - جملات نمونه