جملات نمونه

<hr> (داد و ستد سهام) کارگزار سهام، عامل انتقال سهام

(داد و ستد سهام) کارگزار سهام، عامل انتقال سهام

transfer agent

transfer rate

transferability

<hr> معنی : قابل انتقال، انتقال پذیر <hr> معانی دیگر : قابل واگذاری

معنی : قابل انتقال، انتقال پذیر معانی دیگر : قابل واگذاری

transferable

<hr> (هر یک از آنزیم هایی که انتقال شیمیایی از یک مولکول به مولکول دیگر را موجب می شوند) زیمای ترا فرست، ترا زیما، ترانسفراز

(هر یک از آنزیم هایی که انتقال شیمیایی از یک مولکول به مولکول دیگر را موجب می شوند) زیمای ترا فرست، ترا زیما، ترانسفراز

transferase

<hr> معنی : منتقل علیه، تحویل گیرنده <hr> معانی دیگر : شخص منتقل شده (به محلی)، منتقل الیه، متصالح

معنی : منتقل علیه، تحویل گیرنده معانی دیگر : شخص منتقل شده (به محلی)، منتقل الیه، متصالح

transferee

<hr> معنی : حواله، تحویل، نقل <hr> معانی دیگر : انتقال، ترا فرست، ترا گشت، واگذاری، ورابری

معنی : حواله، تحویل، نقل معانی دیگر : انتقال، ترا فرست، ترا گشت، واگذاری، ورابری

transference

<hr> معنی : انتقال دهنده، دهنده، منتقل کننده <hr> معانی دیگر : مصالح

معنی : انتقال دهنده، دهنده، منتقل کننده معانی دیگر : مصالح

transferor

transferrable

<hr> معنی : انتقال یافته <hr> معانی دیگر : واگذار شده

معنی : انتقال یافته معانی دیگر : واگذار شده

transferred

<hr> معنی : تغییر شکل <hr> معانی دیگر : ترا دیسی، تبدیل صورت، تبدیل هیئت، تجلی، عید تجلی

معنی : تغییر شکل معانی دیگر : ترا دیسی، تبدیل صورت، تبدیل هیئت، تجلی، عید تجلی

transfiguration

<hr> معنی : تجلی کردن، تغییر شکل دادن <hr> معانی دیگر : ترا دیس کردن (transform بیشتر به کار می رود)، تغییر صورت دادن، تغییر شکل یافتن، نورانی کردن، دگر سیما کردن

معنی : تجلی کردن، تغییر شکل دادن معانی دیگر : ترا دیس کردن (transform بیشتر به کار می رود)، تغییر صورت دادن، تغییر شکل یافتن، نورانی کردن، دگر سیما کردن

transfigure

<hr> معنی : مبهوت کردن، سپوختن، میخکوب کردن <hr> معانی دیگر : توختن، سوراخ کردن، درخستن، (مجازی) مبهوت کردن، هاژ کردن، انگشت به دهان کردن، سورا&nbsp; کردن، درجای خودخشک شدن

معنی : مبهوت کردن، سپوختن، میخکوب کردن معانی دیگر : توختن، سوراخ کردن، درخستن، (مجازی) مبهوت کردن، هاژ کردن، انگشت به دهان کردن، سورا کردن، درجای خودخشک شدن

transfix

transfixed

<hr> معنی : عمل سوراخ کردن <hr> معانی دیگر : عمل سورا&nbsp; کردن، بهم دوختن، حیرت زدگی

معنی : عمل سوراخ کردن معانی دیگر : عمل سورا کردن، بهم دوختن، حیرت زدگی

transfixion

<hr> معنی : دگرگون کردن، تبدیل کردن، تغییر شکل دادن، نسخ کردن <hr> معانی دیگر : دگردیس کردن یا شدن، ترا ریخت کردن یا شدن، دگرگون کردن یا شدن، گهولیدن، دگرسان کردن یا شدن، تبدیل کردن یا شدن، ترا دیسیدن، عوض شدن، (زبان شناسی) گشتار کردن، گشته، تاویل کردن، (برق - با به کار بردن مبدل یا ترانسفورماتور) ولتاژ عوض کردن، (فیزیک) یک نوع انرژی را تبدیل به نوع دیگر کردن، تبدیل انرژی، ترادیسی کارمایه، تغییر شکل یافتن، نس&nbsp;کردن

معنی : دگرگون کردن، تبدیل کردن، تغییر شکل دادن، نسخ کردن معانی دیگر : دگردیس کردن یا شدن، ترا ریخت کردن یا شدن، دگرگون کردن یا شدن، گهولیدن، دگرسان کردن یا شدن، تبدیل کردن یا شدن، ترا دیسیدن، عوض شدن، (زبان شناسی) گشتار کردن، گشته، تاویل کردن، (برق - با به کار بردن مبدل یا ترانسفورماتور) ولتاژ عوض ک

transform

<hr> معنی : دگرگونی پذیر

transformable

<hr> معنی : دگرگونی، تبدیل، تغییر شکل <hr> معانی دیگر : دگردیسی، ترادیسی، عوض شدگی، ترا ریختی، دگرش، رمش، گهولش، دگرسانی، (زبان شناسی) گشتار، تاویل، دگرسازی، تبدیل صورت، وراریخت

معنی : دگرگونی، تبدیل، تغییر شکل معانی دیگر : دگردیسی، ترادیسی، عوض شدگی، ترا ریختی، دگرش، رمش، گهولش، دگرسانی، (زبان شناسی) گشتار، تاویل، دگرسازی، تبدیل صورت، وراریخت

transformation

<hr> معنی : دگرگون شونده، قابل تغییر، قابل تبدیل <hr> معانی دیگر : قابل تغییر، قابل تبدیل، دگرگون شونده

معنی : دگرگون شونده، قابل تغییر، قابل تبدیل معانی دیگر : قابل تغییر، قابل تبدیل، دگرگون شونده

transformative

<hr> معنی : مبدل، تغییر دهنده، تبدیل کننده <hr> معانی دیگر : دگردیسگر، دگرسانگر، دگرگون ساز، تغییر شکل دهنده، ترانسفورماتور، دستگاه تبدیل برق ضعیف به برق قوی

معنی : مبدل، تغییر دهنده، تبدیل کننده معانی دیگر : دگردیسگر، دگرسانگر، دگرگون ساز، تغییر شکل دهنده، ترانسفورماتور، دستگاه تبدیل برق ضعیف به برق قوی

transformer

<hr> (خون و غیره) تزریق کردن، منتقل کردن، درآژیدن، ترامیختن، از یک ظرف بظرف دیگر ریختن، چیزی را نقل وانتقال دادن، رسو&nbsp; یافتن در، تزریق کردن در

(خون و غیره) تزریق کردن، منتقل کردن، درآژیدن، ترامیختن، از یک ظرف بظرف دیگر ریختن، چیزی را نقل وانتقال دادن، رسو یافتن در، تزریق کردن در

transfuse

<hr> معنی : نقل و انتقال، تزریق، رسوخ، تزریق خون <hr> معانی دیگر : انتقال خون، ترامیزی، رسو

معنی : نقل و انتقال، تزریق، رسوخ، تزریق خون معانی دیگر : انتقال خون، ترامیزی، رسو

transfusion

transgender

transgendered

<hr> معنی : تخلف کردن از، تجاوز کردن از، تخطی کردن از، سرپیچی کردن از <hr> معانی دیگر : (از قانون و غیره) تخطی کردن، پا فرا نهادن، تجاوز کردن، دست درازی کردن، (از حد خود یا مرز و غیره) فراتر رفتن، زیر پا گذاشتن، گناه کردن

معنی : تخلف کردن از، تجاوز کردن از، تخطی کردن از، سرپیچی کردن از معانی دیگر : (از قانون و غیره) تخطی کردن، پا فرا نهادن، تجاوز کردن، دست درازی کردن، (از حد خود یا مرز و غیره) فراتر رفتن، زیر پا گذاشتن، گناه کردن

transgress

<hr> معنی : تجاوز، گناه، خطا، تخلف، سر پیچی، عصیان <hr> معانی دیگر : تخطی، فرا روی، معصیت، ترا رفت، ترا روی

معنی : تجاوز، گناه، خطا، تخلف، سر پیچی، عصیان معانی دیگر : تخطی، فرا روی، معصیت، ترا رفت، ترا روی

transgression

<hr> معنی : متجاوز، گناهکار، خاطی، متخلف، خطاکار <hr> معانی دیگر : عاصی

معنی : متجاوز، گناهکار، خاطی، متخلف، خطاکار معانی دیگر : عاصی

transgressive

<hr> معنی : متجاوز، متخلف، خطاکار، تجاوزکار <hr> معانی دیگر : فرار و

معنی : متجاوز، متخلف، خطاکار، تجاوزکار معانی دیگر : فرار و

transgressor

<hr> ییلاق و قشلاق کردن گله و گله بان ها، چرا گشت، چرگشت، حرکت موسمی چهارپایان

ییلاق و قشلاق کردن گله و گله بان ها، چرا گشت، چرگشت، حرکت موسمی چهارپایان

transhumance

<hr> معنی : کوتاهی، زود گذری، ناپایداری، بی ثباتی، فراگذری <hr> معانی دیگر : فراگذری، ناپایداری، زود گذری، بی ثباتی، کوتاهی

معنی : کوتاهی، زود گذری، ناپایداری، بی ثباتی، فراگذری معانی دیگر : فراگذری، ناپایداری، زود گذری، بی ثباتی، کوتاهی

transience

<hr> معنی : تند، نا پایدار، کوتاه، زود گذر، فانی، گذرا، فراگذر <hr> معانی دیگر : موقتی، کوته زمان، سپنج، (هتل و غیره) مهمان، ساکن موقتی، گذرگر، سیار

معنی : تند، نا پایدار، کوتاه، زود گذر، فانی، گذرا، فراگذر معانی دیگر : موقتی، کوته زمان، سپنج، (هتل و غیره) مهمان، ساکن موقتی، گذرگر، سیار

transient

transiently

transillumination

<hr> معنی : ترانزیستور <hr> معانی دیگر : ترانزیستوری، ترا داری

معنی : ترانزیستور معانی دیگر : ترانزیستوری، ترا داری

transistor

<hr> معنی : ترانزیستوری <hr> معانی دیگر : ترانزیستوری

معنی : ترانزیستوری معانی دیگر : ترانزیستوری

transistorized

<hr> معنی : عبور، گذر، راه عبور، عبور و مرور، حق العبور، عبور کردن <hr> معانی دیگر : گذار، ترایه، ترانزیت، گذرگر، موقتی، وابسته به عبور، عابر، دگرگونی، تغییر، گهولش، تحول، فرگرد، ورتش، حمل، حمل و نقل، ترابری، بردش، ترابرد، مسافر رسانی شهری، (در شهر) ترابرد، زاویه سنج مساحی (transit theodolite هم می گویند)، (عبور ستاره و غیره از جلوی ستاره ی دیگر یا از جلو تلسکوپ) گذرش

معنی : عبور، گذر، راه عبور، عبور و مرور، حق العبور، عبور کردن معانی دیگر : گذار، ترایه، ترانزیت، گذرگر، موقتی، وابسته به عبور، عابر، دگرگونی، تغییر، گهولش، تحول، فرگرد، ورتش، حمل، حمل و نقل، ترابری، بردش، ترابرد، مسافر رسانی شهری، (در شهر) ترابرد، زاویه سنج مساحی (transit theodolite هم می گویند)، (ع

transit

transit time

<hr> معنی : تحول، انتقال، عبور، برزخ، گذار، مرحله تغییر، تغییر از یک حالت بحالت دیگر <hr> معانی دیگر : گذر، تغییر، جا به جایی، ترابش، ورتش

معنی : تحول، انتقال، عبور، برزخ، گذار، مرحله تغییر، تغییر از یک حالت بحالت دیگر معانی دیگر : گذر، تغییر، جا به جایی، ترابش، ورتش

transition

<hr> انتقالی، وابسته بمرحله تغییریاانتقال

انتقالی، وابسته بمرحله تغییریاانتقال

transitional

<hr> معنی : رابطه مجازی، رابطه غیر مستقیم، انتقالی، متغیر، متعدی، تراگذر <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) متعدی، کنان، (ریاضی) تراگذار، ترایا، انتقال پذیر، گذشت پذیر، (نادر) رجوع شود به: transitional

معنی : رابطه مجازی، رابطه غیر مستقیم، انتقالی، متغیر، متعدی، تراگذر معانی دیگر : (دستور زبان) متعدی، کنان، (ریاضی) تراگذار، ترایا، انتقال پذیر، گذشت پذیر، (نادر) رجوع شود به: transitional

transitive

transitive verb

<hr> معنی : زود گذری، حالت متعدی، انتقال پذیری <hr> معانی دیگر : زودگذری، انتقال پذیری، حالت متعدی

معنی : زود گذری، حالت متعدی، انتقال پذیری معانی دیگر : زودگذری، انتقال پذیری، حالت متعدی

transitivity

<hr> زود گذری، حالت ناپایداری، حالت بی بقایی

زود گذری، حالت ناپایداری، حالت بی بقایی

transitoriness

<hr> معنی : نا پایدار، زود گذر، فانی، سپنج، بی بقا <hr> معانی دیگر : گذرا، ناپا، ناپایا، موقتی، رفتگار، سپنجی، گریزا

معنی : نا پایدار، زود گذر، فانی، سپنج، بی بقا معانی دیگر : گذرا، ناپا، ناپایا، موقتی، رفتگار، سپنجی، گریزا

transitory

<hr> معنی : قابل ترجمه، قابل معنی کردن، قابل تعبیر <hr> معانی دیگر : قابل ترجمه، قابل معنی کردن، قابل تعبیر

معنی : قابل ترجمه، قابل معنی کردن، قابل تعبیر معانی دیگر : قابل ترجمه، قابل معنی کردن، قابل تعبیر

translatable

<hr> معنی : بر گرداندن، تفسیر کردن، معنی کردن، ترجمه کردن <hr> معانی دیگر : (به زبان دیگر) برگرداندن، ویچاردن، تبدیل کردن، رمشاندن، تعبیر کردن، به طرز دیگر بیان کردن، (پیام تلگرافی و غیره) باز فرستی کردن، دوباره مخابره کردن، رله کردن، تغییر مکان دادن، منتقل کردن، ترافرست کردن (transfer هم می گویند)، (مذهبی) یکسره به بهشت رفتن (بدون مردن)، (مطران را) منتقل کردن، تغییر ماموریت دادن، (قدیمی) مسحور کردن، مدهوش کردن، ترجمه شدن، قابل ترجمه بودن

معنی : بر گرداندن، تفسیر کردن، معنی کردن، ترجمه کردن معانی دیگر : (به زبان دیگر) برگرداندن، ویچاردن، تبدیل کردن، رمشاندن، تعبیر کردن، به طرز دیگر بیان کردن، (پیام تلگرافی و غیره) باز فرستی کردن، دوباره مخابره کردن، رله کردن، تغییر مکان دادن، منتقل کردن، ترافرست کردن (transfer هم می گویند)، (مذهبی) ی

translate

translated

<hr> معنی : تفسیر، برگردان، انقال، ترجمه، پچواک، حرکت انتقالی <hr> معانی دیگر : ترجمان (ترگمان)، یچواک، یچوه، ویچار

معنی : تفسیر، برگردان، انقال، ترجمه، پچواک، حرکت انتقالی معانی دیگر : ترجمان (ترگمان)، یچواک، یچوه، ویچار

واژه های حرف "t" - جملات نمونه