جملات نمونه

<hr> معنی : واقعا، حقیقتا، بسادگی <hr> معانی دیگر : با سادگی، با صداقت، با خلوص، فقط، چون، صرفا، کاملا، به وضوح، به طور قابل فهم، بی شبهه، ساده، به آسانی

معنی : واقعا، حقیقتا، بسادگی معانی دیگر : با سادگی، با صداقت، با خلوص، فقط، چون، صرفا، کاملا، به وضوح، به طور قابل فهم، بی شبهه، ساده، به آسانی

simply

<hr> معنی : خیال، شبح، تمثال، صورت خیالی، نمودناک، شباهت وهمی، شباهت ریایی، شباهتتصنعی <hr> معانی دیگر : تصویر، فرتور، وانمودگر، تظاهر، ریاکاری

معنی : خیال، شبح، تمثال، صورت خیالی، نمودناک، شباهت وهمی، شباهت ریایی، شباهتتصنعی معانی دیگر : تصویر، فرتور، وانمودگر، تظاهر، ریاکاری

simulacrum

simulant

<hr> معنی : وانمود کردن، تشبیه کردن، بخود بستن، تظاهر کردن، تقلید کردن، مانند بودن، شبیهسازی کردن، شباهت داشتن به <hr> معانی دیگر : نمایاندن، همگون کردن، مانستن، (قدیمی) مصنوعی، ساختگی، وانمودین، تظاهری، صوری

معنی : وانمود کردن، تشبیه کردن، بخود بستن، تظاهر کردن، تقلید کردن، مانند بودن، شبیهسازی کردن، شباهت داشتن به معانی دیگر : نمایاندن، همگون کردن، مانستن، (قدیمی) مصنوعی، ساختگی، وانمودین، تظاهری، صوری

simulate

<hr> معنی : قلابی، صوری، شبیه ساخته، تشبیه شده <hr> معانی دیگر : شبیه ساخته، تشبیه شده

معنی : قلابی، صوری، شبیه ساخته، تشبیه شده معانی دیگر : شبیه ساخته، تشبیه شده

simulated

<hr> معنی : تظاهر، وانمود، ظاهر سازی، تشبیه، تقلید، شبیه سازی، تمارض <hr> معانی دیگر : جعل، تمار­

معنی : تظاهر، وانمود، ظاهر سازی، تشبیه، تقلید، شبیه سازی، تمارض معانی دیگر : جعل، تمار­

simulation

<hr> معنی : صوری، تقلیدی، وانمودی، دارای شباهت ظاهری <hr> معانی دیگر : وانمودی، صوری، دارای شباهت ظاهری، تقلیدی

معنی : صوری، تقلیدی، وانمودی، دارای شباهت ظاهری معانی دیگر : وانمودی، صوری، دارای شباهت ظاهری، تقلیدی

simulative

<hr> معنی : وانمودگر، شبیه ساز، تشبیه کننده <hr> معانی دیگر : مانستگر، همگون ساز، سیمولاتور، متظاهر

معنی : وانمودگر، شبیه ساز، تشبیه کننده معانی دیگر : مانستگر، همگون ساز، سیمولاتور، متظاهر

simulator

<hr> (رادیو و تلویزیون) همزمان پخش کردن، پخش همزمان

(رادیو و تلویزیون) همزمان پخش کردن، پخش همزمان

simulcast

<hr> معنی : هم زمانی، همبودی <hr> معانی دیگر : مقارنه

معنی : هم زمانی، همبودی معانی دیگر : مقارنه

simultaneity

<hr> معنی : هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده <hr> معانی دیگر : توام

معنی : هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده معانی دیگر : توام

simultaneous

simultaneous equation

simultaneous translation

<hr> معنی : با هم، ضمنا، بصورت همزبان <hr> معانی دیگر : در یک زمان

معنی : با هم، ضمنا، بصورت همزبان معانی دیگر : در یک زمان

simultaneously

<hr> معنی : گناه، عیب، خطا، بزه، حرج، فسق، عصیان، معصیت، گناه ورزیدن، معصیت کردن، خطا کردن <hr> معانی دیگر : مخفف: sine، (بیست و یکمین حرف الفبای عبری) سین، (مجازی یا به شوخی) خطا، تقصیر، اشتباه، گناه کردن

معنی : گناه، عیب، خطا، بزه، حرج، فسق، عصیان، معصیت، گناه ورزیدن، معصیت کردن، خطا کردن معانی دیگر : مخفف: sine، (بیست و یکمین حرف الفبای عبری) سین، (مجازی یا به شوخی) خطا، تقصیر، اشتباه، گناه کردن

<hr> کوه سینا (در شبه جزیره ی سینا)

کوه سینا (در شبه جزیره ی سینا)

sinai

<hr> شبه جزیره (آبخست سان) سینا (در خاور کشور مصر)

شبه جزیره (آبخست سان) سینا (در خاور کشور مصر)

sinai peninsula

sinbad

<hr> معنی : از این رو، پس از، از وقتی که، از انجاییکه، چون، چون، نظر باینکه، چون که <hr> معانی دیگر : از آنگاه، از آن موقع، از آن هنگام (تاکنون)، تاکنون، چندی است که، پیش از این، قبلا، پیشتر، (زمان) از، از زمانی که، نظر به اینکه، بعد از

معنی : از این رو، پس از، از وقتی که، از انجاییکه، چون، چون، نظر باینکه، چون که معانی دیگر : از آنگاه، از آن موقع، از آن هنگام (تاکنون)، تاکنون، چندی است که، پیش از این، قبلا، پیشتر، (زمان) از، از زمانی که، نظر به اینکه، بعد از

since

<hr> معنی : خالص، صادق، صمیمی، بی ریا، قلبی، راست نما، مخلص <hr> معانی دیگر : راد، پاکدل، صادقانه، رادمنشانه، واقعی، بی غل و غش، راستین، صمیمانه، (قدیمی) ناب، اصیل، (مهجور) زخمی نشده، سالم، بی صدمه

معنی : خالص، صادق، صمیمی، بی ریا، قلبی، راست نما، مخلص معانی دیگر : راد، پاکدل، صادقانه، رادمنشانه، واقعی، بی غل و غش، راستین، صمیمانه، (قدیمی) ناب، اصیل، (مهجور) زخمی نشده، سالم، بی صدمه

sincere

<hr> معنی : خالصانه، باشرافت <hr> معانی دیگر : ارادتمند شما، مخلصشما

معنی : خالصانه، باشرافت معانی دیگر : ارادتمند شما، مخلصشما

sincerely

<hr> صادقانه، خالصان، مخلصانه، بدون ریا، براستی

صادقانه، خالصان، مخلصانه، بدون ریا، براستی

sincerely yours

<hr> معنی : خلوص، صمیمیت، خلوص نیت، بی ریایی، صدق و صفا <hr> معانی دیگر : صداقت، رادی، رادمنشی، پاکدلی، پاک اندیشی، یکرنگی

معنی : خلوص، صمیمیت، خلوص نیت، بی ریایی، صدق و صفا معانی دیگر : صداقت، رادی، رادمنشی، پاکدلی، پاک اندیشی، یکرنگی

sincerity

<hr> اپتون سینکلر (نویسنده ی امریکایی) 1878-1968

اپتون سینکلر (نویسنده ی امریکایی) 1878-1968

sinclair

<hr> (مثلثات) سینوس، جیب، (لاتین) بدون، فاقد

(مثلثات) سینوس، جیب، (لاتین) بدون، فاقد

sine

<hr> (مثلثات) خم سینوس (به ویژه: sin x=y)، منحنی سینوسی

(مثلثات) خم سینوس (به ویژه: sin x=y)، منحنی سینوسی

sine curve

<hr> (لاتین: بدون روز) بدون تعیین وقت برای جلسه ی بعدی، تاتاری&nbsp; غیر محدود، برای همیشه

(لاتین: بدون روز) بدون تعیین وقت برای جلسه ی بعدی، تاتاری غیر محدود، برای همیشه

sine die

sine prole

<hr> معنی : امر ناگزیر، امر لازم <hr> معانی دیگر : (لاتین: بدون آن نه) امر ناگزیر، چیز واجب، جزو الزامات، شرط اساسی، لاتین امر ناگزیر، لاینفک

معنی : امر ناگزیر، امر لازم معانی دیگر : (لاتین: بدون آن نه) امر ناگزیر، چیز واجب، جزو الزامات، شرط اساسی، لاتین امر ناگزیر، لاینفک

sine qua non

<hr> (فیزیک) موج سینوسی، موج سینوسی

(فیزیک) موج سینوسی، موج سینوسی

sine wave

<hr> معنی : جیره خور ولگرد، مفت خوری وولگردی <hr> معانی دیگر : (در اصل) شغل کلیسایی که با مردم سر و کار ندارد، شغل دفتری (در کلیسا)، هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد، وظیفه گرفتن وول گشتن

معنی : جیره خور ولگرد، مفت خوری وولگردی معانی دیگر : (در اصل) شغل کلیسایی که با مردم سر و کار ندارد، شغل دفتری (در کلیسا)، هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد، وظیفه گرفتن وول گشتن

sinecure

<hr> معنی : وتر، پی، رباط، رگ و پی، تار و پود <hr> معانی دیگر : زور، نیروی عضلانی، توانایی، قوه، زورمندی، (معمولا جمع) سرچشمه ی زور، وسیله ی زورمندی، ارکان، زورمند کردن، نیرومند کردن، محکم کردن، زردپی (tendon هم می گویند)، (گوشت) پوره

معنی : وتر، پی، رباط، رگ و پی، تار و پود معانی دیگر : زور، نیروی عضلانی، توانایی، قوه، زورمندی، (معمولا جمع) سرچشمه ی زور، وسیله ی زورمندی، ارکان، زورمند کردن، نیرومند کردن، محکم کردن، زردپی (tendon هم می گویند)، (گوشت) پوره

sinew

sinews

<hr> معنی : نیرومند، با اسطقس، پی دار، سخت پی <hr> معانی دیگر : عضلانی، پرعضله، زردپی مانند، وابسته به یا شبیه زردپی، محکم، پاره نشو، دیر گسستنی، (گوشت) پررگ و پی، غیرلخم، پوره دار، سفت، چغر، چغل، پر انرژی، پرکنش، پرزور

معنی : نیرومند، با اسطقس، پی دار، سخت پی معانی دیگر : عضلانی، پرعضله، زردپی مانند، وابسته به یا شبیه زردپی، محکم، پاره نشو، دیر گسستنی، (گوشت) پررگ و پی، غیرلخم، پوره دار، سفت، چغر، چغل، پر انرژی، پرکنش، پرزور

sinewy

<hr> معنی : گناهکار، عاصی <hr> معانی دیگر : گناه آمیز، معصیت دار، غیراخلاقی، گناهکارانه، گناهکار (از نظر مذهبی)، (مجازی) گناه، عیب، تبهکار، خطاکار، بدجنس، خبیث

معنی : گناهکار، عاصی معانی دیگر : گناه آمیز، معصیت دار، غیراخلاقی، گناهکارانه، گناهکار (از نظر مذهبی)، (مجازی) گناه، عیب، تبهکار، خطاکار، بدجنس، خبیث

sinful

<hr> گناهکاری، خطا کاری، معصیت

گناهکاری، خطا کاری، معصیت

sinfulness

<hr> معنی : اواز، سرود، تصنیف، خواندن، اواز خواندن، سرودن، سرود خواندن، سراییدن <hr> معانی دیگر : آواز خواندن، خنیدن، نغمه سرایی کردن، ترنم کردن، تمجید کردن، (از راه شعر و آواز) تعریف کردن، ستودن، (زنبور یا کتری آب جوش یا سماور و غیره) صدا کردن، وزوز کردن، به صدا درآمدن، زوزه کشیدن، به ترنم درآمدن، (گوش) سوت کشیدن، شاد کردن، به ترنم درآوردن، (خودمانی) اعتراف کردن، مقر آمدن، لو دادن، آوازخوانی، گردهمایی برای آوازخوانی، جلسه ی سرود، مخفف: مفرد، تک

معنی : اواز، سرود، تصنیف، خواندن، اواز خواندن، سرودن، سرود خواندن، سراییدن معانی دیگر : آواز خواندن، خنیدن، نغمه سرایی کردن، ترنم کردن، تمجید کردن، (از راه شعر و آواز) تعریف کردن، ستودن، (زنبور یا کتری آب جوش یا سماور و غیره) صدا کردن، وزوز کردن، به صدا درآمدن، زوزه کشیدن، به ترنم درآمدن، (گوش) سوت 

sing

<hr> (عامیانه) گردهمایی برای خواندن سرود دسته جمعی، آواز جمعی

(عامیانه) گردهمایی برای خواندن سرود دسته جمعی، آواز جمعی

sing along

sing small

<hr> شهر سنگاپور، جزیره ی سنگاپور (در جنوب شبه جزیره ی مالزی)، کشور سنگاپور (پایتخت: شهر سنگاپور - 616 کیلومتر مربع)

شهر سنگاپور، جزیره ی سنگاپور (در جنوب شبه جزیره ی مالزی)، کشور سنگاپور (پایتخت: شهر سنگاپور - 616 کیلومتر مربع)

singapore

<hr> معنی : سوختگی سطحی، سوختن، داغ کردن، بطور سطحی سوختن، بو دادن <hr> معانی دیگر : (به طور سطحی) سوزاندن، کز دادن، (ریش یا سبیل کسی را) دود دادن، داهکردن، فر زدن

معنی : سوختگی سطحی، سوختن، داغ کردن، بطور سطحی سوختن، بو دادن معانی دیگر : (به طور سطحی) سوزاندن، کز دادن، (ریش یا سبیل کسی را) دود دادن، داهکردن، فر زدن

singe

singed

<hr> معنی : خواننده، سراینده، اواز خوان، خنیاگر، سرود سرا، نغمه سرا <hr> معانی دیگر : اسحاق باشویس سینگر (نویسنده ی امریکایی)، آوازخوان، پرنده ی آوازخوان، شخص یا چیزی که ترنم می کند

معنی : خواننده، سراینده، اواز خوان، خنیاگر، سرود سرا، نغمه سرا معانی دیگر : اسحاق باشویس سینگر (نویسنده ی امریکایی)، آوازخوان، پرنده ی آوازخوان، شخص یا چیزی که ترنم می کند

singer

<hr> معنی : غنا، سرود، سرایش، خوانندگی، خنیا، سراینده <hr> معانی دیگر : اوازخوانی، نغمه سرایی، خواننده

معنی : غنا، سرود، سرایش، خوانندگی، خنیا، سراینده معانی دیگر : اوازخوانی، نغمه سرایی، خواننده

singing

<hr> معنی : فردی، تک، فرد، واحد، منفرد، انفرادی، تک و توک، یک نفری، یک لا، یک رشته، مجرد، تنها، عزب، انتخاب کردن، برگزیدن <hr> معانی دیگر : یک، مفرد، لنگ، یکان، نفر، بی کس، یکه، فقط، تنها (برای تاکید به کار می رود)، یگانه، جداگانه، یکپارچه، (با: not) حتی، حتی یکی، هم، بی زن، بی شوهر، (گیاه شناسی - دارای یک ردیف گلبرگ، دارای گلبرگ به تعداد معمول نه دوبرابر یا double) تک ردیفی، یک عددی، مجزا، تکی، برجسته، بی تا، (خانه و غیره) برای یک نفر، برای یک خانواده، تک نفری، تک خانوادگی، (انگلیس - خودمانی) بلیط یکسره، جدا کردن، سوا کردن، (روی چیزی) انگشت گذاشتن، (قدیمی - آبجو) آبکی، ضعیف، بد، سگی، (امریکا - خودمانی) اسکناس یک دلاری، (بیس بال) ضربه ای که موجب رفتن چوگان زن به بیس اول می شود، این ضربه را زدن، معمولابا out جدا کردن

معنی : فردی، تک، فرد، واحد، منفرد، انفرادی، تک و توک، یک نفری، یک لا، یک رشته، مجرد، تنها، عزب، انتخاب کردن، برگزیدن معانی دیگر : یک، مفرد، لنگ، یکان، نفر، بی کس، یکه، فقط، تنها (برای تاکید به کار می رود)، یگانه، جداگانه، یکپارچه، (با: not) حتی، حتی یکی، هم، بی زن، بی شوهر، (گیاه شناسی - دارای یک رد

single

single bed

<hr> به ستون یک، در صف تک نفری، (مشق سربازان و غیره) ستون یک، صف تک نفری، صف نظامی که یکی یکی پشت سرهم باشند، یک ردیف، ستون

به ستون یک، در صف تک نفری، (مشق سربازان و غیره) ستون یک، صف تک نفری، صف نظامی که یکی یکی پشت سرهم باشند، یک ردیف، ستون

واژه های حرف "s" - جملات نمونه