جملات نمونه

scrotal

<hr> معنی : کیسه بیضه، پوست بیضه <hr> معانی دیگر : (بیشتر پستانداران نر و انسان) کیسه ی بیضه، خاگ پوش، ت ش

معنی : کیسه بیضه، پوست بیضه معانی دیگر : (بیشتر پستانداران نر و انسان) کیسه ی بیضه، خاگ پوش، ت ش

scrotum

<hr> معنی : صرفه جویی کردن <hr> معانی دیگر : جستجو کردن، دنبال (چیزی) گشتن، (با زحمت) گردآوری کردن، تلکه کردن، (با تکدی) به دست آوردن، (عامیانه - معمولا با: around) دنبال خوراک گشتن، کاویدن، (بدون اجازه) برداشتن، بلند کردن، کش رفتن، علیق جمع اوری کردن، تلاش کردن، تکاپو

معنی : صرفه جویی کردن معانی دیگر : جستجو کردن، دنبال (چیزی) گشتن، (با زحمت) گردآوری کردن، تلکه کردن، (با تکدی) به دست آوردن، (عامیانه - معمولا با: around) دنبال خوراک گشتن، کاویدن، (بدون اجازه) برداشتن، بلند کردن، کش رفتن، علیق جمع اوری کردن، تلاش کردن، تکاپو

scrounge

<hr> تکاپو کننده، کش رونده

scrounger

<hr> معنی : تمیز کاری، ادم گمنام، خارستان تیغستان، خراش دادن، مالش دادن، مالیدن، ستردن، تمیز کردن، خراشیدن <hr> معانی دیگر : درخت کم رشد، نیمه خشکیده، خار و خاشاک انبوه، زمین پوشیده از خار و خاشاک، خاردشت، (جانور) کم رشد، پست نژاد، لاغر و استخوانی، (ورزش) بازیکنی که عضو رسمی تیم نیست، (جمع) تیم متشکل از بازیکنان وازده، گروه دست دوم، بد تبار، غیر اصیل، (با برس مالیدن و ساییدن) شستن، آب ساب کردن، از میان برداشتن، صرفنظر کردن، (محکم) مالیدن، ساییدن، گاز شویی کردن، گازپالایی کردن، (به ویژه موشک و ناو فضایی) لغو دستور پرواز یا پرتاب، پرتاب (موشک) را لغو کردن، مالش، سایش، شستشو (همراه با سایش)، درخت یابوته کوتاه ورشد نکرده، زمین پوشیده ازخاروخاشاک وغیر قابل عبور، ضد عفونی برای عمل جراحی

معنی : تمیز کاری، ادم گمنام، خارستان تیغستان، خراش دادن، مالش دادن، مالیدن، ستردن، تمیز کردن، خراشیدن معانی دیگر : درخت کم رشد، نیمه خشکیده، خار و خاشاک انبوه، زمین پوشیده از خار و خاشاک، خاردشت، (جانور) کم رشد، پست نژاد، لاغر و استخوانی، (ورزش) بازیکنی که عضو رسمی تیم نیست، (جمع) تیم متشکل از بازیک

scrub

scrub brush

scrubbed

<hr> معنی : لته مال، نظیف کننده <hr> معانی دیگر : لته مال، نظیف کننده

معنی : لته مال، نظیف کننده معانی دیگر : لته مال، نظیف کننده

scrubber

<hr> معنی : سایش، مالش

scrubbing

scrubbing brush

<hr> معنی : گمنام <hr> معانی دیگر : کم رشد، ریزه پیزه، پست، (زمین) پر خار و خاشاک، بی ارزش، تمیز، پاک شده

معنی : گمنام معانی دیگر : کم رشد، ریزه پیزه، پست، (زمین) پر خار و خاشاک، بی ارزش، تمیز، پاک شده

scrubby

scrubland

<hr> معنی : قفا، شوره سر، پرده نازک، پس گردن، ادم بی عرضه و فقیر <hr> معانی دیگر : گرم، سبوسه، غشاء، دون شمردن

معنی : قفا، شوره سر، پرده نازک، پس گردن، ادم بی عرضه و فقیر معانی دیگر : گرم، سبوسه، غشاء، دون شمردن

scruff

<hr> معنی : ناهنجار، ژولیده، ناسترده <hr> معانی دیگر : کثیف، درهم ریخته، نامرتب

معنی : ناهنجار، ژولیده، ناسترده معانی دیگر : کثیف، درهم ریخته، نامرتب

scruffy

<hr> معنی : نوعی بازی فوتبال راگبی <hr> معانی دیگر : scrummage نوعی بازی فوتبال راگبی

معنی : نوعی بازی فوتبال راگبی معانی دیگر : scrummage نوعی بازی فوتبال راگبی

scrum

<hr> معنی : نوعی بازی فوتبال راگبی <hr> معانی دیگر : (بازی راگبی) به خط در مقابل هم ایستادن و سپس به هم هجوم بردن (برای زدن توپ) (scrum هم می گویند)، scrum نوعی بازی فوتبال راگبی

معنی : نوعی بازی فوتبال راگبی معانی دیگر : (بازی راگبی) به خط در مقابل هم ایستادن و سپس به هم هجوم بردن (برای زدن توپ) (scrum هم می گویند)، scrum نوعی بازی فوتبال راگبی

scrummage

<hr> معنی : دلپذیر، مطبوع، زیبا، شیک <hr> معانی دیگر : (عامیانه) لذیذ، گوارا، بسیار خوشمزه

معنی : دلپذیر، مطبوع، زیبا، شیک معانی دیگر : (عامیانه) لذیذ، گوارا، بسیار خوشمزه

scrumptious

<hr> معنی : صدای بهم خوردن چیزی، درهم شکستن، بهم فشردن، مچاله کردن <hr> معانی دیگر : درهم کوفتن، درهم فشردن، قوز کردن، کز کردن، خود را جمع کردن، صدای بهم خوردن چیزی مثل صدای سنگریزه، منقب­ کردن

معنی : صدای بهم خوردن چیزی، درهم شکستن، بهم فشردن، مچاله کردن معانی دیگر : درهم کوفتن، درهم فشردن، قوز کردن، کز کردن، خود را جمع کردن، صدای بهم خوردن چیزی مثل صدای سنگریزه، منقب­ کردن

scrunch

<hr> معنی : ذره، بیم، تردید، اندک، محظور اخلاقی، واحد سنجش چیز جزئی، نهی اخلاقی، وسواس باک، وسواس داشتن، دو دل بودن، تردید داشتن <hr> معانی دیگر : محذور اخلاقی، تردید (به ویژه درباره ی درستی عمل یا روش بخصوص)، ندای وجدان، دودلی، اندید، شک، ابا، محذور اخلاقی داشتن، اندیدن، شک داشتن، ابا داشتن، مقدار بسیار کم، قلیل، ناچیز، جزئی، (روم باستان) واحد وزن برابر با یک بیست و چهارم اونس

معنی : ذره، بیم، تردید، اندک، محظور اخلاقی، واحد سنجش چیز جزئی، نهی اخلاقی، وسواس باک، وسواس داشتن، دو دل بودن، تردید داشتن معانی دیگر : محذور اخلاقی، تردید (به ویژه درباره ی درستی عمل یا روش بخصوص)، ندای وجدان، دودلی، اندید، شک، ابا، محذور اخلاقی داشتن، اندیدن، شک داشتن، ابا داشتن، مقدار بسیار کم، 

scruple

scruples

<hr> معنی : وسواسی، ناشی از وسواس یا دقت زیاد <hr> معانی دیگر : با وجدان، درستکار، (در مورد اخلاقی) دقیق، موشکاف، نان حلال خور، موشکافانه، محتاط

معنی : وسواسی، ناشی از وسواس یا دقت زیاد معانی دیگر : با وجدان، درستکار، (در مورد اخلاقی) دقیق، موشکاف، نان حلال خور، موشکافانه، محتاط

scrupulous

scrupulously

<hr> معنی : پشت کار <hr> معانی دیگر : دقت زیاد، وسواس

معنی : پشت کار معانی دیگر : دقت زیاد، وسواس

scrupulousness

<hr> معنی : ممیز، بازرس، بازرس اراء <hr> معانی دیگر : انگلیس بازرس اراء

معنی : ممیز، بازرس، بازرس اراء معانی دیگر : انگلیس بازرس اراء

scrutineer

scrutinise

<hr> معنی : موشکافی کردن، مورد مداقه قرار دادن، بدقت بررسی کردن <hr> معانی دیگر : (با دقت) نگریستن، وارسی کردن، پشت و روی چیزی را امتحان کردن، (دقیقا) معاینه کردن، خواندن، ژرف نگری کردن

معنی : موشکافی کردن، مورد مداقه قرار دادن، بدقت بررسی کردن معانی دیگر : (با دقت) نگریستن، وارسی کردن، پشت و روی چیزی را امتحان کردن، (دقیقا) معاینه کردن، خواندن، ژرف نگری کردن

scrutinize

<hr> معنی : تحقیق، رسیدگی، موشکافی، بررسی، بررسی دقیق، مداقه <hr> معانی دیگر : نگاه موشکافانه، ژرف نگری، نگاه عمیق، (دقیق) دیده وری، وارسی

معنی : تحقیق، رسیدگی، موشکافی، بررسی، بررسی دقیق، مداقه معانی دیگر : نگاه موشکافانه، ژرف نگری، نگاه عمیق، (دقیق) دیده وری، وارسی

scrutiny

<hr> دستگاه دمزنی زیرآب (برای غواصان)، ماسک اکسیژن غواص، اسکوبا، وسیله تنفس در زیر اب

دستگاه دمزنی زیرآب (برای غواصان)، ماسک اکسیژن غواص، اسکوبا، وسیله تنفس در زیر اب

scuba

scuba diver

<hr> غواصی با دستگاه دمزنی، آب وری با اسکوبا

غواصی با دستگاه دمزنی، آب وری با اسکوبا

scuba diving

<hr> معنی : حرکت تند و سریع، حرکت سریع ابر، سبک رفتن، تند راه رفتن، تکان خوردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه قایق یا ابر یا موشک - با سرعت زیاد) سریدن، لغزیدن، پیمودن، لیزیدن، عمل سر خوردن یا لیز خوردن، پیمایش، (برق یا باران یا قطرات آب دریا) بادآورد، بوران، باد و باران، باد و برف، رگبار، وزش ناگهانی باد، تندباد، ناگه باد

معنی : حرکت تند و سریع، حرکت سریع ابر، سبک رفتن، تند راه رفتن، تکان خوردن معانی دیگر : (به ویژه قایق یا ابر یا موشک - با سرعت زیاد) سریدن، لغزیدن، پیمودن، لیزیدن، عمل سر خوردن یا لیز خوردن، پیمایش، (برق یا باران یا قطرات آب دریا) بادآورد، بوران، باد و باران، باد و برف، رگبار، وزش ناگهانی باد، تندباد

scud

<hr> معنی : خراش، صدای خراش، ساییدن، با مشت حمله کردن، کلش کلش کردن <hr> معانی دیگر : (با کفش یا پا به کف اتاق یا زمین) مالیدن، خراشاندن، پامال کردن، کثیف کردن، (کفش) ساییدگی پیدا کردن، (کفش یا پا را) روی زمین کشیدن، محل ساییدگی (در کفش یا کف اتاق و غیره)، صدای مالیدن کفش (بر زمین)، فرسایش، مشت خوردن

معنی : خراش، صدای خراش، ساییدن، با مشت حمله کردن، کلش کلش کردن معانی دیگر : (با کفش یا پا به کف اتاق یا زمین) مالیدن، خراشاندن، پامال کردن، کثیف کردن، (کفش) ساییدگی پیدا کردن، (کفش یا پا را) روی زمین کشیدن، محل ساییدگی (در کفش یا کف اتاق و غیره)، صدای مالیدن کفش (بر زمین)، فرسایش، مشت خوردن

scuff

<hr> معنی : خراشیده، خراش دار

معنی : خراشیده، خراش دار

scuffed

<hr> معنی : غوغا، نزاع، ستیز، مشاجره، جنجال، کشمکش، دست بیقه شدن با، کشمکش کردن <hr> معانی دیگر : دست به یقه شدن (با کسی)، گلاویز شدن، گلاویزی، زدوخورد، دست به گریبانی، صدای پا (یا کفش)

معنی : غوغا، نزاع، ستیز، مشاجره، جنجال، کشمکش، دست بیقه شدن با، کشمکش کردن معانی دیگر : دست به یقه شدن (با کسی)، گلاویز شدن، گلاویزی، زدوخورد، دست به گریبانی، صدای پا (یا کفش)

scuffle

scuffs

<hr> معنی : پاروی عقب کشتی، پارو زدن <hr> معانی دیگر : هر یک از دو پاروی سبک و لولا شده به قایق یکنفره، پاروی عقب قایق یا کرجی، قایق تندرو (ویژه ی مسابقه - یکنفره تا چهارنفره)

معنی : پاروی عقب کشتی، پارو زدن معانی دیگر : هر یک از دو پاروی سبک و لولا شده به قایق یکنفره، پاروی عقب قایق یا کرجی، قایق تندرو (ویژه ی مسابقه - یکنفره تا چهارنفره)

scull

<hr> معنی : شربت خانه، جای شستن ظروف کثیف اشپزخانه <hr> معانی دیگر : (در خانه های بزرگ) اتاق کنار آشپزخانه (ویژه ی شستن و نگهداری دیگ و ظرف و تهیه ی مقدمات آشپزی)، اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف وکارد وچنگال

معنی : شربت خانه، جای شستن ظروف کثیف اشپزخانه معانی دیگر : (در خانه های بزرگ) اتاق کنار آشپزخانه (ویژه ی شستن و نگهداری دیگ و ظرف و تهیه ی مقدمات آشپزی)، اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف وکارد وچنگال

scullery

<hr> معنی : پادو، دون، شاگرد اشپز <hr> معانی دیگر : (قدیمی) مستخدم آشپزخانه، مستخدم دونپایه، شاگر اشپز، پست

معنی : پادو، دون، شاگرد اشپز معانی دیگر : (قدیمی) مستخدم آشپزخانه، مستخدم دونپایه، شاگر اشپز، پست

scullion

sculpsit

<hr> معنی : حجاری کردن <hr> معانی دیگر : تندیس ساختن، مجسمه ساختن، پیکر تراشی کردن، تندیسگری کردن، منقور کردن، مدل مجسمه ساز شدن

معنی : حجاری کردن معانی دیگر : تندیس ساختن، مجسمه ساختن، پیکر تراشی کردن، تندیسگری کردن، منقور کردن، مدل مجسمه ساز شدن

sculpt

<hr> معنی : حجار، مجسمه ساز، پیکر تراش، تندیس گر <hr> معانی دیگر : پیکر تراش، تندیسگر، مجسمه ساز، حجار

معنی : حجار، مجسمه ساز، پیکر تراش، تندیس گر معانی دیگر : پیکر تراش، تندیسگر، مجسمه ساز، حجار

sculptor

<hr> معنی : حجار، مجسمه ساز، پیکر تراش، تندیس گر <hr> معانی دیگر : (زن) تندیسگر

معنی : حجار، مجسمه ساز، پیکر تراش، تندیس گر معانی دیگر : (زن) تندیسگر

sculptress

<hr> معنی : تندیسی، مجسمهای <hr> معانی دیگر : مجسمه ای، تندیسی

معنی : تندیسی، مجسمهای معانی دیگر : مجسمه ای، تندیسی

sculptural

<hr> معنی : مجسمه، مجسمه سازی، مجسم سازی، سنگتراشی کردن <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی - از راه فرسایش و غیره) شکل دار کردن، دیسدار کردن، پیکر تراشی، تندیسگری، مجسمه سازی (از سنگ یا فلز یا چوب و غیره)، پیکره، پیکر تراشی کردن، مجسمه ساختن، تندیس ساختن، تندیسگری کردن، با تندیس نشان دادن یا مزین کردن، تندیس وار کردن، تندیسی کردن

معنی : مجسمه، مجسمه سازی، مجسم سازی، سنگتراشی کردن معانی دیگر : (زمین شناسی - از راه فرسایش و غیره) شکل دار کردن، دیسدار کردن، پیکر تراشی، تندیسگری، مجسمه سازی (از سنگ یا فلز یا چوب و غیره)، پیکره، پیکر تراشی کردن، مجسمه ساختن، تندیس ساختن، تندیسگری کردن، با تندیس نشان دادن یا مزین کردن، تندیس وار ک

sculpture

sculptured

<hr> معنی : کف، تفاله، سفیدی، پس مانده، سرجوش، طبقه وازده اجتماع، درده گرفتن <hr> معانی دیگر : (مجازی) پست، فرومایه، (لایه ی روی آبگونه ها در اثر تخمیر یا جوشاندن و غیره) سرجوش، کفک، رویه، کفاب، (تصفیه ی شکر) تفاله، مواد زاید، (فلز مذاب) سرباره، ریماه، ریم آهن (scoria و dross هم می گویند)، (مجازی) زاید، بدردنخور، (جمع) فضولات، آخال، کنجال، سرباره یا کفاب (و غیره را) گرفتن، کف گیری کردن، پالودن

معنی : کف، تفاله، سفیدی، پس مانده، سرجوش، طبقه وازده اجتماع، درده گرفتن معانی دیگر : (مجازی) پست، فرومایه، (لایه ی روی آبگونه ها در اثر تخمیر یا جوشاندن و غیره) سرجوش، کفک، رویه، کفاب، (تصفیه ی شکر) تفاله، مواد زاید، (فلز مذاب) سرباره، ریماه، ریم آهن (scoria و dross هم می گویند)، (مجازی) زاید، بدردن

scum

<hr> معنی : کف الود <hr> معانی دیگر : کفاب مانند، سرباره مانند، آخالی، کفکی

معنی : کف الود معانی دیگر : کفاب مانند، سرباره مانند، آخالی، کفکی

scummy

<hr> معنی : انزجار، مایه نفرت، احساس نفرت کردن <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند و شمال انگلیس) منزجر شدن، (انگلیس) انزجار، تنفر

معنی : انزجار، مایه نفرت، احساس نفرت کردن معانی دیگر : (اسکاتلند و شمال انگلیس) منزجر شدن، (انگلیس) انزجار، تنفر

واژه های حرف "s" - جملات نمونه