جملات نمونه

<hr> معنی : موتمن، سپرده

trusted

<hr> معنی : متولی، امانت دار، تولیت کردن <hr> معانی دیگر : امین، عضو هیئت امنا، معتمد، سرپرست (صغیران یا اموال آنها و غیره)، رجوع شود به: garnishee، به معتمد یا قیم سپردن، تحت سرپرستی شخص ثالث قرار دادن

معنی : متولی، امانت دار، تولیت کردن معانی دیگر : امین، عضو هیئت امنا، معتمد، سرپرست (صغیران یا اموال آنها و غیره)، رجوع شود به: garnishee، به معتمد یا قیم سپردن، تحت سرپرستی شخص ثالث قرار دادن

trustee

<hr> معنی : امانت داری، امانت، تولیت، جزء امنا بودن <hr> معانی دیگر : قیمومت، عضویت هیئت امنا، (کشور یا سرزمین) تحت قیمومت بودن

معنی : امانت داری، امانت، تولیت، جزء امنا بودن معانی دیگر : قیمومت، عضویت هیئت امنا، (کشور یا سرزمین) تحت قیمومت بودن

trusteeship

<hr> معنی : اطمینان، اعتماد، معتمد <hr> معانی دیگر : زودباور، ساده دل، خوش بین، کسی که زود اعتماد می کند، نیک گمان، موتمن، مطمئن

معنی : اطمینان، اعتماد، معتمد معانی دیگر : زودباور، ساده دل، خوش بین، کسی که زود اعتماد می کند، نیک گمان، موتمن، مطمئن

trustful

trustfully

<hr> معنی : قابلیت اعتماد <hr> معانی دیگر : قابلیت اعتماد

معنی : قابلیت اعتماد معانی دیگر : قابلیت اعتماد

trustiness

<hr> معنی : متکی <hr> معانی دیگر : زودباور، ساده دل، خوش بین، پشتگرم، متوکل، نیک گمان

معنی : متکی معانی دیگر : زودباور، ساده دل، خوش بین، پشتگرم، متوکل، نیک گمان

trusting

trustingly

<hr> اعتماد، قابلیت، موثقیت

اعتماد، قابلیت، موثقیت

trustworthiness

<hr> معنی : درست، موثق، قابل اعتماد، قابل اطمینان، مورد اعتماد، امین <hr> معانی دیگر : با امانت، بابک، رازدار، راز نگهدار، محرم، وفادار، معتمد

معنی : درست، موثق، قابل اعتماد، قابل اطمینان، مورد اعتماد، امین معانی دیگر : با امانت، بابک، رازدار، راز نگهدار، محرم، وفادار، معتمد

trustworthy

<hr> معنی : معتبر، قابل اعتماد، امین، اطمینان بخش <hr> معانی دیگر : وفادار، باوفا، پروپاقرص، با امانت، بابک، رازدار، محرم، (مهجور) رجوع شود به: trustful، (امریکا) زندانی خوش رفتار (که به او امتیاز ویژه داده می شود)، موتمن، مورد اطمینان

معنی : معتبر، قابل اعتماد، امین، اطمینان بخش معانی دیگر : وفادار، باوفا، پروپاقرص، با امانت، بابک، رازدار، محرم، (مهجور) رجوع شود به: trustful، (امریکا) زندانی خوش رفتار (که به او امتیاز ویژه داده می شود)، موتمن، مورد اطمینان

trusty

<hr> معنی : راست، درستی، حقیقت، صداقت، راستی، حقانیت، صدق <hr> معانی دیگر : راستینی، راستینگی، واقعیت، صحت، راستینه، صمیمیت، همدلی، یکرنگی، (با: the) حقایق، واقعیات، راستی ها، راستینگی ها

معنی : راست، درستی، حقیقت، صداقت، راستی، حقانیت، صدق معانی دیگر : راستینی، راستینگی، واقعیت، صحت، راستینه، صمیمیت، همدلی، یکرنگی، (با: the) حقایق، واقعیات، راستی ها، راستینگی ها

truth

<hr> (ریاضی - منطق) جدول راستی، جدول ارزش، جدول درستی، جدول صحت

(ریاضی - منطق) جدول راستی، جدول ارزش، جدول درستی، جدول صحت

truth table

<hr> معنی : راست، صادق، راستگو، حقگو، موافق باحقایق، از روی صدق و صفا <hr> معانی دیگر : صدیق، (هنر و ادبیات) واقع نما، راستین نما، واقعی

معنی : راست، صادق، راستگو، حقگو، موافق باحقایق، از روی صدق و صفا معانی دیگر : صدیق، (هنر و ادبیات) واقع نما، راستین نما، واقعی

truthful

<hr> معنی : راست، از روی صدق و صفا <hr> معانی دیگر : truthful راستگو، صادق

معنی : راست، از روی صدق و صفا معانی دیگر : truthful راستگو، صادق

truthfully

truthfulness

truthless

<hr> معنی : ازمایش، کوشش، امتحان، ازمون، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن، جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن <hr> معانی دیگر : دادرسی کردن، مورد دادرسی قرار دادن، آزمودن، امتحان کردن، آزمایش کردن، (امتحانا) انجام دادن، چخیدن، مزیدن، ستوهاندن، به ستوه آوردن، طاقت کسی را طاق کردن، زیر فشار گذاشتن، زیر اخیه گذاشتن، (معمولا پیش از مصدر و به طور عامیانه پیش از and) کوشیدن، آزمون، تکاپو، (در اصل) جدا کردن، سوا کردن، کنار گذاشتن، سنجیدن

معنی : ازمایش، کوشش، امتحان، ازمون، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن، جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن معانی دیگر : دادرسی کردن، مورد دادرسی قرار دادن، آزمودن، امتحان کردن، آزمایش کردن، (امتحانا) انجام دادن، چخیدن، مزیدن، ستوهاندن، به ستوه آوردن، طاقت کسی را ط

<hr> 1- (لباس) امتحانا پوشیدن، پرو کردن 2- (ساعت و جواهر و غیره) امتحانا زدن، به خود آویختن، به مچ بستن

1- (لباس) امتحانا پوشیدن، پرو کردن 2- (ساعت و جواهر و غیره) امتحانا زدن، به خود آویختن، به مچ بستن

try on

try one's best

<hr> معنی : سخت، کوشا <hr> معانی دیگر : آزار دهنده، ستوهنده، بدقلق، طاقت فرسا، بی تاب کننده، ساعی

معنی : سخت، کوشا معانی دیگر : آزار دهنده، ستوهنده، بدقلق، طاقت فرسا، بی تاب کننده، ساعی

trying

<hr> معنی : ازمایش، ازمایش درجه استعداد <hr> معانی دیگر : (عامیانه - برای شرکت در تیم ورزشی یا نمایش و غیره)مسابقه ی گزینش، ازمون برای گزیدن نامزد مسابقات یانمایش وغیره، 1- (از طریق به کار بردن) آزمودن، امتحان کردن 2- (برای شرکت در تئاتر یا تیم ورزشی وغیره) در آزمون شرکت کردن، درمسابقه ی گزینشی شرکت کردن

معنی : ازمایش، ازمایش درجه استعداد معانی دیگر : (عامیانه - برای شرکت در تیم ورزشی یا نمایش و غیره)مسابقه ی گزینش، ازمون برای گزیدن نامزد مسابقات یانمایش وغیره، 1- (از طریق به کار بردن) آزمودن، امتحان کردن 2- (برای شرکت در تئاتر یا تیم ورزشی وغیره) در آزمون شرکت کردن، درمسابقه ی گزینشی شرکت کردن

tryout

trypanosoma

<hr> (پزشکی) سنبه تن زدگی، آلودگی با تریپانوزومها، تریپانوزومیاز

(پزشکی) سنبه تن زدگی، آلودگی با تریپانوزومها، تریپانوزومیاز

trypanosomiasis

<hr> (نوعی آنزیم لوزالمعده)تریپسین

(نوعی آنزیم لوزالمعده)تریپسین

trypsin

<hr> (نوعی کنش آور تریپسین که توسط لوزالمعده ترشح می شود) تریپسین زا، تریپسینوژن

(نوعی کنش آور تریپسین که توسط لوزالمعده ترشح می شود) تریپسین زا، تریپسینوژن

trypsinogen

<hr> (اسید آمینه ی بلورین و خوشبو) تریپتوفان (tryp to phane هم می نویسند)

(اسید آمینه ی بلورین و خوشبو) تریپتوفان (tryp to phane هم می نویسند)

tryptophan

<hr> معنی : قرار ملاقات، میعادگاه، قرار ملاقات گذاشتن <hr> معانی دیگر : وعده ی ملاقات (به ویژه سری و توسط عشاق)، میعاد، قرار دیدار، محل ملاقات سری، پاتوق (trysting place هم می گویند)، (اسکاتلند) جمعه بازار، بازار خرید و فروش دام، نامزدی

معنی : قرار ملاقات، میعادگاه، قرار ملاقات گذاشتن معانی دیگر : وعده ی ملاقات (به ویژه سری و توسط عشاق)، میعاد، قرار دیدار، محل ملاقات سری، پاتوق (trysting place هم می گویند)، (اسکاتلند) جمعه بازار، بازار خرید و فروش دام، نامزدی

tryst

<hr> معنی : تزار، امپراطور روسیه قدیم، امپراتور روسیه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: czar، tzar : تزار

معنی : تزار، امپراطور روسیه قدیم، امپراتور روسیه معانی دیگر : رجوع شود به: czar، tzar : تزار

tsar

tsarina

tsarist

<hr> مگس تسه تسه ناقل تریپانوزوم

مگس تسه تسه ناقل تریپانوزوم

tsetse

<hr> (جانور شناسی) مگس تسه تسه (تیره ی glossinidae - از مگس های دوباله ی بومی افریقای جنوبی و ناقل بیماری خواب و بیماری ناگانا)

(جانور شناسی) مگس تسه تسه (تیره ی glossinidae - از مگس های دوباله ی بومی افریقای جنوبی و ناقل بیماری خواب و بیماری ناگانا)

tsetse fly

<hr> (در بیان همدردی یا ناخشنودی و غیره) مچ (صدای کشیدن زبان از پس دندان های جلو)، تس

(در بیان همدردی یا ناخشنودی و غیره) مچ (صدای کشیدن زبان از پس دندان های جلو)، تس

<hr> مخفف:، مخفف: (teaspoon(s مخفف: (teaspoonful(s

مخفف:، مخفف: (teaspoon(s مخفف: (teaspoonful(s

<hr> آب لرزه، زلزله ی دریایی، دریا کوه، سونامی

آب لرزه، زلزله ی دریایی، دریا کوه، سونامی

tsunami

tuatara

<hr> معنی : وان، حمام فرنگی، طشت، تغار چوبی، تغار رخت شویی، هر چیزی بشکل تغاهر، شستشو کردن، شسته شدن <hr> معانی دیگر : تشت، تغار، لگن، لگنچه، (حمام) وان ( bathtub هم می گویند)، (کان زغالسنگ و غیره) سطل، طبق، (انگلیس - عامیانه) استحمام در وان (در برابر: استحمام زیردوش)، (عامیانه - کشتی یا قایق) کندرو، لکنته، (عامیانه) رخت شستن (در تشت)

معنی : وان، حمام فرنگی، طشت، تغار چوبی، تغار رخت شویی، هر چیزی بشکل تغاهر، شستشو کردن، شسته شدن معانی دیگر : تشت، تغار، لگن، لگنچه، (حمام) وان ( bathtub هم می گویند)، (کان زغالسنگ و غیره) سطل، طبق، (انگلیس - عامیانه) استحمام در وان (در برابر: استحمام زیردوش)، (عامیانه - کشتی یا قایق) کندرو، لکنته، (

<hr> معنی : شیپور بزرگ <hr> معانی دیگر : (روم باستان) شیپور نظامی، بوق، کرنا

معنی : شیپور بزرگ معانی دیگر : (روم باستان) شیپور نظامی، بوق، کرنا

tuba

tubal ligation

<hr> معنی : فربه، چاق، خمره وار، بشکل وان <hr> معانی دیگر : تشت مانند، تغار مانند، لگنی

معنی : فربه، چاق، خمره وار، بشکل وان معانی دیگر : تشت مانند، تغار مانند، لگنی

tubby

<hr> معنی : مجرا، نای، نی، لوله، دودکش، ناودان، لامپ، تونل، لوله خمی رریش و غیره، لوله دار کردن، از لوله رد کردن <hr> معانی دیگر : نایژه، هر چیز لول مانند: استوانه، (تایر دوچرخه و غیره) تویی، تیوب، (انگلیس) مترو، ترن زیرزمینی (امریکا: subway)، کنده راه، آهون، سمج، رجوع شود به: vacuum tube، (گیاه شناسی - بخش زیرین کاسه گل یا جام گل) آوندک، آوند، (برق) لامپ الکترونیکی (field tube هم می گویند)، دارای لوله یا مجرا کردن، لول دار کردن، تویی دار کردن، با لوله رساندن، لوله سان کردن، گرد و لول مانند کردن، لاستیک تویی اتومبیل ودوچرخه وغیره

معنی : مجرا، نای، نی، لوله، دودکش، ناودان، لامپ، تونل، لوله خمی رریش و غیره، لوله دار کردن، از لوله رد کردن معانی دیگر : نایژه، هر چیز لول مانند: استوانه، (تایر دوچرخه و غیره) تویی، تیوب، (انگلیس) مترو، ترن زیرزمینی (امریکا: subway)، کنده راه، آهون، سمج، رجوع شود به: vacuum tube، (گیاه شناسی - بخش ز

tube

tubeless

<hr> معنی : تکمه، دکمه، سیبک، زگیل، برامدگی زگیل مانند، برجستگی قارچ دنبلان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - کالبد شناسی) تکمه، برجستگی، زگیل (wart هم می گویند)، تکمیزه، بادکردگی، تورم، برآمدگی، برجستگی گ، قارچ دنبلان

معنی : تکمه، دکمه، سیبک، زگیل، برامدگی زگیل مانند، برجستگی قارچ دنبلان معانی دیگر : (گیاه شناسی - کالبد شناسی) تکمه، برجستگی، زگیل (wart هم می گویند)، تکمیزه، بادکردگی، تورم، برآمدگی، برجستگی گ، قارچ دنبلان

tuber

<hr> معنی : دکمه، برامدگی گرد، زگیل، ازخ، برامدگی دندان اسیاب، برجستگی روی استخوان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - کالبد شناسی) ریز تکمه، سیبکچه، برجستگی کوچک، زگیلچه، برآمدگی کوچک (به ویژه روی استخوان)-2 (پزشکی) تکمیزه

معنی : دکمه، برامدگی گرد، زگیل، ازخ، برامدگی دندان اسیاب، برجستگی روی استخوان معانی دیگر : (گیاه شناسی - کالبد شناسی) ریز تکمه، سیبکچه، برجستگی کوچک، زگیلچه، برآمدگی کوچک (به ویژه روی استخوان)-2 (پزشکی) تکمیزه

tubercle

<hr> معنی : مسلول، سلی، ازخی، ازخ دار، برامدگی دار <hr> معانی دیگر : سل مانند، تکمیزاکی، وابسته به بیماری سل، از&nbsp; دار

معنی : مسلول، سلی، ازخی، ازخ دار، برامدگی دار معانی دیگر : سل مانند، تکمیزاکی، وابسته به بیماری سل، از دار

tubercular

<hr> (آبگونه ای که با آن مسلولان را تشخیص می دهند) توبرکولین

(آبگونه ای که با آن مسلولان را تشخیص می دهند) توبرکولین

tuberculin

<hr> معنی : مرض سل <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سل، تکمیزاک، طب مر­ سل

معنی : مرض سل معانی دیگر : (پزشکی) سل، تکمیزاک، طب مر­ سل

واژه های حرف "t" - جملات نمونه