جملات نمونه

<hr> ازروی شهوت پرشتی، باشهوت رانی، بطورشهوت انگیز

ازروی شهوت پرشتی، باشهوت رانی، بطورشهوت انگیز

voluptuously

voluptuousness

<hr> معنی : حلقه، پیچک، طومار پیچیده، طوماری <hr> معانی دیگر : (معماری یونانی) سر ستون طوماری، (صدف یا کپه ی برخی جانداران) طرح مارپیچی روی صدف، دارای اندام پیچاپیچ

معنی : حلقه، پیچک، طومار پیچیده، طوماری معانی دیگر : (معماری یونانی) سر ستون طوماری، (صدف یا کپه ی برخی جانداران) طرح مارپیچی روی صدف، دارای اندام پیچاپیچ

volute

<hr> (پزشکی) پیچ خوردگی روده

(پزشکی) پیچ خوردگی روده

volvulus

<hr> معنی : بر گرداندن، قی کردن، استفراغ کردن، هراشیدن <hr> معانی دیگر : بالا آوردن، وامیدن، ماده ی قی شده، منش گردا، هراش، وامش، بیرون پراندن، (قدیمی) رجوع شود به: emetic، استفراه کردن

معنی : بر گرداندن، قی کردن، استفراغ کردن، هراشیدن معانی دیگر : بالا آوردن، وامیدن، ماده ی قی شده، منش گردا، هراش، وامش، بیرون پراندن، (قدیمی) رجوع شود به: emetic، استفراه کردن

vomit

vomiting

<hr> ماده ی استفراغ شده، هراش، وامیده، ماده مستفرغه، ماده قی شده

ماده ی استفراغ شده، هراش، وامیده، ماده مستفرغه، ماده قی شده

vomitus

<hr> معنی : جادو گری، افسون گری، افسونگر، جادوگر سیاه پوست، افسون کردن <hr> معانی دیگر : (مذهب برخی مردم افریقا و کارائیب که جادو و طلسم در آن نقش بزرگی دارد) ودو، کشیش ودو، طلسم ودو، چشم زخم، تحت تاثیر طلسم ودو قرار دادن، ودو کردن

معنی : جادو گری، افسون گری، افسونگر، جادوگر سیاه پوست، افسون کردن معانی دیگر : (مذهب برخی مردم افریقا و کارائیب که جادو و طلسم در آن نقش بزرگی دارد) ودو، کشیش ودو، طلسم ودو، چشم زخم، تحت تاثیر طلسم ودو قرار دادن، ودو کردن

voodoo

<hr> معنی : حریص، پر خور، خیلی گرسنه <hr> معانی دیگر : سیری ناپذیر، کسی که لاه می زند، ارضانشدنی، پرولع، سبع

معنی : حریص، پر خور، خیلی گرسنه معانی دیگر : سیری ناپذیر، کسی که لاه می زند، ارضانشدنی، پرولع، سبع

voracious

voraciously

<hr> معنی : ولع، درندگی، پرخوری و حرص <hr> معانی دیگر : ولع، درندگی، پرخوری و حرص

معنی : ولع، درندگی، پرخوری و حرص معانی دیگر : ولع، درندگی، پرخوری و حرص

voracity

<hr> معنی : حلقه، پیچ، گرداب، گردبادی <hr> معانی دیگر : (مجازی) وسط هر چیز پر تلاطم و فعالیت، کانون، گرداب (whirlpool هم می گویند)، چرخاب، تاو، گردباد (whirlwind هم می گویند)

معنی : حلقه، پیچ، گرداب، گردبادی معانی دیگر : (مجازی) وسط هر چیز پر تلاطم و فعالیت، کانون، گرداب (whirlpool هم می گویند)، چرخاب، تاو، گردباد (whirlwind هم می گویند)

vortex

vorticity

<hr> معنی : پارسا، زاهد، شاگرد، هوا خواه <hr> معانی دیگر : راهب، راهبه، کاهن، (مذهب و غیره) پیرو پروپا قرص، متدین، طرفدار (votarist هم می گویند)، قسم خورده، همراه با سوگند، عابد

معنی : پارسا، زاهد، شاگرد، هوا خواه معانی دیگر : راهب، راهبه، کاهن، (مذهب و غیره) پیرو پروپا قرص، متدین، طرفدار (votarist هم می گویند)، قسم خورده، همراه با سوگند، عابد

votary

<hr> معنی : رای، دعا، اخذ رای، رای دادن، فعالیت انتخاباتی کردن <hr> معانی دیگر : آرا، نظر یا خواسته ی خود را بیان کردن، ورقه ی رای، تعرفه (ballot هم می گویند)، حق رای

معنی : رای، دعا، اخذ رای، رای دادن، فعالیت انتخاباتی کردن معانی دیگر : آرا، نظر یا خواسته ی خود را بیان کردن، ورقه ی رای، تعرفه (ballot هم می گویند)، حق رای

vote

<hr> (با رای دادن) رد کردن، نپذیرفتن

(با رای دادن) رد کردن، نپذیرفتن

vote down

vote of confidence

vote of thanks

<hr> (با رای دادن) کسی را از شغل خود برکنار کردن

(با رای دادن) کسی را از شغل خود برکنار کردن

vote out

voted

<hr> معنی : رای دهنده، کسی که رای میدهد <hr> معانی دیگر : رای دهنده، کسی که رای میدهد

معنی : رای دهنده، کسی که رای میدهد معانی دیگر : رای دهنده، کسی که رای میدهد

voter

voter turnout

votes

voting

voting booth

<hr> معنی : نذری، نذر شده <hr> معانی دیگر : وابسته به نذر

معنی : نذری، نذر شده معانی دیگر : وابسته به نذر

votive

<hr> معنی : اطمینان دادن، تایید کردن، ضمانت کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: for) ضمانت کردن، تضمین کردن، پایندان کردن، تصدیق کردن، اثبات کردن، به ثبوت رساندن، (مهجور) ضمانت، پایندانی

معنی : اطمینان دادن، تایید کردن، ضمانت کردن معانی دیگر : (معمولا با: for) ضمانت کردن، تضمین کردن، پایندان کردن، تصدیق کردن، اثبات کردن، به ثبوت رساندن، (مهجور) ضمانت، پایندانی

vouch

<hr> معنی : ضامن، هزینه، مدرک، دستاویز، گواه، سند خرج، تضمین کننده، سند، شاهد، شهادت دادن <hr> معانی دیگر : ضمانت کننده، پایندان، مصدق

معنی : ضامن، هزینه، مدرک، دستاویز، گواه، سند خرج، تضمین کننده، سند، شاهد، شهادت دادن معانی دیگر : ضمانت کننده، پایندان، مصدق

voucher

<hr> معنی : تسلیم شدن، تفویض کردن، بخشیدن، پذیرفتن، اعطا کردن، لطفا حاضر شدن، عطاکردن <hr> معانی دیگر : از سر لطف و بزرگواری کاری را انجام دادن، تفوی­ کردن

معنی : تسلیم شدن، تفویض کردن، بخشیدن، پذیرفتن، اعطا کردن، لطفا حاضر شدن، عطاکردن معانی دیگر : از سر لطف و بزرگواری کاری را انجام دادن، تفوی­ کردن

vouchsafe

voussoir

<hr> معنی : عهد، شرط، قول، نذر، سوگند، پیمان، میثاق، سوگند ملایم، میعاد، سوگند خوردن، عهد کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه با خود یا با خدا) عهد کردن، شرط کردن، تصمیم قطعی گرفتن، قسم، پتمان، عزم راسخ، (موکدا) اعلام کردن

معنی : عهد، شرط، قول، نذر، سوگند، پیمان، میثاق، سوگند ملایم، میعاد، سوگند خوردن، عهد کردن معانی دیگر : (به ویژه با خود یا با خدا) عهد کردن، شرط کردن، تصمیم قطعی گرفتن، قسم، پتمان، عزم راسخ، (موکدا) اعلام کردن

<hr> معنی : واکه، مصوته، صوتی، صدا دار، واکهدار کردن <hr> معانی دیگر : مصوت، حرف صدادار (در انگلیسی: a و e و i و o و u و گاهی y)

معنی : واکه، مصوته، صوتی، صدا دار، واکهدار کردن معانی دیگر : مصوت، حرف صدادار (در انگلیسی: a و e و i و o و u و گاهی y)

vowel

vower

<hr> (لاتین) صدا، صدا، رای، عقیده

(لاتین) صدا، صدا، رای، عقیده

<hr> (لاتین) صدای مردم، افکار عمومی (مخفف: vox pop)

(لاتین) صدای مردم، افکار عمومی (مخفف: vox pop)

vox populi

<hr> معنی : سفر، سفر دریا، سفر دریا کردن، سفر کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه دریایی ـ معمولا طولانی) سفر، مسافرت، سفر فضایی، سفر هوایی، سفرنامه

معنی : سفر، سفر دریا، سفر دریا کردن، سفر کردن معانی دیگر : (به ویژه دریایی ـ معمولا طولانی) سفر، مسافرت، سفر فضایی، سفر هوایی، سفرنامه

voyage

<hr> مسافر کشتی یا وسیله مسافری دیگری

مسافر کشتی یا وسیله مسافری دیگری

voyager

<hr> معنی : فضول، نگاه کننده، اطفا کننده شهوت بانگاه <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) نظرباز جنسی، هرزه چشم، چشم چران

معنی : فضول، نگاه کننده، اطفا کننده شهوت بانگاه معانی دیگر : (روان شناسی) نظرباز جنسی، هرزه چشم، چشم چران

voyeur

<hr> معنی : اطفاء شهوت با نگاه <hr> معانی دیگر : اطفاء شهوت با نگاه

معنی : اطفاء شهوت با نگاه معانی دیگر : اطفاء شهوت با نگاه

voyeurism

voyeuristic

vroom

<hr> (لاتین) مخفف: بازگشت به مطالب بالا، (لاتین) مخفف: بازگشت به مطالب بالا

(لاتین) مخفف: بازگشت به مطالب بالا، (لاتین) مخفف: بازگشت به مطالب بالا

<hr> (دستور زبان ـ مخفف) فعل متعدی

(دستور زبان ـ مخفف) فعل متعدی

<hr> معنی : رب النوع اتش و فلزکاری <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی روم ـ خدای آتش و آهنگری ـ یونانی: hephaestus) ولکان، افسانه رومی رب النوع اتش و فلزکاری

معنی : رب النوع اتش و فلزکاری معانی دیگر : (اسطوره ی روم ـ خدای آتش و آهنگری ـ یونانی: hephaestus) ولکان، افسانه رومی رب النوع اتش و فلزکاری

vulcan

<hr> لاستیک سخت و جوش خورده ولکانیت

لاستیک سخت و جوش خورده ولکانیت

واژه های حرف "v" - جملات نمونه