جملات نمونه

<hr> (نگارش واژه های یک زبان با الفبای زبان دیگر مثلا نگارش ((عروسی)) و ((تبریز)) به این صورت: aroosi و tabriz) ترا نویسی کردن، ترا نگاشتن، حرف بحرف نوشتن

(نگارش واژه های یک زبان با الفبای زبان دیگر مثلا نگارش ((عروسی)) و ((تبریز)) به این صورت: aroosi و tabriz) ترا نویسی کردن، ترا نگاشتن، حرف بحرف نوشتن

transliterate

<hr> معنی : نویسه گردانی، حرف به حرف نویسی <hr> معانی دیگر : نقل عین تلفظ کلمه یا عبارتی اززبانی بزبان دیگر

معنی : نویسه گردانی، حرف به حرف نویسی معانی دیگر : نقل عین تلفظ کلمه یا عبارتی اززبانی بزبان دیگر

transliteration

<hr> معنی : جابجا کردن، از جای خود برون کردن <hr> معانی دیگر : موجب عوض شدن جا شدن، ترا جا کردن

معنی : جابجا کردن، از جای خود برون کردن معانی دیگر : موجب عوض شدن جا شدن، ترا جا کردن

translocate

<hr> معنی : پس زنی، جابجا شدگی، جایگیری <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - زاد شناسی) ترا جایی

معنی : پس زنی، جابجا شدگی، جایگیری معانی دیگر : (گیاه شناسی - زاد شناسی) ترا جایی

translocation

<hr> معنی : فراتابی، نیم شفافی، ماتی شفافی، حالت زجاجی <hr> معانی دیگر : translucency فراتابی

معنی : فراتابی، نیم شفافی، ماتی شفافی، حالت زجاجی معانی دیگر : translucency فراتابی

translucence

<hr> معنی : فراتابی، نیم شفافی، ماتی شفافی، حالت زجاجی <hr> معانی دیگر : translucence فراتابی

معنی : فراتابی، نیم شفافی، ماتی شفافی، حالت زجاجی معانی دیگر : translucence فراتابی

translucency

<hr> معنی : ثاقب <hr> معانی دیگر : (آنچه که نور را از خود رد می کند) ترا رخشا، نور تراو (در برابر: فرانما transparent)، مات، نیمه شفاف، (نادر) رجوع شود به: transparent، نیم شفاف

معنی : ثاقب معانی دیگر : (آنچه که نور را از خود رد می کند) ترا رخشا، نور تراو (در برابر: فرانما transparent)، مات، نیمه شفاف، (نادر) رجوع شود به: transparent، نیم شفاف

translucent

<hr> معنی : فرا کوچ کردن، کوچ دادن، تناسخ کردن <hr> معانی دیگر : ترا کوچیدن، ترا کوچاندن، مهاجرت کردن، منتقل کردن، تناس&nbsp; کردن

معنی : فرا کوچ کردن، کوچ دادن، تناسخ کردن معانی دیگر : ترا کوچیدن، ترا کوچاندن، مهاجرت کردن، منتقل کردن، تناس کردن

transmigrate

<hr> معنی : تبعید، فرهنگسار، فراکوچ <hr> معانی دیگر : ترا کوچ، ترا کوچگری، حلول روح مرده در بدن موجود زنده دیگری

معنی : تبعید، فرهنگسار، فراکوچ معانی دیگر : ترا کوچ، ترا کوچگری، حلول روح مرده در بدن موجود زنده دیگری

transmigration

<hr> معنی : قابل انتقال، ساری، مسری، انتقال پذیر، قابل سرایت، فرافرستادنی، فرستادنی <hr> معانی دیگر : (به ویژه بیماری) انتقال پذیر، واگیر(دار)، ترا گسیل پذیر

معنی : قابل انتقال، ساری، مسری، انتقال پذیر، قابل سرایت، فرافرستادنی، فرستادنی معانی دیگر : (به ویژه بیماری) انتقال پذیر، واگیر(دار)، ترا گسیل پذیر

transmissible

<hr> معنی : ارسال، سخن پراکنی، مخابره، انتقال، سرایت، عبور، فرا فرستی <hr> معانی دیگر : واگیری، (رادیو و غیره) پخش، ترا گسیل، ترا گسیلش، پراکنش، (مکانیک) جعبه دنده، دستگاه انتقال نیرو، زور رسانی، اسبابی که بوسیله ان نیروی موتور اتومبیل بچرخهامنتقل میشود، فرا فرستادن

معنی : ارسال، سخن پراکنی، مخابره، انتقال، سرایت، عبور، فرا فرستی معانی دیگر : واگیری، (رادیو و غیره) پخش، ترا گسیل، ترا گسیلش، پراکنش، (مکانیک) جعبه دنده، دستگاه انتقال نیرو، زور رسانی، اسبابی که بوسیله ان نیروی موتور اتومبیل بچرخهامنتقل میشود، فرا فرستادن

transmission

transmission line

<hr> معنی : انتقال دادن، رساندن، پراکندن، فرا فرستادن، فرستا دن، مخابره کردن، سرایت کردن <hr> معانی دیگر : (رادیو و غیره) پخش کردن، منتقل کردن، (بیماری و غیره) سرایت کردن یا دادن، ترا گسیل کردن، ترا رساندن، عبور دادن، ترا رسانی کردن

معنی : انتقال دادن، رساندن، پراکندن، فرا فرستادن، فرستا دن، مخابره کردن، سرایت کردن معانی دیگر : (رادیو و غیره) پخش کردن، منتقل کردن، (بیماری و غیره) سرایت کردن یا دادن، ترا گسیل کردن، ترا رساندن، عبور دادن، ترا رسانی کردن

transmit

<hr> قابل فرا فرستی، قابل پراکنی بوسیله رادیو وغیره

قابل فرا فرستی، قابل پراکنی بوسیله رادیو وغیره

transmittable

<hr> معنی : ارسال، انتقال، پراکنش <hr> معانی دیگر : transmittancy انتقال، سرایت، عبور، مخابره

معنی : ارسال، انتقال، پراکنش معانی دیگر : transmittancy انتقال، سرایت، عبور، مخابره

transmittal

transmitted

<hr> معنی : انتقال دهنده، فرستنده، مخابرهکننده، منتقل کننده، فرا فرست <hr> معانی دیگر : ناقل

معنی : انتقال دهنده، فرستنده، مخابرهکننده، منتقل کننده، فرا فرست معانی دیگر : ناقل

transmitter

<hr> معنی : تحول، تغییر شکل، تناسخ، دگرگون سازی <hr> معانی دیگر : تناس

معنی : تحول، تغییر شکل، تناسخ، دگرگون سازی معانی دیگر : تناس

transmogrification

<hr> معنی : تغییر شکل دادن، نسخ کردن <hr> معانی دیگر : (کاملا) دگرگون کردن، عجیب و غریب کردن، نس&nbsp; کردن

معنی : تغییر شکل دادن، نسخ کردن معانی دیگر : (کاملا) دگرگون کردن، عجیب و غریب کردن، نس کردن

transmogrify

<hr> معنی : استحاله، تبدیل، تکامل، تغییر شکل، قلب ماهیت، تبدیل عنصری بعنصر دیگری <hr> معانی دیگر : ترادیسی، دگردیسی، ترا ریخت، دگر سانی، تغییر ماهیت دادن، (نادر) رجوع شود به: fluctuation، (کیمیاگری) تبدیل آهن به طلا

معنی : استحاله، تبدیل، تکامل، تغییر شکل، قلب ماهیت، تبدیل عنصری بعنصر دیگری معانی دیگر : ترادیسی، دگردیسی، ترا ریخت، دگر سانی، تغییر ماهیت دادن، (نادر) رجوع شود به: fluctuation، (کیمیاگری) تبدیل آهن به طلا

transmutation

<hr> معنی : قابل تغییر، قابل تبدیل، قلب ماهیت یافتنی، تبدیل شدنی <hr> معانی دیگر : قابل تبدیل، قابل تغییر، تبدیل شدنی، قلب ماهیت یافتنی

معنی : قابل تغییر، قابل تبدیل، قلب ماهیت یافتنی، تبدیل شدنی معانی دیگر : قابل تبدیل، قابل تغییر، تبدیل شدنی، قلب ماهیت یافتنی

transmutative

<hr> معنی : تبدیل کردن، کیمیاگری کردن، تغییر هیئت دادن، تغییر شکل دادن، قلب ماهیت کردن <hr> معانی دیگر : ترادیس کردن، دگردیس کردن، دگرسان کردن، تغییر ماهیت دادن، مستحیل شدن (transform هم می گویند)، تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن

معنی : تبدیل کردن، کیمیاگری کردن، تغییر هیئت دادن، تغییر شکل دادن، قلب ماهیت کردن معانی دیگر : ترادیس کردن، دگردیس کردن، دگرسان کردن، تغییر ماهیت دادن، مستحیل شدن (transform هم می گویند)، تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن

transmute

<hr> فراملی، مافوق ملیت، ترا ایرگان

فراملی، مافوق ملیت، ترا ایرگان

transnational

<hr> عبور کننده از اقیانوس، اقیانوس گذر، ترا اقیانوس، ترا اقیانوسی، ماورای اقیانوس

عبور کننده از اقیانوس، اقیانوس گذر، ترا اقیانوس، ترا اقیانوسی، ماورای اقیانوس

transoceanic

<hr> معنی : الت افقی، تیر سردرب، سنگ درب <hr> معانی دیگر : پنجره ی بالای در، تیر بالای در، سردر، (هر تیر یا دیرک افقی) تیر افقی چوبه ی دار، بخش افقی صلیب، الت افقی در وپنجره، پنجره بالای در یا بالای پنجره دیگری

معنی : الت افقی، تیر سردرب، سنگ درب معانی دیگر : پنجره ی بالای در، تیر بالای در، سردر، (هر تیر یا دیرک افقی) تیر افقی چوبه ی دار، بخش افقی صلیب، الت افقی در وپنجره، پنجره بالای در یا بالای پنجره دیگری

transom

<hr> (دارای سرعت کمتر یا بیشتر از صوت) ترا صوتی

(دارای سرعت کمتر یا بیشتر از صوت) ترا صوتی

transonic

<hr> معنی : حالت زجاجی، شفافیت، فرانمایی، پشتنمایی <hr> معانی دیگر : فرانمایی، پشت نمایی، شفافیت، حالت زجاجی

معنی : حالت زجاجی، شفافیت، فرانمایی، پشتنمایی معانی دیگر : فرانمایی، پشت نمایی، شفافیت، حالت زجاجی

transparence

<hr> فرانمایی، فراپیدایی (transparence هم می گویند)، اسلاید، پشت نمایی، شفافیت، عکس یاخطی که ازپشت روشنایی به ان بیندازند

فرانمایی، فراپیدایی (transparence هم می گویند)، اسلاید، پشت نمایی، شفافیت، عکس یاخطی که ازپشت روشنایی به ان بیندازند

transparency

<hr> معنی : روشن، پیدا، نا پیدا، شفاف، فرانما، نور گذران، پشت نما <hr> معانی دیگر : (آنچه که از ورای آن می توان دید) ترا نما، ترا پیدا (در برابر: نور تراو translucent)، نازک، بدن نما، واضح، مبرهن، آشکار، هویدا، بی شبهه

معنی : روشن، پیدا، نا پیدا، شفاف، فرانما، نور گذران، پشت نما معانی دیگر : (آنچه که از ورای آن می توان دید) ترا نما، ترا پیدا (در برابر: نور تراو translucent)، نازک، بدن نما، واضح، مبرهن، آشکار، هویدا، بی شبهه

transparent

transparently

<hr> معنی : نفوذ، ترشح، افشاء، خروج، نشر، حلول، تعرق، فراتراوش <hr> معانی دیگر : ترا دمش

معنی : نفوذ، ترشح، افشاء، خروج، نشر، حلول، تعرق، فراتراوش معانی دیگر : ترا دمش

transpiration

<hr> معنی : روی دادن، فاش شدن، نشر کردن، بیرون آمدن، نفوذ کردن، رخنه کردن، بخار پس دادن، فراتراویدن <hr> معانی دیگر : (بدن انسان و جانور و برگ گیاه و غیره) عرق کردن، ترا دمیدن، ترا دمش کردن، خوی کردن، خویستن، آشکار شدن، معلوم شدن، رخ دادن، پیش آمدن، اتفاق افتادن، بیرون امدن

معنی : روی دادن، فاش شدن، نشر کردن، بیرون آمدن، نفوذ کردن، رخنه کردن، بخار پس دادن، فراتراویدن معانی دیگر : (بدن انسان و جانور و برگ گیاه و غیره) عرق کردن، ترا دمیدن، ترا دمش کردن، خوی کردن، خویستن، آشکار شدن، معلوم شدن، رخ دادن، پیش آمدن، اتفاق افتادن، بیرون امدن

transpire

transplacental

<hr> معنی : عضو پیوند شده، مهاجرت کردن، کوچ دادن، پیوندزدن، نشا کردن، در جای دیگری نشاندن، نشاء زدن، فراکاشتن <hr> معانی دیگر : (با: to یا from) کوچاندن، اسکان دادن، ماندگار کردن، (جراحی) پیوند زدن، جوش دادن، پیوند، (گیاه را از جایی درآوردن و در جای دیگر کاشتن) غرس کردن، کاشتن، قلمه زدن، نهال کاری کردن، تراکاشتن، تراکاشت کردن

معنی : عضو پیوند شده، مهاجرت کردن، کوچ دادن، پیوندزدن، نشا کردن، در جای دیگری نشاندن، نشاء زدن، فراکاشتن معانی دیگر : (با: to یا from) کوچاندن، اسکان دادن، ماندگار کردن، (جراحی) پیوند زدن، جوش دادن، پیوند، (گیاه را از جایی درآوردن و در جای دیگر کاشتن) غرس کردن، کاشتن، قلمه زدن، نهال کاری کردن، تراکا

transplant

<hr> معنی : قلمه زنی، جابجا سازی، نشاکاری، فراکاشت <hr> معانی دیگر : فراکاشتن، پیوند

معنی : قلمه زنی، جابجا سازی، نشاکاری، فراکاشت معانی دیگر : فراکاشتن، پیوند

transplantation

<hr> (فرستنده و گیرنده ی ماهواره و غیره) پاسخگر خودکار، دستگاه گیرنده یااداری که بمح­ دریافت مخابره ای بطور خودکار ان را جواب میدهد

(فرستنده و گیرنده ی ماهواره و غیره) پاسخگر خودکار، دستگاه گیرنده یااداری که بمح­ دریافت مخابره ای بطور خودکار ان را جواب میدهد

transponder

<hr> معنی : حامل، وسیله نقلیه، حمل و نقل، بارکش، ترابری، ترابری کردن، نقل و انتقال دادن، بردن، حمل کردن، از جا در رفتن، از خود بیخود شدن <hr> معانی دیگر : ترا بردن، ترابرد کردن، باربری کردن، حمل و نقل کردن، از خود بی خود کردن، دستخوش احساسات کردن، بارکشی (transportation هم می گویند)، وسیله ی نقلیه، از خود بی خودی، احساسات شدید، موج احساسات، نفی بلد کردن

معنی : حامل، وسیله نقلیه، حمل و نقل، بارکش، ترابری، ترابری کردن، نقل و انتقال دادن، بردن، حمل کردن، از جا در رفتن، از خود بیخود شدن معانی دیگر : ترا بردن، ترابرد کردن، باربری کردن، حمل و نقل کردن، از خود بی خود کردن، دستخوش احساسات کردن، بارکشی (transportation هم می گویند)، وسیله ی نقلیه، از خود بی 

transport

<hr> معنی : قابل حمل و نقل، ترابرپذیر <hr> معانی دیگر : قابل حمل ونقل، ترابرپذیر

معنی : قابل حمل و نقل، ترابرپذیر معانی دیگر : قابل حمل ونقل، ترابرپذیر

transportable

<hr> معنی : تبعید، انتقال، حمل و نقل، بارکشی، ترابری، نقل، سرویس باربری <hr> معانی دیگر : حمل، ترابرد، وسیله ی نقلیه، مسافربری، حمل مسافر یا کالا، اجرت حمل و نقل، هزینه ی ترابری، بلیت (اتوبوس و غیره)

معنی : تبعید، انتقال، حمل و نقل، بارکشی، ترابری، نقل، سرویس باربری معانی دیگر : حمل، ترابرد، وسیله ی نقلیه، مسافربری، حمل مسافر یا کالا، اجرت حمل و نقل، هزینه ی ترابری، بلیت (اتوبوس و غیره)

transportation

transported

<hr> معنی : انتقال دهنده، ناقل، منتقل کننده، ترابرگر، دستگاه ناقله، ناقل <hr> معانی دیگر : ترابرگر، انتقال دهنده، منتقل کننده، دستگاه ناقله، ناقل

معنی : انتقال دهنده، ناقل، منتقل کننده، ترابرگر، دستگاه ناقله، ناقل معانی دیگر : ترابرگر، انتقال دهنده، منتقل کننده، دستگاه ناقله، ناقل

transporter

<hr> قابل جابجا شدن، جابجا شدنی

قابل جابجا شدن، جابجا شدنی

transposable

<hr> معنی : قلب کردن، پس و پیش کردن، ترانهادن، مقدم وموخر کردن، بطرف دیگر معادله بردن <hr> معانی دیگر : جابجا کردن، (ریاضی) معلوم و مجهول کردن، به طرف دیگر معادله بردن، فرا نهادن، (ریاضی) فرا نهاد، (موسیقی) تغییر پرده دادن، (مهجور) رجوع شود به: transform

معنی : قلب کردن، پس و پیش کردن، ترانهادن، مقدم وموخر کردن، بطرف دیگر معادله بردن معانی دیگر : جابجا کردن، (ریاضی) معلوم و مجهول کردن، به طرف دیگر معادله بردن، فرا نهادن، (ریاضی) فرا نهاد، (موسیقی) تغییر پرده دادن، (مهجور) رجوع شود به: transform

transpose

<hr> معنی : ترانهاده، پس و پیش <hr> معانی دیگر : ترانهاده، پس و پیش

معنی : ترانهاده، پس و پیش معانی دیگر : ترانهاده، پس و پیش

transposed

<hr> معنی : جابجا شدگی، تقدم و تاخر، ترانهش، پس و پیش سازی، پس و پیشی، فراگذاری <hr> معانی دیگر : پس و پیش گذاری، جابجا سازی، جابجایی، مقلوب سازی، فرا نهش

معنی : جابجا شدگی، تقدم و تاخر، ترانهش، پس و پیش سازی، پس و پیشی، فراگذاری معانی دیگر : پس و پیش گذاری، جابجا سازی، جابجایی، مقلوب سازی، فرا نهش

transposition

transposon

<hr> (کسی که با دارو یا عمل جراحی جنسیت خود را عوض می کند) ترا جنس، ترا ژاد، ترا جنسی، ترا ژادی

(کسی که با دارو یا عمل جراحی جنسیت خود را عوض می کند) ترا جنس، ترا ژاد، ترا جنسی، ترا ژادی

transsexual

<hr> از یک وسیله ی نقلیه (به ویژه کشتی) به وسیله ی نقلیه ی دیگر انتقال دادن یا انتقال یافتن، ترا ورتش کردن، بکشتی یانقلیه دیگرانتقال دادن، خن بخن کردن

از یک وسیله ی نقلیه (به ویژه کشتی) به وسیله ی نقلیه ی دیگر انتقال دادن یا انتقال یافتن، ترا ورتش کردن، بکشتی یانقلیه دیگرانتقال دادن، خن بخن کردن

واژه های حرف "t" - جملات نمونه