<hr> معنی : مذکور، مزبور، فوقالذکر، بالاگفته <hr> معانی دیگر : از پیش اندیشیده، عمدی، پیش اندیشی، (حقوق) به اسبق تصمیم، گفته شده در بالا، مذبور

معنی : مذکور، مزبور، فوقالذکر، بالاگفته معانی دیگر : از پیش اندیشیده، عمدی، پیش اندیشی، (حقوق) به اسبق تصمیم، گفته شده در بالا، مذبور

aforesaid

<hr> معنی : عمد، پیش اندیشیده، عمدی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) قبلا، در پیش، پیش از این، از پیش اندیشیده، پیش اندیشی، (حقوق) به اسبق تصمیم

معنی : عمد، پیش اندیشیده، عمدی معانی دیگر : (قدیمی) قبلا، در پیش، پیش از این، از پیش اندیشیده، پیش اندیشی، (حقوق) به اسبق تصمیم

aforethought

<hr> معنی : پیش تر، قبلی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) قبلا، در پیش، پیش از این

معنی : پیش تر، قبلی معانی دیگر : (قدیمی) قبلا، در پیش، پیش از این

aforetime

<hr> معنی : گرفتار، دچار <hr> معانی دیگر : گور خورده (مثل گره طناب و غیره)، در هم گیر کرده، گوریده، مصادم

معنی : گرفتار، دچار معانی دیگر : گور خورده (مثل گره طناب و غیره)، در هم گیر کرده، گوریده، مصادم

afoul

<hr> معنی : ترسیده، هراسان، ترسان، متوحش، سراسیمه، ترسنده <hr> معانی دیگر : (این واژه برای بیان تاسف یا معذوریت یا نفی به کار می رود)، از روی بیمیلی غالبا با of میاید، متاسف

معنی : ترسیده، هراسان، ترسان، متوحش، سراسیمه، ترسنده معانی دیگر : (این واژه برای بیان تاسف یا معذوریت یا نفی به کار می رود)، از روی بیمیلی غالبا با of میاید، متاسف

afraid

<hr> معنی : عفریته <hr> معانی دیگر : (عربی) عفریت، عفریت

معنی : عفریته معانی دیگر : (عربی) عفریت، عفریت

afreet

<hr> معنی : از نو، دوباره <hr> معانی دیگر : بار دیگر، دگر بار

معنی : از نو، دوباره معانی دیگر : بار دیگر، دگر بار

afresh

<hr> معنی : افریقا <hr> معانی دیگر : افریقا

معنی : افریقا معانی دیگر : افریقا

africa

<hr> معنی : افریقایی <hr> معانی دیگر : وابسته به افریقا (به ویژه افریقای سیاه)، بومی افریقا

معنی : افریقایی معانی دیگر : وابسته به افریقا (به ویژه افریقای سیاه)، بومی افریقا

african

<hr> (امریکا)، مد سلمانی مردان سیاه (موهای بلند و پف کرده)، وابسته به این طرز سلمانی، پیشوند: افریقایی و - (پیش از حرف صدادار می شود: afro-american] (afr-]، afr : پیشوند بمعنی افریقایی میباشد

(امریکا)، مد سلمانی مردان سیاه (موهای بلند و پف کرده)، وابسته به این طرز سلمانی، پیشوند: افریقایی و - (پیش از حرف صدادار می شود: afro-american] (afr-]، afr : پیشوند بمعنی افریقایی میباشد

afro

<hr> معنی : در پس کشتی <hr> معانی دیگر : (کشتی و هواپیما) در عقب، نزدیک به عقب، قسمت عقب عرشه، به سوی پاشنه، به طرف عقب، مخفف: بعد از ظهر، مخفف: فدراسیون معلمان امریکا

معنی : در پس کشتی معانی دیگر : (کشتی و هواپیما) در عقب، نزدیک به عقب، قسمت عقب عرشه، به سوی پاشنه، به طرف عقب، مخفف: بعد از ظهر، مخفف: فدراسیون معلمان امریکا

<hr> معنی : پس از، بعد از، عقب، در عقب، بتقلید، بیادبود، در پی، پشت سر، مابعد، در جستجوی، در صدد <hr> معانی دیگر : (از نظر زمان یا مکان) بعد، بعدی، دیگر، دیگری، پاپی، بااصرار، در نتیجه ی، به واسطه ی، علیرغم، با وجود، (از نظر رتبه و مقام و غیره) بعد از، مادون، پایین تر از، به سبک، به تقلید از، به رغم، (در مورد نامگذاری) به افتخار، به یاد بود، جویای احوال شدن، پس از آن، بعد از آن، عقبی، پسین، پیشوند: پس، بعد از [aftereffect]، مطابق

معنی : پس از، بعد از، عقب، در عقب، بتقلید، بیادبود، در پی، پشت سر، مابعد، در جستجوی، در صدد معانی دیگر : (از نظر زمان یا مکان) بعد، بعدی، دیگر، دیگری، پاپی، بااصرار، در نتیجه ی، به واسطه ی، علیرغم، با وجود، (از نظر رتبه و مقام و غیره) بعد از، مادون، پایین تر از، به سبک، به تقلید از، به رغم، (در مورد

after

<hr> معنی : جفت، جنین، مشیمه <hr> معانی دیگر : (پس از زایمان) جفت، بند ناف و غیره، پس زایه

معنی : جفت، جنین، مشیمه معانی دیگر : (پس از زایمان) جفت، بند ناف و غیره، پس زایه

afterbirth

<hr> معنی : توجه و مواظبت در مرحلهء نقاهت <hr> معانی دیگر : طب توجه و مواظبت در مرحله ء نقاهت، (پزشکی - پرستاری کسی که تازه عمل کرده و یا مریض بوده) پس تیمار، مراقبت بعد از عمل یا بیماری و غیره

معنی : توجه و مواظبت در مرحلهء نقاهت معانی دیگر : طب توجه و مواظبت در مرحله ء نقاهت، (پزشکی - پرستاری کسی که تازه عمل کرده و یا مریض بوده) پس تیمار، مراقبت بعد از عمل یا بیماری و غیره

aftercare

<hr> معنی : عقب کشتی <hr> معانی دیگر : بخشی از کشتی که بین عقب عرشه و وسط آن واقع شده، پس میان عرشه

معنی : عقب کشتی معانی دیگر : بخشی از کشتی که بین عقب عرشه و وسط آن واقع شده، پس میان عرشه

afterdeck

<hr> معنی : اثر بعدی، اثر ثانوی، اثر بعدی داور <hr> معانی دیگر : پس پیامد، (پزشکی) اثر ثانوی (دارو و غیره)، تاثیر بعدی، پس بر، طب اثر بعدی داور

معنی : اثر بعدی، اثر ثانوی، اثر بعدی داور معانی دیگر : پس پیامد، (پزشکی) اثر ثانوی (دارو و غیره)، تاثیر بعدی، پس بر، طب اثر بعدی داور

aftereffect

aftereffects

<hr> معنی : پس فروزش، پس تاب <hr> معانی دیگر : (روشنی پس از رفتن نور یا خورشید) پستاب، شفق

معنی : پس فروزش، پس تاب معانی دیگر : (روشنی پس از رفتن نور یا خورشید) پستاب، شفق

afterglow

<hr> معنی : پس دید، تصویر بعدی چیزی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) صورت ذهنی بعدی، رد تصویر، پس پنداره، پس انگار، تصویر بعدی چیزی روی سلولهای چشم، اثارباقیمانده درچشم پس ازدیدن چیزی، پس دید

معنی : پس دید، تصویر بعدی چیزی معانی دیگر : (روان شناسی) صورت ذهنی بعدی، رد تصویر، پس پنداره، پس انگار، تصویر بعدی چیزی روی سلولهای چشم، اثارباقیمانده درچشم پس ازدیدن چیزی، پس دید

afterimage

<hr> معنی : زندگی پس از مرگ <hr> معانی دیگر : جهان باقی، آخرت

معنی : زندگی پس از مرگ معانی دیگر : جهان باقی، آخرت

afterlife

<hr> معنی : عواقب بعدی، پسایند <hr> معانی دیگر : پیامد، نتیجه (به ویژه نتیجه ی ناخوشایند)، (کشاورزی) پس چین، محصول ثانوی

معنی : عواقب بعدی، پسایند معانی دیگر : پیامد، نتیجه (به ویژه نتیجه ی ناخوشایند)، (کشاورزی) پس چین، محصول ثانوی

aftermath

<hr> معنی : واپسین، پست ترین، عقب ترین <hr> معانی دیگر : (در کشتی) نزدیک به عقب عرشه، نزدیکترین دگل عقب کشتی

معنی : واپسین، پست ترین، عقب ترین معانی دیگر : (در کشتی) نزدیک به عقب عرشه، نزدیکترین دگل عقب کشتی

aftermost

<hr> معنی : عصر، بعد از ظهر <hr> معانی دیگر : بعد از ظهر (از ظهر تا غروب)، پس نیمروز، دوران افول، پیری، آغاز نزول، وابسته به بعد از ظهر، عصرانه

معنی : عصر، بعد از ظهر معانی دیگر : بعد از ظهر (از ظهر تا غروب)، پس نیمروز، دوران افول، پیری، آغاز نزول، وابسته به بعد از ظهر، عصرانه

afternoon

<hr> معنی : افترشیو <hr> معانی دیگر : وابسته به پس از ریش تراشی، ادوکلن یا چیز دیگری که پس از اصلاح به صورت زده می شود

معنی : افترشیو معانی دیگر : وابسته به پس از ریش تراشی، ادوکلن یا چیز دیگری که پس از اصلاح به صورت زده می شود

aftershave

<hr> معنی : لذت ثانوی، لذت بعدی، اثر و طعم غذا در دهان <hr> معانی دیگر : (مزه ای که پس از خوردن یا کشیدن سیگار و غیره برای مدتی در دهان باقی می ماند) پس چشا، طعم بعدی، پس مزه

معنی : لذت ثانوی، لذت بعدی، اثر و طعم غذا در دهان معانی دیگر : (مزه ای که پس از خوردن یا کشیدن سیگار و غیره برای مدتی در دهان باقی می ماند) پس چشا، طعم بعدی، پس مزه

aftertaste

<hr> فکری که دیر به ذهن خطور می کند، فکر ثانوی، توضیح بعدی، پس اندیشه، فکرکاهل، چاره اندیشی برای کاری پس ازکردن ان

فکری که دیر به ذهن خطور می کند، فکر ثانوی، توضیح بعدی، پس اندیشه، فکرکاهل، چاره اندیشی برای کاری پس ازکردن ان

afterthought

<hr> معنی : روزگار واپسین، اینده، دوران پیری <hr> معانی دیگر : بعدا، در آینده، آینده

معنی : روزگار واپسین، اینده، دوران پیری معانی دیگر : بعدا، در آینده، آینده

aftertime

<hr> معنی : سپس، بعد از آن، بعدا، پس از ان <hr> معانی دیگر : در نتیجه (بیشتر afterwards می گویند)، بعدازان

معنی : سپس، بعد از آن، بعدا، پس از ان معانی دیگر : در نتیجه (بیشتر afterwards می گویند)، بعدازان

afterward

<hr> معنی : سپس، بعد از آن، بعدا، پس از ان، پس <hr> معانی دیگر : بعدازان

معنی : سپس، بعد از آن، بعدا، پس از ان، پس معانی دیگر : بعدازان

afterwards

<hr> معنی : خاتمه <hr> معانی دیگر : (کتاب نویسی) موخره، پس نگاشت، بخش آخر کتاب (که معمولا توسط شخصی غیر از خود نویسنده نگاشته شده و شامل نقد یا تفسیر مطالب کتاب است)، پایان سخن

معنی : خاتمه معانی دیگر : (کتاب نویسی) موخره، پس نگاشت، بخش آخر کتاب (که معمولا توسط شخصی غیر از خود نویسنده نگاشته شده و شامل نقد یا تفسیر مطالب کتاب است)، پایان سخن

afterword

<hr> معنی : عقبی، عالماخرت، عالمفانی <hr> معانی دیگر : سرای باقی، جهان پس از مرگ، آخرت

معنی : عقبی، عالماخرت، عالمفانی معانی دیگر : سرای باقی، جهان پس از مرگ، آخرت

afterworld

<hr> معنی : از نو، دوباره، پس، باز هم، باز، دیگر، مجددا، نیز، یکبار دیگر، مکرر، دگربار، بعلاوه، از طرف دیگر <hr> معانی دیگر : به علاوه، همچنین، علاوه بر این، (نادر) متقابلا، در جواب، (مهجور) در جهت مخالف، به عقب

معنی : از نو، دوباره، پس، باز هم، باز، دیگر، مجددا، نیز، یکبار دیگر، مکرر، دگربار، بعلاوه، از طرف دیگر معانی دیگر : به علاوه، همچنین، علاوه بر این، (نادر) متقابلا، در جواب، (مهجور) در جهت مخالف، به عقب

again

<hr> معنی : با، مجاور، مخالف، ضد، علیه، در برابر، در مقابل، بر، به، برعلیه، برضد، بسوی <hr> معانی دیگر : مقابل، فراروی، جنب، پهلوی، در آمادگی برای، مهیای، به (حساب)، نسیه، به اعتبار، در مقایسه با، (قدیمی) قبلا، تا هنگامی که، به رغم، پیوسته، مقارن

معنی : با، مجاور، مخالف، ضد، علیه، در برابر، در مقابل، بر، به، برعلیه، برضد، بسوی معانی دیگر : مقابل، فراروی، جنب، پهلوی، در آمادگی برای، مهیای، به (حساب)، نسیه، به اعتبار، در مقایسه با، (قدیمی) قبلا، تا هنگامی که، به رغم، پیوسته، مقارن

against

<hr> معنی : بینیازی از جفتگیری، بینیازی از تلقیح، بینیاز از تخمنر <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) گمزاد، بکرزا، بی زامه

معنی : بینیازی از جفتگیری، بینیازی از تلقیح، بینیاز از تخمنر معانی دیگر : (زیست شناسی) گمزاد، بکرزا، بی زامه

agamic

<hr> معنی : عشقالهی، متعجب با دهان باز، در حال دهن دره، در شگفت <hr> معانی دیگر : با دهان باز (حاکی از تعجب)، هاج و واج، مات، بهت زده، کاملا باز، غذایی که مسیحیان اولیه با هم صرف می کردند (رجوع شود به: love feast)، (مسیحیت) محبت خدا، مبهوت

معنی : عشقالهی، متعجب با دهان باز، در حال دهن دره، در شگفت معانی دیگر : با دهان باز (حاکی از تعجب)، هاج و واج، مات، بهت زده، کاملا باز، غذایی که مسیحیان اولیه با هم صرف می کردند (رجوع شود به: love feast)، (مسیحیت) محبت خدا، مبهوت

agape

<hr> معنی : عقیق <hr> معانی دیگر : (گوهر شناسی) عقیق، انواع ابزاری که در آنها عقیق به کار رفته (مثل دستگاه پرداخت)، آگات، سنگ قیمتی

معنی : عقیق معانی دیگر : (گوهر شناسی) عقیق، انواع ابزاری که در آنها عقیق به کار رفته (مثل دستگاه پرداخت)، آگات، سنگ قیمتی

agate

<hr> معنی : نگران <hr> معانی دیگر : (با نگاه) خیره، زل زل (رجوع شود به: gaze)، gazing : خیره

معنی : نگران معانی دیگر : (با نگاه) خیره، زل زل (رجوع شود به: gaze)، gazing : خیره

agaze

<hr> معنی : عصر، سن، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد، پیر شدن، پیرنماکردن، کهنه شدن، سالخوردهشدن <hr> معانی دیگر : سال، مرحله ی زندگی، سالخوردگی، مسنی، نسل، زمانه، دهر، (زمین شناسی) دوران، (عامیانه - معمولا جمع) مدت ها، پیر شدن یا کردن، مسن شدن، سالخورده کردن یا شدن، رسیده کردن یا شدن، جا افتادن، (شراب و غیره) خواباندن، سن بلوه، رشد با of، کهنه شدن شراب <hr> age _ پسوند:، عمل، وضع، نتیجه [usage]، تعداد، شمار [acreage]، هزینه [postage]، محل [steerage]، مجموعه [rootage]

معنی : عصر، سن، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد، پیر شدن، پیرنماکردن، کهنه شدن، سالخوردهشدن معانی دیگر : سال، مرحله ی زندگی، سالخوردگی، مسنی، نسل، زمانه، دهر، (زمین شناسی) دوران، (عامیانه - معمولا جمع) مدت ها، پیر شدن یا کردن، مسن شدن، سالخورده کردن یا شدن، رسیده کردن یا شدن، جا افتادن، (شراب و غیره) 

<hr> (حقوق) سن قانونی دختر (که قبل از آن عمل جنسی با او حتی اگر رضایت داده باشد زنای به عنف محسوب می شود)

(حقوق) سن قانونی دختر (که قبل از آن عمل جنسی با او حتی اگر رضایت داده باشد زنای به عنف محسوب می شود)

age of consent

age out

<hr> معنی : مسن، سالخورده، پیر، معمر، سالار <hr> معانی دیگر : کلانسال، سالمند، کهنسال، وابسته به پیری، به سن، - ساله، (شراب و پنیر و غیره) رسیده، پرورده، جا افتاده، کهنه

معنی : مسن، سالخورده، پیر، معمر، سالار معانی دیگر : کلانسال، سالمند، کهنسال، وابسته به پیری، به سن، - ساله، (شراب و پنیر و غیره) رسیده، پرورده، جا افتاده، کهنه

aged

<hr> تبعیض بر مبنای سالخوردگی، رفتار و مقررات مخالف پیران، سن گرایی (agism هم می نویسند)

تبعیض بر مبنای سالخوردگی، رفتار و مقررات مخالف پیران، سن گرایی (agism هم می نویسند)

ageism

<hr> معنی : نا محدود، بدون عمر معینی <hr> معانی دیگر : ابدی، بی پایان، جاودانه، جوان نما، به سن نامشخص، همیشه جوان

معنی : نا محدود، بدون عمر معینی معانی دیگر : ابدی، بی پایان، جاودانه، جوان نما، به سن نامشخص، همیشه جوان

ageless

<hr> معنی : وکالت، نمایندگی، وساطت، ماموریت، دفتر نمایندگی، خبر گزاری، پیشکاری، گماشتگی <hr> معانی دیگر : نیرو، نیروی فعال، فعالیت، پویایی، پایوری، یاری، کمک، آژانس، اداره ی دولتی، سازمان

معنی : وکالت، نمایندگی، وساطت، ماموریت، دفتر نمایندگی، خبر گزاری، پیشکاری، گماشتگی معانی دیگر : نیرو، نیروی فعال، فعالیت، پویایی، پایوری، یاری، کمک، آژانس، اداره ی دولتی، سازمان

agency

<hr> معنی : موضوع مورد بحی روز <hr> معانی دیگر : دستور جلسه، برنامه ی کار، موادموردبحک، مواددستورجلسه، اداب نماز، کردنی ها

معنی : موضوع مورد بحی روز معانی دیگر : دستور جلسه، برنامه ی کار، موادموردبحک، مواددستورجلسه، اداب نماز، کردنی ها

agenda

<hr> معنی : دستور کار، برنامه ء کار، برنامهء عملیات <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: agenda، برنامه ء عملیات agenda

معنی : دستور کار، برنامه ء کار، برنامهء عملیات معانی دیگر : رجوع شود به: agenda، برنامه ء عملیات agenda

agendum

<hr> معنی : عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار <hr> معانی دیگر : کارگزار، امین، کنشگر، دستار، کارمند دولت، عضو سازمان دولتی، آژان، (شیمی) عامل، سازه، موجب، باعث، (عامیانه) فروشنده ی سیار، به عنوان نماینده یا عامل عمل کردن

معنی : عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار معانی دیگر : کارگزار، امین، کنشگر، دستار، کارمند دولت، عضو سازمان دولتی، آژان، (شیمی) عامل، سازه، موجب، باعث، (عامیانه) فروشنده ی سیار، به عنوان نماینده یا عامل عمل کردن

agent

<hr> ستون پنجم، مامور اخلال گری، مامور اگاهی که با لباس مبدل در باندی کار میکند provocateurs agents

ستون پنجم، مامور اخلال گری، مامور اگاهی که با لباس مبدل در باندی کار میکند provocateurs agents

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد