جملات نمونه

<hr> معنی : تیماج، زرپور، اسب قزل، سرخ تیره، قزل <hr> معانی دیگر : (رنگ) قرمزمایل به قهوه ای، (صحافی و جلد سازی) تیماج سماقی، تیماج فرنگی، سر&nbsp; تیره

معنی : تیماج، زرپور، اسب قزل، سرخ تیره، قزل معانی دیگر : (رنگ) قرمزمایل به قهوه ای، (صحافی و جلد سازی) تیماج سماقی، تیماج فرنگی، سر تیره

roan

<hr> معنی : سر و صدا، غرش، خروش، صدا، بانگ، غریو، توف، داد کشیدن، خرناس کشیدن، خروشیدن، داد زدن، غریدن، غرش کردن <hr> معانی دیگر : (شیر یا انسان خشمگین و غیره) غریدن، غرنبیدن، غرویدن، توفیدن، هیاهو کردن، غوغا کردن، نعره کشیدن، فریاد زدن، غلغله کردن، شادیانه کردن، (موتور و غیره) صدای بلند کردن، به غرش درآمدن، (با -self) با نعره زدن خود را ... کردن، غرنبه، ژغند، (صدای) خنده ی بلند، قهقهه، قاه قاه، (به ویژه اسب سرما خورده) خرخر کردن، خس خس کردن، خرناس کردن، همهمه، صدای بلند

معنی : سر و صدا، غرش، خروش، صدا، بانگ، غریو، توف، داد کشیدن، خرناس کشیدن، خروشیدن، داد زدن، غریدن، غرش کردن معانی دیگر : (شیر یا انسان خشمگین و غیره) غریدن، غرنبیدن، غرویدن، توفیدن، هیاهو کردن، غوغا کردن، نعره کشیدن، فریاد زدن، غلغله کردن، شادیانه کردن، (موتور و غیره) صدای بلند کردن، به غرش درآمدن، 

roar

roar with laughter

<hr> معنی : خروش، غرش، خروشان <hr> معانی دیگر : پر سروصدا، پرهیاهو، پر غلغله، پرخروش، (عامیانه) پر رونق، پر شور، توفانی، متلاطم، نعره کشی، فریادکشی، غریو، (دامپزشکی) سرماخوردگی اسب (همراه با صدای خس خس)، پر بزن و بکوب، پر جنگ و دعوا، پر جنجال، خر خر اسب هنگام دم زدن

معنی : خروش، غرش، خروشان معانی دیگر : پر سروصدا، پرهیاهو، پر غلغله، پرخروش، (عامیانه) پر رونق، پر شور، توفانی، متلاطم، نعره کشی، فریادکشی، غریو، (دامپزشکی) سرماخوردگی اسب (همراه با صدای خس خس)، پر بزن و بکوب، پر جنگ و دعوا، پر جنجال، خر خر اسب هنگام دم زدن

roaring

<hr> معنی : کباب کردن، بریان کردن، سرخ شدن، سرخ کردن، برشتن، برشته شدن، دود زدن <hr> معانی دیگر : (بدون قرار دادن در آب) پختن، کباب کردن یا شدن، برشته کردن، بو دادن، تف دادن، در معرض حرارت زیاد قرار دادن، (فلز گدازی) تشویه کردن، حمام آفتاب گرفتن، (زیر آفتاب خود را) سرخ کردن، (هرچیز کباب یا برشته شده به ویژه گوشت) کباب، بریانی، گوشت کبابی، مرغ کبابی، گوشت راسته، پیک نیک (که در آن گوشت کباب می شود)، (امریکا - عامیانه) انتقاد شدید، (مهمانی به افتخار کسی که ضمنا مورد تمسخر و طنز دوستانه هم قرار می گیرد) خندستان، خندستان تشکیل دادن، (شدیدا) انتقاد کردن، (مثلا کنار بخاری یا آتش) خود را گرم کردن، گرم بودن یا شدن، داغ بودن یا شدن، عمل کباب یا برشته کردن

معنی : کباب کردن، بریان کردن، سرخ شدن، سرخ کردن، برشتن، برشته شدن، دود زدن معانی دیگر : (بدون قرار دادن در آب) پختن، کباب کردن یا شدن، برشته کردن، بو دادن، تف دادن، در معرض حرارت زیاد قرار دادن، (فلز گدازی) تشویه کردن، حمام آفتاب گرفتن، (زیر آفتاب خود را) سرخ کردن، (هرچیز کباب یا برشته شده به ویژه گ

roast

roast beef

roasted

<hr> معنی : سرخ کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا اسباب) برشته کننده، کباب پز، ظرف یا فر برای کباب کردن یا بریان کردن، سر&nbsp; کننده

معنی : سرخ کننده معانی دیگر : (شخص یا اسباب) برشته کننده، کباب پز، ظرف یا فر برای کباب کردن یا بریان کردن، سر کننده

roaster

<hr> معمارى : تشویه شیمى : تشویه

معمارى : تشویه شیمى : تشویه

roasting

<hr> معنی : ربودن، دزدیدن، سرقت کردن، دستبرد زدن، غارت کردن، لخت کردن، چاپیدن <hr> معانی دیگر : زدن، راهزنی کردن، محروم کردن، بی بهره کردن، در ربودن

معنی : ربودن، دزدیدن، سرقت کردن، دستبرد زدن، غارت کردن، لخت کردن، چاپیدن معانی دیگر : زدن، راهزنی کردن، محروم کردن، بی بهره کردن، در ربودن

<hr> از ریش کندن و به سبیل چسباندن، از یکی قرض گرفتن و دین خود را به دیگری پس دادن

از ریش کندن و به سبیل چسباندن، از یکی قرض گرفتن و دین خود را به دیگری پس دادن

rob peter to pay paul

<hr> معنی : دزد، غارتگر، راهزن، قاطع الطریق، چپاولگر، سارق مسلح <hr> معانی دیگر : سارق

معنی : دزد، غارتگر، راهزن، قاطع الطریق، چپاولگر، سارق مسلح معانی دیگر : سارق

robber

<hr> معنی : سرقت، دزدی، راه زنی، دستبرد، غارت، غارتگری <hr> معانی دیگر : ربایش

معنی : سرقت، دزدی، راه زنی، دستبرد، غارت، غارتگری معانی دیگر : ربایش

robbery

<hr> معنی : پوشش، رداء، خرقه، جامه بلند زنانه، لباس بلند و گشاد، خلعت، جامه دربر کردن <hr> معانی دیگر : ردا پوشیدن یا پوشاندن، جامه برتن کردن، جبه، لباس رسمی (قضات و استادان و غیره)، لباس حمام، رب دوشامبر، (قدیمی) جامه، رجوع شود به: lap robe

معنی : پوشش، رداء، خرقه، جامه بلند زنانه، لباس بلند و گشاد، خلعت، جامه دربر کردن معانی دیگر : ردا پوشیدن یا پوشاندن، جامه برتن کردن، جبه، لباس رسمی (قضات و استادان و غیره)، لباس حمام، رب دوشامبر، (قدیمی) جامه، رجوع شود به: lap robe

robe

robed

<hr> اسم خاص مذکر (مخفف: rob و bob و robby و robbie)، وابرت، پاسبان

اسم خاص مذکر (مخفف: rob و bob و robby و robbie)، وابرت، پاسبان

robert

robert boyle

robert fulton

robert koch

<hr> معنی : پرنده سینه سرخ، سینه سرخ، سینه سرخ اروپاپی و امریکایی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) سینه سرخ (سینه سرخ امریکایی turdus migratorius و سینه سرخ اروپایی erithacus rubecula)، اسم خاص مونث و مذکر، سینه سر

معنی : پرنده سینه سرخ، سینه سرخ، سینه سرخ اروپاپی و امریکایی معانی دیگر : (جانور شناسی) سینه سرخ (سینه سرخ امریکایی turdus migratorius و سینه سرخ اروپایی erithacus rubecula)، اسم خاص مونث و مذکر، سینه سر

robin

<hr> (افسانه ی انگلیسی) رابین هود (دزدی که از پولداران می گرفت و به فقیران می داد)، درافسانه های قرون وسطی رابین هود یاغی جنگل نشین و جوانمرد انگلیسی، حامی ضعفا

(افسانه ی انگلیسی) رابین هود (دزدی که از پولداران می گرفت و به فقیران می داد)، درافسانه های قرون وسطی رابین هود یاغی جنگل نشین و جوانمرد انگلیسی، حامی ضعفا

robin hood

<hr> رابینسون (شاعر امریکایی)

رابینسون (شاعر امریکایی)

robinson

<hr> (قهرمان رمان رابینسون کروسو اثر دانیل دوفو) رابینسون کروسو

(قهرمان رمان رابینسون کروسو اثر دانیل دوفو) رابینسون کروسو

robinson crusoe

<hr> معنی : دستگاه خودکار، ادم مکانیکی، ادمک، ادممصنوعی، ادم ماشینی <hr> معانی دیگر : آدمی که بی فکر و از روی عادت کار می کند، روبات وار، آدم ماشین وار، آدم واره، آدمک، روبوت

معنی : دستگاه خودکار، ادم مکانیکی، ادمک، ادممصنوعی، ادم ماشینی معانی دیگر : آدمی که بی فکر و از روی عادت کار می کند، روبات وار، آدم ماشین وار، آدم واره، آدمک، روبوت

robot

robotic

<hr> (با فعل مفرد) روبات شناسی، آدم واره شناسی

(با فعل مفرد) روبات شناسی، آدم واره شناسی

robotics

<hr> معنی : تنومند، ستبر، قوی هیکل، خوش بنیه، هیکل دار <hr> معانی دیگر : نیرومند، پرزور، زورمند، چنبه، قوی، فریبرز، رستم، تهمتن، (کار و غیره) سخت، مستلزم قوت جسمی، شاق، دشوار، خشن، زمخت، زننده، خوش طعم و قوی

معنی : تنومند، ستبر، قوی هیکل، خوش بنیه، هیکل دار معانی دیگر : نیرومند، پرزور، زورمند، چنبه، قوی، فریبرز، رستم، تهمتن، (کار و غیره) سخت، مستلزم قوت جسمی، شاق، دشوار، خشن، زمخت، زننده، خوش طعم و قوی

robust

robustly

<hr> معنی : خوشفکری <hr> معانی دیگر : تنومندی، ستبری، نیرومندی، قوت

معنی : خوشفکری معانی دیگر : تنومندی، ستبری، نیرومندی، قوت

robustness

<hr> معنی : رخ <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی - افسانه ی ایرانی) رخ، سیمرغ، درشطرنج ر، سیمره

معنی : رخ معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی - افسانه ی ایرانی) رخ، سیمرغ، درشطرنج ر، سیمره

<hr> معنی : تخته سنگ، سنگ، صخره، تکان، تخته سنگ یا صخره، سنگ خاره، جنبش، جنباندن، تکان نوسانی دادن <hr> معانی دیگر : پاره سنگ، قلوه سنگ، سنگ پاره، (هرچیز محکم و صخره مانند) پایه، پناه، (معمولا جمع) تباهی، نابودی، سبب تباهی، تباهگر، (انگلیس) رجوع شود به: rock candy، (خودمانی) الماس، جواهر، (مثل گهواره یا صندلی تکانشی) پس و پیش رفتن، جنبیدن، بشولاندن، لاندن، تکان دادن، به لرزه درآوردن، لرزاندن، یکه خوردن، (کان طلا و غیره - شن یا ریگ را) در لاوک شستن، در لاوک جنباندن، مرتعش بودن، لرزیدن، لرزش، جنبانش، حرکت پس و پیش، حرکت جنبانشی، رجوع شود به: rock-and-roll، (موسیقی) راک، نوسان کردن

معنی : تخته سنگ، سنگ، صخره، تکان، تخته سنگ یا صخره، سنگ خاره، جنبش، جنباندن، تکان نوسانی دادن معانی دیگر : پاره سنگ، قلوه سنگ، سنگ پاره، (هرچیز محکم و صخره مانند) پایه، پناه، (معمولا جمع) تباهی، نابودی، سبب تباهی، تباهگر، (انگلیس) رجوع شود به: rock candy، (خودمانی) الماس، جواهر، (مثل گهواره یا صندلی

rock

<hr> رجوع شود به: rock-and-roll، (llor dna kcor) رقص راک اندرول، رقص بحنبان و بچرخان

رجوع شود به: rock-and-roll، (llor dna kcor) رقص راک اندرول، رقص بحنبان و بچرخان

rock 'n' roll

<hr> (نوعی موسیقی مردمی امریکا که از موسیقی blues ناشی شده) راک اند رول، roll'n'rock رقص راک اندرول، رقص بحنبان و بچرخان

(نوعی موسیقی مردمی امریکا که از موسیقی blues ناشی شده) راک اند رول، roll'n'rock رقص راک اندرول، رقص بحنبان و بچرخان

rock and roll

<hr> زیرترین، کمترین، کمینه، پست ترین، پایین ترین، کمترین و نازلترین قیمت، پایین ترین قسمت

زیرترین، کمترین، کمینه، پست ترین، پایین ترین، کمترین و نازلترین قیمت، پایین ترین قسمت

rock bottom

<hr> معنی : نبات <hr> معانی دیگر : گل قند، آبنبات، نبات نبات

معنی : نبات معانی دیگر : گل قند، آبنبات، نبات نبات

rock candy

rock climbing

<hr> کوارتز بی رنگ، کوارتز بلورین، مها، بلور کوهی، سنگ بلور

کوارتز بی رنگ، کوارتز بلورین، مها، بلور کوهی، سنگ بلور

rock crystal

rock drill

<hr> (باغچه ای که با گیاه و سنگ و ریگ آراسته شود) سنگ باغ، باغچه ایکه با سنگ تزئین شده

(باغچه ای که با گیاه و سنگ و ریگ آراسته شود) سنگ باغ، باغچه ایکه با سنگ تزئین شده

rock garden

rock group

rock music

<hr> معنی : نفت <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: petroleum

معنی : نفت معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: petroleum

rock oil

<hr> نمک سنگ، تبرزد، نمک کوهی، نمک ترکی، نمک تبرزد

نمک سنگ، تبرزد، نمک کوهی، نمک ترکی، نمک تبرزد

rock salt

rock star

<hr> (عامیانه) وضع موجود را به هم زدن، دردسر ایجاد کردن، وضع را به هم زدن، اغتشاش ایجاد کردن

(عامیانه) وضع موجود را به هم زدن، دردسر ایجاد کردن، وضع را به هم زدن، اغتشاش ایجاد کردن

واژه های حرف "r" - جملات نمونه